تهي كردن نظام از قيد جمهوريت
مخالفان امام كه در واقع در نسبت با نظام جمهوري اسلامي نقش برانداز را دارند و قصد تهي كردن نظام از قيد جمهوريت را دنبال ميكند، قدرت و نفوذ زيادي يافته است
خطر دين زدايي و سكولاريزم به درستي همواره جدي گرفته شد، اما خطر تحجر و حجتيه مورد غفلت قرار گرفت و بلكه سانسور شد
در حالي كه امام در نامه اي كه به يكي از اعضاي شوراي نگهبان تذكر داده بودند كه مبادا يك مرتبه متوجه شويد همه چيزتان دست انجمن حجتيه اي ها افتاده است، اما از آن زمان تا كنون اين پيش بيني و نصيحت آگاهانه و دلسوزانه از جانب برخي ناديده گرفته شد.
اين انديشه قطعا بر اين عقيده است كه انقلاب اسلامي قيام امام زمان(عج) را به تاخير انداخت و اكنون هر تلاش مذبوحانهاي را براي براندازي نظام جمهوري اسلامي خدمتي به امام زمان (عج) و گامي در جهت تعجيل در ظهور امام زمان(عج) تلقي ميكند. مهمترين راهبرد اين گروه حذف جمهوريت است.
البته مساله تنها حجتيه نيست. حجتيه با جريانهاي مختلف مقدس مآب و متحجر در بعضي موارد وجه مشترك فكري دارد. اين وجه مشترك داستان 99 نفر را پديد آورد
برخي از كساني كه امروز به نام امام و به نام ولايت از محدود كردن ركن جمهوريت نظام دفاع ميكنند در زمان امام در جمع 99 نفره منسجمي در اوج بحران جنگ به مخالفت با امام برخاستند،ديدگاههاي ايشان را به مولوي و ارشادي تقسيم كردند، امروز اين افراد به بهانه دفاع از ولايت و از امام برخي از ياران امام را حذف ميكنند.
شهيد رجايي هم ميتوانست سخنان امام را به مولوي و ارشادي تقسيم كند، اما او اين گونه رفتار نكرد
مساله اين است كساني كه ديروز به امام اعتقادي نداشتند، امروز بدون توجه به راه امام رويه گذشته خود را ادامه مي دهند، در حالي كه مدعي حمايت از امام هستند و اين دروغ، ريا و تزوير است.
چگونه ممكن است كساني كه به نصايح امام در زمان حيات ايشان عمل نكردند امروز بخواهند ادامه دهنده راه او باشند.
راستي اينان چه نقشهاي در سر ميپرورانند كه اينچنين در مقابل طرح يك جمله اساسي و تعيين كننده از وصيتنامه حضرت امام اين گونه برآشفته ميشوند
مردم به امام و نظام جمهوري اسلامي او راي دادند. بر اين مبنا انقلاب كردهاند، نه بر مبناي افكار انجمن حجتيه و مقدس مآبان و متحجرين
اشاره:
«……از نظر شعور اجتماعي و به خصوص از نظر ايمان و اعتقاد به مباني مذهبي يكي از بزرگترين و به نظر من معتقدين مباني مذهبي است و به قدري شيفته خدا و معنويت و حقيقت است كه وقتي به آن مرحله برسد از بزرگترين مقاومتها برخوردار است. در بسياري از موارد عملاً معلمي بسيار ارزنده براي من بود…در بزنگاهها به داد من ميرسيد، مخصوصاً با شايستگيهايي كه از خودش نشان داده مرا بسيار، بسيار كمك كرده. و اين تعريف كه از همسر ميكنم تا سال 1349 بود، از آن سال به تدريج من او را هم وارد مبارزاتي كردم كه خودم هم در آن مبازرات شركت داشتم…»
آنچه كه خوانديد گزيدهاي از سخنان شهيد محمد علي رجايي دربارهي همسرش عاتقهي صديقي، نمايندهي دورههاي اول تا سوم مجلس و كانديداي رد صلاحيت شدهي دوره چهارم مجلس شوراي اسلامي است. گفتار شهيد رجايي را بهترين اشاره براي معرفي او و نسبت وي با انديشه و راه آن شهيد دانستيم.
در ادامه بخش اول گفت و گوي خبرنگار سياسي روزنا با عاتقه صديقي، همسر شهيد رجايي درباره ديدگاههاي شهيد رجايي تقديم حضور خوانندگان گرامي ميگردد.
روزنا:
شهيد رجايي با جريانهاي مختلف مبارز قبل از پيروزي انقلاب اسلامي از موتلفه گرفته تا نهضت آزادي ارتباط داشت. برخي از بنيانگذازان تشكلهاي مبارز همچون شهيد حنيف نژاد و شهيد صادق اسلامي در دوران مبارزات مخفيانه گاهي به خانه شما رفت و آمد داشتند، همينطور برخي از شخصيتهاي مبارز شناخته شده انقلاب اسلامي همچون شهيد باهنر!
همانطور كه شهيد رجايي گفته است، شما از سال 49 وارد مبارزات زيرزميني شديد و در اين نوع مبارزات با شهيد رجايي و ساير انقلابيون همكاري داشتيد، از اين رو شما شناخت خوبي از انديشهها و سيره ايشان داريد. در گفتوگويي توضيح داده بوديد كه ايشان 27 سال شالگرد مرحوم آيت الله طالقاني بود، هنگامي كه از جلسه اختصاصي شهيد بهشتي با برخي از مبارزين باز ميگشت دستگير شد، با توجه به شناختي كه شما از تفكر ايشان داريد، اكنون براي نسل جديد اين موضوع مهم است كه بدانيم دركي كه ايشان از مردم و جايگاه و حقوق آنها داشت چيست؟
عاتقه صديقي:
رب اشرحلي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من الساني يفقهو قولي. بايد نكتهاي را طرح كنم كه بيان و توضيح آن بسيار سخت است. درس بزرگ و ارزشمندي كه من از شخصيت عرفاني بزرگ شهيد رجايي گرفتهام اين است كه او به درجهاي از اخلاص و تقوا رسيده بود كه بتواند از مرزهاي تحجر و واپسگرايي عبور كند. واقعيت اين است كه تحجر در بسياري از موارد ناشي از بي تقوايي و هواي نفس است. من از شخصيت شهيد رجايي به اين درك رسيدم كه تقوا خود يكي از مهمترين عوامل فاصله گرفتن تحجر است. در واقع رابطهاي عميق ميان تحجر و نفسانيت وجود دارد. همينطور رابطه عميقي ميان استبداد و تحجر وجود دارد. اين نكته بسيار مهمي است كه آرزو دارم بتوانم از عهده بار سنگين توضيح آن براي ملت عزيز به ويژه جوانان و نسل جديد برآيم.
يكي از مهمترين زمينههايي كه حق و باطل به هم ميآميزند، آنجاست كه برخي ظاهرا دغدغه «دين» دارند، اما دين به صفت منيت آلوده شده است؛ گاهي به قدري آنها غرق در غفلت و منيت ميشوند كه خود آنها نيز فكر ميكنند واقعا دغدغهدين دارند. يكي از مصاديق اين نوع غفلت، جايي است كه شيطان زشتي ها را در نظر انسان زيبا جلوه ميدهد. ميتوان گفت اينها مصداق آيات استدراج در قرآن هستند.
اين يك زاويه انحراف اخلاقي است كه هرچه بيشتر پيش رود انسان را آلودهتر ميكند و به گناهان بزرگتري ميانجامد. اين افراد از دين سخن ميگويند، از اسلام، از نظام اسلامي، اما همچنان كه يك شخصيت حزبي در يك فرهنگ لائيك التهاب و اضطراب موفقيت و عدم موفقيت خويش تمام وجودشان را فرا ميگيرد و براي دستيابي به موفقيت دست به هر اقدامي ميزنند آن نيز چنين دغدغهاي دارند؛ در اين جاست كه انديشه هدف وسيله را توجيه ميكند بروز مييابد و در همين جاست كه شيطان زشتيها را زيبا جلوه ميدهد. ريشه روانشناختي اينكه عدهاي معتقدند براي دستيابي به يك هدف مقدس ميتوانند از هر ابزاري استفاده كنند، دقيقا همين صفت منيت است كه به اهداف مقدس افزوده ميشود. ما بايد باور كنيم منيت و نفسانيت ميتواند صفت مقدسترين چيزها واقع شود.
درست به دليل عدم توجه به همين منطق است كه برخي نميتوانند درك كنند چرا امام علي (ع) يك شيوه مبارزاتي متفاوت با آداب مبارزه امروز داشت. او در مواجهه با معاويه و عمرو عاص حاضر نبود لحظهاي اخلاق و شرع را ناديده بگيرد. برخي به بهانه اينكه هدف آنها مقدس است براي موفقيت به هر ابزار غيراخلاقي دست مييازند. براي آنها اگرچه ظاهر دين مهم است و بسيار درباره آن تعصب و به آن تعلق دارند، اما گاهي چشم بر ظلمهاي بزرگي ميبندند كه نه تنها با ذات دين بلكه با سادهترين اصول اخلاقي هم در تضادند. حتي اگر برخي از اين اصول اخلاقي خود اهداف و مقاصد عالي دين باشند. اين درست همان راز فساد ايمانهاي خوارجگونه است. انسانهايي كه با تمام وجود ظاهرا براي دين ميسوزند، اما ديني كه به منيت آلوده است. در زمانه ما براي اين دسته از افراد كه حاضرند به امام خود خروج كنند، استبداد ورزيدن و ناديده گرفتن حقوق انسانها كه سهل است.
آنها خود را منشأ هدايت ميدانند. هيچگاه اين احساس عرفاني افرادي همچون شهيدي رجايي را ندارند كه اين خداست كه هر تغيير و تحولي از او ناشي ميشود بلكه گاه فكر ميكنند با نبود آنها دين آسيب ميبيند، اين در حالي است كه خود سبب بسياري از آسيبها و انحرافها بودهاند. بيدليل نيست كه حضرت امام جعفر صادق (ع) ميفرمايند شرك خفي در بين امت پيغمبر (ص) از راه رفتن مورچه روي سنگ سياه در شب تاريك پنهانتر است.
از سوي ديگر هنگامي كه منيت بر شخصيت انسان غلبه كرده باشد و دين آنها به صفت منيت آلوده شده باشد، حاضر به هيچ انعطافي نيستند. آنها احساس ميكنند با كمترين انعطافي منيتشان شكسته ميشود. حتي اگر اين انعطاف منجر به حفظ اهداف عالي دين شود. توجه كنيد كه مقصود امام هيچگاه انعطاف به معناي انعطاف در برابر خواستهاي نفساني و دنياطلبي نيست بلكه انعطافي است كه معطوف به تحقق اهداف و مقاصد دين و مصلحت نظام جمهوري اسلامي باشد. اين نوع عدم انعطاف در شكل تحجر بروز مي يابد.
در ابتداي انقلاب اسلامي برخي از قوانين همچون قانون كار، قانون مالياتها و حتي قوانين مربوط به احتكار اراضي شهري، اراضي زراعي، برخي قوانين قضايي با قوانين فقهي در تعارض بود اما از آنجايي كه با اجراي اين احكام فقهي، عدالت به عنوان يكي از مقاصد دين تحقق نمي يافت امام معتقد بوند مادامي كه اينگونه مصلحتها برقرار است، بايد قوانيني همچون قانون كار و مالياتها اجرا شود و موقتا قواعد فقهي معارض با آنها در اينباره اجرا نشوند كه البته امام براي اين رويكرد، توجيه فقهي داشت. بايد تذكر دهم ايشان هيچگاه معتقد نبوند بايد اين دسته از قواعد فقهي را به كلي تعطيل كرد، بلكه معتقد بودند مادامي كه مصلحت نظام جمهوري اسلامي برقرار است با توجه عنصر زمان و مكان، براي تحقق اهداف دين و شريعت و مصلحت نظام جمهوري اسلامي بايد اين دسته از قوانين فقهي موقتا اجرا نشوند نه آنكه به كلي تعطيل شوند.
حضرت امام معتقد بودند از اين منظر بايد در مقابل مصلحت نظام اسلامي با توجه به عنصر زمان و مكان انعطاف داشت و نبايد متحجرانه برخورد كرد.
ايشان به روشني اعلام كردند حتي احكام اوليه همچون حج در صورتي كه با مصلحت نظام اسلامي و مقاصد فقه و شريعت سازگار نبود، اجرا نكردن آنها لازم است اما به دليل آنكه دين برخي، به منيت و هواي نفس آلوده است و به جاي آنكه آنها به دين تعلق داشته باشند، دين را متعلق به خود ميدانند و براي خود مي خواهند، احساس ميكنند هر نوع انعطافي به شكست آنها مي انجامد و آنها تعلقات خود را از دست مي دهند، از اين رو حاضر به هيچگونه انعطافي حتي انعطافي كه منجر به حفظ مقاصد دين شود نيستند. اين دسته از متحجران همواره با ديدگاه فقه پوياي حضرت امام مخالف بودند و برخي از آنها كار را به جايي رساندند كه ميگفتند امام حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرد.در پايان امام صراحتاً اجتهاد مصطلح را مطلقا رد كردند و عنصر زمان و مكان را دو عنصر تعيين كننده در اجتهاد دانستند. در واقع اينگونه بود كه جواني انقلاب و فصل انجام كارها و مسووليتهاي بزرگ از دست رفت و ديگر آن روزهاي طلايي از دست رفته باز نخواهد گشت.
من نمي خواهم بگويم كه استبداد راي و تحجر صرفا از منيت ناشي ميشود و هيچ ريشه فكري يا روانشناختي ديگري ندارد، ممكن است رگه هايي از تحجر و استبداد راي ناشي از بيماريهاي فكري و روانشناختي باشد اما هنگامي كه اين جريان به گناه و ظلم آشكار آلوده ميشود، هنگامي كه عدالت ناديده گرفته ميشود ديگر تحجر و استبداد راي تنها يك بيماري فكري و روانشناختي نيست بلكه نفسانيت است.
تحجر، نفسانيت و استبداد با هم رابطه اي قوي دارند. مقام و شهرت از آخرين مراحل امتحان مومن به شمار مي آيد. وقتي انسان گرفتار مقام طلبي باشد، تحمل انتقادپذيري او كاسته ميشود. از آنجا كه خدا مهربان است به بندگان فرصت لازم را براي اصلاح خود ميدهد، اما اگر عده اي نتوانند خود را اصلاح كنند، خدا هم آنها را رها ميكند و آنگاه هر روز عيبها بر خود او پوشيده تر و از ديد جامعه آشكارتر ميشود. رفته رفته امر بر انسان مشتبه ميشود. او حق و دين را در وجود خودش خلاصه مي بيند. وقتي متوجه ميشود كه همه چيز به پايان رسيده است.
هنگامي كه به سيره و روش زندگي و مديريت امام خميني يا شهيد رجايي مي نگريد نوعي خشوع و تواضع در برابر ملت در رفتار و بيان آنها موج ميزند. به همين دليل شهيد رجايي مردم و امام را از يكديگر جدا نمي ديد. از سوي ديگر اگر شهيد رجايي مي خواست خودش را عزيز كند، خدا او را ذليل مي كرد، همانگونه كه ديگراني اينگونه عمل كردند و به ذلت كشيده شدند. در طول تاريخ بشريت اينگونه بوده است، زيرا قانون نظام و سنت الهي اينگونه حكم ميكند. او به درجه اي از اخلاص و كمالات انساني دست يافته بود كه روحيه انتقادپذيري پيدا كرده و خود را از عيب و نقص بري نمي ديد و مخالف خود را دشمن پيغمبر نمي شمرد. شهيد رجايي با اينكه يكي از باسابقه ترين مبارزين بود و بيشترين استقامت را در زير شكنجه هاي ساواك تحمل كرده بود، نه تنها اين روند در او غرور و خود بزرگ بيني ايجاد نكرده بود كه به تواضع و فروتني او افزوده بود؛ زيرا هر آنچه را پشت سر گذاشته بود منت و لطف الهي بر خود مي ديد. لذا هنگامي كه در ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي به ايشان پيشنهاد مسووليتهاي سنگين ميشود، وي ديگران را از خود در اين جهت شايسته تر مي داند، اين در حالي است كه ديگران خوب ميدانستندكه هم در كارهاي اجرايي تجربه خوبي دارد و هم سياستمدار خوبي بود. در دوره دولت موقت هنگامي كه در آموزش و پرورش ابتدا به عنوان يك نيروي انقلابي، سپس به عنوان كفيل آموزش و پرورش مشغول كار بود كارهاي بزرگي به دست ايشان صورت گرفت و اين امر خود باعث شد تا پيشنهاد دهندگان بر قبول مسووليت بالاتر تاكيد كنند. شهيد رجايي در حالي كه ترجيح ميدهد تا در آموزش و پرورش كه آن را اساس پيشرفت و رشد فرهنگ جامعه مي داند باقي بماند و نقش خود را در آنجا ايفا كند، اما بر اساس نياز انقلاب در آن شرايط حساس، مسووليت خطير نخست وزيري را مي پذيرد.
آن گاه كه حضرت امام (ره) در دوران رياست جمهوري ايشان يادآوري كرده بودند كه شما در برابر تك تك راي هاي مردم مسوول هستيد و مردم در قيامت از تك تك شما سوال ميكنند: «براي ما چه كرديد؟» آنچنان اين تذكر، شهيد رجايي را منقلب كرده بود كه بيشتر از هر زمان مراقب كارها و رفتارهاي خود بود و به قيامت و روز جزا بيشتر از هر زماني فكر مي كرد. او شب و روزش را براي مبارزه و براي مردم گذاشته بود و تمام تلاشش را مي كرد تا با دردها و رنجهاي مردم زندگي كند.
شهيد رجايي خيلي به خودش سخت مي گرفت ولي از خطاهاي شخصي ديگران به راحتي مي گذشت. براي اثبات گفته ام شايد كتاب مكاتبات شهيد رجايي با بني صدر تاليف كيومرث صابري بهترين نمونه باشد.
در حالي كه بني صدر در بسياري از جلسات عمومي و خصوصي عليه او حرف مي زد، او براي اينكه مردم ناراحت نشوند كه ميان رييس جمهور و نخست وزير درگيري است، به بني صدر پاسخ نمي داد. يادم هست يك بار سعي كرده بود در مقابل دوربين صدا و سيما در كنار بني صدر به عنوان نخست وزير و رييس جمهوري راه برود تا مردم به اين احساس آرامش برسند كه ديگر اختلافي ميان آنها به عنوان نخست وزير و رييس جمهور نيست و از اين طريق خوشحال شوند اما بني صدر خود را كنار كشيده بود. او خود را كوچك مي كرد، از آبروي خود مي گذشت تا مردم رنج نبرند. او خود را مقلد امام، فرزند ملت و برادر رييس جمهور معرفي كرد. حضرت امام جهت جلوگيري از مناقشات خواسته بودند كه سكوت كند. بني صدر همه جا حرفهايش را مطرح مي كرد، اما او حتي در جمع هاي خصوصي از طرح مسايل خودداري مي كرد. البته او هم ميتوانست سخنان امام را به مولوي و ارشادي تقسيم كند، اما او اين گونه رفتار نكرد او به واقع به آنچه كه گفته بود عمل كرد آنچه كه شهيد رجايي را بزرگ كرد ترس از خدا و بندگي خالصانه او بود. او مطمئن نبود تا اينجاي راه را كه رفته، از اين به بعد هم ميتواند برود؛ زيرا او مطمئن بود كه اگر از خدا غفلت كند قدم از قدم نميتوانست بردارد. او با تمام وجود به اين باور و درك معنوي رسيده بود كه امامان ما با آن عظمت، عظمت را از خود نميديدند، چون همه چيز از اوست و واي بر ما كه نميتوانيم شاكر او باشيم.
شهيد رجايي در فكر اين نبود تا كارهايي را كه در زمان وي انجام ميشود به نام او در تاريخ ثبت شود او با قصد خدمت به بندگان خدا جهت جلب رضاي خالق هستي به ميدان آمده بود، به همين جهت روحيه او در هيچ شرايطي تغيير نكرد جز اينكه به تواضع و فداكاري او افزود.
روزنا:
قرائت عرفاني كه شما از تقواي شهيد رجايي ارائه داديد و رابطه معكوسي كه اين تقوا با تحجر و استبداد دارد، يكي از زيباترين تفسيرهايي بود كه ميتوان از منطق مردم سالاري در اخلاق اسلامي ارائه داد.
اين گفت و گو در شرايطي انجام ميشود كه چندي قبل پس از آن كه حجهالاسلام و المسلمين سيد حسن خميني، نيز با ادبياتي نزديك به ادبيات شما به توضيح دربارهي منطق معنوي و اخلاقي انقلاب اسلامي پرداختند و برخي از بندهاي وصيتنامه حضرت امام را مطرح كردند، ماشاهد هتك حرمت ايشان و بيت حضرت امام بوديم،
آيا فكر نميكنيد افرادي در به حاشيه راندن اين ادبيات و افرادي كه قصد احياي آن را دارند تلاش ميكنند؟ اساساً چه كساني در دوران حيات حضرت امام مواضع امام را نميپسنديدند و انديشههاي امام ناراحتشان ميكرد؟
عاتقه صديقي:
امام به صراحت در وصيتنامه خود ميگويند:
وصيت اكيد من به قواي مسلح آن است كه همان طور كه از مقررات نظام، عدم دخول نظامي در احزاب و گروهها و جبهههاست به آن عمل نمايند؛ و قواي مسلح مطلقا، چه نظامي و انتظامي و پاسدار و بسيج و غير اين ها، در هيچ حزب و گروهي وارد نشده و خود را از بازيها سياسي دور نگه دارند. در اين صورت ميتوانند قدرت نظامي خود را حفظ و از اختلافات درون گروهي مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است كه افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمايند. و چون انقلاب از همه ملت و حفظ آن برهمگان است، دولت و ملت و شوراي دفاع و مجلس شوراي اسلامي وظيفه شرعي و ميهني آنان است كه اگر قواي مسلح، چه فرماندهان و طبقات بالا و چه طبقات بعد، برخلاف مصالح اسلام و كشور بخواهند عملي انجام دهند يا در احزاب وارد شوند كه – بي اشكال به تباهي كشيده ميشوند- و يا در بازيهاي سياسي وارد شوند، از قدم اول با آن مخالفت كنند. و بر رهبر و شوراي رهبري است كه با قاطعيت از اين امر جلوگيري نمايد تا كشور از آسيب در امان باشد.
حال پرسش من اين است چگونه است هنگامي كه فردي به طرح انديشههاي امام ميپردازد ترور شخصيت ميشود. راستي اينان چه نقشهاي در سر ميپرورانند كه اينچنين در مقابل طرح يك جمله اساسي و تعيين كننده از وصيتنامه حضرت امام اين گونه برآشفته ميشوند. در طول روزهاي گذشته نه تنها حجهالاسلام سيد حسن خميني بلكه بزرگاني كه به طرح برخي از ديدگاههاي حضرت امام پرداخته بودند، مورد هتك حرمت قرار گرفتند. آيا طرح انديشههاي امام به اهداف دراز مدت و كوتاه مدت اين افراد ضربه ميزند كه اين گونه برآشفته شدهاند؟ چرا پس از وقوع اتفاقاتي نگران كننده براي نظام، آنگاه كه در جهت دفاع از نظام و پيشگيري از انحرافات و خطرات پيش روي آن، برخي از نقطه نظرات اصولي حضرت امام براي افكار عمومي طرح ميشود كه مؤكداً و با صراحت در وصيتنامه و صحيفهي امام آمده است، اين گونه برخي برآشفته ميشوند؟ در حالي كه همين افراد هر گاه لازم ببيند بدون توجه به زمينههاي طرح سخنان امام در زمان خود، از آنها به نفع خود بهرهبرداري ميكنند.
نكتهي مهم اين جاست برخي از اين افراد در رأس مراكز حساس انقلاب اسلامي قرار گرفتهاند، در حالي كه امام نگران تحريف تاريخ بود، من به شدت از اين جهت نگرانم.
درد دل ما و آنچه كه دل مرحوم آيت الله توسلي را آنچنان سوزاند كه ديگر ماندن را تاب نياورد، تنها ترور شخصيت حجت الاسلام سيد حسن خميني به عنوان فردي كه رابطهاي نسبي با حضرت امام و مسووليت حفظ و نشر آثار ايشان را دارد، نيست. مساله اين است هنگامي كه فردي درباره انحراف از راه امام سخن ميگويد، ترور شخصيت ميشود. مساله اصلا در داستان يك نوشته و يك نويسنده و يك سايت خلاصه نميشود. مساله جرياني است كه اعتقادي به تفكرات امام ندارد و بلكه از راه و آرمانهاي ايشان كينه به دل دارند.
تشخيص حق و باطل در فضاي كنوني جامعه ما سخت دشوار شده است. كساني كه در گذشته نه تنها اعتقادي به انديشه حضرت امام نداشتند بلكه او را تخطئه مي كردند، كساني كه مبارزه را قبول نداشتند، كساني كه هرگاه خطري آنها را تهديد نمي كرد به ظاهر با مبارزين همراهي مي كردند، هرگاه خطري آنها را تهديد مي كرد كنار مي كشيدند و آن گاه كه امام در چهلم شهداي انقلاب، نيمه شعبان و عيد نوروز را عزاي عمومي اعلام كرد، آنها همگام با حجتيه نورافشاني كردند، امروز همه اينها به نام امام عليه تفكر امام در تلاشند و تمام توان خود را براي حذف انديشه و راه او به كار گرفته اند. من از اختلاف سخن نمي گويم، مساله حجتيه با امام خصومت است. باور كنيد كساني كه كينه امام را دارند امروز به دليل غفلتها، نفوذ و مجال يافته اند وگرنه قدرتي نيستند. پس از ماست كه بر ماست. در واقع اين مائيم كه ميدان را براي تاخت و تاز آنها باز گذاشته ايم. من بايد به يك انحراف بزرگ اشاره كنم. در طول سالهاي گذشته خطر دين زدايي و سكولاريزم به درستي همواره جدي گرفته شد، اما خطر تحجر و حجتيه مورد غفلت قرار گرفت و بلكه سانسور شد و اين سانسور امري اتفاق يا سهوي نبود بلكه حجتيه به قدري موذيانه عمل كرده است كه اين خطر پنهان نگه داشته شد.
امام درباره در بخشي از منشور روحانيت درباره خطر مقدس مآبان و متحجرين مي فرمايد:
«…خون دلى كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختيهاى ديگران نخورده است…. ياد گرفتن زبان خارجى، كفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرك بشمار مىرفت. در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از كوزهاى آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند، چرا كه من فلسفه مىگفتم. ترديدى ندارم اگر همين روند ادامه مىيافت، وضع روحانيت و حوزهها، وضع كليساهاى قرون وسطى مىشد كه خداوند بر مسلمين و روحانيت منت نهاد و كيان و مجد واقعى حوزهها را حفظ نمود ..
….از همه شكنندهتر، شعار گمراه كننده حكومت قبل از ظهور امام زمان- عليه السلام- باطل است و هزاران «إن قُلت» ديگر، مشكلات بزرگ و جانفرسايى بودند كه نمىشد با نصيحت و مبارزه منفى و تبليغات جلوى آنها را گرفت؛ تنها راه حل، مبارزه و ايثار خون بود كه خداوند وسيلهاش را آماده نمود. علما و روحانيت متعهد سينه را براى مقابله با هر تير زهرآگينى كه به طرف اسلام شليك مىشد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند.
اولين و مهمترين فصل خونين مبارزه در عاشوراى 15 خرداد رقم خورد. در 15 خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود مقابله را آسان مىنمود. بلكه علاوه بر آن از داخل جبهه خودى گلوله حيله و مقدس مآبى و تحجر بود؛ گلوله زخم زبان و نفاق و دورويى بود كه هزار بار بيشتر از باروت و سرب، جگر و جان را مىسوخت و مىدريد. در آن زمان روزى نبود كه حادثهاى نباشد، ايادى پنهان و آشكار امريكا و شاه به شايعات و تهمتها متوسل شدند حتى نسبت تارك الصلوة و كمونيست و عامل انگليس به افرادى كه هدايت مبارزه را به عهده داشتند مىدادند. واقعاً روحانيت اصيل در تنهايى و اسارت خون مىگريست كه چگونه امريكا و نوكرش پهلوى مىخواهند ريشه ديانت و اسلام را بركنند و عدهاى روحانى مقدس نماى ناآگاه يا بازى خورده و عدهاى وابسته كه چهرهشان بعد از پيروزى روشن گشت، مسير اين خيانت بزرگ را هموار مىنمودند ..
آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است، از هيچ قشر ديگر نخورده است …… ديروز مقدس نماهاى بيشعور مىگفتند دين از سياست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مىگويند مسئولين نظام كمونيست شدهاند! تا ديروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حكومت ظالمان براى ظهور امام زمان- ارواحنا فداه- را مفيد و راهگشا مىدانستند، امروز از اينكه در گوشهاى خلاف شرعى كه هرگز خواست مسئولين نيست رخ مىدهد، فرياد «وا اسلاما» سر مىدهند! ديروز «حجتيهاى» ها [1][10]مبارزه را حرام كرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نيمه شعبان را به نفع شاه بشكنند، امروز انقلابيتر از انقلابيون شدهاند! «ولايتى» هاى ديروز كه در سكوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمين را ريختهاند، و در عمل پشت پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت را شكستهاند و عنوان ولايت برايشان جز تكسب و تعيش نبوده است، امروز خود را بانى و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مىخورند! راستى اتهام امريكايى و روسى و التقاطى، اتهام حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، اتهام كشتن زنان آبستن و حِليّت قمار و موسيقى از چه كسانى صادر مىشود؟ از آدمهاى لامذهب يا از مقدس نماهاى متحجر و بيشعور؟! فرياد تحريم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهيدان و اظهار طعنها و كنايهها نسبت به مشروعيت نظام كار كيست؟ كار عوام يا خواص؟ خواص از چه گروهى؟ از به ظاهر معممين يا غير آن؟ بگذريم كه حرف بسيار است. همه اينها نتيجه نفوذ بيگانگان در جايگاه و در فرهنگ حوزههاست، و برخورد واقعى هم با اين خطرات بسيار مشكل و پيچيده است.
از يك طرف وظيفه تبيين حقايق و واقعيات و اجراى حق و عدالت در حد توان و از طرف ديگر مراقبت از نيفتادن سوژهاى به دست دشمنان كار آسانى نيست ..
اينها كه ديگر سخن من نيست. سخن امام است. واقعيت اين است در حالي كه امام در نامه اي كه به يكي از اعضاي شوراي نگهبان تذكر داده بودند كه مبادا يك مرتبه متوجه شويد همه چيزتان دست انجمن حجتيه اي ها افتاده است، اما از آن زمان تا كنون اين پيش بيني و نصيحت آگاهانه و دلسوزانه از جانب برخي ناديده گرفته شد.
اين انديشه قطعا بر اين عقيده است كه انقلاب اسلامي قيام امام زمان(عج) را به تاخير انداخت و اكنون هر تلاش مذبوحانهاي را براي براندازي نظام جمهوري اسلامي خدمتي به امام زمان (عج) و گامي در جهت تعجيل در ظهور امام زمان(عج) تلقي ميكند. مهمترين راهبرد اين گروه حذف جمهوريت است. تفكر مخالفان امام كه در واقع در نسبت با نظام جمهوري اسلامي نقش برانداز را دارند و قصد تهي كردن نظام از قيد جمهوريت را دنبال ميكند، قدرت و نفوذ زيادي يافته است و اين موضوعي قابل گذشت نيست.
البته مساله تنها حجتيه نيست. حجتيه با جريانهاي مختلف مقدس مآب و متحجر در بعضي موارد وجه مشترك فكري دارد. اين وجه مشترك داستان 99 نفر را پديد آورد. يادمان نرفته است برخي از كساني كه امروز به نام امام و به نام ولايت از محدود كردن ركن جمهوريت نظام دفاع ميكنند در زمان امام در جمع 99 نفره منسجمي در اوج بحران جنگ به مخالفت با امام برخاستند. ديدگاههاي ايشان را به مولوي و ارشادي تقسيم كردند، امروز اين افراد به بهانه دفاع از ولايت و از امام برخي از ياران امام را حذف ميكنند. چگونه ممكن است كساني كه به نصايح امام در زمان حيات ايشان عمل نكردند امروز بخواهند ادامه دهنده راه او باشند.
در حالي كه در اوج جنگ بنا به مصالح زمان حضرت امام از دولت آقاي ميرحسين موسوي حمايت كردند و بنا به تقاضاي جمعي از شخصيتها و نمايندگان رسما نظرشان را در حمايت از دولت اعلام كردند 99 نفر به ايشان راي مخالف دادند.
روزنا: شما كه معتقد نيستيد مجلس حق تصميم گيري ندارد؟
عاتقه صديقي:
متن سخن امام به هيچ وجه چنين رويكردي ندارد. ايشان به مختار بودن مجلس و رييس جمهور تاكيد ميكنند، اما مهم اين است كه افرادي مدعي حمايت از امام شده اند كه در اوج جنگ رهنمودهاي ايشان كه بنا بر مصالح نظام جمهوري اسلامي ارائه ميشد را ناديده گرفتند.
پاسخ امام به نامه مربوطه چنين بود:
با تشكر از حضرات آقايان، اينجانب چون خود را موظف به اظهارنظر ميدانم، به آقاياني كه نظر خواستهاند، از آن جمله جناب حجت الاسلام مهدوي و بعضي آقايان ديگر، عرض كردم آقاي مهندس موسوي (نخست وزير) را شخص متدين و متعهد، و در وضع بسيار پيچيده كشور دولت ايشان را موفق مي دانم؛ و در حال حاضر تغيير آن را صلاح نمي دانم.
اما حق انتخاب با جناب آقاي رييس جمهور و مجلس شوراي اسلامي محترم است. 5 مهر 65/ صحيفه امام جلد 19 ص 393
امام خود در جاي ديگري تاكيد ميكنند اشكال، بلكه تخطئه يك هديه الهي است براي رشد انسانها صحيفه امام جلد 20 ص 45
ميبينيم كه امام خود معتقدند حق انتخاب با آقاي رييس جمهور و مجلس شوراي اسلامي است. امام هيچگاه اين 99 نفر را ردصلاحيت نكرد بلكه همواره در تلاش بود كه با منتقدان خود به گونهاي آزادمنشانه رفتار كند. هرگاه برخي در حركتهاي تندروانه قصد حذف منتقدان امام را داشتند، ايشان منتقدان خود را تحت حمايت قرار مي داد.
مساله اين است كساني كه ديروز به امام اعتقادي نداشتند، امروز بدون توجه به راه امام رويه گذشته خود را ادامه مي دهند، در حالي كه مدعي حمايت از امام هستند و اين دروغ، ريا و تزوير است.
نكته ديگر اين است كه مردم به امام و نظام جمهوري اسلامي او راي دادند. بر اين مبنا انقلاب كردهاند، نه بر مبناي افكار انجمن حجتيه و مقدس مآبان و متحجرين. به همين دليل بود كه از امام به يك اشاره از مردم به سر دويدن.
روزنا:
يكي از مسوولين نظارت بر انتخابات مجلس هشتم اخيراً اعلام كرده است در ابتداي انقلاب كه ردصلاحيت نبود حاصل راي مردم شد سلطان ابوالحسن بني صدر.
عاتقه صديقي:
نكته جالب اينجاست كه آقاي بني صدر كانديداي جامعه روحانيت مبارز بود. كانديداي جناح خط امام و حزب جمهوري اسلامي آقاي دكتر حبيبي بود.مسئلهي ديگري كه بايد به آن توجه اين است كه اين ادبيات توهين به مردم است و به روشني حكايت از نگاهي دارد كه مردم را نيازمند قيم ميداند. از همه مهمتر اين كه اين ادبيات توهين به امام و آشكارا نشان دهنده يك انحراف بزرگ از خط امام است.
حضرت امام ، سالها بعد بنا به مصالحي لازم شد كه اعلام كنند به بني صدر راي ندادهاند اما هرگز ايشان بني صدر را حذف نكردند. حضرت امام اجازه دادند تا مردم و مجلس منتخب مردم خود به اين نتيجه برسد.
در اينجا خوب است برخي از جملات امام را به ياد بياوريم ايشان ميگفتند
« روي آن مسيري كه ملت ما دارد، روي آن مسير راه برويد، ولو عقيده تان اين است كه اين مسيري كه ملت رفته خلاف صلاحش است. خب، باشد.
ملت ميخواهد اينطور بكند، بها ما و شما چه كار دارد؟ خلاف صلاحش را ميخواهد. ملت راي داده؛ رايي متبع است.»
حضرت امام نه تنها بني صدر را حذف نكرد، بلكه به احترام آراي مردم همواره با موضع گيريهاي به موقع و ارشاد و نصيحت وي سعي در آرام نگه داشتن جامعه داشتند.ايشان عميقا معتقد بودند اولين تجربه رياست جمهوري و مردمسالاري در اين نظام نبايد شكست بخورد. قبلا در مصاحبه مفصلي توضيح داده ام كه اگر ستون «روزها بر رييس جمهوري چگونه مي گذرد» در روزنامه «انقلاب اسلامي» يا سخنراني مصاحبههاي مختلف بني صدر و يا كتاب مكاتبات شهيد رجايي با بني صدر تاليف مرحوم كيومرث صابري را بخوانيد نوع برخورد شهيد رجايي با پديدهي بني صدر را درك ميكنيد و متوجه ميشويد كه چگونه توهينهاي رييس جمهور از سوي شهيد رجايي بي پاسخ ميماند.