وي افزود: اين جريان، ديرزماني است بر آن است با ايجاد جريانات كاذب و رواج بداخلاقيهاي رازآلود و ايراد تهمت و افترا به نزديكان و حاملان اصلي فكر و انديشه و آثار امام، به نوعي خود را بر جامعه حاكم سازد.
طباطبايي گفت: اين فكر دور از ذهن نيست كه آن جريان در صدد بوده، به نوعي ميزان حضور خود را در جامعه محك بزند و حد و حدود آمادگي جامعه را براي تحريف انديشه امام ارزيابي كند. بدين ترتيب، با دستگيري يك جوان كه ممكن است تحت تأثير القائات فوق قرار گرفته و قادر به كنترل احساسات خود نشده است، مسئله حل نميشود، بلكه بايد با يك جريان، به صورت يك جريان برخورد كرد.
وي در گفتوگو با «شهروند امروز» با توضيح قانون گرفتن مسئوليت در خانواده امام خميني گفت: ما در خانواده يك قانون داريم و آن هم قانوني است كه امام وضع كردهاند و خطاب به احمد آقا نوشتهاند كه در جمهوري اسلامي پس از من حتما به تو مسئوليتهايي پيشنهاد ميشود، حتما قبول كن و اگر ميتواني خدمت كني، حتما بپذير، اما يك نكته اساسي در اينجا هست و آن اينكه اگر ميبيني افرادي ميتوانند آن مسئوليت را انجام دهند، تو پيشقدم نشو. اين قانون خانواده ماست و اين نظر امام است. همه سخنهاي امام درباره پذيرفتن يا نپذيرفتن مسئوليت سياسي با اين قانون قابل جمع است.
وي ادامه داد: يك وقت امام در زماني كه بنيصدر ميخواسته حاجاحمد آقا را به عنوان نخستوزير اعلام كند، اين مطلب را ميفرمايند كه من ميل ندارم اطرافيانم در پستهاي دولتي داخل شوند، ولي در همان زمان، احمد را ميفرستد تا در جلسه سران نظام، عضو دايم باشد.
فاطمه طباطبايي در بيان آخرين دغدغههاي حجتالاسلام سيداحمد خميني اظهار داشت: يادم است كه آن اواخر احمد چند سخنراني مفصل داشتند. دو، سه تا از آنها در فضاي خاصي انجام شد. حتي در يكي از آنها با بغض و گريه گفتند: دلم براي امام تنگ شده است. يك دفعه نيز صحبت از اقتصاد پيش آمد، ميگفتند، خيلي آسان است، گناه را به گردن خارج از كشور بيندازيم. در حالي كه بايد مشكلات را با درايت حل كنيم. او از اينكه مردم در فقر باشند، رنج ميبرد و بر اين باور بود كه هرچند مشكلات مردم زياد است اما ميتوان آنها را با درايت و مديريت درست حل كرد.
عروس امام كه رهبر كبير انقلاب او را در اشعار خود «فاطي» خطاب ميكردند، درباره جبهه رفتن فرزندش سيدحسن خميني گفت: احمد، حسن را كه سيزده ساله بود، تشويق ميكرد به جبهه برود و يادآور ميشد يك وقت با خودت نگويي، چرا خودت نميروي، من بايد بمانم از امام حفاظت كنم، ولي تو برو؛ اين سفره رحمتي است كه براي هميشه باز نميماند. اگر شهيد شدي هم چه بهتر. بار اول كه سيزده ساله بود، اتفاقا مدتي هم در خط مقدم بود. با اينكه سنش كم بود و آموزش هم نديده بود، ولي يكي از پاسدارهاي بيت او را به خط مقدم برده بود و وقتي به او گفتند آخر او را كه آموزش نديده، چرا به خط مقدم بردي، در جواب گفته بود: اگر شهيد شود خوب است از نظر تبليغي خيلي مفيد است! البته بعدها كه شانزده، هفده ساله شد به عنوان نيروي بسيجي به لشكر قم رفت كه كمي هم شيميايي شد.