راز نابگشوده علی(ع) با ياد مولوی؛ مقاله‌ای از دکتر تنهایی

دکتر تنهاییبه راستي علي(ع) كيست؟ بنا بر قول منطقي و معروف «لزوم اجلا و اعلا بودن معّرِف از معرَّف» ظاهراً بايد وصف علي(ع) را از خداي سبحان پرسيد، يا از رسول او محمد(ص) و لاغير. شرح حضرت حق جل جلاله از وجود علي(ع) به كرات در قرآن آمده است؛ از جمله آن ها آيه شريفه «انما وليكم الهّ و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» است(1). به ويژه هنگامي كه علي و همياري او را باميزان عشق به جمال حق مي سنجد، احتمالاً علي (ع) را كه در سورة شريفه واقعه، مصداق السابقون السابقون است، در سورة شريفه دهر به روايت عشق معرفي مي كند كه فرمود؛ هرچه كرد نه براي جزاي بهشت و دوزخ بود و نه سپاس مردم، چرا كه «گل بهشت نزد عارفان خار است و بهشت بي ديدار، درد است و داغ». پس آنچه مي ماند حب اوست و هرچه او كرد «علي حبه» بود و «لوجه الله» و نه «نريد منكم جزا» مايه اي بود و نه «شكورا» پايه اي.
محمد مصطفي(ص) نيز ميل حق تعالي را بر آن ديد كه شرح علي را به زبان قرآن باز گويد. پس شرح وصف او را در نماد هارون موسي به مثل علي خود ديد و فرمود: اي علي، آيا مي خواهي با من همان گونه باشي كه هارون با موسي بود؟ سپس شرح روايت موسي و هارون را به زبان قرآن وا مي گذارد. به عبارت ديگر، نسبت علي(ع) با محمد(ص) همان گونه بود كه هارون با موسي. قرآن نسبت هارون با موسي(2) و به مراتب، نسبت علي با محمد را چنين بيان مي كند:
1- «يا هارون اخلفني في قومي»، پس علي(ع) نيز خليفه محمد(ص) در قومش بود.
2- «واجعل لي وزيراً من اهلي»، پس علي(ع) وزير و اهل محمد(ص) در زمان او بود.
3- «هارون اخي»: علي(ع) برادر محمد(ص) در قومش بود.
4- «اشدد به ازري»: علي(ع) قوت و پشتگرمي محمد(ص) بود.
5- «واشركه في امري»: علي(ع) شريك محمد(ص) در دين بود و امر محمد(ص) نيز جز تبليغ و تكميل دين نبود و خداوند همه اين احوال و حالات را قرائت فعل به صيغه تثنيه در ادامه سورة شريفه تأیيد مي كند و علي(ع) چون هارون كليم الله، رسول، مبارز با فرعون و هادي قوم شد.(3)
پس علي، محمد بود و محمد، علي. و به همين معنا نيز حضرت محمد(ص) فرمود: «اي علي …تو از مني و من از تو، گوشت تو از گوشت من و خون تو از خون من و روح تو از روح من و نهان تو از نهان من و آشكار تو از آشكار من است. آن كس كه تو را اطاعت كند، سعادتمند مي شود و آن كه بر تو عصيان كند، شقي خواهد بود. سود مي برد كسي كه از تو پيروي كند و زيان مي بيند كسي كه از تو بر گردد. كسي كه در خدمت تو باشد نجات مي يابد و كسي كه تو را ترك كند، هلاك مي شود».(4)
پس درك آنچه را در اسلام است و آن چه تنها در وجود حضرت محمد(ص) جمع است، منحصراً از طريق چشم انداز علي(ع) ميسر ديد كه: «انا مدينه العلم و علي بابها». پس پيروي از طريق و شيوه علي(ع) تنها رسيدن به علم حقايق هستي است.
خليفه، وزير، شريك، برادر، اهل و باب محمد(ص) بودن از صفاتي است كه بيشتر در شرح صفات علويت علي(ع) در زبان قرآني و حضرت رسول گرامي پديدار شده است. اما به زبان خود حضرت علي(ع) نيز گاه صفات ديگري جلوه نموده است كه تبيين آن ها شايد بتواند از مهم ترين جلوه هاي ولايت علوي حضرت علي(ع) به شمار رود و با كاري كه پس از حضرت محمد(ص) و ختم نبوت عامه آن بزرگوار مي توانست موضوعيت پيدا كند، جلوه نمايد.
از حضرت رسول(ص) نقل است كه علي(ع) به طور پنهاني با همه انبياي گذشته مي زيسته است، اما با من هم پنهاني و هم آشكارا. پرسشي كه تجربه گرايان امروزي مطرح مي كنند اين است كه علي(ع) چگونه مي تواند از آدم تا خاتم، هميشه بوده باشد؟ مولوي از اين هم فراتر مي رود و مي گويد: «تا هست علي(ع) باشد و تا بود علي بود»، يعني نه فقط از آدم تا خاتم بلكه از خاتم تا حجت(عج) نيز علي(ع) خواهد بود! آيا اين راز است يا معما يا اعتقادي خرافي؟ به نظر مي رسد اين راز علويت الهي مردان خدا و گوشه اي از ولايت راهنمايان الهي است كه علي(ع) بهترين شرح و روايت آن را در جاي جاي گفته هايش تبيين مي كند.
علي(ع) خطاب به يكي از مريدان مخلص و شيفتگان جمال رباني، به نام حارث همداني، رازي را بر ملا مي سازد كه فهم آن مستلزم همين درك باطني علويت علي(ع) است. آن راز اين است:
يا حار همدان: من يمت يرني 
من مؤمن او منـافق قبـلاً (5)
يعني اي حار همدان، مردگان جملگي مرا ببينند، مؤمنان يا منافقان هر دو.
آيا هركسي، اعم از مؤمن يا منافق، هنگام مرگ حضرت علي(ع) را ملاقات مي كند؟ آيا وعده اي كه در ادامه شعر آمده است كه: مؤمنان خويش را از آتش مي رهاند و در پناه امنيت قلعه وصايتش از شراب روحاني سيراب مي كند، حقيقت دارد؟(6)
آيا اين ها سخناني گزافند يا حقايقي در پشت رموز عرفاني كلام حضرت مولا؟
حضرت علي(ع) در خطب نامعروف خود، حقايق ديگري را باز مي شمارد كه به دليل مفهوم نشدن بواطن آن، موجب برانگيخته شدن تلاش هایي در انكار آن ها شده است و بنابراين، آن ها را منسوب به حضرت نكرده اند، گرچه صحت نسبت آن ها به حضرت، از نظر نگارنده به يقين نزديكتر است.(7)
نگاه كنيد به بخش هايي از كلام مباركش در خطبة البيان: «من ذوالقرنين ذكر شده در كتب پيشين هستم. من سنگي هستم كه از من دوازده چشمه جاري شده است. خاتم سليمان نزد من است. من كسي هستم كه وظيفه حساب رسي تمام مخلوقات خدا را به عهده دارد. من لوح محفوظ و جنب الله هستم ، من قلب خدايم.»(8) و يا: «من آدم و نوح اول بودم، من ابراهيم بودم، همان گاهي كه او را در آتش مي انداختيد، من موسي، مونس مؤمنينم. من گشاينده سبب ها و راه ها هستم. من به وجود آورنده ابرها هستم و پديدآورنده درختان وميوه ها و جاري كننده چشمه ها… من زمين را گستردم و كوه ها را برافراشتم. من تقسيم كننده بهشت و جهنمم… من همين كتابي هستم كه در آن شكي نيست. من اسامي حُسني هستم… موسي از من اقتباس و پيروي كرد و هدايت شد… من كسي هستم كه جبرئيل و ميكائيل خدمتگزارم هستند.»(9)
و يا در خطبه التنجيه مي فرمايد: «من ميراننده و زنده كننده ام. من اول و آخر و ظاهر و باطنم. من همراه و پيش از طبايع و صور آسماني، و همراه و پيش از زمان، و همراه و پيش از قلم، و همراه و پيش از لوح بوده ام … من مدبر آسمان بودم، پيش از آنكه آسمان اين چنين پرداخته شود.»(10)
و يا: «اي سلمان و اي جندب … من صراط مستقيم، من علي عظيم ام، من زنده كننده مردگانم، من نوح را دركشتي سرپرستي كردم، من همراه يونس در دل ماهي بودم، من اجازه حركت در دريا را به موسي دادم، من خضر، معلم موسي و معلم داوود و سليمان بودم، من ذوالقرنين ام».(11)
به راستي علي كيست؟ اين مطالب حاوي چه پيامي است؟ راز است يا خرافه؟ آيا اليعاذ باا…_علي دروغ مي گفت يا خرافه مي سرود؟ با كمي دقت مي توان تجانس منطقي و گسترده اي را ميان مفاهيم خطب مزبور و مفاهيم ادعيه موجود در مفاتيح الجنان برقرار ديد و به درستي همه اين خطبه ها معتقد شد. آيا سختي فهم سخنان او بود كه دو گروه مخالف پروراند؟ كساني كه او را كاذب شمردند و گروهي كه او را خدا دانستند، و گروه حق گرا هميشه در اين ميان، ‌نه به دنبال اثبات رأي خود، بلكه با تعطيل دانستن نظر خويش، در پي كشف آنچه هست، ‌در پي حقيقت، جمله گوش شدند تا بشنود از ني حكايتش را و شامل اين خطاب مولانا جلال الدين نشود كه: 
هركسي از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
پس بايد براي ما آذاني باشد كه با آن ها گوش كنيم و اعيني كه با آن ها ببينيم و قلوبي كه با آن ها بفهميم تا از غرقه شدن در دنياي غفلت حيواني رهایي يابيم و بر شاخسار هدايت عرفاني گام بركشيم، شايد رازي در ميان باشد كه نقصان فهم، ما را از درك كلام حضرت مولا و علي اعلا، علي(ع) عاجز كرده و به بيراهه برده است. پس بايد استدعا كرد كه: 
راز بگشــا اي علـــي مرتضــــي 
اي پس از سوء القضا حسن القضاء
اي علـي كه جمله عقل و ديده اي
شمـه اي واگـو از آنـچه ديـده اي 
بازگو دانـم كه اين اسـرار هوست
زانكه بي شمشير كشتن كار اوست
بازگـــو اي باز عـرش خوش شكار
تا چه ديـدي ايـن زمـان از كردگار
چشــم تـو ادراك غيـب آمــوخته
چشــم هاي حاضــران بردوخــته(12)
و او چنين سخن مي گويد: «به درستي كه شناخت من به نورانيت من، معرفت خداست و معرفت خدا معرفت من است و اين دين خالص است… ايمان مومن كامل نمي شود مگر اين كه مرا به نورانيت من بشناسد و هرگاه چنين شود، او مومني است كه خداوند قلب او را براي ايمان انتخاب كرده است … پس بر پا داشتن نماز ولايت من است و كسي كه مرا پيروي كند، نماز به پاي دارد و اين رازي سخت و پوشيده است.»(13)
و اين سخنان از دو سوي درست است: يكي آن كه علم نه خواندن و نوشتن، بلكه نوري است كه از سوي حضرت محبوب به دل عاشق افاضه مي شود و شناخت حضرتش و نماينده و هادي خلايق به سوي او نيز جز با شناخت همين نور ممكن نمي شود، كه حضرت رسول(ص) فرمود: «ليس العلم بكثره التعليم و التعلم، بل نور يقذفه الله في قلب من يشاء»؛ و از ديگر سوي، همو از قول معصوم مي فرمايد : «و از جعفر صادق(ع) آمده است كه: كار ما رازي پوشيده در راز است، رازي محرمانه، كه تنها در راز ماندنش مفيد است… راز پوشيده با عهد و پيمان، هر كه فاش كند، خداوند او را ذليل مي گرداند …. پس بايد آن را پوشانيد، ‌كتمان كرد، تقيه دين من و دين اجداد من است».(14)
و به راستي آيا جرم حسين بن منصور آن بود: «كه اسرار هويدا مي كرد» كه شيخ هادي او، عمرو بن عثمان مكي چنين او را نفرين كند: خدايا كسي بر او بگمار كه دستش ببراد كه پايش ببراد و…(15)
آري مي توان گفت:
گفتگو آيين درويشي نبود 
ورنه باتو ماجراها داشتيم
زيرا برملا كردن راز نه دستور است و نه صواب، و پوشاندن آن واجب است و دستور، باشد تا هر سالك معرفت جوي، به توان معرفت شناختي خود، بتدريج ظرفيت بار معناي اين راز را دريابد تا موسي ها ناگزير نباشند كه بگويند: «واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي».(16) آيا موسي(ع) عقده در زبان داشت يا كلام عقده مند است در بيان خويش؟ يا سالك، عاجز از شنيدن خبر درون؟ حق آن است كه بگوييم نه موسي(ع) بلكه همه انبيا و عرفا در اين موقع سختي تبيين دارند، نه عقده طبيعي در دهانشان، و اين گوياي اين سخن است كه:
من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر
من عاجزم زگفتن وخلق از شنيدنش(17)
و مترنم اين مقال مي شود كه مي خواهد:
گفت و صوت و حرف را برهم زنم
تا كـه بي آن هر سـه با تـودم زنــم
با اين همه، عرفا از جمله مولوي در مثنوي مايلند در چند نماد كوتاه، هوا و بوي راز شنيده را به مشام ما برسانند كه: چون تو «جمله عقل و ديده اي» و «ادراك غيبت آموخته» و «باب آن مدينه علم را» پس: 
بازباش اي باب بـر جـــوياي باب 
تا رسـد از تـو قشـــور انـدر لباب(18)
اين باب تا هستي هست بايد باز باشد، امام علي(ع) به علويت علي(ع) زنده است و نه فرزندي ابوطالب، و اين همه نشاندهنده درستي اين شاخص است كه «من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميته جاهليه». پس علويت علي(ع) در هر زمان، در جلوه هادي زمان، رازهاي نابگشوده و از چشم ادراك غيب آموخته ها به سالك راه الي الله عرضه مي دارد. آري:
باز باش اي بــاب رحــمت تا ابـد 
بـارگـــاه مــا لــــه كفـــواً احــد
علي(ع) و آشكاري نماد علويتش در هر زماني مثال شخص علي(ع) است كه به اين شكل نيز منقول است «به درستي كه مثال علي(ع) در اين امت مانند اين است كه در قرآن بخواني: او تنها خداست قل هوالله احد».(19)

پاورقی ها؛
*- این مقاله قبلاً در آدرس ذیل منتشر شده است؛ 
مجله: دانشگاه انقلاب، بهار 1380، شماره 113، صص 21-26 
1- سوره مائده، آيه 55.
2- سوره طه، آيات 29 تا 32 .
3- براي بحث بيشتر ر.ك: تنهائي، ح_ ا، جامعه شناسي تاريخي اسلام، تهران: روزگار، 1378.
4- القندورني الحنفي، الحافظ سليمان بن ابراهيم، ينابيع الموده، قم: دارالكتب العراقيه و مكتبه المحمدي، 1385،ص 28.
5- ديوان اشعار علي(ع)؛ 458.
6- نيز ر.ك: جامعه شناسي تاريخي اسلام، ص240.
7- همانجا.
8- الاملي، سيدحيدر، تفسير المحيط الاعظم و البحر الخضم في تأويل كتاب الله العزيز الحكيم، المجلد اول، حققه و قدم له و علق عليه السيد محسن الموسوي التبريزي، تهران: موسسه الطباعه و النشر وزاره الثقافه و الارشاد و الاسلامي، 1414،ص 255.
9- همانجا.
10- الحافظ رجب البرسي، مشارق انوار اليقين في اسرار اميرالمومنين(ع)، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بيت 7، بي تا، ص 167.
11- نيز ر.ك: جامعه شناسي تاريخي اسلام، فصل هفتم.
12- مثنوي معنوي، به تصحيح، مقابله و همت محمد رمضاني(كلاله خاور)، تهران: خاور، 1379، ص 73.
13- الاملي، سيد حيدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، به انضمام رسال «النقد النقود في معرفه الوجود»، با تصحيحات و مقدمه از هنري كربن و عثمان اسماعيل يحيي، ترجمه فارسي مقدمه ها به قلم سيد جواد طباطبائي، انجمن ايران شناسي فرانسه و شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1368، ج 2، ص 4-33. نيز براي بحث بيشتر ر.ك: جامعه شناسي نظري اسلام، مشهد: نشر سخن گستر، 1379، فصل هفتم.
14- همانجا.
15- انصاري، خواجه عبداله، طبقات الصوفيه، تصحيح و حواشي از محمد سرور مولائي، تهران: طوس،1362.
16- سوره طه، آيات 26 و27.
17- نيز ر.ك: خميني، سيد روح اله(امام)، تفسير سوره حمد، تهران: حزب جمهوري اسلامي،1359.
18- مثنوي معنوي ،73.
19- ابن المغازلي، ‌مناقب علي بن ابي طالب(ع) تهران، المكتبه الاسلاميه، 1403، ص70.