Search
Close this search box.

مجلس صبح یکشنبه ۲۸-۸-۹۱ (نفس و رام کردن آن -بیداری سحر-اصلاح بین مومنین-خانم‌ها)

حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده «مجذوب‌علیشاه»
بسم الله الرحمن الرحیم

از لغت نَفْسْ كه به هزار معنا می‌آید، البته هزار كه می‌گویم برای نشان دادن اغراق و مبالغه است. نفس به معانی مختلفی می‌آید. بعد از آن طرف چون به نَفَسْ هم شبیه است بعضی از مشكلات همان لغت هم به این اضافه می‌شود. آن نَفْسی كه می‌گویند در یك عبارتی هست كه: بالاترین دشمن تو نفس توست كه در سینه‌ات قرار دارد. یعنی فكر تو و یعنی خودت هستی كه با خودت دشمن هستی نه دیگری! این لغت فایده روانشناسی و روانكاوی كه اخیرا منظم شده به یك علم مستقلی است. مضرات زیادی هم دارد برای كسانی كه مایه مذهبی‌شان یا مایه علمی شان سست است. ولی خیلی مفید است بسیاری از روانكاوان با مطالعات بعدی خودشان تعدیل شدند. و بسیاری از تحلیلگران در اثر آشنایی با این علم و عُلمایش محكمتر شدند.

به طور مثال امروز دو نفر تقریبا در دو زمینه شخصیت و مشهور هستند. كه هردوی آنها هم مثل اینكه مرحوم شدند.یكی هانری كربن است كه به تشیع شیعه و اسلام و تصوف خیلی علاقه‌مند بود، تهران هم چند بار آمده بود، من در پاریس با او آشنا شدم. یكی دیگر یونگ است مال علم روانكاوی است، او بیشتر در سویس بود. بسیاری از حرفهایی را که زده ما قبول داریم با این تفاوت كه بعضی از لغاتی كه گفته عوض كنیم، یك چیز دیگر بگذاریم، مطلب را قبول داریم. هانری كربن كه مذهبی معنوی است می‌نویسد اگر من رفتم به، از نظریات یونگ می‌گوید و هم تاییدش و هم انتقادش یعنی تاییدش با تبصره و همین توضیحی كه من دادم . بعد با همدیگر در سویس ملاقات كردند. آشنا هستند و از لحاظ اسم یکدیگر را می‌شناختند در یك كنگره‌ای بوده و یك مدتی با هم صحبت كردند. بعد از آن می‌نویسد در خیلی جاها كه می‌گوید، که یونگ حرف من را قبول كرد. ولی از یونگ، من چیزی ندیدم كه چی گفته به هانری كربن كه این قبول كرده یا نه؟ ولی بعد نوشته‌هایشان را كه می‌خوانم دیدم واقعا حرفهای مذهبی كربن در او اثر كرده. چون نظریاتش، ما می‌گوئیم، به استناد آیات قران، فَإِذَا سَوَّيْتُهُ (حجر/۲۹)، در خلقت انسان و اینها. خداوند در قرآن می‌فرماید: وقتی که به فرشتگان خطاب كردیم فرشتگان هم منظورش در اینجا افراد الهی غیر از بزرگان حتی غیر از شیاطین، شیاطین هم چون غیر مادی هستند. ولی ضد الهی. فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ پس وقتى آن را درست كردم و خلق کردم. زایده‌هاش را بریدم بعد از روح خودم در او دمیدم، آنوقت سجده‌اش كنید، كه از همه اینها استنباط می‌شود كه آن تفاوت انسان و سایر حیوانات همین نفخه روحی است، این نفخه روحی چه آثاری دارد؟ اینها همه كه تفاوت انسان و حیوان را می‌گویند، این حرف را می‌زنند. معلوم است در حیوانات دیگر نگفته نفخت فیه من روحی. آنها را آفریده است. در این بدن انسان در وجود هر انسانی دو قسمت هست یك قسمت از قدیم كه فرشتگان و آنهایی كه خدا گفته به آن تعظیم نكردند، یك قسمتی هست كه بعد از اینكه خداوند فرمود آثارش را انجام داد عده‌ای به آن سجده كردند.

همین را در عباراتی میگویند كه یك حیوانی در درون انسان هست آن حیوان را بكشید و بعضی‌ها می‌گویند، نه! خلقت آن هم به درد می‌خورد، آن را رام كنید. داستانهایی كه می‌گوییم مثلا پیغمبر فرمود كه شیطان من به دست من تسلیم شد فوری فكر می‌كنیم كه یك خدایی هست و یك مجسمه‌ای و یك چیزی هم مثل یك آقایی و این شیطان می‌شود. سر تعظیم، نه! شیطانِ من یعنی همین حالتی که الان در اختیار پیغمبر است. ولی قبل از پیغمبری و قبل از اینكه محمد بشود، در اختیارش نبود. آنوقت شیطان بود بعد كه تعظیم كرد و تسلیم شد می‌شود، اسْلَم بِیَدی. این یك درجه بالایی است. مادامی كه شیطان درون خودمان بر ما مسلط است، باید با او مبارزه كنیم. آن مرحله‌ای كه گفتیم آن شیطان را باید بكشیم اینجاست. یعنی آن شیطانی یا آن حیوانی كه گفته بود باید بكشید، آن حیوانی كه به ما حمله می‌كند، حیوان درونی، آن حیوان را باید بكشیم. ولی اگر شلاق زدیم به آن برای اینكه او را فراری بدهیم، مدتی تمرین كردیم. همان شلاق كه زدیم تسلیم می‌شود.

این شیرها كه دیدید در سیرك، تسلیم آن استادش هستند. شیر بودنشان كه از بین نرفته، اول شیر بودند، شیر كوچكی بودند و به همان طریق بزرگشان كردند. ولی همان اگر شلاق می‌زنند اثر نكرد، بخواهد حمله كند آنها معمولا یك هفت تیری یا خودشان دارند یا یك كسی آن پشت هست، بزند اینرا از بین ببرد. به همین طریق می‌گویند، آن شیر و درنده‌ای كه درون شما هست آن را باید شلاق بزنید آرامش كنید. یا اینكه اگر آرام نشد و رام نشد از بین ببرید. این نفس اماره هم كه می‌گویند، نفس به این معناست. نفس اماره است كه اصلش نفس امارةُ بسوء هست. یعنی نفسی كه شما را راهنمایی می‌كند و امر می‌كند به كارهای بد. می‌بینیم این حرف در لسان روانشناسها و روانكاوها هست. این امر منتها به صورت حیوان و اینها بنا شده. ولی ما چون می‌گوییم خودمان از مرحله حیوانیت انشاالله بیرون آمدیم. به لغت حیوان نمی‌گوییم، می‌گوییم كه: وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي. آن حیوان رام شده را آن حیوانی می‌دانیم كه سجده كرد و آن حیوان رام نشده آن نفسی است كه باید كشته شود. بنابراین حرفهایی كه زدم هر كدام از یك حالت انسانی است.

حرفهای فیلسوفها هست كه، از من بدشان نیاید. گفت كه به این صورت از سفسطه كه می‌گردم از یك رودخانه دو بار نمی‌توانید رد بشوید، برای اینكه از رود خانه رد شدید و آنطرف رفتید، دیگر آن رودخانه‌ای كه جلویتان هست آن نیست. برای اینكه تمام قطرات آبش جاری شده رفته است، این یك رودخانه دیگر است. یك سفسطه بسیار درست و جالبی هم هست. یا می‌گویند از فلاسفه قدیم، آن قهرمان دو، كه در آن زمان مشهور بوده ، نمی‌دانم اسمش چیست، می‌گویند اگر او با یك لاك پشت مسابقه بدهد، لاك پشت برنده می‌شود. این خیلی هم عجیب است چرا؟ می‌گویند، شما فرض كنید ده قدم آن لاك پشت با این قهرمان دو فاصله دارد یعنی آن جلوتر است. شروع به مسابقه که کنند، وقتی كه این قهرمان به جای آن لاك پشت رسید. آن لاك پشت هم یك خرده جلو رفته، پس دیگر لاك پشت آنجا نیست. بنابراین هرگز این به آن نمی‌رسد. این حرفی است از لحاظ ریاضی بسیار صحیح و منطقی ولی می‌بینید كه نه! همانهایی هم كه فلسفه را همین استدلال به باد می‌دهند. ما می‌بینیم كه عملا در این دنیا اگر مسابقه بدهند این برنده می‌شود ولی منطق به فلسفه می‌گوید نخیر این برنده نمی شود. در این اصطلاحات نباید گیر كنید و تفاوت لغات است.
والا موقعیت همانی است که در مورد انسان در قرآن گفته شده است. از قران تفاسیر مختلف و تعابیر مختلفی پیدا می‌شود، همین قسمتی كه می‌فرماید: فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ. هزاران تعبیر صحیح رسیده است كه می‌شود گفت. بنابراین خوب است كه شما تمام علوم را انشاالله یاد بگیرید كه من خودم هم همراه شما یاد بگیرم كه خیلی عقب نمانم. ولی به علم یعنی آنچه كه امروز اسمش علم است، به آن علم فقط عمل نكنید، آن علم فقط زینت طاقچه است تا وقتی كه كاملترش كردید.

و اما در دستورات عملی و دستوراتی كه به فقرا داده می‌شود و دارند، بیدار شدن سحر است. همه می‌گویند، مثلا یکی نوشته به زور بیدار می‌شوم. ولی گیجم و…. هر كدام یك چیزی. همه شان راست می‌گویند. این امر هم طبیعی است. میكروب این امر هم، از تلویزیون ناشی می‌شود. شما هركسی در سحر خیزی‌اش برای خودش ایرادی احساس می‌كند، تلویزیونش را بفروشد. یا اگر بچه كوچك دارد، تلویزیون دیگر مال آنهاست. یك اتاق دیگری بروید و یا اینكه از ساعت 9 خاموشش كنید. بشر یك مقداری احتیاج به خواب دارد، این خواب لازمه وجودش است. یعنی همانطور كه غذا باید بخورد، خواب هم مثلا چهار ساعت و نیم. شش ساعت و نیم ، هفت ساعت باید بخوابد. هر كسی یك طوری لازمه وجودش است. بنابر این اگر تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ بیدار باشد كه سریالی تماشا کنید، (بعضی از سریال را من هم می‌بینم) در آن صورت بیدار نمی‌شوید. البته برای من چون 4 ساعت 5 ساعت خواب كافی است. اگر هم نگاه كنم سحر بیدار می‌شوم، غصه من را نخورید. من سحر بدون ناراحتی بیدار می‌شوم، یك مقداری طبیعی است. وقتی اگر خوابتان كافی نبود سحر به زحمت بیدار می‌شوید. اشكال ندارد یك مدتی اینطوری شدید و عادت كردید كه سحر بیدار بشوید. دیگر مابقی كسری خوابتان را جبران می‌كند. این است كه تلویزیونها را نگه دارید نفروشید نگران نباشید. و انجام دادنش بهتر از انجام ندادنش است و مشكلی است كه البته همه دارند. در درویشی هم به سحر خیزی توصیه شده است. برای اینكه به طور طبیعی مجموعهٔ بدن انسان از طلوع فجر یعنی از اذان صبح بیدار است. اگر بیدار نباشد نقص دارد و باید دید نقصش از بی‌خوابی یا کم خوابی و از كجاست. دنیا امروز هم متاسفانه بر مبنایی كه خودش(دنیا) فراهم كرده می‌چرخد. امروز نمی‌شود گفت بی‌تلویزیون باشید. بنابراین تلویزیونتان را هم اگر بفروشید. كسی نیست بخرد چون همه دارند. باید بر دنیا مسلط باشید، همین حرفی كه چندی پیش یادم رفت بگویم و آن اینكه آن حیوان درون كه بعضی‌ها گفته‌اند بكشیدش و بعضی‌ها می‌گویند، نه! رامش كنید. كه همان مرحله آخری است. باید تمدن و وضع جدید را و آنچه بر ما تحمیل می‌شود ناچار زندگیمان را منطبق با آن بكنیم، ناچاریم. اگر بتوانید حیوان درونتان را رام کنید. تلویزیونتون و تلفنتون و روزنامه را هم نگاه دارید. بر همه اینها مسلط باشید، برای اینكه همه دنیا در حال تغییر است.

تاریخ را بخوانید همه چیزها خیلی عجیب و قریب است. به قول یك نفر که می‌گفت از تاریخ یك چیز باید بفهمیم و آن این است كه هیچ كس از تاریخ هیچی نفهمیده، تجربه نكرده است. در تاریخ زندگی خودشان یا تاریخ… حرفها نمی‌دانم یك خرده اینور و آنور شد. یك داستان مشهوری است، می‌گویند كسی دزد سر گردنه بود. آن وقتها دزدها، این مردانگی را داشتند كه شب داخل خانه كسی نمی‌شدند كمتر اتفاق می‌ا‌فتاد. دزدیِ شبانه هم خیلی مجازاتش شدید بود. حتی آن كفار و مشركینی كه علیه پیغمبر توطئه كردند. گفتند شب است، نه شب در خانه كسی نمی‌شود رفت خانواده‌اش اذیت می‌شوند. این دزد هم سر گردنه بود. یعنی هر كسی رد می‌شد، با چماقی که داشت، یك چیزی از او می‌گرفت. مادری پیری داشت كه این مادر به او گفت كه پسرم من دارم می‌میرم كفن می‌خواهم، تو همه اموالت دزدی است یك كفن حلال برای من تهیه كن، گفت چشم. بیرون آمد تا حرف مادرش را اطاعت كند. طبق معمول رفت سر گردنه‌ای، هرچه فكر كرد از كجا و چه جوری تهیه كند؟ یكی می‌آمد رد بشود نگهش داشت گفت تو بارهایت چی داری؟ دهاتی گفت پارچه. یك مقداری پارچه برداشت و گفت اینها را من برداشتم حلال است؟ گفت چی حلال است به زور از من می‌گیری؟ این چماق یكی زد بهش گفت حلال است؟ گفت نه! اینقدر زد، دهاتی گفت بابا حلال است. بعد كه پارچه را آورد پیش مادرش، مادرش گفت اینها حلال است؟! گفت بله اینها حلال است! گفت از كجا می دانی که حلال است. چكار كردی؟ گفت هیچی آن صاحب پارچه صدای حلال حلالش به آسمان می‌رسید. یعنی پیش خدا شهادت داد كه اینها حلال است. حالا در سازش دادن بین فقرا هم همین مسئله را باید در نظر بگیریم. یعنی حلال، حلال زوركی نمی‌شود. به همین دلیل هم كسی موفق می‌شود در سازش دادن كه نظر هر دو طرفین به او مناسب باشد و او برای اینكه مطمئن باشد به دل خودش نگاه كند. اگر دل خودش این است كه اینها را علاقه‌مند به آنها، این كار را می‌تواند بكند. اگر علاقه‌مند نیست اول خودش را اصلاح كند و بعد به اصلاح دیگران بپردازد. ثوابهای قطعی بسیار متداول است و از ثوابهایی است كه خیرش به همه می‌رسد انشاءالله. و هر كسی در هر موردی این كار را دارد می‌كند، انشاءالله موفق باشد.

این هم یادتان باشد كه می‌گویند كسی خربزه و عسل می خورد. یكی به او گفت: آقا خربزه و عسل با هم بد است! این هم گفت و رفت. این هم گوش نداد ادامه داد. بعد از مدتی دل درد شدیدی گرفت آن آقا رد می‌شد گفت كه من كه به تو گفتم خربزه و عسل نخور كه دو تایی باهم نمی‌سازند. اذیتت می‌كنند. گفت نه! اینها نساختند با هم اگر با هم ساخته بودند كه من راحت بودم. اینها با هم دعوا می‌كنند كه اینطوری شده. خیلی دعواها از این قبیل هست. حرف از همه جا می رود، آن اوایلی كه معاویه می‌خواست قدرت بگیرد عمر و عاص كه آن هم از آن حربه‌های روزگار بود. هر دو تایشان مثل هم بودند. عمرو عاص را خواست و باهم صحبت می‌كردند پهلو هم نشسته بودند و آهسته صحبت می‌كردند. عمرو عاص گفت اگر می‌خواهی در اینجا موفق بشوی باید فلان کس ( صحابه زمان پیغمبر) الان در همین شهر دمشق است. او را صدایش بزنید، او را باید استمالت كنید. معاویه گفت خیلی خوب است، معاویه امیرشام بود.گفتند، امیر تو را خواسته بیا. چون امیر را هم از جانب خدا می‌دانستند احترام می‌كردند، بلند شد آمد. وقتی وارد مجلس شد دید، كه معاویه و عمرو عاص پهلوی هم نشستند. چفت چفت كه این نیاد. وقتی آمد و ایستاد، خودش را ول كرد اینها از هم كنار بروند و این وسط باشد. بعد آنها یك مقدار تعریف كردند و گفتند نظر شما چیست؟ این گفت شما لابد الان در ذهنتان هست كه چرا من همچین كاری كردم. از تربیت اسلامی این است كه فرقی نمی‌كند من اینجا نشستم. گفتند بله بفرمایید. گفت من زمان پیغمبر روزی در محضرشان بودم. شما دو تا در محضرشان بودید. بعد خدا حافظی كردید و بلند شدید رفتید، وقتی داشتید می‌رفتید پیغمبر نگاه كرد و گفت این دوتا را هر وقت دیدید كه با هم هستند بینشان جدایی بندازید. این است كه من دیدم شما با هم هستید خواستم بین شما جدایی بیاندازم. ولی غیر از آن باید همه جا بین مؤمنین اصلاح كنید.

Tags