دانشمند محترم جناب آقاي دكتر سروش
با اهداي سلام
نامه جنابعالي همراه با مصاحبه دوم كه در برخي از روزنامهها منتشر شده بود، به دستم رسيد. براي اين كه در داوري، دچار لغزش نشوم دوبار آن را به دقت خواندم. لازم ديدم يك رشته تذكراتي را تقديم كنم، اميد است دربارة آنها تأمل و دقت بشتري فرماييد.
شكي نيست كه شما پس از بازگشت از «لندن» به ايران، در آغاز انقلاب اسلامي، مبدأ آثار نيك و سازندهاي بودهايد. كتاب «نهاد ناآرام» شما كه در آن حركت جوهري را به زيباترين بيان مطرح كردهايد، از ارزش بالايي برخوردار است. همچنين اثر ديگرتان به نام «دانش و ارزش» موجي در ميان علاقهمندان به مسائل فلسفي و كلامي پديد آورد، و نيز تدريس نهجالبلاغه از نظر اخلاقي اثر مثبتي داشت، و پيوسته شما در دل علاقهمندان و جوانان و عالمان ديني جاي باز ميكرديد. دوست عزيز شما كه نامش را نميبرم، نقل ميكرد: هنگامي كه جنابعالي در دبيرستان علوي درس ميخوانديد دفتري براي كارهاي روزانه داشتيد و اگر ترك اولايي از شما سر ميزد، در آن دفتر يادداشت ميكرديد، تا بعداً جبران كنيد و از اين طريق به سفارش علماي اخلاق در مورد «مشارطه و مراقبه» جامه عمل ميپوشانيديد.
بنابراين، بايد در جستجوي علتي باشيد كه چرا آن قرب و منزلت، پس از مدتي قوس نزولي پيدا كرده است. بايد در اين پديده كه در زندگي شما رخ داده است كاوش كنيد و علت آن را به دست آوريد. روي آوردن سيل جوانان روزي، و دوري جستن دوستان و محبان، روز ديگر، دو پديدهاي است كه قطعاً بدون علت نخواهد بود.
علل فاصلهگيريها
1. دوستان شما از زماني به تدريج از شما فاصله گرفتند كه شما مسألة قبض و بسط شريعت را مطرح كرديد و دربارة آن كتاب مستقلي در چند صد صفحه منتشر كرديد. با اين كه حضوراً به جنابعالي عرض كرده بودم كه اين نظريه به خاتميت ناسازگار است، زيرا شريعت ثابت، اما فهم متغير سبب ميشود كه هيچ گزاره يقيني در اسلام نباشد و همة انديشههايي كه از قرآن و سنت و عقل و خرد به دست آوردهايم پيوسته لرزان بوده و به مرور زمان دگرگون گردد و اين نكته را در يك مجلس طولاني در منزل آقاي فاضل ميبدي در حضور دوست عزيزتان آقاي «رخ صفت» يادآور شدم و درخواست كردم كه در اين مسأله تجديد نظر كنيد.
2. طرح مسأله «صراطهاي مستقيم» در مقابل قرآن كه فقط به يك صراط تكيه ميكند و ميگويد: «و هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السُّبل فتفرق بكم عن سبيله»(انعام/153) باز فاصله را زيادتر كرد و قلوب مملو از مهر و محبت به بيان و قلم شيرين شما را، از شما دور ساخت.
3. روزگاري مسألة حسن و قبح عقلي را مطرح كرديد و از خود گرايش اشعرگري نشان داديد و نظرتان اين بود كه بايد «حسن و قبح» را از شرع گرفت، نه از عقل، و آنچه قرآن و يا سنت متواتر بر زيبايي يا نازيبايي فعل صحه گذارده است، براي ما كافي است، ديگر نيازي به تحسين تقبيح عقلي نيست.
در انجمن فلسفه و حكمت، سه نوبت سخنراني دربارة حسن و قبح عقلي ايراد كردم و در آن يادآور شدم كه اگر حسن و قبح عقلي را به كلي انكار كنيم حتي حسن و قبح شرعي نيز ثابت نميشود، زيرا يكي از احتمالات اين است كه آنچه قرآن گفته، جدّي نبوده و خلاف واقع بوده است. رفع اين احتمال از خود قرآن امكانپذير نيست، زيرا همان شبهه به گفتار دوم نيز متوجه است، اينجاست كه بايد از حسن و قبح عقلي بهره بگيريم و بگوييم كه كذب و دروغ بر خداوند كريم كه توانا و حكيم است، قبيح است و هر چه گفته است از صحت و استواري برخوردار است. به خاطر دارم كه شما اين بخش را پذيرفتيد.
4. خاتميت و مرجعيت علمي امامان معصوم مطرح شد و ديدگاه شما اين بود كه مرجعيت علمي آنان با اصل خاتميت سازگار نيست و در اين مورد، نقدي حضور عالي ارسال شد و تا كنون پاسخ آن را دريافت نكردهام، و همين نيز يكي از اسباب فراق و جدايي گرديده است.
5. اخيراً نيز مسألة تفسير وحي به نحوي كه بيان خواهد شد، مصداق اين مثل شد كه «گل بود و به سبزه نيز آراسته شد»!.
شما بايد در علل فراق و جدايي بيش از اين فكر كنيد وگرنه حضرتعالي همان نويسندة توانا و گويندة شيوا سخني بوديد كه همه شما را دوست داشتند و اظهار علاقه ميكردند.
6. يكي از علل فراق و دوري، مطرح كردن سخنان دو پهلو است كه موافق و مخالف برداشتهاي مختلفي از آن ميكنند و بر فرض آن كه برخي از اين نظرات حضرت عالي صحيح و پا برجا شد(و از نظر من صحيح نيست) مصداق گفتار الهي است كه ميفرمايد: «باطنه فيه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب»(حديد/13)
ما، در عصري زندگي ميكنيم كه عوامل گمراهكنندة طيف جوان در آن، از ماهوارهها گرفته تا فيلمها و راديوها و افكار و انديشهها و ايسمهاي نوظهور فراوان است و هر كدام ايمان جونان ما را نشانه گرفتهاند. در چنين شرايطي انتظار از آن تربيت شده و فارغالتحصيل دبيرستان علوي و شاگرد ممتاز شهيد مطهري آن است كه از هر نوع سخن گفتن دو پهلو كه باورها را ميسوزاند بپرهيزيد و اگر آن دفتر دوران نوجواني را به همراه داريد اين ترك اوليها را در گوشة آن يادداشت بفرماييد.
مثلاً اگر همه ما ميگوييم قرآن كتاب حضرت محمد(ص) است، مقصود از آن اين است كه قرآن كتاب خداست كه بر حضرت محمد(ص) نازل شده است ولي شما اين جمله را ميگوييد و پس از آن جملاتي را ميآوريد كه بر خلاف مقصود همگان است ميگوييد: «پيامبر در آفرينش قرآن، نقش محوري دارد»، يا «روحيات پيامبر از شادي و غمگيني در كتاب او اثر گذاشته است»، و يا «برخي از آيات قرآن از فصاحت و بلاغت بالاتري برخوردار نيست، و مربوط به روحيات و شجرهاي است كه اين ميوه از آن چيده شده است»!!
آيا اين جملهها و اين نكتهها به هر نحوي كه توجيه كنيم به ايمان جوانان كمك ميكند يا خرمن ايمان آنان را آتش ميزند؟ جنابعالي انتظار داريد: اين نوع مسائل را برهنه و بدون دليل مطرح كنيد و دوستان شما به سان گذشته نسبت به جنابعالي اظهار علاقه كنند و اگر از آنان بيمهري ديديد گله كنيد و بيمهري آنان را با دو شعر بدرقه فرماييد:
نميكنم گلهاي ليك ابر رحمت دوست به كشتزار جگر تشنگان نداد نمي
چرا به يك ني قندش نميخرند آن كس كه كرد صد شكر افشان از ني قلمي
ولي دوستان در جواب شما ميگويند:
تو خود گر كني اختر خويش را بد مدار از فلك چشم نيك اختري را!
از اين تذكرات و يادآوريهاي خالصانه بگذارم و برگردم به مطالبي كه در مصاحبه دوم و ناظر به نقد اينجانب بيان فرمودهايد و موارد مهم آنها را بررسي كنم:
1. حقيقت وحي در اين مصاحبه؟
واقعيت وحي در اين مصاحبه در چند جمله بيان شده است كه برخي را ميآوريم:
الف) قرآن ميوة شجرة طيبة شخصيت محمد(ص) بود كه به اذن خدا ثمربخشي كرد،«توتي أُكلها كلّ حين بإذن ربها» و اين عين نزول وحي و تصرف الهي است.
در جاي ديگر ميفرماييد: «آن محمد كه فاعل و قابل وحي است، بشري است مؤيد و مطهر و لذا «ازكوزه همان برون تراود كه در اوست» و ازشجرة طيبه وجود او جز ميوهاي طيب بر خواهد خاست.
در جاي سومي ميفرماييد: «همين است معناي آن كه وحي و جبرئيل تابع شخصيت پيامبر بودند و… قوة خيال پيامبر در فرايند وحي دخالت ميكند… و شخصيت بشري تاريخي محمد(ص) در قرآن همه جا جلوهگر است.
باز در جاي ديگر ميفرماييد: پيامبر اسلام در فرايند وحي موضوعيت دارد، نه طريقيت و بشري است كه قرآن بر او نازل و از او جاري شده است و هردو تعبير درمتن قرآن آمده است. دو قيد «نزول» و «بشريت»در عميقترين لايههاي وي نزول دارند و بدون توجه به اين دو صفت مهم نميتوان وحي تفسيري خودپسند عرضه كرد.
تحليل
ما به همين بخشها از سخنان جنابعالي بسنده ميكنيم، آنگاه «وحي محمدي»(قرآن) را به داوري ميپذيريم تا او در صحت اين تفسير خردپسند!!! قضاوت كند:
قرآن اين نظريه را به شدت رد ميكند. قرآن هرگز براي پيامبر نه موضوعيت قائل است و نه كلام خدا را ميوة درخت پيامبر ميداند، بلكه «وحي قرآني» ميگويد هر چه هست بدون دستخوردگي و بدون تصرف و بدون اين كه با افكار و انديشههاي بشري پيامبر آميخته شود، زلال وحي را بر زبان او جاري ساخته است:
«و كذلك أوحينا إليك قرآناً عربياً».(شوري/7)
«انا أنزلناه قرآناً عربياً».(يوسف/2)
«و لقد أوحي إلي هذا القرآن لانذركم به و من بلغ».(آلعمران/19)
«و لا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضي إليك وحيه».(طه/114)
«قل إنما أتبع ما يحوي إلي من ربي».(اعراف/203)
قرآن اصرار ميورزند كه وحي الهي را از هرنوع آميختگي به سخن غير خدا حتي روحيات پاك و متعالي پيامبر گرامي مصون بدارد، در حالي كه شما بر عكس آن اصرار ميورزيد، به اين آيات ياد شده در زير توجه بفرمايد:
«ولو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثراً».(نساء/82)
خواهشمندم در كلمة «من عند غيرالله» دقت كنيد. هرگاه قرآن ميوة شجره طيبه است، قطعاً ميوه از شجره متأثر خواهد بود، در اين صورت، از حالت زلالي بيرون آمده و وحي الهي آميزة بشري پيدا خواهد كرد.
لابدّ مصاحبه آقاي كاردينال «جان يوس تووان» مسئول گفتگو با مسلمانان در واتيكان را خواندهايد كه ميگفت: «من حاضر به گفتگوي ديني با مسلمانان نيستم، زيرا آنان اصلي را پذيرفتهاند كه ما نپذيرفتهايم. آنان ميگويند: وحي الهي بدون دستخوردگي و به صورت زلال از مقام ربوبي بر قلب رسول خدا و آنگاه بر زبان او وارد شده و دستنخورده به دست آنها رسيده است.
ولي نظرية شما كه وحي الهي راميوه شجره طيبه وجود پيامبر ميداند، هر چند اين شجره را خدا كاشته باشد، سرانجام وحي را از حالت زلالي و دستنخوردگي بيرون آورده و رنگ بشري به آن ميدهد.
آيا گفتار شما شبيه سخن آن كاردينال نيست؟ شما گفتهايد:
«سادهتر تصوير باغبان و درخت است. باغبان بذر ميكارد و درخت، ميوه ميدهد و اين ميوه همه چيزش از رنگ و عطر و شكلگرفته تا ويتامينها و قندهايش مديون و مرهون درختي است كه از آن بر ميآيد. درختي كه در خاك ويژهاي نشسته و نور و غذا و هواي ويژهاي مينوشد».
هر گاه وحي الهي ميوه شجره طيبه وجود محمدي باشد، و شخصيت او حالت فاعلي و قابلي دارد، پس چرا بر مطلب يادشده در زير تأكيد ميكند:
به پيامبر خطاب ميكند: «لا تحرك به لسانك لتعجل به*إن علينا جمعه و قرآنه*فإذا قراناه فاتبع قرآنه* ثم إن علينا بيانه».(قيامت/16ـ19)
حاصل مفاد آيات اين است: اي پيامبر زبانت را به خاطر عجله براي خواندن قرآن حركت مده، زيرا جمعآوري و خواندن آن بر عهدة ماست، پس هرگاه آن را تلاوت كردي از خواندن آن پيروي كن، حتي بيان و توضيح آن برعهدة ماست.
هرگاه واقعاً معاني از خدا و صورت از پيامبر است، پس اين همه نهي از عجله در قرائت، و امر به پيروي از تلاوت جبرئيل، چيست؟ هر گاه پيامبر با اختيار و آگاهي خود، آنچه را از وحي ميگرفت، در اين قالب ميريخت، ديگر شتابزدگي در تلاوت آن، چه معني دارد و چرا قرآن ميفرمايد: «از تلاوت جبرئيل پيروي كن»؟ دقت در اين ايات نشان ميدهد كه زلال وحي با همان مفاهيم و الفاظ كه از نظر حكيمان الهي نوعي تنزل «غيب به شهود» است بر قلب رسول خدا فرود آمده و بر زبان او جاي شده و هيچ فردي در فاعليت قرآن مؤثر نبوده است.
آيا با اين وصف صحيح است كه بگوييم «پيامبر در وحي نقش فاعلي داشته» و موضوعيت دارد.
اين نوع نظريهها هر چند با نيت پاك عرضه شود، نتيجة آن كمك به كساني است كه از مقام و موقعيت وحي ميكاهند تا كمكم به آن آب و رنگ بشري بدهند و سپس انديشههاي خود را در كنار انديشههاي وحي الهي قرار داده و به تدريج منزلت وحي الهي را كمرنگ سازند؟
جناب آقاي سروش! شما «تجربههاي ديني عارفان» را مكمل و بسطدهنده «تجربه ديني» پيامبر ميدانيد، و از اين طريق مرز بين وحي نبوي را با وحي عارفان از ميان ميبريد و در كتاب «تجربه ديني» حتي نوشتهايد:
«چون وحي، تجربه ديني است، و تجربه ديني درباره ديگر انسانها نيز روي ميدهد، پس تجارب ديني ديگر نيز، به فربهي و غناي دين ميافزايد و با گذشت زمان، دين بسط و گسترش پيدا مييابد، از اين رو تجربهاي ديني عارفان، مكمل و بسطدهنده تجربه ديني پيامبر است، و در نتيجه دين خدا رفتهرفته، پختهتر ميگردد. اين بسط و گسترش در معرفت ديني بلكه درخود دين و شريعت صورت ميگيرد.(تجربه ديني، ص 28)
بنابراين آيين اسلام از اصول و فروع در طول اين چهارده قرن فربه شده و در نتيجه آميزه است از تجربه نبوي، و تجربه عارفان. آيا واقعاً چنين است؟!
با كمال ارجي كه عرفان و عارف دارند اما شطحات برخي از عارفان را نقطه مقابل توحيد قرآن ميدانيم. آنجا عارفي جهان امكاني را عين خدا ميداند، و ميگويد: الحمدلله خلق الأشياء و هو عينها» يا آنجا كه مولوي، واجب و ممكن را پيش از بسط يك چيز ميداند، كه بعداً، ميان آن دو جدايي فتاده است چنان كه ميگويد:
منبسط بوديم و يك گوهر همه بي سر و بي پا بُديم آن سر همه
يك گهر بوديم همچون آفتاب بيگره بوديم و صافي همچو آب
چون به صورتآور آن نور سره شد عدد چون سايههاي كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق تا رود فرق از ميان اين فريق
من مايل به قلمفرسايي در اين موارد نيستم وگرنه تضاد تجربه نبوي ـ به اصطلاح حضرت عالي ـ با تجربه عارفان در مواردي فزونتر از آن است كه در اين نامه بگنجد.
2. محمد(ص) بشر است
در اين مصاحبه حتي در عنوان آن بر بشر بودن پيامبر تأكيد شده است، و اين جا شگفت است. مگر كسي بشر بدون او را انكاركرده است؟ بايد واقعيت پيامبر را در اين جمله جستجوكرد كه: «قل انما أنا بشر مثلكم يوحي إلي…».(كهف/110)
اين جمله از آيه براي پيامبر دو موقعيت قائل است:
1.بشري است مانند ديگر بشرها.
2.بر او وحي ميشود.
بخش اول، جنبة اشتراك پيامبر با ساير انسانهاست و آن را ميتوان با اصول ماديگري تجزيه و تحليل كرد.
بخش دوم، جنبه وحياني و غيبي است، و آن قابل اندازهگيري و تجزيه و تحليل به وسيلة ابزار و ادوات مادي نيست، و به اصطلاح از مقولة «غيب» است، و درك كنه آن از توانايي انسان بيرون است، و بايد به آن ايمان آورد، چنان كه ميفرمايد: «الذين يؤمنون بالغيب».(بقره/3)
اصولاً قرآن، مسائلي را به عنوان «شهادت» و «غيب» مطرح ميكند، هر چند هر دو، نسبت به خدا شهود و شهادت است، اما نسبت به ما انسانهاي محدود، برخي شهود و برخي ديگر غيب است. يك رشته واقعيات از آن نظر غيب است كه ما حس شناخت آن را نداريم، از افق انديشه ما دور است، مانند جهان برزخ، قيامت، و نبوت و وحي، بايد اينها را با صفات آنها و نشانههاي آنها شناخت، نه با جنس و فصل و نه با بيان كنه.
3. مسألة خطيب و بلندگو
شما اعتقاد و باور عمومي مسلمانان را دربارة وحي كه به زلال بودن آن معتقدند و آن را از هر نوع آميختگي به روحيات بشري بالاتر و برتر ميدانند، تشبيه به خطيب و بلندگو نمودهايد، و در اين زمينه چنين ميفرماييد:
«تصويري كه از محمد در ذهن شماست، گويا تصوير خطيب و بلندگو يا ضبط صوت جهت خطيب ميگويد و بلندگو آن را پس ميدهد، يعني پيامبر چون بلندگو طريقيت و ابزاريت محض دارد. »
با كمال پوزش ما هرگز مقام ربوبي و مقام رسالت را مانند خطيب و بلندگو نميدانيم بلكه معتقديم: «خدا پيامده» و پيامبر «پيامآور» است. اما اين پيامآوري با بلندگو بودن فرسنگها فاصله دارد كه هرگز نميتوان بين آن دو مشابهتي انديشيد و آن اين كه: اين پيامآور بايد از نظر كمالات روحي و معنوي به مراتبي برسد تا گوش او علاوه بر حس مادي، گوش برزخي پيدا كند تا صداي فرشته را بشنود. چشم او چشم برزخي گردد تا صورت فرشته را ببيند و از نظر قدرت روحي به جايي برسد كه در عين اين كه در عالم ماده است، عالم غيب را شهود كند، اما نلرزد و نترسد و خود را نبازد و وحي الهي را دريافت كند، و سر سوزن در آن تصرف نكند و به پيروانش برساند، آيا موقعيت چنين فردي، موقعيت بلندگو است؟
پيامبر و انتظار وحي
يكي از روشنترين گواهها بر اين كه مسألة وحي، ميوه وجود پيامبر(ص) نبوده بلكه تاج افتخاري بر روح و روان او بوده اين است كه پيامبر(ص) در انتظار وحي مينشست. يهوديان به اين بهانه كه مسلمانان به سوي قبله آنان نماز ميخواندند، مسلمانان را سرزنش ميكردند وپيامبر الهي در اين مورد، انتظار داشت پاسخ قطعي از جانب خدا بشنود و پيوسته درانتظار وحي بود، و رو به آسمان ميكرد، و روح و روانش با عالم بالا پيوند ميخورد تا در اينباره از طرف خدا وحيي پديد آيد چنانچه ميفرمايد: «قد تري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبله ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره. . . »(بقره / 144)
«نگاههاي انتظارآميز تو را به سوي آسمان(براي تعيين قبله نهايي) ميبينم. اكنون تو را به سوي قبلهاي كه از آن خشنود ميشوي ميگردانيم، پس روي خود را به سوي مسجدالحرام كن و هر كجا كه باشيد روي خود را به سوي آن بگردانيد.»
از يكي از عارفان بزرگ نقل فرموديد كه جبرئيل را هم پيامبر(ص) نازل ميكرد. ما بيش از 14سال در محضر آن عارف بزرگ درس خوانديم و انديشههاي علمي او را چاپ و منتشر كردهايم. من خاطر ندارم كه چنين جملهاي فرموده باشد، و اگر هم گفته، سخن او قبل و بعدي داشته كه مقصود او را روشن ميكرده وگرنه آن عارف سالك كه در جهان اسلام، انقلاب عظيمي برپا كرد برخلاف قرآن سخن نميگويد. قرآن درباره نزول فرشتگان يادآور ميشود كه نزول آنها به امر خدا است نه به امر پيامبر(ص) چنانكه ميفرمايد: «ومانتنزل الابامرربك»(مريم/64)، جز به فرمان پروردگار تو نازل نميشويم.
و شايد مقصود آن عارف بزرگ اين است كه بر اثر دعاي پيامبر(ص) و درخواست او جبرئيل شرفياب محضرش شد.
در سال هشتم بعثت، مشركان قريش با يهود خيبر تماس گرفتند و چون آنها را دانايان شرايع پيشين ميدانستند، از نبوت حضرت محمد(ص) سؤال كردند، آنان گفتند: سه مطلب را از او سؤال كنيد، اگر پاسخي صحيح داد آن نشانه نبوت اوست.
سه سؤال آنان مربوط به اصحاب كهف و ذوالقرنين وروح بود، پيامبر گرامي(ص) در پاسخ به آنان در انتظار وحي نشست، نه اينكه فوراً ميوهاي از شجرة وجودش بچيند و دربارة آنان سخن بگويد. لذا وحي الهي او را چنين مورد خطاب قرار داد: «يسالونك عن ذي القرنين قل سآتلوا عليكم منه ذكرا».(كهف/83)
«از تو درباره ذوالقرنين ميپرسند، بگو بزودي بخشي از سرگذشت او را براي شما بازگو خواهم كرد».
آنگه دربارة سؤال سوم فرمود: «يسآلونك عن الروح قل الروح من امر ربي وما اوتيتم من العلم الا قليلا»(اسراء/85) «از تو درباره روح سؤال ميكنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندكي از دانش به شما داده نشده است».
تصور ميكنم اين همه آيات كه به درستي نظريه عموم مفسران گواهي ميدهد براي اثبات آن كافي باشد. برگرديم به موضوع ديگر:
4. پيامبر، نه دانشمند؟
جنابعالي در هر دو مصاحبه صريحا و تلويحا «پيامبر ص) را نبي ميدانيد نه دانشمند».
البته اين هم از همان سخنهاي دو پهلو است. جمله «نبي است» ترفيع مقام است، «نه دانشمند». نفي آگاهي او از علوم و دانشهاي انساني است و گويا ناآگاهي او را چندان عيب نميدانيد!!، البته «نفي دانشمند» به اين معني كه دانش، بسان دانش انسانهاي عادي زاييده فكر او نيست، مورد پذيرش همگان است.
*اكنون مطالبي را تقديم حضورتان ميكنم:
قرآن يادآور ميشود كه ما اسماءرا به آدم آموختيم. مسلما مراد از اسماء، الفاظ و عبارات نيست، بلكه حقايق اشياء است به گواه آنكه ميفرمايد: «وعلم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم علي الملائكه»: «سپس اسماء را(علم اسرار آفرينش را) به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد» و فرمود: «انبئوني باسماء هؤلاءان كنتم صادقين» اگر راست ميگوييد نامهاي اينان را براي من بازگو كنيد».
دقت بفرماييد در دو كلمه ذيل:
1ـ «عرضهم».
2ـ «باسماء هؤلاء».
اين ضمائر حاكي از آن است كه اسرار را بر آدم عرضه كرد و او از حقايق اشياء و اسرار آفرينش آگاه است.
اكنون صحيح است كه بگوييم: خاتم پيامبران، اشرف و افضل پيامرسانان و آنكه شما درباره او چنين سرودهايد:
بال در بال ملائك به تماشاي رسولان طاير گلشن قدسي و تو خود عين مطاري
از بسيطترين و پيش پا افتادهترين علوم حتي علوم آن روز آگاه نبوده است.
حديثي را از «فصوص الحكم» از «فص شيثي» چنين نقل كردهايد: «پيامبر اكرم(ص) اعراب را از دخالت در لقاح گياهان و از گرده افشاندن از نخلهاي نر بر نخلهاي ماده منع ميكرد، چون درختان كم بار شدند، به اشتباه خود پي برد و گفت: «شما امور دنيايي را نيكوتر ميدانيد، و من كار آخرت را نيكوتر از شما ميدانم».
يادآور ميشوم اين حديث در صحيح مسلم است، و محققان دربارة اين حديث نقدي دارند و مخلص در كتاب "الحديث النبوي بين الروايه والدرايه" در اين مورد بررسي دارد كه گويا به نظر شما نرسيده است. آيا مضمون اين حديث، با زندگي پيامبر(ص) تطبيق ميكند؟ فرض كنيم پيامبر(ص) نه نبي بود و نه دانشمند، اما در هر حال در نقطهاي بزرگ شده است كه سرسبد ميوههاي آنان خرما و بيشترين درختان آنجا را نخلها تشكيل ميداد، آيا ميشود پيامبر(ص) از اين سنت ديرينه الهي كه عرب جاهلي از آن آگاه بود، آگاه نباشد؟ اين به سان آن است كه يك فرد بزرگ شده در مازندران از سنتهاي الهي درباره مركبات و برنج آگاه نباشد.
شاگرد ممتاز پيامبر خاتم و اشرف خلايق، اميرمومنان علي ابن ابيطالب ميگويد «سلوني قبل آن تفقدوني» و مسلما سخن او تنها مربوط به عوالم غيبي نيست بلكه از گستردگي خاصي برخوردار است. آيا علي(ع) از چنين موقعيت علمي برخوردار بود واستاد بزرگوار برخوردار نبود؟! «ما لكم كيف تحكمون»
تكامل يك بعدي عين نقص است
سخنان شما درباره تكامل روحي پيامبر نسبت به عوالم غيبي اگر اغراق آميز نباشد در حد اثبات كمال است، او به جايي ميرسد كه جبرئيل را توان همراهي با او نيست. او از نظر قرب به مرحلهاي ميرسد كه فاصله او كمتر از آنچه تصور ميشود بوده است، چگونه اين پيامبر تكامل يافته در امور غيبي در جهان شهود در نازلترين درجه قرار ميگيرد و آگاهي او دربارة علوم طبيعي و فلكي در حد عرب جاهلي ميباشد؟
اين تكامل يك بعدي، به سان اين است كه كودكي قلبش رشد كند اما مغزش و ساير اعضايش به همان حالت بماند. اگر واقعاً آگاهي پيامبر(ص) نسبت به جهان طبيعت در حد عرب جاهلي بود. پس مضمون آيات ياد شده در زير چيست؟ آيا عرب جاهلي از مضمون آيات آگاه بود؟
1ـ «ومن كل شي خلقنازوجين لعلكم تذكرون»(ذاريات/49) «از هر چيز يك جفت آفريديم شايد متذكر شويد»، آيا عرب جاهلي از جفت بودن هر موجود طبيعي و هر ذره از ذرات جهان آگاه بود؟
2ـ «وتري الجبال جامده وهي تمرمرالسحاب صنع الله الذي اتقن كل شي انه بكل شي خبير»(نحل/88)، «كوهها را ميبيني و ميپنداري كه ساكن و جامدند ولي چون ابر در حركتند، اين آفرينش خداوندي است كه همه چيز را درست و استوار آفريده است. او از كارهايي كه شما انجام ميدهيد مسلما آگاه است.» اين آيه مربوط به حركت كوهها در همين جهان است نه در قيامت، به گواه اينكه ميگويد «صنع الله» و مسلماً روز قيامت روز صنع نيست روز ويراني كوههااست و شايد شما در "نهاد ناآرام" درباره اين آيه سخن گفته باشيد.
3ـ (فلا اقسم برب المشارق والمغارب انا لقادرون…». «سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما تواناييم…».
آيا عرب جاهلي از تعداد آن مشرقها و مغربها آگاه بود؟
4ـ «يخلقكم في بطون امّهاتكم خلقاً من بعد خلق في ظلمات ثلاث».(سوره زمر/6)
«او شما را در شكممادران، آفرينشي بعد از آفرينش ديگر در ميان تاريكيهاي سهگانه ميبخشد».
آيا عرب جاهلي از اين نوع آفرينش آگاه بود؟
و همچنين آيه 14 از سورة مؤمنون كه آفرينش انسان را در رحم مادر بيان ميكند.
اين نامه گنجايش آن را ندارد كه اعجاز علمي قرآن را در اينجا منعكس كنيم و فكر ميكنم مطالعات قبلي شما، نيز در اين موضوع كافي باشد، ولي پيشنهاد دارم كه حداقل كتاب "باد و باران" آقاي بازرگان را مطالعه فرماييد تا روشن شود چگونه ايشان از آيات مربوطه به اين دو پديده اعجاز علمي قرآن را ثابت كرده است؟
5ـ ما من حادث الا وهو مسبوق بماده ومده
در مصاحبه آن عزيز، به اين قاعده فلسفي اشاره شد كه هر حادثي پيش از حدوث مسبوق به ماده و زمان است و طبعا وحي الهي نيز چون حادث است، از اين قادعه مستثني نيست بنابراين نميتوان وحي الهي را پيراسته از اين دو دانست.
اين سخن از مولف گرامي "نهاد ناآرام" بسيار بعيد است قاعده ياد شده به شهادت برهان ودليل و كلمات حكميان اسلام مانند صدرالمتالهين و محقق سبزواري و غيرهما، مربوط به حادث مادي است، و ارتباطي به مجردات بالاخص مقوله علم و معرفت و بالاتر از آن وحي الهي ندارد، چگونه اين قاعده بر مجرد تطبيق شده و نتيجه هماهنگ با خواسته گرفته شده است.
6ـ ناسازگاري ظواهر قرآن با علم بشري
از موضوعاتي كه در مصاحبه خود مطرح كردهايد در كتاب تجربه نبوي نيز در اينباره گفتگو نمودهايد، مساله ناسازگاري ظواهر قرآن با علم بشري است.
بسيار خوشوقتيم كه تعبير ظواهر قرآن را به كار بردهايد، نه خود قرآن، و بهتر بود كه ميگفتيد ناسازگاري برداشتهاي بشري ما از قرآن با علم بشري.
اصولا بين علم و وحي خطاناپذير كوچكترين تعارضي نميتواند وجود داشته باشد .اگرتعارضي به چشم بخورد يكي از دو علت زير را دارد:
1. دانش بشري دانش تكامل پذير و متحول و روبه رشدي بوده وهيچگاه ثابت و صددرصد صحيح نيست. بنابراين آنچه ما امروز آن را علم ميانگاريم، ممكن است فردا تكامل يابد و تغيير كند و تعارض از بين برود.
2. برداشت ما از وحي برداشتي ناقص بوده ونادرستي فهم ما مايه توهم تعارض شده باشد از اين دو جهت نميتوان بين اين دو ناسازگاري انديشيد.
مثلا روزگاري مسألة «داروينيسم وتكامل انواع» مطرح گرديد ولرزه بر اندام گروهي از افراد افكند كه با خود فكر ميكردند كه نظريه تكامل انواع، چگونه با خلقت مستقل آدم سازگار است؟ زير طبق اين اصل ريشه همه موجودات زنده به يك موجود تك سلولي بر ميگردد كه بر اثر تكامل، به صورت انواعي درآمدهاند، ولي چيزي نگذشت كه «داروينيسم» به «نئو داروينيسم» وآنگاه به نظريه سومي به نام «جهش» يا «موتاسيون» تبديل شد و تازه همگي فرضيهاي پيش نبوده و از نظر علمي ثابت نشدند، باش تا صبح دولتش بدمد!
اكنون برمي گرديم به مواردي كه شما آنها را ناسازگاري قلمداد كرديد و شايد قبل از شما ديگران نيز چنين فكري كردهاند.
الف) مساله هفت آسمان :
درباره هفت آسمان و به تعبير قرآن «سبع سماوات» مفسران سخناني گفتهاند ولي بايد توجه نمود كه قرآن درحالي كه از هفت آسمان سخن ميگويد ولي هرآنچه را در چشمانداز بشر قرار گرفته آسمان دنيا ميداند در اين صورت آن شش آسمان در قلمرو رويت بشر امروز نيست چنانكه ميفرمايد: «انا زينا السماء الدنيا بمصابيح…». «ما آسمان نزديكتر را با چراغهايي آراستيم و آنها را از رخنه شياطين حفظ كرديم…».
بنابراين، از نظر قرآن آسمانهاي ديگر از چشم ما پنهان است و به اميد اينكه دانش بشر پيش رود و از آنها هم چيزي را در اختيار بگذارد. اين حقيقت در صورتي روشن ميشود كه قرآن عالم ماده و بالاخص عالم بالا را پيوسته درحال گسترش ميداند، يعني پيوسته بر عرض و طول جهان افزوده ميشود، هرچند براي ما ملموس نباشد چنانكه ميفرمايد: «والسماء بنيناها بأيد وانالموسعون»(ذاريات/47). «ماآسمان را به قدرت بنا كرديم و همواره آن را وسعت بخشيديم».
با توجه به اين دو آيه شناخته نشدن بيش از يك آسمان به وسيله علم امروز گواهي بر نفي آسمانهاي ديگر نيست.
ب) مس شيطان
يكي از نقاط ناسازگاري ظواهر قرآن با علم امروز اين است كه ديوانگي معلول را مس شيطان ميداند و شما در اين مورد آوردهايد:
آيت الله طالقاني پا را فراتر مينهد و در پرتوي از قرآن، در تفسير آيه «كالذي يتخبطه الشيطان من المس»(بقره) آشكارا ميگويد: ديوانگي را ناشي از تماس وتصرف جن وشيطان دانستن از عقايد اعراب جاهلي بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است و اين رايي است كه پارهاي از مفسران جديد عرب هم اظهار داشته اند.
اولا، مرحوم طالقاني در تفسير اين آيه سه احتمال نقل كرده است:
الف) ديو زدگي و دچار بيماري صرع واختلات رواني ناشي از آن شدن.
ب) ميكروبي كه در مراكز عصبي نفوذ ميكند.
ج) منشاء وسوسه و انگيزنده اوهام و تمنيات.
از اين سه احتمال آنچه بر حسب ظاهر كلام، مورد قبول مرحوم طالقاني است، همان احتمال سوم است؛ به گواه عبارتهايي كه قبل از احتمال ياد شده، آورده است، اينك عبارتهاي وي: «چون رباخوري، انحراف از مسير انساني و طبيعي است، رباخوار دچار خبط زدگي در انديشه و آشفتگي ميشود… وخوي كينه جويي و بدانديشي نسبت به مردم نيز در او راسخ ميشود… در هر حال، پيوسته در نگراني و آشفتگي به سر ميبرد و به خود ميپيچد. اين حالات در كردار وگفتار وحركات چشم ودست و پايش نمايان است…»(پرتوي قرآن، ج2 ص252-253) بنابراين عبارت «منشأ وسوسه و انگيزنده اوهام وتمنيات»، اشاره به همين مطالب است. ظاهر اين عبارت دلالت بر اين دارد كه وي همين احتمال را برگزيده است. بنابراين، اين كه مرحوم طالقاني آيه را مطابق فرهنگ عرب جاهلي معنا كرده است، نسبت درستي نيست.
ثانيا: فرض مدخليت شيطان و جن در بيماري صرع و اختلالات عصبي و رواني، با استناد آن به اسباب طبيعي منافات ندارد، زيرا تاثير اسباب غيرطبيعي درحوادث طبيعي در طول اسباب و علل طبيعي است، نه درعرض آنها، چنانكه تأثير اراده الهي در پيدايش حوادث طبيعي كه قابل انكار نيست، به همين شيوه است.
حضرتعالي شاگرد مرحوم مطهري هستيد، طبعا اين اصل براي شما مسلم است كه علم بشري يعني علم مستند به لابراتور وتجربه، حق اثبات دارد، نه حق نفي.
علم ميتواند بگويد : فلان عامل مادي در جنون مؤثر است، اما حق ندارد بگويد: عامل ديگري در جنون مؤثر نيست، و هيچ بعيد نيست كه در برخي از جنونها عامل غيبي نيز موثر باشد، و به قول مرحوم علامه طباطبايي «آنچه آيه بر آن دلالت دارد بيش از اين نيست كه دست كم بعضي از انواع ديوانگي مستند به مس جن است و استناد جنون به عللي چون شيطان، موجب ابطال علل طبيعي نيست، بلكه علل غير طبيعي در طول علل طبيعي هستند نه در عرض آنها».
از همه اينها بگذريم، مجموع آيه چندان معني روشني ندارد كه آن را با علم ناسازگار بدانيم ويا بگوييم كه وحي الهي با منطق مردم آن روز مردم، سخن گفته است.
3. رجم شيطان با شهاب
گفتهايد :
«استاد شما علامه سيد محمدحسين طباطبايي در تفسير «الميزان» با صراحت و صداقت علمي تمام در تفسير استراق سمع شياطين و رانده شدنشان با شهابهاي آسماني(سوره صافات/1-10) ميگويد: تفاسير همه مفسران پيشين كه مبتني بر علم هيات قديم و ظواهر آيات و روايات بوده، باطل است. امروزه بطلان آنها عيني ويقيني شده است».
شگفتا در اين گفتار علامه طباطبايي چه مشكلي است، جر اينكه برداشت مفسران از آيه ناصواب باشد، زيرا هيچگاه نميتوان فهم بشري را درتمام موارد صحيح و استوار خواند.
افزون بر اين، يادآور شديم، علم حق اثبات دارد نه نفي. اين مسائل غيبي كه شياطين به وسيله شهابها از نفوذ درآسمانها بازداشته ميشوند، مساله غيبي است بالاخص درآنجا كلمه "الملا الاعلي" آمده است: «لا يسمعون الي الملا الاعلي».
قهرا اين "ملا اعلي" يك مقام تجرد و برتر از ماده است. طبعا شهابي كه براي طرد آنان مأمور است، مناسب مقام خود خواهد بود، وتفسير علامه با توجه به اين جملات كه ميگويد: «غرض ازآسمان به قرينه(الملا اعلي) شايد عالم ملكوت باشد كه مسكن ملائكه است» درست به نظر ميرسد.
چند نصيحت پدرانه:
1. عزيزم شما در اين نامه خود، متجاوز از 40 بيت از مولوي و گاهي از غير او نقل كردهايد وكوشش نمودهايد كه مقاصد خود را با مضامين اشعار او تطبيق دهيد، ولي آيا شايسته نبود فارغ التحصيل دبيرستان علوي و شاگرد مطهري درباره تحقيق در حقيقت وحي به خود قرآن مراجعه كند و از خود قرآن اين مساله را بپرسد و با استنطاق آيات، مشكل را حل كند؟
2. اگر من در نامه خود نوشته ام «عواملي در كار است تا از شما بهره كشي كنند» مقصودم اين است كه سخنان جنابعالي در زماني مطرح ميشود كه غرب و غربيان كمر بر اهانت به پيامبر اكرم(ص) بستهاند و مصاحبه اول و دوم شما درست در زماني مطرح ميشود كه نشريات دانماركي، كاريكاتورهاي موهن بر ضد پيامبر اسلام را منتشر كرده اند، و نماينده ملحد پارلمان هلند نيز ميخواهد با نمايش فيلمي، قرآن را در انظار زشت و ناموجه جلوه دهد.
3. در مصاحبه آمده است: من مايلم پس از بازگشت به ايران در صورت امكان از حضرت آيت الله دعوت كنم تا محيطي امن و آرام، گفتگويي حضوري صورت پذيرد.
من از اين پيشنهاد بسيار خوشحالم، به نشانه آنكه، آن مذاكره حضوري در خانه جناب آقاي فاضل ميبدي، به ابتكار من بوده، هم چنان كه دعوت جنابعالي به ديدار از موسسه امام صادق(ع) به درخواست من صورت پذيرفت، اما من از مناظره به اين معني كه خودنمايي نمايم و خويش را مطرح كنم، بدورم، بلكه آرزوي من اين است كه در محيطي كه شما بپسنديد، بحث وگفتگوي علمي را تا روشن شدن حقايق، ادامه دهيم.
4. در پايان نامه خود آورده ايد: به حكم وظيفه وجداني از حضرت آيت الله ميطلبم تا در مقابل انحرافات علمي و اخلاقي نيز ساكت ننشينند واگر ظلم و جفايي برمظلومي ميرود، آرام نگيرند، و به پيمان خداوند با عالمان وفادار باشند و با جفاكاران همسويي نكنند و در اين طريق، مثال و اسوه ديگران باشند.
آيا اين جمله ها، بيلطفي و بي حرمتي نسبت به اينجانب نيست، كي ما با جفاكاران همسو و هم كاسه بودهايم؟! بنده هشتاد و اندي سال از عمرم ميگذرد، از روزي كه خود را شناختم جز با قلم و كتاب، تدريس و تبليغ كاري نداشته ام و پيوسته حديث پيامبر را گوشزد ميكردم كه«لن تقدس امه لم يوخذ للمظلوم حقه من الظالم غير متعتع».
ولي توجه داشته باشيد كه امروز ظلمي كه بر رسول خدا و مسلمانان صورت ميگيرد، در تاريخ سابقه نداشته است و دولتهاي ظالم و غاصب از يك سو بر شخصيت رسول اكرم و تعليمات بشردوستانه او ميتازند و از سوي ديگر حقوق و آزاديهاي پيروان او را آشكارا زير پا ميگذارند.
اكنون بياييد با هم عهد ببنديم كه در اين كارزار جانب مظلوم را بگيريم و با ستمگر درافتيم و حق مظلوم را بستانيم و با كمال افتحار از مظلوم دفاع كنيم.
قم- موسسه امام صادق(ع) جعفر سبحاني