بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
این خاصیت اجتماعی، که از اجتماع یک چیزی را می گوید خیلی ها قبول می کنند یعنی ضمن زندگیشان آن را اجرا می کنند بدون اینکه معنایش را بفهمند و یا اینکه به صورت کاریکاتور انجام می دهند. بعد مدتی که گذشت خودشان توجه نمی کنند و این را به عنوان علامت و سنمبل یک امرِ صحیح و خوب دانستند، این را اصل می دانند. مثلاً همه آرزو داریم و می کردیم که کاشکی علی (ع) حیات داشتند و ما خدمتشان می رفتیم دستشان را می بوسیدیم، چون به علی دسترسی نداریم خداوند او را برده و ما را اینجا گذاشته و حالا به مقبره او احترام می گذاریم. ولی یادمان می رود که این احترامی که ما به این مقبره می کنیم، می بوسیم و دورش می گردیم این اصل نیست! علامتِ این است که ما فرض می کنیم دلمان می خواهد این علی که در اینجا دفن است الان زنده و نشسته بود، ما می رفتیم. این را فراموش می کنیم یا نسبت به خیلی چیزها به آن اهمیت بیشتری می دهیم. مثلاً در مورد حضرت حسین (ع) جرأت نمی کنیم بگوئیم بِاَبی اَنتَ و اُمی (البته اگر خوب معنی آنرا بفهمیم) برای اینکه خیلی آرزوی بعیدی است و هنوز در آن درجه نیستیم٬ ولی خُب ما این احترام را می گذاریم.
چند سال قبل یکی نفر با گلایه نوشته بود با بمب دیوار حرم یکی از امامان را خراب کردند، من هم متأثر شدم که چنین کاری شده است، خُب آن وقت ها جنگ بود. در دل گفتم که این کار نتیجۀ جنگی است که بیجا می کنیم. به قول گفتۀ یکی از فیلسوفها، حکما که از او پرسیدند فرق بین جنگی که ماها با هم می کنیم با جنگ عمومی چیست؟ گفت فرقش این است که در جنگ عمومی دو نفر که همدیگر را نمی شناسند (یک سرباز اینطرف و یک سرباز آن طرفی) با هم جنگ می کنند که اینکی می خواهد آن یکی را بکشد، که چکار بشود؟ که دو نفر که همدیگر را ندیدند ولی می شناسند با هم رقابت می کنند. فرض کنید ایران و روم با هم می جنگیدند، یک سرباز ایرانی با یک سرباز رومی یکدیگر را نمی شناختند با هم جنگ می کردند و هر یک می خواست آن یکی را بکشد که نتیجه اش چی بشود؟ که یا این یکی فرمانده لشکر ایران بر آن فرمانده لشگر دیگر مسلط شود و آقایی کند. اگر جنگی هم هست باید سمبل جنگ اعتقادی باشد٬ آن هم نه جنگ! برخورد اعتقادی را تبدیل کردیم به جنگ بدنی.
در جواب یک سؤال که بنظرم در جلسۀ عمومی دادم. امام حسین(ع) با این عظمت روز هشتم ذی الحجه و مسائل در مورد ترک کردن مکه، (نمی دانم فتوی آن وقتهای علما چی بوده) حضرت خلاف ظاهرِ شرع کردند. تشریف آوردند به اینطرف٬ همان موقع از ایشان پرسیدند، فرمودند من از این نظر رفتم که این افراد برنامه داشتند که من را در ضمنِ طواف خانه کعبه بکشند، خونم را بریزند و آمدم بیرون که مبادا با خونِ من، خانۀ کعبه آلوده شود.
گفتم بنابراین من تعجب می کنم که تو، دلت برای آن مسلمانهایی که از اینطرف و آنطرف کشته می شوند، خونشان می ریزد؛ نمی سوزد، یک دیوار خراب شده دلت می سوزد! بله، دیوار را فوری درست می کنیم، تا بتوانیم ما هم در عوض دیوار کاخ سلطنتی او را خراب می کنیم چطور به ارزش جان مسلمین دلت نمی سوزد!
در مورد احترام جان مسلمان و رعایت زنده بودن و زندگی او، خیلی واجب است، از زمرۀ واجبات است، این را فراموش می کنیم. بعضی ها علاقه به گربه و گوسفند دارند همانقدری که ما باید برای یک مسلمان، یک برادر مؤمن (آن هم مؤمنی که برای ما خدمت می کند) دلمان بسوزد، آن را به حیوان منعکس می کنیم، حیوان هم محترم است کمااینکه در دستورات حضرت زردشت کشتن هرگونه جانداری جایز نیست. حالا ما محبت و احترامی که جان دارد این را رعایت می کنیم ولی نمی توانیم درک کنیم که جان انسان مهم تر از جان یک گربه و سگ و … است. این انحطاط های اخلاقی در نتیجۀ انحطاطی است از غرب یا آنچه اسمش تمدن امروزی به ما رسیده است، نه اینکه برای ما مورد احترام نیست، باید بزنیم و بکشیمش، نه! ولی برای خاطر گربه ای جانی را از دست ندهیم.
انشاءالله خدا به ما نیروی تعقل بدهد٬ نیرویی بدهد که بین خوب و خوبتر بتوانیم خوبتر را تشخیص بدهیم. بین دو راهیِ بد و بدتر بتوانیم، کمترْ بد را انتخاب کنیم٬ این مهمتر از این است که بین خوب و بد را تشخیص بدهیم، بین خوب و بد را تشخیص دادن درجۀ اول انسانیت است. اما این را که گفتم بین خوب و خوبتر و بد و بدتر تشخیص دادن، کار سلوک است سالک باید اینطوری باشد. انشاءالله.