بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
مولوی میگوید:
کیـست مـولا آنکه آزادت کند / بــنــد رقـیّـت زپـایـت وا کــند
زیـن سبب پیغمبـر با اجتهـاد / نام خود وان على مولا نهاد
پیغمبر، یکمرتبه آن بندهای قدیم را که پاره نمیکند چون در آن بندهای صحیح هم، خیلی است، تدریجاً این کار را می کند. یکی از این تدریجیها این است که، فکر کارها و خیلی از مسائل را به فکر خود مردم محوّل کرده است، مگر نه اینکه فرمود: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره/۳۰) این امر تدریجاً میشود. مثل قدیم فرض کنید که میخواستند یک کاری کنند، همیشه تسبیح دستشان بود و استخاره میکردند که مثلا نان بخورند. استخاره خوب آمد می خورند، اگر بد میآمد،نمی خوردند. گرسنهشان میشد میگفتند فقط همان نان بود که بد بود و این یکی نان بد نیست، میخوردند. یعنی کم کم وسیله سوء استفاده میشود.
از اول در احکام (چه شرعی و چه دستورات طریقتی) روال بر این گذاشتهاند که تا بشود خود مردم دخالت کنند، به هیچ چیز دیگری بند نباشند. مثلا در نماز، فرض کنید. در نماز گفتند که: لاشک لکثیر الشک کسی که زیاد شک میکند، شکش معتبر نیست. آمدند بحث کردند که کثیرالشک چیست؟ یکی می گوید،کسی که یکبار در نماز شک میکند،دیگری می گوید کسی که دو بار شک میکند. این دیگر ربطی به فقه ندارد، که کثیرالشک یکبار است یا دو بار! منتها چون در زمان ائمه اوایل اسلام بود، مردم وارد نبودند، میآمدند از امام میپرسیدند کثیر الشک چیست؟ حضرت میپرسیدند شغلت چیست؟ میگفت شغل من زراعت است، میگفتند که اگر دوبار شک کردی کثیر الشک هستی. چرا؟ چون این فرد زیاد شک نمیکند. به خود شخص واگذار شده است.
در موضوع شرک یعنی بتپرستی و توجه به بت، اینها که بت داشتند. دلشان نمیآمد، که از بتشان دست بردارند. الان هم ما فرض کنیم بت نه! یک مجسمه قشنگی روی طاقچه داشته باشیم. اگر دزدی آمد و برد، میگوییم حیف مجسمه بلوری و قشنگ بود و به او توجه میکنیم. بتهایشان را خیلیها نگه میداشتند. در مقابلِ اعتراضی که مسلمین یا مؤمنین میکردند، میگفتند ما اینها را که نمیپرستیم ما میخواهیم که اینها ما را به درگاه خدا مقرّب بکنند و به خدا اطلاع بدهند که ما هم مسلمانیم. قرآن خطاب به اینها میگوید این حرف چیست! مگر خدا نمیداند؟! خدا از همه چیز خبر دارد، فقط خدا را بپرستید. این در مقابل آنها بود. بعد همین روش یک وسیلهای شد، برای اینکه یک فکر جدیدی و مطلب جدیدی که بعد بنام وهابی نامیده شد، در اسلام پیدا بشود. رئیسشان که اول بار قیام کرد. نامش محمد بن عبدالوهاب بود. اینها میگویند، هیچ چیز را نباید پرستید هیچ چیز را نباید توسل جست. برای اینکه آن هم شرک میشود. این ایراد را هم به شیعه و هم بر سنی داشتند. میگفتند امامان و این کاری که میکنید از غیر خدا میخواهید. و حال اینکه هیچ چیز جز خدا نیست. حکومت فعلی عربستان هم از وهابیها بودند. و میگفتند این مقبره که شما میسازید این خودش شرک است. این شرک نمیشود برای اینکه من، مقبره برای احترام به نام او میسازم. چرا یک مقدار آن طرفتر نمیسازم که زمینهایش ارزان تر و بهتر است، همین جا میسازم. خود این نظریه واسطهای برای دشمنیهایی با دیگران و با هم شده است.
یکی از کارهایی که اسلام به من میگوید که انجام بدهم، بند رقیّت زپایت وا کنم میگوید بندِ این جور چیزها نباشید. در این وسط عرفان این مسائل را روشن کرده است. میگوید به نیت بسته است. (همانطور که در فیلمها دیدهاید) اگر این نیت را میکنید، که از این مجسمه بخواهید، و اظهار نیاز و کوچکی میکنید بخاطر این که این مجسمه به او سلامتی بدهد، این شرک است، اینطور سلامتی بدرد نمیخورد. شیعه میگوید، مشرکینِ اولیه هستند که میگویند ما بواسطه این بت ها میخواهیم مقرب الهی بشویم و نه بخاطر آن گروهی که میگویند که ما میخواهیم این بت ها شفیع ما شوند در روز قیامت که بگویند ما مسلمان هستیم. اولا شفیع شدند، خود آیه قرآن میگوید که: فقط کسی حق دارد شفاعت کند که به آن شخص اجازه بدهند، روز قیامت هم حتّی میگوید، فرشتهها هستند هیچکدام البته بعضیها اصلاً حق شفاعت ندارند. شفاعت یعنی واسطه شدن، که شاید این تشرّف و درویشی هم بعضیها همین نحوه از شفاعت است. بعضیها که ذاتاً حق شفاعت دارند، آنها هم حق شفاعت در روز قیامت ندارند، مگر این که اجازه خاصی در آنجا به آنها بدهند و جز حرف حساب در آنجا نزند. نه اینکه بیاید شفاعت شمر را بکند، نه! به این دلیل این آیهای که اول آمده إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ (زمر/۳) این آیه بجای خود محکم است. واقعاً درست است و هنوز هم است ولی از آن اشخاص کمتر هستند. کسانی که بتی بپرستند و خدا را فراموش کنند و او را بپرستند دیگر نیست. شیعه و یا هر دین دیگری، بستگی به نیت آن شخصی که به آن متوسل شده ربط دارد. اگر نیتش این باشد که همین مجسمه این کار را میکند، غلط است. اگر نیتش این باشد که من در واقع با خلوص نیتی که به درگاه الهی میخواهم ببرم چون درگاه الهی همهجا است، این را من برحسب اجازه شفاعتی که خودش داده من در حضرت عباس (ع) و یا امام زمان (عج) متمرکز میکنم. این کفر نیست، در عرفان در واقع همه اینها به نیت برمیگردد.
سوال دیگری که مربوط به همین مسائل هم است میگوید. باید ببینیم نذر یعنی چه؟ حکم یک مسئله فقهی است. در فقه دستوراتی و آدابی دارد. نذر را باید حتما ادا کرد به این معنی که در آن دعا است که: اللَّهُمَّ إنَّی أسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَ کُلُّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَکُلِّ عَهْدٍعَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ، خداوندا در مورد هر نذری که کردم و اجرا نکردم و یا هر وعدهای که دادم و بعد اجرا نکردم، و یا قراردادی بستم تخلف کردم به تو استغفار میکنم. آن وقت هم از خدا میخواهد که اگر اینطور چیزها بود و دست من نرسید و از آنها حلال بودی نخواستم، تو خودت ببخششان و من را هم ببخش و آن نذر من که ادا نکردم، تو ارباب من هستی و ادا کن. این است که نذر و ادای نذر خیلی لازم است البته آن نذری که به صورت شرعی باشد، نذر میکند که مقداری(معین) بدهد و یا نذر میکند یک هفته روزه بگیرد. یا نذر میکند یک سفر مشهد یا کربلا برود. خیلی خوب نذر کرده! این نذر برای کیست؟ آیا خدا از نذر ما فایده میبرد؟ این نذر در واقع برای اطاعت امر خداست. به هرجهت چنین باشد یا نباشد دست ارادت و بندگی به خداوند دادهام. حالا که این ارادت و این محبّت را که دارم، برای خاطر این محبّت مثلاً میروم مشهد زیارت یکی از بندگان خاص خدا. این نذر هم دلیل این نیست که هر چه نذر کردیم فوری انجام شود. اگر اینطوری بود دیگر اصلاً طبیب لازم نداشتیم. یک نذر میکردیم در نذر هم مبلغ شرط نیست. نذر برای این است که انانیّت نفس ما را بشکند برای تربیت خودمان است. خداوند میگوید نذری میکنی میفهمی که خودت در همهٔ کارها تنها نیستی. من باید کاری انجام بدهم، یک درجه فهمت آمده جلو و این را فهمیدی. بنابراین نباید توقع داشت صدبار نذر کنید انجام نشود، امر خدا بستگی به نذر ندارد. اگر خدا هم گفته نذری بکنید نه اینکه تعهد کرده نذر بکنید من انجام میدهم. این برای تربیت خودش است باید همین حساب را هم کرد نذر هم اگر انجام هم نشد آنچه که مورد نذر است، وظیفه کسی است که نذر کرده باید انجام بدهد. نظر یا دعا هم همین حالت را دارد.
ما فوق تمام قواعد خدایی نیست نذر هم یکی از قواعد است. خداوند قاعده آفریده است گفته است که: وقتی سرماخوردگی داشتی مثلا یک آسپرین بخوری یک ویتامین C. و این دعا که گفته است از خدا همه چیز بخواهید، موجب نمیشود که بگوییم آسپرین چیست، نه! ما آنها را کار نداریم، مستقیم از خود خدا بخواهیم. خداوند میگوید مگر تو چه کردهای که حالا همچین چیزی را میخواهی. اول باید آن امری که خداوند کرده، آن دستوری که داده ما انجام بدهیم. بعد از خدا بخواهیم. بعد نذر و دعا کردیم، برای تربیت خودمان چیز جدا گانهای است. دعا و نذر و سفره آن چیزی که ما میخواهیم نیست. اگر هم اجازه دادند برای خاطر این است که آن غرور و انانیّتی که هر کسی دارد کم و یا زیاد! آن در مقابل امر خدا شکسته بشود، در جای دیگری لازم نیست شکسته شود. توقع اینکه حتما انجام بشود. نه! مریض داریم به بیمارستان و به دکتر به دارو مراجعه میکنید و در ضمن همان وقت از خداوند هم میخواهید دعا هم میکنید و نذر هم میکنید. نه اینکه آن کار را که کردید دیگر از همه اینها بیزارید. اگر اینجوری بود اصلاً در دنیا دواخانه ایجاد نمیشد، این همه دوا نبود.
انشاءاللّه خداوند ما را در همه حال در راه راست بدارد.