Search
Close this search box.

مجلس صبح یکشنبه ۲۱-۸-۹۱ (زیارت – ذکر و فکر و مکاشفه-خانم‌ها)

حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده «مجذوب‌علیشاه»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

یك سفر حج تمتع در خدمت مادرم بودم. یعنی از سال قبل حضرت صالح علیشاه به من وعده دادند كه انشاءالله سال دیگر خیال دارم تو را در خدمت مادر به حج بفرستم، مرحوم حاج آقای ممتحنی همسفر ما بودند،ایشان تعریف می‌كردند و این را می‌گفتند. سفرهای بعدی من خودم توجه كردم. گفت یكی از بازاری‌ها از دوستانم، موقع خداحافظی كه به سفر مكه می‌آمدم، گفت ستونهای مسجدالنبی، مسجد پیغمبر را بشمار و برای من بیاور دارم یادداشت می‌كنم، خیلی چیز ساده‌ای است. بعد از زیارت مرقد مطهر پیغمبر نشستم شروع كردم به شمردن. یك خرده می‌شمردم و اینها اینقدر زیاد بود كه از ذهنم در می‌رفت باز دوباره از سر می‌گرفتم دیدم نمیتوانم. یاد آن دوستم افتادم كه ان حرف را گفته، گفتم یقینا او هم می‌خواسته به من بفهماند كه آنجا حواست جمع باشد، دیدم نمی شود حواس آدم انقدر جمع باشد، این حواس جمع و اینكه تمام دیگر ایراداتی آدم نداشته باشد. در یادآوری در فكر و ذکر، نداشته باشد. خودش آن مراحل آخر است. نمی‌شود از اول توقع داشت همین كه مشرف شد و ذكر دادند، بلافاصله بتواند تمام وقت را متوجه باشد، نه! وسط كار یادش می‌آید. كه گاز را خاموش نكرده، چایی را می‌خواسته دم بکند و غیره. توقع اینكه بلافاصله آن حد اعلی را انسان به دست بیاورد نباید داشته باشد، نه اینكه این وضعیت را قبول كند و بگوید همین خوب است نه! با این وضعیت بسازد. مثل كسی كه می‌خواهد برود مشهد زیارت، از اینجا می‌بیند هیچی ندارد با پای پیاده می‌رود. بین راه یك الاغ‌سواری می‌آید كه دارد برای ساختمانی گچ می‌برد می‌گوید كجا می‌روید؟ می‌گوید به مشهد می‌روم. می‌گوید بیا سوار الاغ بشو. چهار قدم با این می‌رود. بعد یك اسب سواری می‌بیند یک تکه راه را با این اسب‌سوار می‌رود… بعد هم می‌رسد به قطاری، یكسره با قطار می‌رود. شما از اول فكر كردید که محتاج زیارت پیغمبر یا امام حسین هستید از همان لحظه كه محتاج شدید باید بلند شوید مثل مسافر است آماده بشوید بروید همین طور بین راه هر چه پیش آمد. یك مرتبه یك عده‌ای این کار را کرده بودند که اسباب زحمت شده بود. مرحوم پارسا زاد و مرحوم اوستا حبیب نجار و مرحوم اوستا جواد و خیلی ها… با ما تماس می‌گرفتند كه از اینها خبری ندارید؟ گفتیم، نه! بعد معلوم شد سه چهار روز است اینها هیچ خبری به خانواده‌هاشان نداده بودند، هیچ معلوم نیست كه كجا هستند. صبح رفتند بیرون گفت تصادفی نبوده بعد معلوم شد رفتند بیدخت. به آنجا كه رسیده‌بودند، آرام شدند بعد تلگراف كردند. خبر سلامتیشان را داده بودند، گفتند ما همین‌ چند نفر صبح پیاده‌روی می‌کردیم. با خود گفتیم، برویم بیدخت. گفتیم خوب است برویم و كی ؟ گفتیم همین الان اگر ما راست می‌گوییم، راه افتادیم پیاده رو به بیدخت همین‌طور این ماشین و آن ماشین و آمدیم بیدخت. سلوك نشانه‌ای از زندگی معمولی است یك چیز تازه‌ای نیست. كسی به یاد خدا باشد با خدا باشد همان زندگی معمولی‌اش سلوك است. یعنی خدا همان راه صحیح را جلو پایش می‌گذارد.
مسئله‌ای كه به نیت برمی‌گردد. هر كسی كه غذا می‌خورد آن غذا به این نیت است كه گرسنگی‌اش برطرف بشود. ولی گرسنگی‌اش ممكن است با چیزهای دیگر هم رفع بشود ولی او نمی‌خورد پس هدف دیگری دارد و آن هدف و نیتی كه او دارد این است كه زنده بماند. اما زنده ماندنش هم باصطلاح سهل ممتنع است. قضیه كربلا آنها ظاهرا گفتند آب بدهید. اگر آب می‌خواستند و به آنها آب می‌دادند!! آیا حاضر بودند هر كاری بكنند! حاضر بودند بروند پیش عبیدالله زیاد؟ نه! پس در واقع هدفشان و نیتشان برای آب خوردن نبود نیتشان یك نیت والاتری بود. هر كسی به اندازه‌ای نیتی دارد. یك برجی هست به برج متوكل مشهور است. در عراق كه نمی‌دانم نزدیك كدام شهر است؟ ما آنجا رفته‌ایم. این برج داخلش هیچی نیست. یك ساختمانی است و دور تا دورش یك راهی دارد تا آن بالا، و این راه اینقدر وسیع است كه با اسب می‌شود رفت. و هركسی تا یك درجه می‌تواند برود. هركسی به یك جایی می‌رسد سرش گیج می‌رود من شروع كردم نمی‌دانم با كی بودیم یك قدری رفتم سرم گیج خورد، برگشتم. بعد معلوم شد، می‌گفتند تو همین برج متوكل عباسی، همان لعنتی، با اسب می‌گشت، و تا بالا می‌رفت. اگر شما هم، انشاءالله سوار بر ذكر و فكرتان هستید و نمی‌توانید تا قله برسید همین مقداری كه رفتید شكرگذاری كنید.
و حسادت به متوكل نكنید. كه ای وای متوكل می‌توانست برود من چرا نمی‌توانم، نه! خدا این نعمت را به شما داده كه با ذكر و فكر می‌توانید بروید و به او یك نعمت ظاهری داده است و آن این است كه با اسب بتواند برود، این قدرت جسمی اش هست. اینها برای چیست؟ ذكر فكر برای تمركز حواس است. چطور ما به یك دستگاههایی،(رادیولوژی) كه ساختند تمام دل و روده و احشا و اعضای ما را می‌بیند و می‌گوید، مشکل از کجاست. آنرا كه خود من ساختم، پس انسان این نیرو را دارد. نمی‌داند مخفی است به كسی دیگر نیرو را می‌دهد. اگر به متوكل آن نعمت را داده به شما این نعمت را داده است. بر هیچ كس حسادت هم نكنید. چون بعضی‌ها شنیده‌ام که خیال می‌كنند همین جیغ زدن و اینها خیلی علو مقام است، می‌گوید من چكار كنم؟ می‌‌گویم، می‌خوای فریاد بزنی، برو تیمارستان آنجا راحت‌تر می‌گیرند. هیچ چیزی از اینها ارادی و در اختیار نیست، خدا در اختیارش نگذاشته است، مگر اینكه به جایی می‌رسد كه این اختیارش اختیار خدا باشد.
مكاشفه هم كه نوشتند. اصلا چكار دارید. هر كسی به فكر این باشد كه مكاشفه ببیند، در آن صورت اصلا مكاشفه نخواهد دید. هر چه دید بداند غلط است در مورد صفات خدا ما می‌گوییم زیاد در موردش بررسی و فكر درونی نكنید. مسائلی هم كه در مورد خداشناسی رسیده زیاد این قول را بررسی نكنید، برای اینکه معلوم نیست چی به دستتون می‌آید. چون از خودتان مطمئن نیستید. نمی‌دانید. آدم خودش را نمی‌شناسد. به مكاشفه اصلا توجه نكنید مكاشفه چیزی نیست كه در آن فكر كنید. اگر خیلی علاقه‌مند مكاشفه هستید یكی از این شهر فرنگیها بخرید بگذارید تو خانه‌تان و هر روز صبح نگاه كنید. چون خیلی‌ها هم به این مكاشفه و اینها علاقه مندند، اینرا من گفتم. فقط این هست كه وقتی كسی از بزرگان مكاشفه‌ای برایش شد و چیزی گفت. خیال نكنید غلط است یا دروغ است. كتاب مقدس را اگر بخوانید، بیشتر پیغمبران قوم بنی‌اسرائیل را كه آنجا ذكر كرده است، خداوند مكاشفه ای به آنها می‌داد. به قوم بنی‌اسرائیل این نعمت را داد كه در واقع خود خداوند، اینها را رهبری می‌كرد. موسی (ع) به آنها گفت. وقتی كه بنی‌اسرائیل گیر كردند جلوی رویشان دریا بود كه نمی‌توانستند بروند و پشت سرشان قشون فرعون كه آمده بودند آنها را بگیرند همهٔ بنی‌اسرائیلی‌ها ناراحت شدند و آمدند پیش موسی گفتند چه وضعی است؟ موسی گفت: حتما راه هست، نمی‌دانم! من گمراه نیستم برای اینكه خداوند مرا راهنمایی می‌كند. آنها مكاشفات خیلی داشتند با این وجود چه فجایعی در دنیا كردند. مع ذلك خداوند اینها را نگاه داشت. به پاس اینكه یك وقتی حضرت ابراهیم جدشان و همچنین حضرت یعقوب وعده كرد و زمینهایی را نشان داد و گفت آن زمینها مال شماست. حالا آن بحث جداگانه‌ای است. به مكاشفه تكیه نكنید شما به دستور صریحی كه به شما داده شده عمل كنید. در عمل كردن به آن هر حالت جدیدی كه برایتان پیدا شد آن حالت برایتان در همان وقت معتبر است. برای دیگری معتبر نیست هر مكاشفه‌ای برای خود شخص معتبر است.
یكی از تربیت شدگان شیخ ابی مَدْیَن مغربی است. اشخاصی كه مرید او هستند، بدون اینكه خودش را ببینند اینها در دنیا مرید افكار هستند. خیلی هم انتقاد است. بسیاری از بزرگان از طرفداران او بودند یك سفری هم رفت به گردش و شام و بعد از شام رفت. الان مقبره‌اش در دمشق است. یك سفری در خدمت حضرت صالح علیشاه رفتیم فاتحه‌ای برایش خواندیم، یك سفری هم كه خانوادگی، من و خواهرم و برادرم دكتر آزاده و حسینعلی به دمشق رفتیم. چون نمی‌دانستم از آن مغازه‌ای آن نزدیك بود پرسیدیم مقبره ابن مغربی كجاست؟ گفت برای چی می‌پرسید؟ گفتیم می‌خواهیم برویم برایش فاتحه‌ای بخوانیم. گفت او كه سنی است نروید، گفتم حالا هر چی هست.
امیر تیمور گوركانی از پادشاهان باصطلاح خونخوار ما بود ولی ما چون همه چیز را سیاه و سفید می‌بینیم. چون کارهایی كرده دیگر می‌گوییم آدم بدی بود. نه! بد بود و خوب هم بود. خوبیش اینطوری بود كه همین دنیا پاداشش را می‌دید كه خدا پادشاهی به او داد. امیر تیمور قرآن را حفظ داشت از آخر به اول می‌خواند. این مشكل است كه ما هیچكدام نمی‌توانیم. هر جا می‌رفت در جنگها و اینها، مغول هم همین‌طور بودند. بخصوص بزرگان مذهبی اسلام را احترام می‌كرد. او وقتی به شام آمد پیرمرد ها را جمع كرد و گفت ابن عربی كه اینجا بود، دو سه سال پیش او را بیرون كردید. گفتند: بله! گفت چرا؟ گفت كفر می‌گفت. بعدگفت كه در اینجا در كجا وعظ می كرد؟ گفتند در همین مسجد جامع، وعظ می كرد. پرسید و گفت منبرش را در كجا گذاشته بودند. گفتند اینجا منبرش بود كه رو به نور است گفت همین زیر منبر را مثل اینكه چاهی می‌خواهید حفر كنید، بكنید. كندن گودالی و ادامه دادند و تعجب كردند. از طرفی شاه بود و همه شاهها دیكتاتور هم بودند ناچار بودند ادامه بدهند. هرچه می‌گفتند این چه فایده؟ این مسجد است. تا رسیدند به گنجی. گنج فراوانی. بعد از او پرسیده بودند تو از كجا می‌دانستی؟ گفت ابن عربی حرف بیجا نمی‌زند، وقتی بالای منبر بوده مرتباً می‌گفته خدای شما زیر پای من است. عارف هم این حرف را می‌زند، منتها یك جور یك معنای دیگر دارد. امیر تیمور از این صحبت، گفت من همین استفاده را كردم، که بیخود حرف نمی‌زند. خدای شما مردم یعنی پول و قدرت و زور كه زیر پای من است، كه گنج باشد. به همین دلیل فهمیدم زیر پای من گنج است. حرف بزرگانی گاهی از مكاشفه حرف می‌زنند ولی مكاشفه‌شان باید معنی داشته باشد. مثلا مكاشفه یوحنا را در كتاب مقدس بخوانید، حضرت صالح علیشاه می‌فرمودند، كاملا منطبق با وضعیت شهادت امام حسین و عاشوراست. این مكاشفه او معنی خاصی نداشت. می‌گوید بره را آوردند و كشتند. معنی كردند و تفسیر این مكاشفه آن چیزی است كه ما فهمیدیم و دیگر دیدیم. چون صحبت مكاشفه بود، این را گفتم.

Tags