خدمت حضرت آیت الله ناصر مکارم شیرازی دامت برکاته
سلام علیکم
از درگاه حضرت حق، معرفت، توفیق خدمتگزاری و بندگی خداوند را برای تمامی پویندگان راه ائمه اطهار (ع) خواستارم.
احتراما در مورد پاسخ دفتر حضرتعالی به تاریخ 5/12/86 به نامه آقای وحید کاظم زاده قاضی جهانی (سرویس دین و اندیشه خبر گزاری انتخاب)مطالبی را به استحضار میرسانم.
اما قبل از طرح موضوع استدعا دارم که من بعد جهت اطمینان خاطر پرسشگران ومخصوصا احترام به آنها جواب سوالات را با مهر و امضاء صادر فرمایید(زیرامشاهده میشودکه عموما پاسخ نامه ها به شکل نقل و قول ازسوی دفتر جنابعالی داده میشود که احتمال اشتباه در برداشت از فرمایشات وجود دارد) . بلاشک کارمندان دفتر مورد وثوق و اطمینان حضرتعالی می باشند اما حساسیت مسائل دینی و شرعی صلاحیت پاسخگویی را فقط به حضرتعالی می دهد و اساساً مراجعین از مراجع معظم تقلید سوال می نمایند نه از دفاتر آنها.
اما بعد
در پاسخ حضرت آیت الله به نامه آقای وحید کاظم زاده قاضی جهانی سه مطلب اساسی وجود دارد :
مطلب اول
در جوابیه دفترآیت ا…آمده است ((امام و بسیاری از بزرگان اعتقاد به "وحدت حقیقت وجود" داشته اند که ما نیز به آن معتقدیم ….)) با عبارت "وحدت حقیقت وجود " بصورت بسیار مبهمی سعی شده است که نظر حضرتعالی با دیدگاه امام (ره)هم سو و هم جهت نشان داده شود . نظر امام (ره) در مورد "وحدت وجود" صراحتاً همان نظر صوفیان حقه و عرفا و دقیقاً منطبق با فلسفه صدرایی است .(پیوست، ضمیمه یک ) متأ سفانه در مورد مبحث "وحدت وجود "از جنابعالی رساله ای در دست نیست که محقق بتواند با استناد به آن و تطبیق با نظرات امام (ره) تحقیقاً به صحت عدم مخالفت حضرتعالی با امام پی ببرد .
قبول اعتقاد مشترک ،آنگاه که از سوی حضرتعالی فتوا علیه تصوف و صوفیه صادر می گردد و از سوی امام، نه تنها هیچ فتوایی وجود ندارد بلکه عموماً و کراراً از تصوف حقه و عرفا تجلیل و تعریف شده است ؛عقلا قابل قبول نمی باشد.
در تقریرات فلسفه امام خمینی شرح منظومه (2)آیت الله سید عبدالغنی اردبیلی می خوانیم که :
(( صوفیه و عرفا و تصوف و عرفان که کثیراً زبانزد ماست بسا فرق بین موارد استعمال آنها رعایت نمی شود با اینکه تفاوت هست، چون عرفان به عملی گفته می شود که مراتب احدیت و واحدیت و تجلیات به گونه ای که ذوق عرفانی مقتضی آن است پرداخته و از اینکه عالم و نظام سلسله موجودات، جمال جمیل مطلق و ذات باری است بحث می نماید و هر کسی که این علم را بداند به او عارف گویند. کسی که این علم را عملی نموده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل نموده است به او" صوفی" گویند مانند علم اخلاق و اخلاق علمی که ممکن است کسی علم اخلاق را کاملاً بداند و مفاسد و مصالح اخلاقی را تشریح نماید ولی خودش تمام اخلاق فاسده را دارا باشد؛ به خلاف کسی که اخلاق علمی را در خود عملی کرده باشد . لذا اهل این فن به محی الدین عربی ، محقق گویند و محقق گفتن آنها به او مثل محقق گفتن ما به صاحب شرایع نیست که معنایش این باشد که مطالب علمی فقهی را تحقیق نموده است بلکه مراد آنها از اطلاق محقق بر محی الدین عربی این است که اینان شرایط خلوات و تجلیات و آن رشته سخنانی را که دارند از مقام عقلانی به مرتبه قلب تنزل داده و در نفس خود به حقیقت رسانده است ))
ذکر موضوع فوق نشان میدهد که امام (ره) از ارادتمندان بزرگان عرفان و تصوف بوده است و آنها را مظهر شیعه حقیقی میداند .چون جنابعالی مهر ابطال برصوفیه وکلام آنها زده اید ،وملاک حق وباطل رابر این اساس نهاده اید ،به حتم نمیتوانید آراء متصوفه وارادتمندان آنها را پذیرا باشید وبه همین دلیل منکر "وحدت وجود "میباشید زیرا اساسا بنیاد این مقوله تعلق به صوفیان دارد
مخالفت حضرتعالی با صوفیه در حدیست که حتی فراموش شده است که تدوین و تبیین کننده فلسفه وحدت وجود جناب ملاصدرا است که ایشان نیزاز ارادتمندان صوفیه می باشند جهت اثبات ارادت جناب ملاصدرا به بزرگان تصوف کافیست به کتاب شواهد الربوبیه مراجعه گردد . در بخشی از مقدمه کتاب آمده است :
(( ….این فقیر حقیر محمد مشهوربه صدر الدین شیرازی که خدای متعال چشم دل او را به فروغ معرفت و شناخت دین روشن سازد و سینه او را به نور یقین شرح صدر عطا فرماید چنین می گوید که هنگامی که با فضل و تأیید الهی و امداد ربانی مراجعات و توجهاتم به عالم معانی و اسرار و ملازمت و پایداری من در درگاه حکمت الهی که مفیض و بخشنده انوار معرفت و دانش است به حد وفور و کثرت رسید و مدت مهاجرت و دوری من از آراء و عقایدی که جمهور؛ دل به آنها بسته بودند بطول انجامید و از آنچه جمهور به علت اعتماد به گفتارهای مشهور بدان معتقد بودند و به رسم تقلید خلف از سلف ، تقلیدی وابسته به مشاهده حس و روبرو شدن آن در محسوس اعتماد جسته و از مشاهده علومی که از عالم غیب بر قلوب و نفوس وارد می گردد اغماض میکردند ، بطور کلی اعراض نمودم ،ناگاه بر مشاهده و دیدگاهائی الهی و شریف و شواهد و ادله ای لطیف و قرآنی و قواعدی محکم و ربانی و مسائلی منقه و عرفانی آگاهی یافتم ، که درک آنها میسر نبود مگر برای کمتر فردی از افراد ، بجز یکه تازان از افاضل حکما و یا فردی صوفی صفی القلب از بزرگان عرفا ….))
(از کتاب شواهد الربوبیه به قلم آقای دکتر جواد مصلح – انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ( سروش) چاپ اول صفحه 3و4 مقدمه مؤلف)
این فرمایشات جناب ملاصدرا نه تنها ارادت خالصانه وی را به تصوف حقه نشان میدهد بلکه بیانگر آن است که ورود در حوزه مبانی غامض دینی همچون مبحث "وحدت وجود" مقدمه ای طلب میکند که همانا تهذیب و تزکیه نفس میباشد وبدون این مقدمه درک ومعرفت الهی حاصل نخواهد شد .
مطلب دوم
در ادامه جوابیه دفتر آیت الله آمده است ((….ولی وحدت وجود به معنی وحدت موجود که سران صوفیه به آن قائل هستند و امام با آن مخالف بود …..با حقیقت اسلام سازگار نیست ))
بزرگوار ، عقاید فاسده ی بعضی صوفی نمایان وعالم نمایان و معرکه ای که این دو گروه در مخالفت با یکدیگر در طول تاریخ بپا نموده اند موجب گردیده است که جز اقلیتی از صوفیان حقه و علمای حقیقی، مابقی به دام تفرقه و کشمکش های کلامی افتاده و از صراط المستقیم وحدت اسلامی دور شوند .
استفاده از واژه "سران" برای بزرگان صوفیه پسندیده و در شان مقام مرجعیت که رسالت خطیر آنها ایجاد وحدت واتحاد مسلمین است نمی باشد .لذا به نظر میرسد که این نگارش از سوی کارکنان دفتر صورت گرفته باشد .
برای روشن شدن و نشان دادن همسویی و یکی بودن علما و صوفیان حقیقی شیعه، قسمتی از رساله ای در خصوص وحدت وجود از عارف جلیل القدر مرحوم جناب آقای سلطانحسین تابنده گنابادی که از بزرگان تصوف حقه می باشند جهت رفع شبهه به پیوست ارسال می گردد .(ضمیمه دو)
مطلب سوم
حضرت آیت الله
هر چند فلسفه "وحدت وجود" به زبان ساده تفسیر کلمه طیبه « لا إله إلا الله » و آیه (3) سوره شریفه الحدید « هُوَ الاَوّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ….» می باشد. چون نهایتاً این قضیه در حوزه اصول دین و از امور تحقیقی و در محدوده مسائل فردیست قاعدتاً هیچ عیبی ندارد که نظر مرجعی با مرجع معظم دیگری در مغایرت و تضاد باشد . الزام به قبول و تقلید از آراء بزرگان گذشته، مسدود نمودن باب تفکروعلم است .صرف همین مغایرتها نشان میدهد که در علوم الهی آزادگی و آزاد اندیشی و سعه صدر و قدرت روحی حرف اول را می زند و نباید با تعصبات و حذف آراء مخالف، با توسل به فتوا، بالندگی علوم را گرفته، حوزه های دینی را دچار جمود و جامعه را گرفتار تحجر نمود .
در پایان استدعا دارم ضمن پاسخ به نامه، نظر خود را صراحتاً و مشروحاً در مورد فلسفه وحدت وجود ملاصدرا بیان فرمایید .
والسلام
حمید رضا مرادی
وحدت وجود از ديدگاه امام خميني
مسأله «وحدت وجود» اُس اساس عرفان و فلسفه صدرايي، حكمت متعاليه است و اگر بخواهيم نمونههايي را كه امام در لابلاي كتبشان (البته كتب غير فقهي و اصولي) در اين مورد بيان فرمودهاند ذكر كنيم در واقع بايد تمامي اوراق آن كتب را در اين مقاله جاي دهيم، زيرا مذاق نگاشتههاي امام اكثراً عرفاني (و نه حتي فلسفي) و ناظر به بيان ذات و صفات و اسماء حق تبارك و تعالي و رابطه خالق و مخلوق، رازق و مرزوق، عالم و معلوم، فاعل و مفعول و … است كه همه اين مراتب بيانگر نشئهاي از نشئات وجود و يا به عبارت ادق «وحدت وجود» است؛ زيرا وجود، يك چيز بيش نيست و با رجوع به اولين فصول كتب فلسفه صدرايي ضمن اثبات اشتراك معنوي، اصالت و تشكيك وجود ميتوان دريافت كه هر آنچه هست يك چيز است و همه «اوست» تبارك و تعالي، چرا كه در مقابل «وجود» چه چيز ديگر ميتواند باشد جز «عدم»؟ بدين جهت اين نوشتار تنها اشاراتي كوتاه و موجز به نمونههايي چند از بيانات و نوشتههاي ايشان در باب «وحدت وجود» خواهد داشت.
در «شرح دعاي سحر» كه شايد اولين اثر ايشان باشد[2] ذيل توضيح اين قسمت از دعاي
شريف سحر «اللهم اني اسئلك من جمالك باَجمله، و كل جمالك جميل…» ميفرمايند: بدان كه وجود هر چه بسيطتر و به وحدت نزديكتر باشد كثرات را شاملتر و احاطهاش بر اشياء متضاد تمامتر خواهد بود و اشيايي كه در عالم زمان متفرقاند و از يكديگر جدا هستند در عالم دهر مجتمعاتند و در گردهم، و اشيايي كه در عالم خارج متضاد و ضد يكديگرند، در وعاء ذهن ملائم همديگرند و اشيايي كه در نشئه اولي با يكديگر اختلاف دارند در نشئه آخرت با هم متفقند. همه اينها به آن جهت است كه ظرفها هر چه به عالم وحدت و بساطت نزديكتر باشد وسعتشان بيشتر خواهد بود. بنابراين، آن حقيقت وجود كه از همه تعلقات مجرد است و عين وحدت و صرف نور است؛ بسيط الحقيقه و عين وحدت و نور محض است كه هيچ گونه شائبه ظلمت، عدم و كدورت نقص در او نيست و از اين رو همه اشياء است و هيچ يك از آنها هم نيست. و صفات متقابله به وجود واحدي كه از كثرات عيني و علمي مقدس است در حضرت كبرياييش موجودند و از تعين خارجي و ذهني منزه، پس او (تعالي) در عين ظهورش بطون است و در بطونش ظهور، در رحمتش غضب نهان است و در غضبش رحمت، پس او است لطيف قاهر و ضار نافع. از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه فرمود «منزه است خدايي كه رحمتش دوستانش را فراگرفته در حالي كه شديدترين نقمت نيز هست و نقمتش بر دشمنانش شديد شده در عين حالي كه رحمت واسعه نيز هست». پس خداي تعالي به حسب مقام الهيت همه صفات متقابله را مانند رحمت و غضب، بطون و ظهور، اوليت و آخريت، سخط و رضا مستجمع است و انسان كه خليفه او است به واسطه قربش به آن حضرت و نزديك بودنش به عالم وحدت و بساطت با دو دست لطف و قهر حضرت حق آفريده شده است و به همين جهت است كه خليفه الله هم چون حضرت باري تعالي كه «مستخلف عنه» است مستجمع صفات متقابله است و …
جمالك في كل الحقايق ساير و ليس له الا جلالك ساتر
پس ظهور عالم و نورانيتش و بهايش از جلوه جمال است و مقهوريت او در شعاع نور آن حضرت و سلطنت كبريائي حق از جلوه جلال است و جلال بوسـيله جمال ظاهر شده
و جمال بوسيله جلال مختفي است» (موسوي الخميني، 1359، ص 49 ـ 51).
همان طور كه ملاحظه شد امام در شرح اين قسمت از دعاي سحر به صراحت هر چه تمامتر به مسأله «وحدت وجود» اشاره فرموده و آن را شرح و بسط دادهاند كه بينياز از هرگونه توضيح و تفسير است. تنها اشاره به اين نكته ميتوان داشت كه نظر امام درباره وحدت وجود دقيقاً مطابق بيان ملاصدرا در حكمت متعاليه است كه در اسفار از راه قاعده «بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشي منها» به بهترين وجه مطلب را بيان كردهاند.
نمونه ديگر از همين مطلب در همان كتاب و به دنبال عبارت «اللهم اني اسئلك من اسمائك باكبرها و كل اسمائك كبيره …» چنين است «بدان اي دوست (كه خدايت به معرفت اسماء و صفاتش موفق گردانيده و تو را از متدبرين در اسرار آياتش قرار دهد) كه اسماء حسناي الهي و صفات علياي ربوبي همگي حجابهاي نوري هستند از براي ذات احديت كه همه تعينهاي اسمائي در آن ذات احدي مستهلكاند و همه تجليهاي صفاتي در آن حضرت پنهان است زيرا غيب هويت و ذات احديت براي هيچ كس به جز در حجاب تعين اسمي ظهور نميكند و در هيچ عالمي به جز در نقاب تجلي صفتي ظاهر نميشود. او را در اين مرتبه غيب هويت، نه اسمي است و نه رسمي، نه تعيني براي او هست و نه از براي حقيقت مقدسش حدي است، در صورتي كه اسم و رسم خود حدي و تعيني است، و جز او چيزي نيست تا اسم و رسمش گردد. منزه است خداوندي كه از تحديد اسمي منزه و از تعين رسمي مقدس است و عالم همگي خيال اندر خيال است و ذات مقدسش حقيقتي است قائم به ذات خويش و چنين حقيقتي با خيال، امكان انكشاف ندارد چنانچه مردان آزاده گفتهاند. پس همه مفاهيم اسمايي و تمام مراتب حقايق عيني كشف از مقام ظهور او و تجلي او و اطلاق و انبساط او ميكنند و وجود منبسط و مفهوم عام وجود عبارتهايي هستند كه فقط از مقام اطلاق او كاشف ميباشند» (همو، ص 138-140).
سپس در توضيح كلمه «اسم» ميفرمايد «اسم عبارت است از ذات با صفت معيني از صفاتش و تجلي مخصوصي از تجلياتش مثلاً الرحمن عبارت است از ذاتي كه با رحمت منبسط تجلي كرده باشد و … منتقم آن ذاتي است كه با انتقام تعين يافته باشد و اين تعين به «اسم» نخستين تكثري است كه در دار وجود واقع شده و اين تكثر در حقيقت تكثر علمي است كه در دار وجود واقع شده و حضرت حق تعالي ذات خود را در آيينه صفات و اسماء شهود فرموده و در عين علم اجمالي كشف تفصيلي شده است و با اين تجلي اسمايي و صفاتي درهاي وجود باز و غيب به شهود مرتبط گرديد و رحمت خدا بر بندگانش گسترش يافت و نعمت او بلاد را فرا گرفت و اگر اين تجلي اسمائي نبود جهان همگي در تاريكي عدم و كدورت فناء و وحشت اختفاء باقي ميماند. زيرا براي هيچ كس از جهانيان بلكه به قلب هيچ سالكي از سالكان تجلي ذاتي جز در حجاب اسمي از اسماء و يا صفتي از صفات امكان ندارد» (موسوي الخميني، 1359، ص 142-144).
آن گاه نتيجه ميگيرند كه «سلسله وجود و مراتب آن و دايره شهود و مدارج و درجات آن، همگي اسماء الهي ميباشند زيرا اسم به معناي علامت است و هر آنچه از حضرت غيب، قدم به عالم وجود گذاشته علامتي است از براي خالق خود و مظهري است از مظاهر پروردگارش، پس حقايق كلي از امهات اسماء الهي هستند و اصناف و افراد موجودات از اسماء محاطه ميباشند و اسماء الله تعالي قابل شمارش نيستند و هر يك از اسماء عينيه در تحت اسماء الله تعالي قابل شمارش نيستند و هر يك از اسماء عينيه در تحت ربوبيت يكي از اسماء كه در مقام الهيت و احديت است ميباشد و مظهري است از مظاهر آن اسم. چنانچه در روايت كافي با سند خود از امام صادق(ع) نقل ميكند كه آن حضرت در تفسير آيه شريفه «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها» فرمود «به خدا قسم اسماء حسني ما هستيم». عارف كامل كمال الدين عبدالرزاق كاشاني در تأويلاتش گفته كه اسم هر چيزي عبارت از آنست كه با آن شناخته شود پس اسماء الله تعالي عبارتند از صور نوعيهاي كه با خصايص هوياتشان بر صفات خدا و ذات او دلالت دارند و با وجودشان بر وجه او و با تعينشان بر وحدت او، زيرا همين صور نوعيهاند كه ظواهر خداي تعالي هستند و او با اينها شناخته ميشود» (همو، ص144ـ 145).
شارح دعاي سحـر در اين بخش با بيانـي دقيقتر رابطـه موجودات عالـم هستي بـا ذات احديت را توضيـح دادهاند. زيرا در فـراز قبلي ايشان بـا تمسك به قاعده «بسيط الحقيقة كل
الاشياء …» رابطه خداوند تبارك و تعالي با موجودات و مخلوقاتش را تبيين فرمودند، اما در اين بخش گامي فراتر نهاده و موجودات و مخلوقات را هيچ در هيچ دانسته و جز «ظهورات» و «اسماء الهي» هيچ موجود ديگري را در جهان نميبيند و وحدت اسماء و ذات و ظهورات و مظهر نيز نيازي به شرح و بيان ندارد. پس «وحدت وجود» به اين تعبير پا را از فلسفه فراتر نهاده به بيان عرفا نزديكتر شده و به همين سبب، راه درك آن نيز تهذيب نفس و سير و سلوك روحاني است.
از همين رو در جايي ديگر از اين كتاب شريف و در شرح «اللهم اني اسئلك من مشيتك بامضاها و كل مشيتك ماضيه …» چنين ميفرمايد: به اين حقايق دسترسي نتوان يافت مگر آنكه از پوششهاي رقيق كه به روي آنها است عبور كني و اين حقايق را به آساني نميشود درك كرد مگر آنكه علاقههاي دنيوي را از خود به دور انداخته و بار سفر به باب الابواب انسانيت بر بندي و از همه مراتب انانيت بيرون روي و همه شهوتهاي نفساني را ترك گويي كه جز با ترك قيدها مقام اطلاق را شهود نتوان كرد و جز با الغاء حدود، وصول به دروازه ارسال و بيحدي آسان نگردد … و كسي كه لباس جسمانيت پوشيده و رداي هيولاي ظلماني را بر دوش افكنده است نميتواند مقام مشيت الهي و كيفيت سريان مشيت و نفوذ و بسط و اطلاق آن را شهود نمايد.
پس بايد با توفيق الهي بداند كه تمام سلسله وجود از عوالم غيب و شهود همگي از تعينهاي مشيت و مظاهر آنند و نسبت مشيت به همه آنها، يك نسبت مساوي است هر چند نسبت آنها به مشيت مختلف است و بنابر طريقه عرفاء شامخين رضوان الله عليهم مشيت نخستين صادر از مصدر غيب است و ساير مراتب وجود به توسط مشيت موجود شده است چنانچه در روايت كافي است از ابي عبدالله(ع) «خلق الله المشية بنفسها ثم خلق الاشياء بالمشية» بلكه مقتضاي دقت در مضمون روايت شريف و تحقيقات اصحاب سرّ و حقيقت و ارباب سلوك و طريقت آنست كه در تمام مراتب خلقي، به جز مشيت الهي موجودي نيست و موجودي كه بالذات موجود است و از همه تعينها مجرد است همان مشيت است و وحدت حقه ظلي كه ظل وحدت حقه حقيقيه است مخصوص مشيت است و اما تعينات پس بوي وجود به مشامشان نرسيده بلكه همگي سرابي هستند كه تشنه، آن را آب ميپندارد «و ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما أنزل الله بها من سلطان، و كل شي هالك الا وجهه» چنان كه شيخ كبير[3] فرموده «العالم خيال في خيال فلا ظهور الا ظهورها و لاشان الا شأنها» (موسوي الخميني، 1359، ص 184-186). سپس تأكيد ميفرمايند «اكنون كه براي تو به تحقيق پيوست كه همه مراتب موجودات از عالي و سافل با اختلافي كه در شرافت و پستي دارند و با تفاوتي كه در افعال و ذوات دارند و با همه تبايني كه در آثار و صفات با همديگر دارند. با همه اين اختلافها جملگي يك حقيقت الهيه هستند كه آن عبارت است از مشيت مطلقه الهي و موجودات با درجههاي مختلف و طبقههاي متفاوتي كه دارند همگي در عين مشيت مستهلكاند و آن مشيت با نهايت بساطت و كمال وحدت و احديتي كه دارد همه اشياء است و اين كثرت اعتباري به وحدت او آسيبي نميرساند بلكه بيشتر آن وحدت را تأكيد ميكند و نورش در زمينهاي پست و آسمانهاي بلند نفوذ ميكند و هيچ حقيقتي از حقايق را شأني نيست به جز شأن او و هيچ طَوري ندارند به جز طَور مشيت» (همو، ص 186- 187).
«و مشيت است كه ريسمان محكمي است ميان آسمان الهيت و زمينهاي خلقي و دستاويز استواري است كه از آسمان واحديت متدلي شده و متحقق به مقام واحديت گشته
و كسي كه افقش با افق مشيت يكي است حقيقت محمديه و علويه صلوات الله عليهم است و او است خليفه الله بر اعيان ماهيات، او است مقام واحديت مطلقه و اضافه اشراقيهاي كه زمينهاي تاريك را روشن نموده و فيض مقدسي كه به واسطه او بر مستعدهاي تاريك افاضه شده و آب زندگي است كه ساري در همه چيز است. «جعلنا من الماء كل شي حي» و او نور آسمانها و زمين است و مقام الهيت را دارد «الله نور السموات و الارض». با آسمان، آسمان است و با زمين، زمين و او است مقام قيوميت مطلق بر اشياء «ما من دابه الا هو اخذ بناصيتها» و او است نفس رحماني و او است فيض منبسط و وجود مطلق و مقام قاب قوسين و مقام تدلي و افق اعلي و تجلي ساري و كلام مسطور و كلمه «كن وجودي» و وجه الله باقي كه خدا ميفرمايد «كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام» و ديگر از القاب و اشارات كه عبارات ما متكثر است هر چند حسن تو واحد است «عبارتنا شتي و حسنك واحد» و چه نيكو گفته شده:
جامهاي كش تار و پود از بيست و نه حرف آيد آخر كي رسد بر قامت بالا بلند سرو نازش
(موسوي الخميني، 1359، ص188-189)
«و اين مقام، مقامي است كه جهت خلقي در وجه الرب مستهلك ميگردد و نعلين امكان و تعين خلع ميشود و … به اين مقام اشاره است آنچه در روايت وارد شده كه ما را با خدا حالتهايي است كه در آن حالت ما اوئيم و او ما و او، او است و ما، ما هستيم و به اين كثرت در عين وحدت و وحدت در عين كثرت حق تعالي هستند و او تعالي و تقدس (با علّو شأني كه دارد و مقدستر از آنست كه با مخلوقات خودش هم جنس باشد و منزهتر از آنكه لباس تعين به خود بپوشد) در مظاهرخلقيه در آيينه بندگانش ظاهر است و او است اول و آخر و ظاهر و باطن و همچنين افعال و حركات و تأثيرات همگي از حق تعالي است در مظاهر خلق، پس فاعل حق است به فعل عبد و نيروي عبد ظهور قوت حق است. پس همگي ذاتها و صفتها و مشيتها و ارادهها و اثرها و حركتها و همه از شؤون ذات و صفت حق بوده و سايه مشيت و اراده اويند و بروز نور او و تجلي او ميباشند و همگي سپاهيان او و درجههاي قدرت اويند و در عين حال حق همان حق و خلق همان خلق و او ظاهر در مخلوقات است و مخلوقات مرتبه ظهور او هستند.
ظهور تو بمن است و وجود من از تو و لست تظهر لولاي لم اكن لولاك
(همو، ص192-193)
در ادامه حضرت امام به جمع ميان دو قسمت سابق ميپردازد كه دو روي يك سكه است كه به ديدي كثرت را در وحدت مينگرد و با ديدي ديگر از وحدت كثرت را متجلي ميبيند. با نگاهي همه جهان غير از هيچ در هيچ نيست و همه خيال محض، و با نظري ديگر همه موجودات را آيينه ظهور حق ميبيند و كثراتي كه براي ظهور آن وحدت بحت بسيط مختفي، خلق شدهاند. پس به واقع خلقي است و خالقي و ظهوري هست و بطوني، مراتبي و ذومراتبي و … و اين همان مقام امر بين الامرين است كه به قول حضرتش «اين مقام جز براي اولياء كامل ميسور نيست و آنان كه به باب الابواب رسيده و جمال محبوب را بيحجاب مشاهده ميكنند و به مقام ولايت مطلقه متحقق گشتهاند، افرادي هستند كه از دنيا و آخرت بيرون شدهاند و از غيب و شهادت مجردند» (موسوي الخميني، 1359، ص 192).
سخن را با ذكر نمونههايي ديگر به پايان ميبريم «اللهم اني اسئلك من عظمتك با عظمها، و كل عظمتك عظيمه، اللهم اني اسئلك بعظمتك كلها». آيا هنوز بسويداي قلب و ديده عقلت منكشف نشده كه همه موجودات از آسمانهاي عوالم عقول و ارواح گرفته تا زمينهايي كه مسكن اجساد و ارواح است همگي از حضرت رحموت الهي است كه همه چيز را فرا گرفته و با سايه رحمتاش همه ظلمت عالم ماهيات را روشن نموده و با نور منبسط خود شبهاي تاريك هيكلهايي را كه آماده پذيرش بودند نوراني كرده و هيچ يك از عوالم عقول مجرده و انوار اسفهبديه و مُثُل نوريه و طبيعت سافله را طاقت آن نيست كه نور عظمت و جلال را مشاهده كند و نظارهگر حضرت كبرياي متعال شود و اگر خداي غفار به نور عظمت و هيبت بر آنها تجلي فرمايد انيتهاي همه در نور عظمت و قهر او جل و علي از هم پاشيده و اركان بلند آسمانها متزلزل و همه موجودات در پيشگاه عظمت او بيروح ميافتند و روزي كه نور عظمت او مستهلك شود آن روز، روز رجوع تام و روز بروز احديت و مالكيت مطلقه است كه در آن روز ميفرمايد «لِمَن الملك» پس به واسطه تابش نور جلال و ظهور سلطنت مطلقه كسي نباشد تا پاسخ گويد پس خود حضرت ربوبي پاسخ گويد و فرمايد: «لله الواحد القهار» (همو، ص 57-59).
كتاب «مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه» نيز به نوبه خود واجد نمونههايي از اين دست است كه به قدر وسعت اين تحقيق مواردي نقل ميگردد. شايان ذكر است كه اين كتاب با بياني بسيار صعبتر از كتب ديگر ايشان تحرير شده و چون مترجم محترم اين كتاب به دلائلي چند كه در مقدمه كتاب ذكر نمودهاند قصدي به جز ترجمه نداشته و تقريبا هيچ گونه توصيفي بر مطالب امام (قدس سره) نياوردهاند، نگارنده نيز بدون هرگونه دخل و تصرفي مطالب ايشان را نقل قول ميكند و فقط در مواردي كه لازم باشد ربط مطلب را
به موضوع مورد نظر اشاره ميكند.
«هويت غيبي احدي و عنقاء مغرب كه در غيب هويت جايگزين است و حقيقتي كه در زير سراپردههاي نور و حجابهاي ظلماني هست در مقام عماء و بطون و نهان خانه غيب و كمون است.
در همه عوالم ذكر حكيم، نه اسمي از او هست و نه رسمي، و از آن حقيقت مقدسه در همه عوالم ملك و ملكوت نه اثري و نه نشاني است، و دست آرزوي عارفان از آن كوتاه، و پاي سالكان در راه سراپردههاي جلال آن حقيقت لغزان است. دلهاي اولياء كامل از ساحت قدسش در حجاب و براي تمامي انبياء مرسلين هم چنان ناشناخته مانده و مورد پرستش احدي از عبادت كنندگان و رهروان راه قرار نگرفته است و مقصد و مقصود اصحاب معرفت و صاحبان كشف و يقين نشده است تا آن جا كه اشرف مخلوقات عرض كرد ما تو را آن چنان كه شايسته شناسايي است نشناختيم و آن چنان كه شايسته پرستش است نپرستيديم.
عنقا شكار كس نشود دام بازگير كان جا هميشه باد به دست است دام را
(موسوي الخميني، 1359، ص 22)
«بطون و غيبي كه ما آن را به اين حقيقت غيبي نسبت داديم نه آن بطون و غيبي است كه در مقابل ظهور ميباشد يعني همان ظهوري كه در مقام واحديت و حضرت جمع، از صفات است و نه آن باطني است كه از اسماء الهيه است و از امهات اسماء حقيقيه است زيرا آن بطوني كه از اوصاف قدسي است عبارت است از تجلي در مقام صفات، و آن باطني كه از اسماء ربوبي است عبارت است از تجلي در مقام اسماء و اين هر دو از آن حضرت غيبي متأخرند. و بلكه با اين اوصاف و اسماء نيز از آن مقام تعبير كردن، از تنگي قافيه و نارسايي الفاظ است زيرا حقيقتي را كه قلوب اولياء از توجه به آن حقيقت محروم است چگونه ميتوان با الفاظ كه از مقوله مفاهيم است تعبير نمود» (همو، ص 24).
«اسماء و صفات الهيه نيز بر حسب كثرات علمي كه دارند با اين مقام غيبي ارتباط ندارند و بدون وساطت چيزي نميتوانند از اين حضرت فيضي، دريافت كنند حتي اسم اعظم الله به حسب مقام تعين كه يكي از دو مقام او است و در اين مقام كه اسماء را جامع است جامعيتاش از قبيل جامعيت كل است اجزاء خود را و مخصوصاً مقام ظهور اسم اعظم در مرآتهاي صفات و اسماء، زيرا ميان اسماء و صفات و اين مقام غيبي حجابي است از نور كه در اين هويت غيبيه كه هيچ گونه تعيني ندارد و به هيچ صفتي موصوف نيست ذات آنها مقهور و هويتشان مندك است بنابراين چارهاي جز آن نبود كه براي ظهور و بروز اسماء و كشف اسرار كنوز آنها خليفهاي الهي تعيين شود تا جانشين آن حقيقت غيبي باشد در ظهور اسماء، و نور آن خليفه در اين آيينهها منعكس گردد تا بدين وسيله درهاي بركات گشوده گردد و چشمههاي خيرات سر زند و صبح ازل بدمد و آغاز به انجام بپيوندد. پس با زبان غيبي از مصدر غيب حجاب اكبر و فيض اقدس انور، امر صادر شد تا در لباس اسماء و صفات ظهور نموده و جامه تعينات را بر تن بپوشد او نيز امر او را فرمان برد. اين خليفه الهي و حقيقت قدسي كه پايه و مايه ظهور است به ناچار ميبايد يك روي پنهاني به هويت غيبي داشته باشد كه با آن رو هرگز ظهوري ندارد و يك رو به عالم اسماء و صفات كه با اين رو در عالم اسماء و صفات تجلي ميكند و در حضرت واحديت جمع با اين رو در آيينه اسماء و صفات ظهور ميكند… اين خليفه الهي در همه آيينههاي اسماء ظهور دارد و نورش در همه آنها منعكس است بر حسب مقدار استعدادي كه آيينه راست و به اندازهاي كه آمادگي پذيرش آن نور را دارد و سريان اين نور در آن آيينهها همانند سريان نفس است در قواي خود و با تعين آن خليفه الهي متعين هستند؛ مانند حقيقت لابشرطي كه با شرطي كه به همراه دارد تعين مييابد (موسوي الخميني، 1359، ص 28ـ 32).
«نخستين تكثري كه در عالم وجود واقع شد همين كثرت اسمايي و صفاتي بود كه در حضرت علمي و مقام واحديت جمعي واقع گرديد و اين خليفه الهي در صورت تعينهاي اسمايي ظهور نمود و لباس كثرت را پوشيد و جامه صفات را بر خود بياراست و اين كثرت بود كه مبدأ المبادي همه كثرات در عين حقيقت و اصل اصول اختلاف مراتب وجود در دنيا و آخرت گرديد» (همو، ص 33). «هر اسمي كه افقش نزديكتر به افق فيض اقدس باشد وحدتش تمامتر و جهت غيبياش شديدتر و محكمتر و جهات كثرت و ظهور در آن اسم ناقصتر خواهد بود و عكس مطلب نيز چنين است يعني هر چه اسم از حضرت فيض اقدس دورتر و از مقام قرب بازماندهتر باشد كثرت در او ظاهرتر و جهات ظهور در او بيشتر است و از اين جا است كه بر دل عارف روشن ضمير كشف ميگردد و هر سالك عارفي درك ميكند كه اسم اعظمي كه مستجمع همه اسماء و صفات است با آنكه همه كثرات را شامل و همه رسوم و تعينات را جامع است به افق وحدت نزديكتر است و اين اشتمال بر كثرات از جهتي منزه از كثرات حقيقي است بلكه حقيقت او با فيض اقدس و مقام غيب آميخته با ظهور، متحد است و اختلاف اسم اعظم با فيض اقدس اختلافي است اعتباري، مانند اختلافي كه مشيت و فيض مقدس با تعين اول كه در اصطلاح حكما از آن به عقل اول تعبير ميشود دارد» (موسوي الخميني، 1359، ص 33 ـ 34).
در اين فرازهاي بسيار عميق كه از كتاب «مصباح الهدايه» ذكر شد، امام خميني به زيباترين و دقيقترين بيانات عرفاني تا سر حد امكان مراحل ظهور حضرت حق و رابطه ظهورات را با مقام غيب الغيوب، و اسماء و صفات را با ذات احديت بيان فرمودند و در لابلاي اين بيانات به خوبي چگونگي صدور كثرات از ذات احديت و جمع بين كثرات و وحدت در تمامي مراحل اسماء و صفات را شرح دادند، و اينكه تمامي اين ظهورات در واقع خود حجابي براي مقام غيب الغيوب حقند و الفاظ و معاني بسيار قاصرتر از آن است كه وحدت آن مقام را توصيف كنند، زيرا آنچه غائب علي الاطلاق است چگونه به وصف در آيد و از همين روست كه خداوند تبارك و تعالي براي ظهور و تجليش، مخلوقات را در وهله اول فيض اقدس و خليفه الله اعظم، نور محمدي(ص) را خلق فرمود و به واسطه او كثرات به منصه ظهور رسيدند.
همان گونه كه در حديث شريف قدسي فرمود «كنت كنزاً مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكي اعرف».
امام خميني در فراز ديگري از «مصباح الهدايه» ميفرمايد «چون حب ذاتي تعلق يافت كه ذات خود را در آيينه صفات مشاهده كند عالم صفات را ظاهر كرد و با تجلي ذاتي در حضرت واحديت تجلي كرد. نخست در آيينه تمامنما و سپس در آيينههاي ديگر به ترتيبي كه استحقاق آن را داشتند در جهت وسعت و تنگنايي كه هر چه وسعت آيينه بيشتر استحقاقش براي تجلي در آن زيادتر بود و پس از اين حب ذاتي تعلق يافت تا ذات خود را در عين مشاهده كند لذا از پشت پردههاي اسماء در آيينههاي خلقي تجلي كرد و در اثر اين تجلي بود كه عوالم با ترتيب و نظمي خاص در آيينههاي وجود تجلي كرد نخست در آيينه اتم اعظم تجلي به اسم اعظم شد و بعد از آن در آيينههاي ديگر بر حسب ترتيب وجودي كه داشتند از فرشتگان مقرب و ملائكه نيرومند كه به صف و منتظر فرماناند گرفته تا آخرين مرتبه نزولي عوالم ملك و شهود. نخستين چيزي كه افق صبح ازل را شكافت و تجلي خود را يكي پس از ديگري آغاز نمود و حجابهاي اوليه را دريد عبارت بود از مشيت مطلقه و ظهور غير متعين كه از آن گاهي به فيض مقدس تعبير ميشود و گاهي وجود منبسطش ميگويند از آن جهت كه بر هيكلهاي آسمان جانها و زمين تنها منبسط است و …» (موسوي الخميني، 1359، ص 91ـ93).
«حضرت مشيت مطلق از آن نظر كه در ذات احديت فاني و در حضرت الوهيت مندك و در پرتو تابش نور ربوبيت مستهلك است به خودي خود داراي هيچ حكمي نيست، بلكه اصلاً خوديتي از خود ندارد زيرا او عبارت است از ظهور ذات احدي در هيكل ممكنات به اندازه استحقاقشان و بروز جمال سرمدي است در آيينه كائنات به قدر صفاي هر يك از آنها، و اين جمال الهي است كه بواسطه همين آيينهها جامه امكان در بر نموده و به لباس اكوان در آمده است. پس هم ظهور كرد و هم در پرده نهان شد، هم نمايان است و هم پنهان، هم مجرد است و هم در قالب مثال، هم يكتايي از آن اوست و هم تكثر را داراست و خداي تعالي به اين مطلب اشارهاي در كمال لطافت فرموده و رمزي چنانچه شايد آورده، آن جا كه ميفرمايد «الله نور السموات و الارض» (همو، ص 96 ـ 97).
امام (ره) در اين كتاب نيز به جمع بين دو ديدگاه وحدت و كثرت تصريح نموده و به دنبال مطالب مذكور ميفرمايد «با توجه به آنچه براي تو بيان كرديم و پردهها را از ديده بصيرت تو بر داشتيم سپاس خداي قادر منان را كه خواهي توانست ميان كلمات اصحاب كشف و معرفت ذوقي و سخنان حكيمان و رهروان راه برهان هماهنگي ايجاد كني و به هوش باش كه سخنان اينان در حقيقت اختلافي با هم ندارند، هر چند كه گويندگان آن سخنان هر كدام راهي را ميپيموده است غير آن راهي كه ديگري رفته است. و نحوه هماهنگي در ميان گفتار اين دو گروه آن است كه گروه اول در اين مقام گفتهاند كه خداي تعالي و تقدس در آيينههاي تعينات و لباس مخلوقات و جلوهگاه حقايق و فرودگاه رقايق ظهور فرموده است چنانچه خداي تعالي فرمايد «هو الذي في السماء اله و في الارض اله» و از پيغمبر(ص) «لو دليتم بحبل الي الارض السفلي لهبطتم علي الله» و …
و گروه ديگر ميگويند كه سلسله موجودات كه از دو عالم امر و خلق ايجاد ميشوند همگي مراتب فعل حضرت حق و درجههاي خلق و امر او است و او تعالي و تقدس از جهان و جهانيان، منزه است و از فرود آمدن به محفل فرومايگان مقدس كه خاك را با رب الارباب چه نسبت؟
و تو با تأييد رحماني و نفس الرحمان كه از جانب يمن القدس ميرسد دانستي كه مقام مشيت مطلق و حضرت الوهيت از آن جايي كه در ذات احديت مستهلك است و در انيّت صرف مندك است هيچ حكمي ندارد و يك معناي حرفي و غير مستقل است كه به عزت قدس خداي تعالي تعلق دارد و اكنون كه موجودات خاصي كه در هر نشئهاي از نشئات، ظاهر بدان شدهاند و انوار متعيني كه در هر مرتبهاي از مراتب بروز كردهاند همگي در حضرت الوهيت مستهلكاند، زيرا مقيد همان ظهور مطلق است بلكه عين مطلق است و قيد امري است اعتباري؛ چنانچه گفته شده است «تعينها امور اعتباري است» و جهان عبارت است از تعين كل. پس جهان آفرينش در نظر آزادگان اعتبار اندر اعتبار و خيال اندر خيال است. پس وجود از ناحيه خودش و از نزد خود بر حسب ذاتش هيچ حكمي ندارد. بنابراين، بر حكيم الهي لازم است كه تعينات را در حضرت احديت مستهلك ببيند نه آنكه چشم راست خود را بر هم نهاده و تنها با چشم چپ به جهان وجود بنگرد هم چنان كه عارف صاحب شهود را بايد كه به كثرات توجه نموده و با ديده چپ، تعينات را نيز ببيند و اجمال مطلب آنكه هر چند حقيقت مرام اين دو طايفه يك چيز است و مقصدشان يكي است ليكن غلبه حكم و سلطنت وحدت بر دل عارف، او را از كثرت محجوب ميسازد و در درياي توحيد غرق نموده و از جهان و جهانيان غافلش ميكند و مقامهاي تكثير و حكم كثرت كه بر حكيم چيره است او را از اظهار حقيقت مانع گشته و از وصول به كمال توحيد و حقيقت توحيد محجوب ميسازد و هر دو نظر، بر خلاف آن عدالتي است كه آسمانهاي هفتگانه لطيفه انسانيت به آن بر پا است» (موسوي الخميني،1359، ص 99 ـ 101).
«پس حقي را كه شايان پيروي است پيروي كن و حقيقتي را كه لايق تصديق است تصديق نما و آن اينكه حضرت مشيت مطلق كه مستهلك در ذات است و ظل الله اعظم و حجاب اقرب اكرم است و نخستين ظهور و تمامترين نور است، اين مشيت مطلق كه با تمام حقيقتش مستهلك در حضرت احديت است به عوالم پايين و صحراي ظلمات نزول فرموده است و او است كه مقام الوهيت حضرت حق اول است در آسمانهاي بالا و زمينهاي پايين و آن را به خودي خود هيچ حكمي نيست بلكه خودي از براي او نيست. پس با توجه به اين معني اگر گويي كه خداي تعالي در همه اكوان ظاهر است و متلبس به لباس اعيان است درست گفتهاي و اگر گويي كه او تعالي از همه جهان و جهانيان، مقدس است باز درست گفتهاي. پس تو را لازم است كه اين پايه و اساس را استوار نموده و باين مقام متحقق شوي» (همو، ص 102).
امام خميني(ره) در اين جا جان كلام و جمع بين مقامين عرفان و فلسفه را بيان فرمودهاند و به صراط مستقيم كه پيامبر به استقامت در آن امر شدهاند اشارهاي كامل نموده، مشكلترين مباحث فلسفي و عرفاني را جامهاي جامع و جمع الجمع پوشانيده و عارف و فيلسوف را در حيرت قرار دادهاند. شايسته بود از اطاله كلام پرهيز شود و مطلب بدين جا تمام گردد، اما براي آنكه استفاده از افاضات ايشان اتم گردد و به بيشتر كتب ايشان اشارتي رفته باشد از تفسير سوره حمد و بعضي كتب ديگر سطوري را براي مزيد فايده متذكر ميشوم.
«بسم الله الرحمن الرحيم الحمد الله رب العالمين» محتمل است كه در تمام سورههاي قرآن اين «بسم الله»ها متعلق باشد به آياتي كه بعد ميآيد. «ب» يعني به اسم خداي تبارك و تعالي، حمد براي اوست. اسم علامت است. اينكه بشر براي همه چيز يك اسمي گذاشته است، براي اين است كه اين علامت يك شناسايي اسمي باشد. زيرا آدم (بتواند) بفهمد (منظور) كيست. اسماء خدا هم براي آنست كه انسان از ذات مقدس حق اطلاع ناقصي پيدا كند. خود ذات مقدس حق تعالي يك موجودي است كه دست انسان از او كوتاه است، حتي دست خاتم النبيين كه اعلم و اشرف بشر است. آن مرتبه ذات را كسي نميشناسد غير از خود ذات مقدس. آن چيزها كه بشر ميتواند به آن دسترسي پيدا كند «اسماء الله» است كه اين «اسماء الله» هم مراتب دارد. بعضي از مراتب را ما ميتوانيم بفهميم و بعضي از مراتبش را اولياء خدا و پيغمبر اكرم و كساني كه معلم به تعليم او هستند ميتوانند ادارك بكنند. همه عالم «اسم الله» است. تمام عالم چون اسم نشانه ذات مقدس حق تعالي است و همه موجوداتي كه در عالم هستند اينها نشانه ذات مقدس حق تعالي هستند، منتهي نشانه بودنش را بعضيها ميتوانند به عمقش برسند كه اين چه جور نشانه است، و بعضي هم به طور اجمال ميتوانند بفهمند كه نشانه است» (موسويالخميني، بيتا، ص 6و 7).
«اين از ضروريات عقول است. اين مقداري كه همه موجودات عالم اسم خدا هستند، اين يك مقدار اجمالي است كه همه عقول اين را ميتوانند بفهمند. اما آن معناي واقعي مطلب را كه اين جا مسأله اسم گذاري نيست (بلكه) اين يك واقعيتي است كه از يك موجود غير متناهي در همه اوصاف كمال، يك چنين موجودي مبدأ يك ايجاد و مبدأ يك وجود ميشود. تمام موجوداتي كه به مبدئيت او وجود پيدا ميكنند مستجمع همان اوصاف به طريق نفس هستند، منتهي مراتب دارد. يك مرتبه اعلي است كه در او همه اوصاف حق تعالي است منتهي به اندازهاي كه ميشود يك موجودي واجد باشد. آن اسم اعظم است (همو، ص 9 و 10). «اين موجوداتي كه دنبال آن اسماء اعظم ميآيد اينها هم واجد كمالات هستند منتهي به اندازه سعه هستي خودشان تا برسد به همين موجودات مادي. اين موجودات مادي را كه ما خيال ميكنيم يك موجودي است كه علم ندارد، اينطور نيست. ما در حجاب هستيم كه نميتوانيم ادراك كنيم. همين موجودات پائين هم كه از انسان پائينتر هستند و از حيوان پائين تر هستند… اين جا هم باز آن كمالات منعكس است منتهي به اندازه سعه وجودي خودشان «و ان من شي الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم» (موسوي الخميني. بيتا، ص 11).
«عالم پر از هياهو است. تمام عالم زنده است. همه هم «اسم الله» هستند. همه چيز اسم خدا است. شما خودتان از اسماء الله هستيد… اسم در مسماي خودش فاني است. ما خيال ميكنيم كه خودمان يك استقلالي داريم يك چيزي هستيم لكن اين طور نيست. اگر آني آن شعاع وجود كه موجودات را با آن شعاع، با آن اراده، با آن تجلي موجود فرموده، اگر آني آن تجلي برداشته شود؛ تمام موجودات از حالت وجودي خارج ميشوند و به حالت اوليه خودشان برميگردند. براي آنكه ادامه موجوديت هم به همان تجلي اوست. با تجلي حق تعالي همه عالم وجود پيدا كرده است و آن تجلي و نور اصل حقيقت وجود است. يعني اسم الله است «الله نور السموات و الارض» يعني جلوه خداست. يعني نور هر چي هست از خداست، يعني هر چه يك تحققي دارد آن نور است. هر چه ظهوري دارد، نور است. همه موجودات نورند و همه هم «نور الله» هستند…يعني وجود سموات و ارض كه عبارت از نور است از خداست و اين قدر فاني در اوست كه «الله نور السموات و الارض» نه اينكه «بالله يتنور السموات و الارض» آن يك نحوه جدايي ميفهماند اين «الله نور السموات و الارض» يعني اينها هيچ نيستند، هيچ موجودي در عالم نداريم كه به يك نحو استقلالي داشته باشد.» (همو، ص 12 – 14).
اگر اسم رب را از اشياء جدا كنند به يك معنا هيچاند و هيچ ميشوند. همه چيز با اسم رب چيز است. همه آغازها از خداست و عالم با اسم رب شروع شده است و با اسم رب ختم ميشود. ما بايد اين معنا را ادراك كنيم و بفهميم كه همه از اوست و همه به او رجوع ميكنند. «انا لله و انا اليه راجعون» از او هستيم، اوست همه چيز. ديگران نيستند، هيچاند، هر چه هست اوست» (همو، ص 47 ـ 48).
چه خوش ختمي آمد از كتاب «تفسير سوره حمد» امام (ره) كه خود هر آنچه فرمود پس از سالها مجاهده و رياضت در تمامي عرصههاي حيات يافت و عمل كرد و به رب خود با بهترين حالات و مقامات و در بالاترين درجات پيوست و فاني شده و به مانند
قطرهاي كه به دريا بپيوندد دريا شد.
فطوبي لهم ثم طوبي لهم هنيئا لارباب النعيم نعيمهم
عقاید خلافی كه به بعض بزرگان تصوّف نسبت داده شده چگونه است؟
درباره عقایدی كه به بعض بزرگان عرفا نسبت داده شده جواب آنها در كتب سابقین نیز مفصّل بحث شده، ولی باز مختصری برای ارائه طریق و رفع شبهه ذكر ميشود.
عقائد خلاف شرع كه به عرفا نسبت داده شده در بعض آنها نسبت دهنده، منظور گوینده را درك نكرده بعض دیگر هم اصلاً مربوط به عرفا نیست بلكه بعض كسانی كه در زی آنها وارد شده ولی از آنها نیستند، اظهار كردهاند.
مثلاً موضوع وحدت وجود(۵۳) بحثی است علمی و فلسفی كه فهم آن مبتنی بر اطّلاع از مبانی فلسفه ميباشد ومنظور عرفا درآن باب، غیر از آن است كه به نظر شخص ایراد گیرنده خلاف شرع ميباشد. و منظور عارف در وحدت وجود همان معنی لااِلهَاِلاّاللّه است و نظریه خود را به ایات قرآن مجید و اخبار و احادیث اهل بیت وحی و تنزیل استدلال ميكند و به هیچ وجه آنچه را خلاف شرع باشد كه معترض درك نموده منظور ندارد. و كسانی كه بر خلاف آن گویند، نفهمیده كفر ميگویند یا شطحیاتی است كه گاهی بياختیار مانند شخص خوابیده از آنها صادر ميشود و بعضی هم جنبه خواب دارد و آنچه در كتاب تذكرة الاولیاء تألیف شیخ فریدالدّین عطّار به بعضی نسبت داده شده یا جنبه رؤیا داشته یا مربوط به بعض مدّعیان تصوّف از اهل سنّت كه ما آنها را صوفی حقیقی نميدانیم ميباشد. ولی غالباً مانند رؤیا و مشاهدات رؤیایی است یا شطحیاتی است كه ما آن را باطل ميدانیم و ميگوییم سالك حقیقی اگر اینطور خیالات باطله برای او پیدا شود باید فوری از آن استغفار كند و از آن حالات بگذرد، كه اگر در كتب عرفا دقّت شود این مطلب مشروحاً ذكر شده است. و بحمداللّه سلسله نعمة اللّهی گنابادی از این خلافها مبرّی است واگر در خواب هم باشد، تأثیری ندارد.
و به طور كلّی عرفا ميگویند: وحدت وجودی كه با كلمه توحید مخالف نباشد صحیح، و آنچه بر خلاف آن باشد، باطل و معتقد به آن مذموم است. بلكه معتقدند كه تا اعتقاد وحدت وجود نباشد، توحید حقیقی صدق نميكند و حقیقت هر دو یكی است و آن مستلزم اصالت مهیت نیز كه بعض حكما گفتهاند نیست؛ كه ورود در شرح آن خارج از اجمال است. و خوب است معترض ابتدا در معنی آن و منظور آنها دقّت كند و پس از درك كامل حكمیت نماید. و ایات زیادی در قرآن مجید از قبیل:
هُوَ الاَوّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ(۵۴) و ایه: اینَما تُوَلُّوا فَثَّمَ وَجْهُ اللّهِ(۵۵) و امثال آنها و اخبار بسیاری مانند داخِل فِی الاَشْیاءِ لا بِالمُمازَجَةِ وَ خارِجٌ عَنْها لابِالْمُباینَةِ(۵۶) بر این امر دلالت دارد و مقصود آن است كه در عالم وجود، هستی و حقیقتی جز ذات بيزوال حق نیست و همه موجودات ظلّ یا شعاع فیض او هستند واز خود هستی ندارند؛ زیرا اگر برای آنها هستی از خودشان فرض كنیم استقلال برای آنها قائل ميشویم و آن شرك است؛ زیرا هیچ موجودی درمقابل ذات حقّ استقلال ندارد. و مرحوم ایةاللّه شیخ محمد حسین آل كاشف الغطاء شرح مبسوطی در رساله الفردوسالاعلی درباره وحدت وجود نوشته و آن را اثبات نمودهاند، بلكه از ظاهر عبارات ایشان استفاده ميشود كه عقیده وحدت وجود و وحدت موجود رانیز پسندیدهاند ولی مقصود آن نیست كه همه موجودات حقّند تا شرك یا كفر لازم اید، بلكه منظور این است كه حقیقت هستی صرف نظر از تعینات امكانی یكی است كه همان افاضه و اضائه حقّ است كه بر همه موجودات تابیده، و ما تَری فی خَلْقِ الرّحمنِ مِنْ تَفاوُتٍ(۵۷) اشاره به این است و بحث در این باب مفصّل است كه باید به كتب مربوطه مراجعه شود. یا نسبت عقیده حلول و اتّحادكه به عرفا داده شده، درصورتی كه بزرگان عرفا به بطلان آن تصریح نمودهاند كه: «حلول و اتّحاد اینجا محال است» زیرا حلول موقعی است كه حالّ و محلّی باشد و اتّحاد در صورتی است كه اثنینیتی وجودداشته باشد كه منجر به اتّحاد شود. ولی عرفا همه موجودات را در مقابل حقّ فانی محض ميدانند و حلول حقیقت محض در باطل و فانی محض یا اتّحاد آن دو محال است. اینَ التّراب و ربّ الارباب(۵۸) ولی ممكن است برای سالكی در بعض مراحل سلوك حالاتی دست دهد كه گمان حلول یا اتّحاد ببرد، در این حال باید فوراً آن خیال را كه موجب تنزّل و استدراج است از خود دور كند و بقای بر آن به فساد حال منجر ميشود – اَعاذَنا اللّهُ مِنهُ(۵۹).
همچنین بعض دعاوی كه به بعضی نسبت داده شده و مقاماتی كه دعوی شده است مانند بعض حالات یا اقوال كه در تذكرة الاولیاء برای بعضی ذكر شده، اولاً ما در صدد تصحیح گفته همه گویندگان آن نیستیم؛ چه ممكن است در میان آنها كسانی هم باشند كه دعوی آنها كذب و خالی از حقیقت باشد، یا همانطور كه ذكر كردیم مشاهدات درخواب باشد. ولی بعض بزرگانی كه مورد قبول عموم سالكین و عرفا ميباشند اگر دعوی مقاماتی كرده یا بكنند روی اساس صحیح و واقعیت است و آن گفتهها موقعی از زبان آنها صادر ميشد كه حال توجّه به حقّ برای آنها دست داده و از خود غفلت ميكردند و آن دعوی را نیز از نظر شخصیت خود ننموده، بلكه به جهت انتساب به عبودیت به مقام الوهیت مينمودند؛ چنانكه نماینده یك نفر ملاّك در مباشرت املاك آقای خود به زیردستان دستور ميدهد و امر و نهی ميكند و حتّی گاه هم ميگوید من چه خواهم كرد وچه ميكنم و امثال اینها كه همه این دعویها از نظر انتساب به صاحب ملك صحیح است؛ در صورتی كه خود او بدون این انتساب دارای هیچ شخصیتی نیست.
انبیا وائمّه هدی – علیهم السّلام – نیز در بعض مواقع و حالات اینطور كلمات بر زبان ميراندند؛ چنانكه در خطبة الْبیان كه به حضرت امیرالمؤمنین علی منسوب است بعض كلمات ذكر فرموده است، بلكه در پیروان نیز حالات زیدبن حارثه كه در زمان حضرت رسول (ص) بود، مذكور ميباشد. و بعض اصحاب امیرالمؤمنین – علیه السّلام – هم گاهی خبر از اینده ميدادند و كسانی كه گمان ميكنند این اظهارات فقیر كذب است، به كتب و حالات مراجعه نمایند و تواریخ را مطالعه نمایند. و بعض بزرگان عرفا نیز از نظر اینكه از مشكوة ولایت ائمّه اثنی عشر – علیهم السّلام – استضائه و استفاضه ميكنند به واسطه این انتساب گاهی از اوقات بياختیار دعویهایی ميكنند و بعض اشعاری ميگویند، ولی خودشان در مواقع و حالات دیگر و در سایر كلمات خود معترفند به اینكه از خود هیچ ندارند و آنچه دارند از افاضه حقّ و اولیای اوست.
بعض عقاید مختلفه دیگری هم كه خلاف دستورات و عقائد شرع ميباشد و به بعض عرفا نسبت ميدهند اگر وجود داشته باشد البته مذموم و دوری از آن عقائد لازم است، چون بسیاری از عقاید ناپسند توسّط اشخاص غیر اهل داخل شده و باعث بدنامی نكونامی چند گردیده است. و این امر اختصاص به سلسله عرفا ندارد بلكه در سایر دستهها حتّی در سلسله جلیله علما هم ممكن است یك عدّه نااهل و متشبّه باعث بدنامی دیگران واقع شوند و عقائد ناپسندی داشته باشند، و یا اعمال خلافی از آنها سر زند كه دیگران را هم بدنام كنند و اگر عقائد خلافی هم به نام تصوّف دیده شده از این قبیل است و اصلاً ربطی به عقائد عرفا ندارد؛ مانند بسیاری از عقایدی كه ذكر شده و به فرقههای مختلفه به نامهای متعدّده كه اصلاً بعض آن فرقهها واقعیت ندارند مانند عشّاقیه و ملامتیه و حلولیه و اتحادیه و امثال آنها نسبت داده شده كه اگر این عقائد وجود هم داشته باشد، اصلاً ربطی به تصوّف حقیقی ندارد و صاحبان آن عقائد صوفی نیستند.
ولی كسانی كه به پیروی از ائمه اثنی عشر – علیهم السّلام – افتخار نموده و عقائد خود را تماماً از خاندان وحی و رسالت و معادن علم و حكمت اخذ كردهاند بر عقیده خود ثابت و خلافی در آن نميبینند.
خوب است كسانی كه روی قول چندنفر مغرض جمع زیادی از مسلمین بلكه شیعه اثنی عشری را بر خلاف نصّ قرآن مجید و سیره مقدسه نبوی (ص) و اهل بیت اطهارش – علیهم السّلام – از ایمان بلكه از دین خارج ميكنند، اگر حقیقةً قصد خدمت به دین و خیر جامعه رادارند غرض را كنار گذاشته منصفانه به كتب عرفا مراجعه نموده یا از اهل آن تحقیق نموده ابتدا به معانی كلمات آنها پی برند و بفهمند و بعداً اگر ایرادی داشت ذكر كنند؛ زیرا در دیانت اسلام در این قبیل امور امر به دقّت و تعمّق شده و تا قطع پیدا نشود حكم به فسق یا كفر جائز نیست و حتّی اگر ظاهر كلمات هم موهم باشد تا به قصد گوینده پی نبریم نميتوانیم بدان حكم كنیم، چنانكه مينویسند:
مردی را نزد خلیفه ثانی آوردند كه از او پرسیدند: كَیفَ اَصْبَحْتَ؟ چگونه صبح كردی؟ گفت: اَصْبَحْتُ اُحِبُّ الْفِتْنَةَ وَ اُكْرِهُ الحَقَّ و اُصَدِّقُ الْیهودَ و النَّصاری وَ اُومِنُ بِما لَمْ اَرَهُ وَ اُقِرُّ بِما لَمْ یخْلَقْ. یعنی صبح كردم در صورتی كه فتنه را دوست دارم و حق را ناخوش دارم و یهود و نصاری را تصدیق ميكنم و به آنچه ندیدهام ایمان دارم و به آنچه خلق نشده اقرار ميكنم. واین كلام موردایراد آن گروه واقع شد، به طوری كه بعضی نسبت كفر یا ارتداد به او ميدادند و ميخواستند اجرای حدّ شود و خلیفه، علی – علیه السّلام – راخواست و قضیه را خدمت حضرت عرض كرد. حضرت فرمود: صحیح گفته واینكه گفته فتنه را دوست دارم، اشاره به ایه شریفه: اِنَّما اَمْوالُكُمْ وَ اَوْلادُكُم فِتْنَةٌ۱ نَّما اَمْوالُكُمْ وَ اَوْلادُكُم فِتْنَةٌ، ۶۰)۷) است واو فرزند و مال خود را دوست دارد؛ و كراهت داشتن حقّ، ناخوش داشتن مرگ است كه حقّ است: وَ جائَتْ سَكْرَةُ الموتِ بِالحَقّ(۶۱)؛ و تصدیق یهود و نصاری برای این است كه یهود گفتند: نصاری بر حقّ نیستند و نصاری گفتند: یهود بر حق نیستند؛ و اینكه گفته ایمان دارم به آنچه ندیدهام، منظور خداوند متعال است؛ و اقرار به آنچه خلق نشده، مرادش قیامت است. سپس خلیفه ثانی گفت: اعوذُ بِاللّهِ مِنْ مُعْضَلَةٍ لا عَلی لَها.(۶۲)
پس نباید تنها به ظاهر لفظ حكم كرد بلكه باید غور و تعمّق نمود، بلكه در موارد لزوم با بزرگان سلسله مذاكره نمایند و اشكالاتی كه به نظرشان ميرسد در میان گذارند كه بر هر طرف شبهه شده باشد، رفع شود. و البتّه پس از رفع شبهه هر كدام بر عقیده مشتبهه خود كه خلاف است اصرار داشته باشند قابل ذمّ است و آن نیز ملازمه با تكفیر ندارد.
و مذموم دانستن همه افراد یك فرقه هم به مناسبت وجود چندنفر غیر اهل درمیان آنها، خلاف وجدان و انصاف و شرع است؛ زیرا در هر دسته، اشخاص بدنام پیدا ميشوند و اگر بخواهیم حكم آنها رابر همه افراد آن دسته جاری كنیم مخالف عرف و شرع و عقل رفتار نمودهایم و حقّی هم باقی نميماند. و همچنین در دستهها و فرقههای مختلفی كه همه یك نام روی خود گذاشتهاند، نباید رفتار فرقهای را و یا اعمال و عقاید خلاف بعضی را به فرقه دیگری هم نسبت دهیم؛ چنانكه در سلسله جلیله علما هم اگر یك نفر متشبّه بدانها اعمال خلافی داشت نباید تعمیم دهیم كه صحیح نیست و هیچ عاقلی آن رانميپسندد.
و به طور كلّی هر عقیده یاعملی كه مخالفت آن با دستورات شریعت مطهّره اسلام ثابت و مسلّم باشد، باطل و صاحب آن بدان واسطه مذموم است. ولی تنها نسبت دادن كافی نیست، بلكه باید محرز و مسلّم گردد.
۵۳) موضوع وحدت وجود یكی از مباحث مهمّ فلسفی است و عقائد مختلفی در آن باب از قبیل وحدت وجود اطواری و اَفیائی (جمع فَيء به معنی سایه) ذكر شده كه ورود در شرح آن خارج از موضوع و مخالف اجمال منظور ماست. و خودنگارنده هم در پاورقيهای رهنمای سعادت ترجمه فصل ششم تفسیر به طور اختصار درباره وحدت وجود و حلول و اتحاد شرحی نوشتهام. و در رساله سیر تكاملی و حركت جوهریه نیز كه هنوز به چاپ نرسیده، مشروحاً ذكر كردهام.
۵۴) سورة الحدید، ایه ۳: «او آغاز و پایان و پیدا و پنهان است.»
۵۵) سورة البقرة، ایه ۱۱۵: «به هر طرف رو كنید پس (وجه) خدا آنجاست.»
۵۶) یعنی، داخل در چیزهاست نه به طوری كه با آنها آمیخته و ممزوج باشد و خارج است از آنها نه به قسمی كه كاملاً دور باشد.
۵۷) سورة الملك، ایه ۳: «در خلقت خدای رحمان هیچبينظمی و نقصانی نخواهی یافت.»
۵۸) خاك كجا و پروردگار كجا!
۵۹) خداوند ما را از آن حفظ فرماید.
۶۰) سورة الانفال، ایه ۲۸: «به درستی كه دارایی و فرزندان شما فتنه و برای آزمایش شما هستند.»
۶۱) سورة ق، ایه ۱۹: «مستی و بيهوشی مرگ كه حقّ است فرا رسید.»
۶۲) از مشكلی كه علی (ع) برای حلّ آن نباشد به خدا پناه ميبرم.
نقل از رساله رفع شبهات، تألیف: حضرت آقای حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه ثانی قدس سرّه سبحانی، چاپ پنجم، تهران، انتشارات حقیقت، ۱۳۷۷.