پدر طفل تا آن تاريخ چندين برابر مبلغ ريالى هزينه درمان كرده بود و هنوز هم مىبايستى مرتباً به درمان ادامه دهد؛ بنابراين از من استمداد مىكرد. لايحه اعتراضيهاى تهيه شد به اين مضمون: مسلماً امروز در ايران نه درهم و نه دينار رواج دارد، نه حله يمانى موجود است و نه ساير انواع ديه با جامعه ايران انطباق دارد. مبناى ذكر اين انواع ديه، خبر مروى از حضرت صادق(ع) مىباشد كه در اينصورت بايد همان درهمى كه موردنظر حضرت بوده و در آن زمان رايح بوده است پرداخت گردد و هماكنون اين درهم در موزههاى جهان موجود است – كه هر كدام قطعاً ميليونها ارزش دارد – و اگر هم قيمت آن داده مىشود بايد قيمت همان درهم محاسبه شود. از طرفى ديه مالى نيست كه بهواسطه ارتكاب جنايت پرداخت مىشود و مانع پرداخت خسارت نيست. «خسارات و هزينه درمان به استناد مواد قانون مسؤوليت مدنى و قاعده شرعى تسبيب بايد جداگانه احتساب و پرداخت گردد…. » متأسفانه اثرى بر آن لايحه مترتب نشد. همين مطلب را بعداً طى دو مقاله: يكى در روزنامه اطلاعات و ديگر مقالهاى در روزنامه سلام مورّخه 11 و 25 اسفند 72 توضيح دادم و پيشنهاد كردم كه ديه برحسب بهاى سكه طلاى رايج ايران تعيين گردد و در اوّل هر سال يا دوبار در سال، بهاى رسمى سكه از بانك استعلام شده و مبناى ارزيابى قرار گيرد و نيز خسارات و هزينه درمان بهموجب قانون مسؤوليت مدنى پرداخت شود.
گرچه اخيراً ديه را منحصر در سكه طلا و نقره (دينار و درهم) كرده و بهاى طلاى آن را موردعمل قرار مىدهند – كه هر دو بخش اين تصميم خلاف قانون است – ولى معذلك ايرادات بهجاى خود باقى است. در مورد خسارات و هزينه درمان خوشبختانه ديوان عالى كشور در رأى اصرارى هيأت عمومى شماره شش5/4/1375 پرونده اصرارى كلاسه 13-8652 ح / 18 چنين نظر داده است: «… نظر بهاينكه از احكام مربوط به ديات و فحواى مواد قانون راجع به ديات نفى جبران ساير خسارات وارده به مجنىعليه استنباط نمىشود و باعنايت بهاينكه منظور از خسارات و ضرر و زيان وارده همان خسارت و ضرر و زيان متداول عرفى مىباشد لذا مستفاد از مواد 1 و 2 و 3 قانون مسؤوليت مدنى و با التفات به قاعده كلى لاضرر و همچنين قاعده تسبيب و اتلاف لزوم جبران اينگونه خسارات بلااشكال است بنابراين به اكثريت آرا اجرا مىگردد.«
اخيراً مقالهاى در چند شماره روزنامه اطلاعات از آيتاللَّه صالحى نجفآبادى در مورد « قضاوت زنان» و نيز مقالهاى بهعنوان « نقش زمان و مكان در تغيير احكام» آيتاللَّه موسوى بجنوردى در همان روزنامه درج شد كه مطالب بسيار آموزنده و ابتكارى داشت. مطالعه اين آرا و نيز رأى هيأت عمومى مرا تشويق كرد كه مجدداً در اين زمينهها مطالبى را عرضه بدارم، بدان اميد كه موردبحث و نقد صاحب نظران قرار گيرد.
قانون مدنى كه از طرف علما و حقوقدانان طراز اول و مجرّب تهيه و مورد تأييد مرحوم مدرس نيز قرار گرفت و تصويب گرديد بسيار دقيق بوده، با مقررات شرع و مقتضيات زمان و مكان انطباق داشت (متأسفانه اكثر اصلاحاتى كه در سال 1370 در آن بهعمل آمد قابل انتقاد است و در همان زمينهها از ارزش قانون كاست). اما قانون مجازات اسلامى كه در تاريخ قانونگذارى ما تازه است نيازمند بررسى اجتهادى و عرضه پيشنهاداتى است كه با تكيه بر اجتهادات مبتنىبر مقتضيات زمان و مكان اصلاح گردد.
در زمينههاى طرق اثبات جرم بهطور كلى، علم قاضى، قسامه، عاقله، ارش، قصاص عضو مسايلى است كه بايد با ديد جديدى مورد بررسى قرار گيرد. از طرفى چون همه امور را از مقنن خواستن صحيح نيست و به انتظار قانون جديد نشستن قوه قضائيه را سست و كم فعاليت مىكند، شايسته است قضات و حقوقدانان با ديدى اجتهادى قوانين فعلى را تفسير كنند تا رويه قضايى منطبق با اوضاع زمان و مكان تدوين گردد.
از مواد قانون مجازات اسلامى روشن است كه مقنّن قتل را نيز مانند يك امر حقوقى تلقى كرده از مدّعى مىخواهد در ادعاى خود جازم باشد و عليه شخص معينى اقامه دعوا كند (ماده 248). حال آنكه بمصداق آيه«… مَن قَتَلَ نَفْسَا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكانَّما أَحْيَاالنَّاسَ جَمِيعَاً – كسىكه جز در مورد قصاص نفس يا فساد در زمين ديگرى را بكشد مثل آن است كه همه مردم را كشته است و هركسى نفسى را حيات بخشد گويى همه را حيات بخشيده است»1. در مورد چنين قتلى مدّعى شخصى تنها نيست بلكه جامعه هم مدعى است كه بايد دادستان (كه متأسفانه حذف شده است) – و نه قاضى محكمه – آن را تعقيب كند. در بسيارى از موارد ولىدم نمىتواند شخص معينى را طرف ادعا قرار دهد (مواد 228 و 229) يا اينكه نمىتواند نوع قتل را معين كند (ماده 230) كه عمدى است يا شبهعمد يا خطاى محض.2 الزام او به تعيين نوع قتل – كه امرى دقيق و تخصصى است – تكليف مالايطاق است و يا در مواردى«… بايد با صلح ميان قاتل و اولياى مقتول و عاقله دعوا را خاتمه داد» (ماده 230) درصورتىكه صلح عقد است و محتاج به تراضى طرفين و اگر آنان صلح نكردند تكليف چيست؟
قانون از ماده 239 به بعد به قسامه پرداخته است كه يكى از آثار و دلايل حقوقى دانستن قتل است بدين توضيح كه در امر حقوقى هدف فيصله دعواست ولى در امر جزايى بايد هدف كشف واقعيت باشد. قانون بدون اينكه تعريف صريحى از قسامه بهعمل آورده باشد مواردى را كه قسامه قابل اجراست ذكر مىكند و سپس در ماده 248 تعريف گونهاى را از قسامه بهنحو زير بيان مىنمايد:
»در موارد لوث قتل عمد با پنجاه قسم ثابت مىشود و قسمخورندگان بايد از خويشان و بستگان نسبى مدعى باشند و در مورد آنها رجوليت شرط است.
تبصره 1: مدّعى و مدّعى عليه مىتوانند حسب مورد يكى از قسمخورندگان باشند.
تبصره 2: چنانچه تعداد قسمخورندگان كمتر از پنجاه نفر باشند هريك از قسمخورندگان مرد مىتواند بيش از يك قسم بخورد بهنحوى كه پنجاه قسم كامل شود.
تبصره 3: چنانچه هيچ مردى از خويشان و بستگان نسبى مدعى براى قسامه وجود نداشته باشد مدعى مىتواند پنجاه قسم بخورد ولو زن باشد. «
يكى از آقايان وكلاى دادگسترى بيان كرد در محاكمهاى كه در مركز استانى داشته است وقتى يك نفر از معرفىشدگان گفت: «چون شخصاً نديدهام قسم نمىخورم»، رييس دادگاه به او خطاب كرد و گفت: « تو پيغمبر(ص) را نديدهاى ولى قسم مىتوانى بخورى كه قرآن را او آورده است» و بدين طريق وى را تشويق به سوگند نمود. متأسفانه در شرايط فعلى جامعه و عدم توجّه سوگندخورندگان و رويهاى كه عملاً بهوجود آمده است، ممكن است بسيارى از بىگناهان فداى اغراض شخصى مدعى شوند.
تشريع قسامه در قرآن نيامده است و لذا فقها آن را از احكام امضايى مىدانند كه شارع اين رسم و حكم متداول قبل از اسلام را تنفيذ و امضا نموده است. مبناى اين استنباط واقعهاى است كه در زمان پيغمبر(ص) واقع شده است و استاد شادروان محمود شهابى در كتاب ادوار فقه3 متن چند خبر منقول از حضرت صادق(ع) را مىآورد كه خلاصه برگردان آنها چنين است: «مقارن واقعه خيبر گروهى از انصار رفيق خود را گم كردند. بعد از جستجو او را كشته يافتند. به رسولاللَّه عرض كردند: فلان يهودى رفيق ما را كشته است قصاص او را مىخواهيم. حضرت از خواهانهاى قصاص خواستند دو مرد عادل از غير خودتان شهادت دهند تا من قصاص كنم و اگر نداريد 50 مرد سوگند خورند تا قصاص كنم. پس آنان گفتند ما شاهد نداريم و اكراه داريم از اينكه بر امرى كه نديدهايم سوگند خوريم … پس رسولاللَّه خود ديه او را پرداخت… » در مبانى تكملة المنهاج4 نيز اخبار مربوط به اين امر را ذكر كرده و صحيحه يزيد بن معاويه عجلى و صحيحه سعد بن زياد و معتبره زراوه را نيز آورده است كه حاكى است بهدنباله اين مطلب رسولاللَّه فرمود: « بهوسيله قسامه خون مسلمين حفظ مىشود. بدين توضيح كه اگر يك فرد فاجر فاسق فرصتى سرى پيدا كرد كه دشمن خود را در خفا بكشد از ترس قسامه اقدام به قتلى نكند. مدعى دم 50 قسم بخورد و اگر او قسم نخورد مدّعىعليه يعنى متهم بهقتل 50 قسم بخورد كه ما نكشتهايم و قاتل او را نيز نمىشناسيم كه اگر مدّعى قسم نخورد و مدّعىعليه قسمها را ادا كرد ديه پرداخت مىشود.» مؤلف بزرگوار مبانى تكملةالمنهاج بعد از ذكر اين اخبار اضافه مىكند: « اين ذكر علت ما را بر اين دلالت مىكند كه بگوييم قسامه در همه موارد نيست بلكه صرفاً در موردى است كه مدعىعليه (متهم) شخصى فاسق و متهم به شرارت باشد… زيرا اگر بالعكس فاسق فاجر عليه يك نفر مدعى قتل باشد و به قسامه توسل جويد و آن شخص قصاص شود، خون او هدر شده است.«
گرچه قسامه در زمان پيغمبر اجرا نشد و اوّل بار در زمان عثمان يا بنا بهبعضى روايات در زمان خليفه دوم اجرا شد، معذلك از همين واقعه زمان پيغمبر استنباط تشريع و امضاى اين قاعده دوران جاهليت شده است ولى بر اين استنباط نكات زير قابل توجه است:
هرگاه قسامه واقع شده بود و با ختم آن قصاص انجام مىشد و يا ديه مقرر و معلول قسامه پرداخت مىگرديد، مىتوانستيم به ضرس قاطع بگوييم حكمى امضايى تشريع شده است ولى سوابقى در تشريع احكام اسلامى هست كه پس از دستور اجراى حكم و بلافاصله قبل از شروع اجرا، وحى نازل مىشد و حكم جديدى مىآورد كما اينكه در تشريع لعان وارد شد: هلال بن اميه پسرعموى سعد بن عباده اجنبىاى را با زن خود در يك فراش ديد و چهار بار خدمت حضرت رسول(ص) عرض كرد. حضرت از او مطالبه چهار شاهد كرد كه شاهد نداشت. دستور اجراى حد قذف صادر شد امّا هنوز اولين تازيانه به او نواخته نشد كه حالت وحى بر حضرت عارض گرديد، مأمورين اجرا چون سابقه داشتند كه در اينگونه موارد حكم جديدى مىآيد توقّف كردند. بعد از اتمام وحى حضرت فرمود: او را رها كنند و حكم لعان آمد (مرد 5 بار سوگند بخورد. سپس زن 5 بار بر كذب ادعاى او سوگند بخورد. سپس آنان بدون نياز به اداى صيغه طلاق از هم جدا شده و هميشگى بر يكديگر حرام مىشوند). چهبسا در قضيه قسامه اگر صحابه حاضر به سوگند مىشدند قبل از اداى اولين سوگند حكم جديد مىآمد. بههرجهت بهنظر مىرسد اين ميزان از جريان امر كافى و حاكى از امضاى حكم نيست مگر اينكه تصريح به امضا شود همانگونه كه در مورد سعى صفا و مروه واقع شد: چون در مناسك حج دوران جاهليت سعى بين صفا و مروه معمول بود مسلمين آن را خوش نداشتند و انجام نمىدادند تا آيه 158 سوره بقره سعى بين صفا و مروه را از«شعائراللَّه» شمرده و مقرّر مىدارد: فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أنَ يَطَّوَّفَ بِهِما كه چون در مقام پاسخ به روش مسلمين بود با عبارت «فَلَا جُناحَ – باكى نيست» آمده است كه وجوب از آن استنباط شده است.
بهطور كلى در مورد احكام امضايى بايد دقت كرد. تفسير كشف الاسرار5 ميبدى ذيل آيه 75 سوره آل عمران مىنويسد: « مصطفى(ص) گفت: ما مِنْ شَىءٍ فى الجّاهِليةِ و هو تَحتَ اَقدامِى اِلّا الاَمانه؛ هيچ چيز از جاهليت نيست مگر آنكه من آن را زيرپا انداختم مگر رعايت امانت.» بهنظر مىرسد تا تصريح به امضاى حكم نباشد نمىتوان بهطور قاطع آن را امضا شده دانست. آيتاللَّه موسوى بجنوردى در مصاحبهاى بعد از تشريح مسأله عاقله مىگويند«:… در مسايل تعبّدى به لفظ رجوع مىكنيم و به اطلاق لفظى… اما در مسايل عقلايى چون اسلام امضاكننده است بايد ديد كه اسلام چهچيز را امضا كرده است.»6 و سپس در پاسخ سؤال ديگرى كه آيا عقل مىتواند در مواردى كه شارع علت حكم را بيان نكرده است علت را كشف كند، چنين اظهارنظر كردهاند: « در تعبديّات نمىتواند اما بحث ما راجع به تعبديّات نيست بلكه مربوط به مسايل عقلايى است و عقل قدرت كشف علت حكم را در اينگونه مسايل دارد». تفسير الميزان در تفسير آيه 102 سوره اعراف ( و ما وَجَدْنا لِاَكثرِهِم مِنْ عهدٍ و اِنْ وَجَدنا اَكثَرهُم لفاسقين) تحت عنوان «چرا حكم عقل را مقدم بر حكم شرع آورد» مىنويسد: «… اين است كه احكام عقلى عهدهايى است كه خداى سبحان درعين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مىكرد از وى گرفت… ».7
در اين زمينه مكالمهاى را كه بين عمر بن عبدالعزيز و ابوقلابه جريان يافته و در صحيح بخارى آمده است به نقل از ادوار فقه8 مىآوريم: «… پس عمر از ابوقلابه پرسيده است تو در اين باره (قسامه) چه مىگويى؟ او بعد از اظهار تعارف و تواضع گفته است: يا اميرالمؤمنين اگر 50 كس گواهى دهند بر مردى كه وى در دمشق زنا كرده و خود نديده باشند، آيا تو را رأى چنان است كه او را رجم (سنگسار) كنى؟ عمر پاسخ داد: نه. ابوقلابه گفته است: اگر 50 نفر در نزد تو بر مردى شهادت دهند كه در حِمص دزدى كرده و او را نديدهاند آيا تو دست آن مرد را با اين شهادت جدا مىكنى؟ پاسخ داده است: نه. و در برخى روايات است كه ابوقلابه گفته است پس من به عمر گفتم از چه راه هرگاه كسانى كه نزد تو هستند شهادت دهند كه كسى ديگرى را در شهرى ديگر كشته به چنين شهادتى حكم به قصاص مىكنى؟ عمر بن عبدالعزيز پس از اين واقعه به عاملان خود درباره قسامه نوشت… به شهادت 50 تن كه سوگند ياد كنند (قسامه) قصاص روا مداريد. » آنگاه استاد شهابى دلايل موافقين و مخالفين قسامه را بيان مىكند.
نكته ديگر اينكه مستنبط از اخبار مروى از حضرت صادق(ع) همانطور كه در مبانى تكملة المنهاج آمده است، آن است كه مدّعىعليه (متهم) قسامه بايد مشهور به فسق و فجور باشد و مدّعى قسامه (ولىدم و شاكى) نبايد اينگونه باشد. بهعلاوه حكمت برقرارى قسامه ذكر شده است و در دنياى امروز و با كشفيات علمى جديد ديگر چنان توهّمى نمىرود و هرگونه قتل كشف مىگردد.
اما صرفنظر از اين بحث فقهى (كه باز هم بقول آقاى آيتاللَّه موسوى بجنوردى در مصاحبه سابق الذكر: "… نبايد فكر كنيم كه فقه يعنى اسلام و اين اشتباه بزرگى است كه الآن وجود دارد. اسلام غير از فقه است") چون فعلاً در قوانين جاريه قسامه مقرر شده است و مادام كه تغييرات و اصلاحات قانونى در آن داده نشده است همين مواد قانونى لازمالاجراست، حق آن است قضات با ديدى دقيق و با تفسير قضايى از همين قوانين در حدود اختيارات خود مسايلى را روشن سازند تا رويه قضايى محكم و منطبق با مصالح جامعه و مقتضيات زمان و مكان بهوجود آيد. بدين منظور چون مبناى قانونگذارى در مورد قسامه مطالبى است كه ذكر شد بايد تفسير مواد قانونى را باتوجه به سابقه شرعى انجام داد و به جزييات واقعه زمان رسولاللَّه(ص) توجه كرد. هرگاه اين واقعه را بهمنزله امضاى يك رسم جاهليت بدانيم بايد جزييات امر و مكالمات معموله را نيز امضا شده بدانيم. در اينكه حضرت به صحابه پيشنهاد سوگند فرمود و نه امر به سوگند، نشاندهنده آن است كه بهطور كلى احتراز از سوگند خوردن اولى است. در اخلاق اسلامى طبق اخبار واصله از سوگند راست تا بتوان بايد احتراز كرد و سوگند به دروغ كه از بالاترين گناهان و بنا بهنظر بسيارى از گناهان كبيره است و مرتكب آن با يك عمل دو گناه انجام مىدهد: دروغگوئى (دروغگو دشمن خداست) و مؤكد كردن دروغ به سوگند. شيطان به دروغ نزد آدم و حوا سوگند خورد كه شجره ممنوعه درخت خلد است. سوگند خورد كه من ناصح امين شما هستم. سوگند دروغ عمل شيطانى است.
نكته ديگر آنكه صحابه عرض كردند: « از سوگند خوردن بر امرى كه نديدهايم اكراه داريم. » و اين بيان مورد تأييد حضرت واقع شد و از اين نكته چنين استنباط مىشود كه سوگند خورنده بايد شخصاً ديده باشد و اين نكته از مقررات قانونى نيز استنباط مىشود. بدين توضيح كه شهادت شهود ولو در همه موارد قاطع دعوا نيست ولى در هر صورت شهود بايد سوگند بخورند كه تمام حقيقت را بگويند و غير از حقيقت نگويند. به طريق اولى در قسامه كه اثر قاطع دعوا دارد و سرنوشت و حيات يك انسان بدان بسته است، مسلماً سوگندخورندگان بايد شاهد امر باشند. در ماده 251 قانون مجازات اسلامى آمده است: «قسم خورندگان بايد علم به ارتكاب قتل داشته باشند و از روى جزم قسم بخورند و قسم از روى ظن كفايت نمىكند.» علم مذكور در اين ماده بايد چنان قاطع باشد كه نهتنها ايراد ضرب يا ايراد جرح را بهچشم ديده باشد بلكه شاهد باشد كه بلافاصله مضروب فوت نمود تا هيچگونه سببيّتى براى مرگ جز ايراد ضرب متصوّر نباشد. در پروندهاى كه دخالت داشتم، ضارب بعد از يك ضربه فرار كرده بود و مضروب شخصاً سويچ ماشين خود را به ديگرى (كه سوابق سوءظن بين آنان موجود بود) داد و در ماشين خود نشست تا او را به درمانگاه برسانند. بعد از دو ساعت كه به درمانگاه رسيده بود مضروب (كه اينك سه جراحت داشت و حال آنكه ضارب مشخص يك ضربه زده بود) فوت نمود. در مراسم قسامه چند نفر قسم خوردند و حال آنكه حتى بعضى از آنان موقع ايراد جرح در محل نبوده و شاهد آن نبودهاند و حكم قصاص صادر شد. متأسفانه بسيارى اوقات بهمعناى دقيق ماده 251 و همچنين دستورالعمل آيات قرآنى: وَ لا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَر وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلئكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً9 (چيزى را كه بدان علم ندارى پيروى نكن زيرا چشم و گوش و قلب در برابر آن مسؤول هستند) و همچنين: إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِ شَيْئاً10 ( ظن و گمان ذرهاى جاى يقين را نمىگيرد) توجّه نمىشود.
نكته ديگر آنكه صرف ديدن ايراد ضرب و جرح كافى نيست زيرا بايد رابطه سببيت بين آن و مرگ يقين شود؛ يعنى مشخص باشد كه مرگ در اثر آن ايراد ضرب و جرح بوده است و اين مسأله امرى است كه در تخصص پزشك متخصص (پزشك قانونى) مىباشد.
نكته ديگر آنكه در جريان واقعه زمان حضرت كه امروز مبناى قانونگذارى قرار گرفته است، حضرت از صحابه سؤال فرمودند: « شاهد از غير خود داريد؟» كه از اين نكته غيربودن شاهد قابل قبول استنباط مىشود و از اينكه طبق قانون « قسمخورندگان در قسامه بايد از خويشان و بستگان نسبى مدعى باشند – ماده 248» چنين مستفاد مىشود كه در قسامه بهعكس شهادت كه شاهد بايد غير باشد، "غير" قابلقبول نيست و منسوبين نسبى مدعى پذيرفته مىشوند كه از تلفيق اين دو قاعده فقهى و قانونى چنين استنباط مىشود كه هرگاه منسوبين ولىدم قتل را به چشم ديده باشند، چون شهادت آنها مسموع نيست مىتوانند به قسامه توسّل جويند و قسامه چون بايد با علم كامل و رؤيت واقعه باشد اينان كه شهادتشان قابل قبول نيست قسامه را اجرا مىكنند و لذا قانون تصريح كرده است كه انتساب قسمخورندگان با مدعى به دادگاه بايد ثابت گردد و همچنين منبع اطلاعات آنان پرسش شود و دقت گردد كه شخصاً واقعه را ديده باشند و همچنين در جزييات شهادت آنان دقت شود كه آيا فقط ايراد ضرب و جرح را ديدهاند يا يقين دارند همان ضرباتى كه ايراد آن را ديدهاند موجب مرگ شده است؟ چگونه و به چه دليل فوت را بهعمل متهم منتسب مىكنند؟ بدان اميد كه بادقت قضات حق آشكار شود و جان يك نفر به هدر نرود.
11– سوره مائده، آيه 32.
22– و اصولاً اين اصطلاحات نزد غير اهل فن نامأنوس است و از آن اطلاعى ندارند.
33– شهابى، محمود؛ ادوار فقه، جلد سوم، صص 350 – 349.
44- مبانى تكملة المنهاج، جلد دوم، صفحات 103 به بعد.
55– ميبدى، رشيدالدّين: تفسير كشف الاسرار، جلد دوم، ص 170؛ همچنين خرمشاهى، بهاءالدّين، ترجمه قرآن، ذيل ص 59.
66– اطلاعات (14 مهر 1375).
77– الميزان، ترجمه فارسى 40 جلدى، جلد 16، ص 27.
88– جلد سوم، ص 45.
99– آيه 36، سوره اِسراء.
1010- آيه 36، سوره يونس.