بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
در واقع این احوالپرسیها برای این است که من خبر دارم که همهی ما برادر و خواهریم و یک تفاوتی معمولاً هست و آن این است که جوان هر غذایی بخواهد با لذّت میخورد، ولی پیر بهترین غذاها را از لحاظ انجام وظیفه میخورد که زنده بماند. وقتی سر سفره نشستیم، رعایت پیرترها را بکنیم و ببینیم آنها چه میخواهند، هر چه میخواهند بخورند؛ بعد شما بخورید. این مطلب حاشیه و خارج از دستور بود و به مناسبتی پیش آمد که گفتم.
نوشتهاند راز و رمز تسبیح حضرت فاطمه چیست؟ داستان حضرت فاطمه (ع) و تسبیح حضرت روایتهایی دربارهی آن شده است معتبره و همه قبولش دارند. در حال احتضار پیغمبر حضرت فاطمه احساس میکرد که پیغمبر دارد میرود و خیلی ناراحت بودند. حضرت پیغمبر به گوش حضرت فاطمه (نه محرمانه) چون مریض بودند و نمیتوانستند بلند شوند، دعایی برایشان گفتند. رمز و رازش این است که پیغمبر به حضرت فاطمه گفتند و بعد حضرت فاطمه به بقیه گفتند، این مهمترین رمز و رازش است، در عبادات و چیزهایی که منتسب به امر الهی است، ما معلوم نیست که بفهمیم حکمتش چیست! حتماً حکمتی دارد و در همان موقعی که گفتند انجام دادنش مفید است، خیلی فواید و مضرات به ما میرسد که نمیدانیم همین هوا که برای ما مسألهای نیست، خدا بخواهد یک مسألهی مشکل کرده است که تنفس مشکل شده و میگویند هوا آلوده است، ولی ما نفس میکشیم و هیچ احساس نمیکنیم، ولی ضرر دارد و آن شعر که میگوید:
علی الصباح نشابور و خفتن بغداد
هوای لطیف صبح را تنفس میکنیم، یک هیجانی در ما ایجاد میشود مثل اینکه میخواهیم پرواز کنیم و نفس میکشیم و زندهایم؛ ما احساس نمیکنیم که فقط هوا در دست بشر نیست، چون خدا آورده و حتماً حکمتی دارد. ما همینقدر از حکمتش میفهمیم که هوای صبح خیلی برایمان مفید است. دعای حضرت فاطمه معمولاً همه در تعقیبات نماز است، فایدهی کلّیاش این است و ما اطاعت میکنیم امری را که پیغمبر به فاطمه فرمود. نماز میخوانیم و نماز چه فایدهای و چه حکمتی دارد به ما چه، چه حکمتی دارد؟ نمازت را بخوان، بعد که بیکاری هر چی که میخواهی فکر کن و حرف بزن نه اینکه کوشش نکنیم نه! باید بفهمیم، ولی فکر نکنیم همهی چیزهایی که الآن بر ما پنهان است، به این طریق بر ما آشکار خواهد شد، نه! همین تعقیبات نماز و تسبیح حضرت فاطمه روالی که هست، این روال در واقع مسیر سلوک را تعیین میکند. اول میگوییم «اللهاکبر» یعنی خدا بزرگتر از هر چیزی است که فکر کنیم خدا از آن بزرگتر است. بعد «سبحانالله» همان خدا که از همه چیز بزرگتر است، عیب و نقصی ندارد. خدایی که دنیا را اداره میکند و آفریده است، درست کار میکند، هر چه کرده ما باید بر دیده ببینیم:
هر چه از دوست رسد خوب است / گر همه سنگ گر همه چوب است
بعد میگوییم «الحمدالله» یعنی بزرگی و مهربانی، حمد و تعریفات مختص خداست و ما هم متوجهایم و شکرگزاری میکنیم. این مراحل سلوک انسان است اولاً ذکرها عربی است و برای عربها که زبانشان، زبان قرآن است این مسائل خیلی روشن است. ما باید معنایش را بدانیم که وقتی میگوییم معنای آن در ذهن ما زنده شود. این طریق باید به آنچه که گفتهاند رفتار کرد. بعد اگر فایدهاش را فهمیدیم چه بهتر و اگر نفهمیدیم بر کوتاهی نه شخص خود ما بر کوتاهی استعداد بشر و کوتاهی فکر خود ماست، بشر چیزهایی را که محسوس است درک میکند، چیزهای غیرمحسوس اگر خوب و بد باشد، بستگی به فکر ما دارد که آن توسعهی فکری و عقلانی را داشته باشیم و درک میکنیم، اگر نه که درک نمیکنیم.
دو تا نامه داشتم کسانی میخواستند به طور غیر رسمی از ایران بروند و بین راه گرفتار شدند و مدتها ماندهاند که چه کاری از اینجا از دستمان برمیآید. خوب یا بد مملکت برای خودش قوانینی دارد، اینها امر الهی است و باید اجرا شود، یعنی چه بگوید و چه نگوید عملش همین است و دستش برسد اجرا میکند. شخصی که از اینجا میرود دو گناه دارد، نسبت به کشور خودش گناه دارد که بدون گذرنامه رفته و نسبت به آن کشور هم گناه کرده که بدون گذرنامه وارد شده است. خیلیها میگویند که چنین مقرراتی خلاف آزادی است که خداوند برای همهی ما آفریده است و چنین مقرراتی قابل احترام و رعایت نیست. آن را نمیدانم که قابل احترام هست یا نیست که خود بحث فلسفی مفصلی دارد، ولی فقط سرنیزه پشت سر اینهاست. قوانین میگوید که این کار را بکنید. فرضاً تو میگویی مال شیطان است، باشد، به هر جهت باید اجرا کنید. فرد اول باید خیلی فکر کند که آیا این ارزش را دارد برای چنین کاری این خطر را به جان خودش بگیرد، خیال نکند کار سادهای است. مانند آبی که میخورد. شعری میگوید:
چو در تاس لغزنده افتاد مور / رهـاننده را چـاره بـايد نـه زور
تاس لغزنده هیچ کدامتان ندیدهاید، ما که بچهی دهاتی بودیم، یادم میآید در باغ صالحآباد، آن وقتها که بیابان بود و من 5 الی 6 ساله بودم و بازی میکردیم، یک حیوانی بود که ما به او میگفتیم کوکو، تاسی درست میکرد که خیلی لغزنده بود و مورچه که داخل آن میافتاد، هر چه میکرد نمیتوانست بالا بیاید و خاک دور و برش میریخت و کوکو میآمد آن را زیر خاک میبرد و میخورد.
از در بـخشندگی و بنـدهنوازی / مُرغِ هوا را نصیب و ماهیِ دریا
نصیبش را خداوند میرساند. هر چه که مورچه زور بزند، نمیتواند از آن بیرون بیاید، ولی برگی، تکه چوبی آنجا بیفتد از روی آن میتواند بیرون بیاید. وقتی کسی زحمات فرضی را به جان میخرد، دیگه باید بداند که اینطوری میشود؛ از حالا میخواهد که آن نگرانیهایی که آخر داشته باشد از الآن نگران باشد. اگر هر وقت خلاص شد آنوقت خوشحال باشد. مسألهی قوانین محترم است یا نه، از قدیم قوانین دینی را محترم میدانستند. قوانین قبیلهای ظاهراً بالاتر از اینها بود، ولی ضامن اجرایش فقط زور و سرنیزه بود. قواعد دینی ضامن اجرایش بهشت و دوزخ بود که آن هم دست روحانیون و کشیشها بود و میرفتند بهشت میخریدند یا جهنی بودند، پول جهنم را میدادند که گناه نکردهاند. یک کشیشی به نظرم لوتر یا کالون بود که کشیشی بود که به لباس دهاتی درآمد و از یک کشیش محل خودش ششدنگ جهنم را خرید. آن فرد تعجب کرد و گفت جهنم را میخواهی چه کار کنی؟ گفت میخواهم دوستان دیگر آنجا نروند. او دید که خوب خریداری برایش پیدا شده، ششدنگ جهنم را فروخت و بعد گفت این را باید خود پاپ امضا کند، او مالک است، یک امضایی به اسم پاپ کرد و ششدنگ جهنم را خرید. بعد اعلام کرد که آقایان مسیحی من ششدنگ جهنم را خریدم و مال من است؛ از امروز اگر حرف پاپ را گوش ندهید و تمرد کنید هیچ اشکالی ندارد، برای اینکه جهنم مال من است و نمیگذارم به جهنم بروید. به این طریق علیه پاپ طغیان کرد که مذهب پروتستان (معترضین) به وجود آمد و مدتها جاری بود. خیلیها به عنوان مخالفت با این فکر، مخالفت با اصل مذهب کردند، این است که مخالفت با دین از همین دیندارها ایجاد شد. همان دینی که خودشان داشتند و مردم نمیپسندیدند، از آن اعلام بیزاری کردند و بعد گفتند اینها معترضین هستند. عدهی بسیاری از این کشیشها جزء پروتستانها هستند، اما قوانین مملکتی چون سرنیزه دنبالش بود و ناچار اجرا میشد. دولت میگفت این قانون را میخواهید از جانب خدا یا شیطان بدانید، باید مطیع باشید. وقتی در هر جامعهای هستیم ناچاریم قوانین را اجرا کنیم. بهتر این است، این ناچاری را ما فقط در مورد احکام الهی رفتار کنیم. هر حکم دولتی و حکومتی را به منزلهی یک رشته بدانیم. در ایام قدیم دستورات و قوانین را خلفا میگفتند و ائمهی ما هم که معتقد بودند خلفا حق ندارند و خلافت حق آنها نیست، آنها را اجرا میکردند، حتی غالباً به نماز جمعه میآمدند، اگر نمیآمدند بیشتر نگرانی ایجاد میشد. ما هم حتیالمقدور باید اجرا کنیم تا به این گرفتاریها نیفتیم انشاءالله خدا این مشکلات را از پیش پای ما بردارد. ما، این مورچهی ضعیف، جلوی تاس لغزنده نیفتیم که ندانیم چه بکنیم.