بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
یک سوال رسیده که اولاً جواب قاطع ندارد ثانیاً گفتن همان جواب غیر قاطعش مدتها طول میکشد. ولی مختصری خواهیم گفت. از داستان زندگی در ارتباط با فرمایش و دستور حضرت صالحعلیشاه بگویم. همانطور که گفتم معمولا ما تابستانها که خدمت ایشان میرفتیم هر کدام از ما درسی پیش ایشان میخواندیم. بعضیها به درس علاقهمند بودند بعضیها نه! ولی فرق نمیکرد، من دو سال هیئت و نجوم خواندم البته از روی کتاب چاپی مشهوری بود ولی جزوه مینوشتم و بعد هم پاکنویس میکردم. که الان هم دو تا دفتر از همین درس(هیئت و نجوم)دارم.
هیئت یک درسی است که مربوط به ساختمان و سازمان کُرّات و آسمانهاست. که از آن استنباطی بعنوان نجوم میشد، (یعنی پیشبینی کنند). من حتی در این قسمت هم یک مقداری پیشرفت کردم حتی دو تا از خاندان و مولودهای خودمان که بدنیا آمدند طالع کشیدم و پیشبینی کردم. ولی دیگر این کار را نکردم، مدتی گذشت یک روز خود حضرت صالحعلیشاه پرسیدند که مدتی میبینم که در هیئت مطالعه نمیکنید و کار نمیکنید گفتم بله! گفتند چرا؟ گفتم برای اینکه فکر کردم خداوند بشر را آفریده هرچه لازم داشته برای او همراهش آفریده است. لازم داشته که جهان را ببیند، چشم داده است. لازم داشته که حرفهایی که گفته میشود بشنود، گوش داده است. لازم داشته که نمیدانم غذا جذب کند و بماند معده و هرچیز که لازم داشته به او داده است. اگر خداوند لازم میدانست که بشر از آینده خبر بشود، یک حسی در این زمینه به او میداد و حال آنکه نداده است! هیچ یک از اشخاصِ عادی و نه بزرگان، پیغمبران و ائمه اینطور حسی نداشته اند. حس مثل چشم تا برهم بگذارید نمیبینید. اگر گاهی یک چیزهایی بزرگان میگفتند از روی مصلحت بوده است و در همان مورد کشانده میشدند و الهام میشدند. واِلّا حسی که پیشبینی باشد، فقط گفتهاند دربارهٔ آینده، آینده نگر باشید، یعنی فکر کنید که آیندهتان چه میشود. یک بچهای که میآورند اینجا، آیندهاش این است که بزرگ شود و خانواده تشکیل بدهد. اینها را همه میدانند، و چون بشر همچین چیزی ندارد معلوم میشود که مصلحتش نیست که از آینده خبر بشود. اینکه من دیگر ترک کردم، یک لبخندی زدند و خیلی با خوشحالی از این استنباط من، (حتی بعد در یک مجلس بازدید ایام عید) همه اقوام بودند به مناسبتی این مسئله را گفتند، که نورعلی اینجوری گفته است. اگر در یک کاری خودتان خبر شدید یا حدس زدید که چنین است.
مثلاً کسی امتحانش خوب شود خوب حدس میزند که قبول است. روی قبولی فکر میکند اگر بلد نباشد میگوید حتماً رد میشوم به همین اندازه باید اکتفا کرد. بعضیها در قدیم دربارهٔ ستارگان و سیارهها میگفتند، که سرنوشت ما را آنها تعیین میکنند. حال آنکه سرنوشت من و همانهایی که میگویید که تعیین میکند خدا تعیین میکند خدا البته خودش فرموده: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره/۳۰) در اینجا بشر را خلیفه خودش قرار داده است. پس تا یک مقداری میتواند خود بشر بفهمد و فکر کند. اینهم با فکر نه با اسطرلاب را که میگویند تعیین محل ستارگان دارد این ربطی به نجوم ندارد. یعنی میفهمد که الان ماه در کجا است چه ساعتی طلوع میکند. اینها از چند علم یا فن در این زمینه کار میکنند. ممکن است از آینده بگویند. یکی از زمینههای تجربی مثلاً کف شناسی، کف شناسی از آینده میگوید. مثلاً میگوید چون این شخص اراده قوی دارد ترقی میکند، پیشبینی میکند ترقی خواهی کرد. کما اینکه از ظاهر انسان خیلی از مسائل درونی اش فهمیده میشود.
شما کسی را میبینید متوجه میشوید یا میدانید این آدم عصبانی است از قیافه اش ممکن است که بفهمید. اینقدر که رفع میکند اشکال ندارد. نه به عنوان پیشگیری آینده، کسی که سمج است و پشتکار دارد، میگویید حتماً در کارهایش پیروز میشود. این داستان مشهور است و در تاریخ ذکر شده است. امیر تیمور که ما متأسفانه بدی هایش را میگوییم، یک قدری خوبی هایی هم داشته ما فقط سفید و سیاه میبینیم و می گوییم این بد و این خوب است، بله همۀ آن حرفها، شقاوت و خیلی چیزها را داشته است. خودش مینویسد و میگوید یکبار شکست خوردم و همه قشونم از بین رفت خودم فراری! آمدم در یک خرابهای تکیه داده بودم و استراحت میکردم و هیچ کس هم نبود. خوب نگاه به دیوار میکردم دیدم یک مورچه آمد و یک غله، کاهی چند برابر وزن خودش گرفت به دندان و از دیوار شروع کرد به بالا رفتن. آن آخرهای دیوار که میرسید بارش از دستش پائین افتاد. مورچه از دیوار پائین آمد و غله را برداشت و دوباره از دیوار بالا رفت، میگوید من شمردم شصت بار این غله افتاد و مورچه آمد برداشت و این بار موفق شد، خوب این پشتکار را داشت. اگر آن وقت به یکی میگفت آیندهاش پیشبینی کند میگفت تو آینده شاه میشوی. و با خود گفت من چرا از مورچه کمتر باشم و دو مرتبه شروع کرد. این پیشبینی بله راه صحیح است. یکی از راه های پیشبینی فال ورق یا رمل اینها هیچ ربطی به زندگی ما دارد، آنها خوب معلوم است. من با یک استادی صحبت میکردم و مقداری اش را نوشتم. که من پیشبینی کنم که فردا چه میشود؟ و ستارهها چه میگویند؟ قدیم به این قسمت خیلی توجه داشتند و به خصوص پادشاهان یک منجمینی در دربار خودشان داشتند. در واقع بدون اجازه او کاری انجام نمیدادند و جنگ نمیرفتند. ولی خیلی از آنها اعتقادهایشان خلاف این بود. از آنجمله از اینها خیام بود که از بزرگترین منجمین و ریاضی دانهاست هم هیئت و ریاضی میدانست و منجم هم بود میگوید:
در گوش دلـــم گفــت فلــک پنهــانی / حکمی که قضــا بود زمــن مـیدانی
در گردش خویش اگر مرا دست بدی / خــــود را برهاندمــی ز سرگــردانـی
خیلی مواردی هم است که پیشبینی درست در آمده است، چرا؟ نمیدانم چطور شده، برای اینکه همه اش درست در میآمد همه مردم دنیا ستارهشناس میشدند. از جمله آنهایی که درست درآمد، (یک منجم که اسمش یادم نیست) برای پادشاه پیشبینی کرد و شاه عصبانی شد و گفت بدارش بزنید. وقتی که بدار زدند. بعد از او پرسیدند که تو که پیشبینی میکنی چرا این را پیشبینی نکردی. گفت من در طالع خودم بلندی دیدم، ولی نفهمیدم بلندی همین بلندی دار است، فکر کردم بلندی مقام است. این یک از مواردی است که درست درآمده است. اینهایی که من میگویم فقط داستانی نیست اگر حفظ کنید و یادتان بماند و جزء تاریخ هم نوشته شده و شما میشوید یک پا تاریخ نویس، مورخ حساب نمیشوید. ابوریحان بیرونی و ابوعلیسینا هر دو در دربار پادشاهان قدیم بودند. یکی از پادشاهان مغول پیغام داد به همین پادشاه که شنیدهام در دربار تو بزرگان علمی هستند اینها را برای من بفرست. که این بزرگان یکی ابوعلی سینا و یکی ابوریحان و زیاد بودند. این پادشاه در مجلسی که با خود این آقایان داشت، خواند. گفت شما را از من خواسته من جرأت ندارم مقاومت کنم، شما خواهش میکنم خودتان فکر کنید.
ابوعلیسینا گفت من مسافرت میروم و هر کسی یک چیزی گفت ابوریحان ماند و آن مغول آمد آن کشور را گرفت و دید فقط ابوریحان است. گفت آنهای دیگر کجا هستند گفتند آنها رفتند. این با ابوریحان خیلی بد شد و عصبانی شد و به ابوریحان گفت تو پیشبینی میکنی، گفت بله! گفت پیشبینی کن من الان در این سالن که نشستهام، از کدام یک از درها بیرون میروم حسابی کرد و روی کاغذی نوشت و گذاشت توی پاکت و درش را بست و گفت این پیشبینی من است، بعد که انجام دادید نگاه کنید. این عمله و بنا را صدا زد و گفت این گوشه دیوار را خراب کنید و آن گوشه دیوار را خراب کردند و از آن گوشه بیرون رفت. وقتی باز کردند دیدند ابوریحان نوشته بود از هیچکدام از درها نمیروید دیوار را سوراخ میکنید و از آنجا بیرون میروید. ابوریحان و شاید هم بعضی از اینها شاید یک جنبه معنوی داشتند. اما به هیچ وجه به اینها اعتمادی نیست.
علی (ع) هم فرموده است که به حرف منجم گوش نکنید و اینها میگویند رویت ماه و اینها را هم گوش نمیدهند. حال اینکه منجمش روی حساب است. این راه را که از خود انسان و به نتیجه از خداوند صلب اختیار میکند. از این راه کسی بخواهد بفهمد صحیح نیست. گاهی خدا ممکن است چیزی نگوید و بگوید خیلی خوب اینطور میشود. و یکمرتبه آن وسط خدا دخالت میکند. به هیچکس و به هیچ علم اینطوری اعتماد نکنید. گاهی هم درست درمیآید نمیدانم! در مورد هر کدام بخواهم صحبت بکنم بحث مفصلی است.
شخصی، سوال کرده بود. چرا مثلاً کسی زندگیشان خوب بود. بعد از 18 سال زن رفت برای مهریه اجراییه صادر کرد. این دلیل بدی نیست مهریه مال زن است و ملک زن است. اگر خودشان دو دستی به شما تقدیم کردند، خیلی تشکر کنید و از لحاظ ادب اسلامی دستش را ببوسید، گویی که حق خودتان است. به محض اینکه خطبه عقد میخوانند و تمام میشود، مهر را باید شوهر به زن تسلیم کند. حالا اگر نگرفتند و تسلیم نکردند امانت دست آن است. بعد اگر عروسی واقع نشده، و طلاق دادند آن وقت نصف آن مهر مال زن است. نصفش را باید به شوهر برگرداند، اگر عروسی کردند تمام مهر باید بدهد.
زن مال خودش را بصورت اجراییه مطالبه کرده، صحیح است. غلط نیست گناه نکرده! این حکم شرعی است. بهتر این است که هر کسی از دیگری طلبی هم دارد طلب رسمی که دارد، همان اول اجراییه صادر نکند، یک اظهارنامه بفرستد. اما در مورد زن و شوهر چون این مسئله ارتباطی به روابط زوجین هم دارد، یعنی اساس روابط زوجین است. بهتر این است که در مطالبه حق خودش کوشا باشد. اگر رسم بر این شده بود که همان اول عقد میگرفتند، خیلی بهتر بود، دیگر نگرانی نداشت. به همین جهت اینطور شکایتها و گلهها از اینجا ناشی میشود. که مثلی است که میگویند، مهر را کی داده کی گرفته است، نه! باید آن مهر را هم بدهند و هم حق دارد بگیرد. از این جهت فکر نکنید روابط خیلی تیره است، نه! و دو مرتبه زن و شوهر باید صحبت کنند، و شوهر به زن بگوید بله طلب توست من الان ندارم بدهم اینقدر دارم میدهم. مثل یک طلب معمولی با هم رفتار کنند منتهی با مهربانی.