بعدازظهر امروز راه افتادم طرف قم. از مدتها پیش اراده کرده بودم به دراویش قم سر بزنم و از آنان بابت رنجها و توهینها و آسیبهایی که در این سالها از “برادران” و “برادران طلبه” بر سرشان باریده پوزش خواهی کنم. پرسان پرسان خانهی “دکترشریعت” را پیدا کردم. دکتر مرا با آغوش باز پذیرفت.
دکتر شریعت و بستگان او از دراویش ریشه دار نعمت اللهی گنابادیاند. بسیاری از آیت الله ها و حجت الاسلامهای قم و خانواده هایشان بیمار او بوده اند و اکنون نیز هستند. پیشانی اش را می بوسم و از او و از همسر مهربانش و از همه دراویش خوب کشورمان پوزش خواهی می کنم. دکترشریعت می خندد و با خنده های مدامش تلاش می کند شرمساری را از چهره و کلام من پس بزند.
چند سال پیش برادران طلبه و کفن پوش با هماهنگی و نقشه ی از پیش طراحی شده ی برادران، و فتاوای غمزه گونِ آیت الله صافی و آیت الله مکارم شیرازی در روفتن بساط دراویش قم و سایرشهرهای کشور، و با شعارها و ناسزاها و سنگها و مشعل های آتش، به خانه و مطب دکترشریعت و حسینه ی دراویش قم –که همه درمجاورهم بوده اند – یورش می برند و بعد از بارش ناسزاها و شعارها و فحش های رکیک و سنگباران و آتشباران، مابقیِ عملیات درویش روبی را به لودرهای برادران می سپارند تا خانه و مطب و حسینیه را با خاک یکسان کنند و نشانی از این اماکن جهنمی! بجای نگذارند.
دراویش ایران با هر تفاوتی که با هم دارند، از سالم ترین و بی آزارترین اقشار کشورند. از سالها پیش به این طرف، زندانهای ما پذیرای جمعی از دراویش بی گناه ما بوده و هستند. از دکترشریعت می پرسم “برادران” این روزها با شما کاری ندارند؟ می گوید: نه. چرا که ما اینجا مطلقاً تجمعی و نمازی و نشست و برخاستی نداریم که برای آنان مزاحمتی بحساب آید.
در پایان می خواستم پیشنهاد کنم چند تا مدال طلایی بدهیم بسازند برای آویختن از گردن آیت الله های قم که در بیوت مبارکشان نشستند و جلوی چشمشان دراویش بی آزار ما را در قم و در هر کجای کشور زدند و زندانی کردند و بساطشان را روفتند. عجبا که امشب چهره ی دکترشریعت را سرشار از تبسم یافتم. بی آنکه به من بگوید: سالها پیش پسر شانزده ساله اش را به جرم فروش روزنامه در دم وب دون دادگاه اعدام کرده اند.
اکنون که این نوشته را به پایان می برم، ساعت پنج صبح روز سه شنبه است. ساعت دو رسیدم تهران. ساعت هشت باید به سمت دادگاه روانه شوم. اگر از “دادگاه” برگشتم که هیچ، اما اگر برنگشتم، راجع به پیشنهادم فکر کنید. همان مدالهای طلایی!
محمد نوری زاد
اول مردادماه سال نود ودو – تهران
http://nurizad.info/?p=22165