بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
در تذکرةالاولیاء در شرح حالِ جنید بغدادی یا یکی دیگر از عارفان ، فرض کنید اسم شخص را بردارند بنویسند، “ایکس” به شخصش کار نداشته باشید. من هم غالبِ اوقات یادم میرود که این قصهها به نام چه کسی است، منظور و برخوردش مهم است. جنید بغدادی از لحاظ عرفان قطب سلسله بود که ایشان را میشناسید، از لحاظ علمیِ اسلامی مرد دانشمندی(فقیه) بود، از لحاظ حکومتی هم قاضی بود، قضاوت میکرد. شخصی را آورند گفتند که این حرفها را میزند و این کارها را میکند آیا این شخص واجبالقتل است و باید او را اعدام کنند؟! گفت من حالا در لباس فقرم (یعنی در مجلس درویشی بود) حکم نتْوانم کرد،در وقتی که در لباس قضاوت هستم او را بیاورید تا رأی بدهم. از این نوع داستانها که عنوانهای مختلف باشد فراوان است. خوب مثلاً همان داستانِ سؤالی که از شبلی کردند، البته وقتی که دیگر سمتِ حکومتی نداشت، چون مدتی فرماندار دماوند بود سؤال کردند که زکات چهل دینار چقدر است؟ او گفت اگر از فقیه میپرسی (چون خودش هم فقیه بود و هم عارف) جوابش یک دینار است، زکات چهل دینار یک دینار است که باید بدهی، اما اگر از عارف میپرسی زکاتش چهل و یک دینار است، یک دینار را به فقیه بده تا حکم شرعی اش انجام شده باشد و چهل دینار که داشتی جریمهاش این است که چرا نگه داشتی! البته این حکایت، این مفهوم را میرساند که پول ، سکه و امثال اینها برای نگهداشتن نیست. به قول آن شاعر :
ز بهر نهادن، چه سنگ و چه زر
از خصوصیت انسانها(در واقع انسانیت) هم این است که بتواند این چیزها را از هم جدا کند. در ادبیات فارسی هم آمده که ضربالمثل است که میگوید «حساب به دینار، بخشش به خروار» یعنی هر چیزی به عنوان خودش، حالا ما معمولا در بین همهٔ مشاغل و همه ی گروها اشخاصی هستند که دو سه عنوان دارند، در بین ما فقرا بخصوص حالا یک عده ی زیادی از وکلای ما را گرفتند، اگر قبول کنند که آزادی مهمترین چیز است که حتی از نان هم مهمتر است باید بگوییم که اینها از نان (از آن آزادی) محروم شدند، ولی آزادیی که در درونشان است سر جایش دارد. این وکلاء از لحاظ وکالت و از لحاظ درویشی وظایفی دارند. من خودم چون وکیل بودم خیلی چیزهایی که میگویم از روی تجربهای است که خودم داشتم و از دیگران دیدم. وکیلِ عدلیه کارش جنگ با کسی است. البته امروز با این پیچ و خمها و این مسائلی که در دستگاههای دولتی و قوانین است وکیل کار دیگری هم دارد که از این پیچ و خم بیرون بیاید. بنابراین این خودش موجب این شده که یک تخصص، عملاً بوجود بیاید. خوب آن وکیلی که اهلِ مجادله است، در جنگ است دیگر نمیتواند صلح انگیز باشد، آن مرحله صلحش که رسید باید از حالت درویشْ بودنش پر کند میگوید من یک درویشم، وقتی دعوا میکند و در دادگاه میرود میگوید من یک وکیلم، یعنی در هر مورد عملاً هم نشان بدهد. این حالت در همۀ زندگی اشخاص که نه وکیلند، نه فقیرند دیده میشود، یعنی به آن شخص یک مسئلهای به چند جهت برخورد میکند. هر عنوانی را باید یکجور رفتار کند. البته داستانهای فراوانی هم در این زمینه است. به طور مثال همان کسی که یک کبریت مصرف نشده بیخود بیرون نیندازد ولی در مورد بخشش مبالغ زیادی برای امور خیریه بدهد. ما هم باید این را در همهٔ شئون زندگیمان توجه کنیم جهات مختلفی که در یک قضیه هست ما برخوردمان به آن مناسبت باشد. با این مسائلی که روشن است قهراً مردم رعایت میکنند، مثلا یک کسی که خیلی ساده و روستایی است وقتی میخواهد استخارهای بگیرد نگاه میکند به کسی که عمامه به سرش است میگوید یک استخاره برای من بگیر، ولی وقتی میخواهد کارگر بگیرید برای یک عمله میرود یک آدم تنومند و نیرومندی را می آورد این فطری است. ولی این را که فطری است ما باید تربیت کنیم و در زندگی خودمان بکار ببریم انشاءاللّه.
در مورد درمانهای روانی، من جمله قدیم نکته میگفتند که نوشتند رعایت بشود، که هیپنوتیزم آن کسی که به اصطلاح عامل است ، باید در آن لحظه بیماری خاصّ قابل انتقال نداشته باشد؛ البته منظور هر گونه بیماری چه روانی چه جسمی، اما اطباء این را هم تازه بخواهند قبول کنند در مورد امراض جسمانی میگویند، میگویند اگر رعایت نکند در ضمنِ آن اثری که میکند، بیماری خودش به آن مأمور سرایت میکند این البته قاعدهای نیست که ثابت شده باشد، ولی همین برای اینکه دل خودش و دیگران چرکین نشود که بعد از پانزده سال یک کسالتی پیدا کرده، بگوید در اثر آن بوده، نه! حتی البته میگویند در حالت غضب و در حالات و عواطف ناراحت کننده نباشد برای اینکه اینها به آن منتقل میشود. در عرفان این قاعده را نمیگویند ولی رویهای که بعضی اوقات دیده شده این را نشان میدهد.
وقتی که یک عدهای به زیارت اویس قرن زمانی که زنده بود رفتند(تذکرة الاولیاء نوشته چه کسانی رفتند) البته به زحمت پیدایش کردند، گفتند یک شترچران در بیابان است، رفتند از او سؤال کردند، اویس گفت شما؟ گفتند ما امت محمدیم، به آنها گفت دندانهایتان را ببینم دندانهای آنها را دید، گفت نه! شما امت محمد نیستید،گفتند چرا؟ گفت آن روزی که به محمد سنگ زدند و دندان سالمش شکست افتاد، من همان روز همان دندانم درد گرفت فهمیدم که محبوب من که محمد باشد از این دندان صدمه دیده من هم همان دندان را کشیدم. نشان داد دندان نداشت. اینجور حالاتِ عرفانی که وجود دارد با طب قبولش نمیکنند برای اینکه اگر قبول کنند ناچارند بگویند که معنایی غیر از این بدن است. به این جهت حتی در مورد قضاوت مثلا گفتند قاضی وقتی قضاوت میکند (چون قضاوتی که قاضی میکند فوری اجرایش هم پشت سرش است. مثل حالا نیست که دایره اجرا بیاید، نه!) در موقع قضاوت، نباید عصبانی باشد و به فکر قرض های زندگی اش ،به فکر بیماری فرزندانش باشد، از همه اینها باید آرام باشد واِلا قضاوتش مخدوش خواهد شد. اینها ارتباط دقیق است که حالات روانی را به جسم و به بیماری ها، نشان میدهد. در این قواعد که گفته اند که خود آن قواعد به جای خود، ولی از این قواعد مسائل دیگری هم استفاده میشود.
این همه حرف زائد یا غیز زائد که من زدم چون امروز کسل هستم، نخواستم به بچهای که من اذان میگویم. با فکر به گوشش حالی میکنم ضمنِ همان بیماری هم به او منتقل کنم، به این جهت. فکر نکنید که من همه اش از خودم حرف میزنم نه! من از خودم حرف نمیزدم حالا دیگر ناچار شدم برای شما از خودم حرف بزنم، برای چه؟ برای اینکه برای شما روشن بشود من اگر حرفی میزنم بر من ثابت شده است، اصل مطلبش هم میگویم. این است که من را از این جهت ببخشید، ولی اگر هم از شرح حال خودم و اینجور چیزها میگویم بدانید که یک حکمتی از آن درک کردم که میگویم والا انسان، خیلی چیزهای مهمتر در زندگی اش فراموش کرده. شاعری برای امیری مثل خودش دانا ، شعری گفته بود که “خدا تو را تا ابد برای ما نگه دارد” امیر هم دانشمند بود و گفت تو چه جوری همچین حرفی زدی تو که میفهمی تا ابد هیچ چیز نیست هیچ کس ابدی نیست، گفت منظورِ از ابد، ابدِ من است، یعنی تا وقتی من زنده هستم، دنیا هست، من که رفتم مثل اینکه دنیا نابود شده است.