بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
زندگی من را همهی شما میدانید، یک وقتی بازداشت میکردند البته حالا نه! آن وقتها که بازداشت یا تبعید میکردند، تبعید هم وقتی حکم صادر و اجرا شد حق ندارند هر روز یکجا تبعید کنند و از اینجا به جای دیگر ببرند، استنباطی از آیهی قرآن هست که «أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ». (مائده/ ۳۳).
یکی از آقایان علما واقعاً مرد باتقوایی بود، یکی دیگر از دوستان صبح اول وقتی که من وکیل بودم آمد و گفت همین آقای عالم که تبعیدش کردهاند تا میآید یکجایی آرام بشود، دوباره تبعیدش میکنند، او وکالت داده به شما، وکالت هم از عقولی است که در قانون مدنی نوشته که میشود موکل بگوید من وکیل کردم، اگر طرف قبول کرد معاملهی (وکالت) تمام است، اگر قبول نکرد نه! به این آقا گفتم وکالت همهی مظلومین را من قبول میکنم، ولی نحوهی دفاع در هر مورد فرق میکند. گاهی ممکن است مدتها سکوت بخواهد، گفتم از این آقا بپرسید من از خاندان عرفان و تصوف هستم، از همان بالا و رأس آن، به خاطر اینکه میشناختند که فرزند حضرت صالحعلیشاه بودم. گفتم که ایشان هم ممکن است مثل هم قطارانشان ندانند. بعد که به من وکالت دادند، به او اعتراض میکنند، بدانند و بشناسند. بعد، فردایش آمد و گفت من به آن آقا تلفن زدم و گفت نه! من ایشان را از شما بهتر میشناسم و چون میشناسم وکالت دادم و خواهش میکنم قبول کنید. وقتی اینطوری بود، گفتم خیلی خوب قبول میکنم. همین آقا را تبعید کرده بودند از اینجا به آنجا، عدلیه آن وقتها به حرف من گوش میدادند و اعتماد داشتند. بعد به این کمیسیون که معمولاً رئیسش، رئیس دادگستری محل بود گفتم فلان پروندهای که تبعید شده و حالا شما هی از اینطرف به آن طرف میبرید، این خلاف قانون است. گفت بله! میدانم ولی چاره نیست! گفتم چطور چاره نیست، گفت این آقا بعد از مدتی که میماند همهی آنجا را یک حرارتی میدهد، آنها هم برای اینکه شرعی باشد علیه ما، گفتم به همین دلیل اگر مصلحت خودت و مصلحت خودش هم باشد باید تکانش ندهید؛ به قول شما دارید اینجا را آتش میزنید و میگذارید آنجا و جای دیگر هم آتش بزند من ضرری نمیبینم، ولی شما وظیفهتان را درست انجام نمیدهید.
منظور این شد که آقایی الآن آمدند و گفتند امریکا در آن شهری که هستم فقط خودشان درویش هستند. من یادم آمد یک نقطه آتش وقتی جایی میافتد که هیچ آتش ندارد، همه جا آتشی میشوند و تعجب میکنند که یا از روی نادانی یا از روی مسخره کردن که شما چرا تبلیغ نمیکنید، گفتم ما تبلیغ نمیکنیم این همه مردم استقبال میکنند. به علاوه احتیاجی به تبلیغ نیست.
چون که با کودک سر و کارت فتاد / پس زبـان کـودکـان بـایـد گشــاد
همان زبان سیاسی را باید برایشان به کار برد، شما مبلغ مایید، الآن شما اینکار را کردید. من مخالفم، عدهای که میبینند حرف من حق است میآیند همفکر من میشوند. همانقدر فکرشان عوض میشود کافی است و این برای زبان کودکی بود، ولی برای خودمان زبان یکی است چه کودک چه بزرگ یکطور رفتار میشود، فقط بستگی به درجهی درک و فهم مخاطب دارد. یادم نیست در بیانات یکی از ائمه (ع)، همین مطلب آمده است که شیعیان باید چگونه باشند، ما هم الحمدالله تا حد زیادی در این زمینه تربیت شدهایم، خداوند خودش ما را تربیت کرده است. ما امت پیغمبر هستیم و پیغمبر هم در مورد صفات خودش فرموده است: «وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنينٍ» (تکویر، ۲۴) نسبت به چیزهایی که شما نمیبینید بخیل نیست یعنی خیلی چیزهاست که اگر در یک زندگی عادی باشد محتاج نیست که به ما بگوید با رفتارمان و گفتارمان در گردش فکری از یک مسیری رد میشود که خود عقل و هوش ما ارزیابی میکند که این حرف صحیح است یا نه! و چون در آنجا ممکن است اشتباه باشد این است که گفتار را اجازه ندادند، ولی رفتار را همین دستورالعملی است که داریم. ما با عمل به رفتارمان، عمل به دستوراتمان (گفتار بزرگان) رفتارمان باید مبلغ باشد. البته این هم حرفی نیست، چون منظورش از تبلیغ چیز دیگری بود، ولی به آن نمیشود گفت؛ اما ما خودمان باید بدانیم و فکر کنیم که اگر لکهای کوچک هم بر لباس یکی از فقرا بنشیند، این لکه همه را ناراحت میکند و همه پاکش میکنند. این هماهنگی درویشها باید باشد «كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ» (صف/۴) هم به صورت ظاهر و هم در معنی بنیان مرصوص باشید.