Search
Close this search box.

فرار از ایران و این جان‌های بی‌ارزش

فرار از ایران و این جان‌های بی‌ارزشیکبار دیگر کشتی حامل داوطلبان مهاجرت به استرالیا که در میان آنها شماری ایرانی نیز دیده می‌شوند در آب‌های اندونزی دستخوش حادثه شد. چند روز پیش از این نیز قایقی با سرنشینانی از عراق، سوریه و یا ایران در جزایر کریسمس استرالیا به همین سرنوشت دچار شده بود.

در میان کشته‌شدگان این حوادث همواره شماری کودک هم دیده می‌شود. فاجعه‌هایی از این دست البته جای چندانی در رسانه‌های داخلی پیدا نمی‌کنند. این خبرها را باید بیشتر در رسانه‌های خارجی و یا رسانه‌های فارسی خارج از ایران و نیز شبکه‌های اجتماعی یافت.

خبرهای مربوط به کشتی‌های حادثه‌دیده در راه استرالیا چند سالی است تکرار می‌شوند گاه دیگر بدون آن که توجه چندانی هم جلب کنند. شاید دیگر برای افکار عمومی این گونه حوادث مرگبار و تکان دهنده به صورت مسئله‌ای عادی درآمده است. درست مانند خبرهای ناگوار تصادف اتوبوس و قطار در اینجا و آنجا.

اما تفاوت میان این حوادث در معنای انسانی و اجتماعی آنهاست. وقتی کشتی حامل داوطلبان غیرقانونی مهاجرت در وسط دریا دستخوش حادثه می‌شود نه کسی می‌دانند اینها چه کسانی هستند، چرا و چگونه تصمیم به این سفر خطرناک گرفتند و آیا کسی هم برای کمک به آنها وجود دارد و یا سرنوشت این طوفان‌زدگان از اینجا مانده و از آنجا رانده چه خواهد شد؟

روانشناسی عمومی فرار از کشور

داستان مهاجرت از ایران اکنون سال‌هاست که اشکال جدید و تکان‌دهنده‌تری به خود می‌گیرد. در کنار مهاجرت رسمی و یا مهاجرت سیاسی اجباری هزاران ایرانی در شرق و غرب دنیا سرگردانی و آوارگی را به جان می‌خرند تا مگر کشوری دیگر برای زندگی بیابند.

این پدیده در اروپا سال‌هاست ادامه دارد و ایرانیان پرشماری به هر وسیله‌ای خود را به مرزهای اروپا می‌رسانند و آواره در چهارگوشه و کنار این قاره در جستجوی سرزمینی هستند که به آنها پناه دهد. روایت شرقی این پدیده را هم در مهاجرت وسیع غیرقانونی به استرالیا و یا مالزی و کشورهای دیگر می‌توان مشاهده کرد.

همه شواهد نشان می‌دهند عطش به مهاجرت در میان ایرانیان به آن اندازه است که درهای کشورهایی که رفت و آمد از ایران به آنها آسان‌تر بود یکی پس از دیگری بسته می شوند. گویی برای آنها در چهره هر ایرانی یک مهاجر غیرقانونی بالقوه وجود دارد که آماده است از همه چیز خود بگذرد برای این که دیگر در کشوری که در آن به دنیا آمده زندگی نکند.

بدین گونه است که بسیاری از دولت‌ها قوانین سختگیرانه و گاه تحقیرآمیزی جدیدی برای بازداشتن ایرانیان از سفر به تصویب می‌رسانند و یا در فرودگاه‌ها با ایرانیان بدرفتاری می‌شود. تصمیم دولت استرالیا برای فرستادن مهاجران غیرقانونی به جزیره دور افتاده نائورو در اقیانوس آرام نمونه دیگری از این دست اقدامات تحقیرآمیز است.

به راستی چرا چنین پدیده‌هایی رو به رشدند و چرا فرار از کشور به عنوان یک روانشناسی عمومی امروز روح جامعه ایران را تسخیر کرده است. به نظر می‌رسد مهاجرت و رفتن از ایران و زندگی در کشوری دیگر هر روز بیش از پیش به آرزوی گروه بزرگی از مردم ایران تبدیل می‌شود. فرار از زندگی و سرنوشتی که گویا برای آنها به کابوس تبدیل شده است.

در میان این داوطلبان بی‌شمار مهاجرت همه‌گونه ایرانی یافت می‌شود، از نخبگان المپیادهای علمی، روشنفکران، روزنامه‌نگاران و شخصیت‌های فرهنگی و متخصص و صاحبان سرمایه و تجربه مدیریتی تا کارگر ساده و جوان بیکار تحصیل نکرده. آنچه در میان همه مشترک است فرار از مملکت خویش است با انگیزه‌های بسیار متفاوت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، فردی و اجتماعی.

«جهنم ایران» و رویای بهشت

به خاطر دارم چند سال پیش که به همراه ژان خاکزاد، خبرنگار رادیو فردا، و نیز گیسو جهانگیری به دیدار ایرانیان سرگردان در مناطق ساحلی شمال فرانسه و داوطلب مهاجرت به انگلستان رفته بودیم با کسانی برخورد کردیم که گاه همه زندگی خود را فروخته بودند تا بتواند خرج سفری را فراهم کنند که معلوم نبود هیچگاه به پایان و یا به نتیجه برسد.

برخی از آنها حتی جغرافیای اروپا و تفاوت بین کشورها را نمی‌دانستند، تصور خیالی از «بهشت انگلیسی» داشتند و تنها هدف آنها گاه زندگی در جایی بود غیر از ایران. در این سفر از جمله با مادری اهل شیراز هم صحبت شدم که دو بچه ۱۴ و ۱۶ ساله خود را برای بردن به انگلیس به همراه خود از ایران آورده بود و با عبور غیرقانونی از چند مرز و کشور خود را به منطقه کاله فرانسه رسانده بود.

زنی ۵۰ ساله با چهار کلاس سواد که با دستفروشی و کار در خانه‌ها پولی را برای هزینه سفر کنار گذاشته بود. وقتی فهمیدم که خود او می‌خواهد به ایران بازگردد ولی دو پسرش را به انگلیس بفرستند، از او پرسیدم «چگونه به عنوان مادر می‌توانید چنین کاری بکنید؟ این بچه‌ها در انگلیس بدون پدر و مادر چه خواهند کرد؟» پاسخ زن بسیار ساده بود با این مضون که هیچ کجا بدتر از ایران نیست، در ایران دولت فقط به مردم گیر می‌دهد ولی دولت انگلیس از بچه‌ها حمایت می‌کند، آنجا مانند ایران کسی بی‌صاحب و فقیر نیست، بچه‌های من در ایران به هیچ کجا نخواهند رسید.

می‌توان حدس زد که در ذهن کسانی که سرنوشت خود را به دست اقیانوس، یک کشتی و چند قاچاقچی می‌دهند کم و بیش باید همین چیزها (واقعی و یا خیالی) بگذرد. آرزوی یافتن نه شاید بهشتی در گوشه دیگر دنیا که فرار از به قول این مادر شیرازی «جهنم ایران» و رها شدن از دشواری‌ها وسرخوردگی‌های بی‌پایان زندگی روزمره. در یک کلام شاید جستجوی اندکی خوشبختی و زندگی بی‌دردسر در گوشه دیگر دنیا. جهانی شدن و نفوذ رسانه‌ها ذهنیت و خواست زندگی انسانی را همگانی کرده است.

داوطلبان مهاجرت از ایران البته فقط کشتی‌نشینان شوربخت و آواره در اقیانوس و یا افراد سرگردان در مرزهای اروپایی نیستند. کسانی می‌توانند از این یا آن دانشگاه پذیرش بگیرند، از این یا آن کشور اجازه اقامت کسب کنند و بدون گذاشتن جان خویش در ترازوی بی‌رحم سرنوشت راهی دیار فرنگ و یا کشورهای آسیایی شوند.

آمارهای موجود همه حکایت از تشدید روندهای مهاجرت می‌کنند. برآوردهای رسمی در ایران خبر از عدم بازگشت ۸۵ درصد کسانی که به قصد ادامه تحصیل به خارج از کشور می‌روند، می‌دهند. صندوق بین‌المللی پول از آمار سالانه ده‌ها هزار نفری مهاجرت نیروی مختصص در ایران سخن به میان می‌آورد که تجربه، دانش و سرمایه خود را از ایران به جایی دیگر می‌برند. این کشور مقصد می‌تواند در اروپا و امریکای شمالی و یا در اقیانوسیه باشد، این یا آن کشور آسیایی، ترکیه، امارات، مالزی، اندونزی، ژاپن و یا هر جای دیگر. گویی رفتن از ایران اولویت است و به کجا رفتن امر ثانوی.

شرم ملی فرار از ایران

چه کسی جز دولت ایران مسئول این فاجعه ملی است؟ چگونه ایران به کشوری غیر قابل زیست تبدیل شده است؟ چه شده است تا جماعتی می‌توانند این گونه از کشور خود بگریزند؟ مگر نه اینکه چنین اشکال مهاجرت پرخطری بیشتر شامل کشورهای جنگ‌زده، بحرانی و فقیر می‌شود.

پس چرا شهروندان ایرانی در کشوری که در حال جنگ نیست و به اندازه کافی ثروتمند هم هست به چنین روش‌هایی روی می‌آورند؟ چگونه می‌توان شاهد این صحنه‌های دلخراش و این تحقیر تاریخی بود و از خود پرسش نکرد که چرا کسانی حاضر می‌شوند برای فرار از کشور این گونه جان خود را به خطر اندازند؟ این پرسش‌ها را شاید پیش از هر کس باید در برابر دست اندرکاران کشور طرح کرد.

اینجا فقط صحبت از کسانی نیست از نظر حکومت «ضد انقلاب» هستند و همان بهتر که از ایران بروند تا حکومت هم بدون آنها آسوده خاطر باشد. سخن از متخصصین، مغزها و نخبگان هم نیست. اینجا صحبت از هزاران شهروند عادی کوچه و بازار است که برای گریختن از کابوس زندگی در ایران حس تعلق به سرزمین، مدارک و پول و زندگی خود را در چمدانی جا می‌دهند، صاحب هویت «پناهجو» می‌شوند و چنین سرنوشتی را انتخاب می‌کنند.

کشتی‌نشینان شوربخت مانند همه مهاجران دیگر با عمل خود با دولت و جامعه ایران هم سخن می‌گویند. کسانی که از فرودگاه به خارج می‌روند جمعیت ناپیدایی هستند و می‌توان آمار آنها را منکر شد و درباره ابعاد این فرار جمعی مغلطه کرد. اما کسانی که هر روز در مقابل چشم جهانیان با سرگردان شدن در اقیانوس‌ها و به خطر انداختن جان خود از ایران می‌گریزند، قابل پنهان کردن نیستند. جسد کودکان روی آب را نمی‌توان از نظرها دور نگه داشت.

چگونه دیدن این صحنه‌ها دولت مردان را به فکر فرو نمی‌برد؟ آیا نام این مهاجرت‌ها را شرم ملی نمی‌توان گذاشت؟ و شرم بزرگ‌تر آیا بی‌تفاوتی و سکوت و ندیدن معنای اجتماعی و انسانی آنچه که دارد اتفاق می‌افتد، نیست؟ گویی این مردمان به کشور ما تعلق ندارند.

شرم دیگر شاید فکر نکردن درباره تأثیر گسترش این پدیده‌ها بر تصویر ایران و ایرانی و تحقیر تاریخی که ایرانیان در همه‌جا و از جمله در کشور خود باید تحمل کنند است. فقط اندکی مسئولیت کافی بود که این پرسش‌ها در عرصه عمومی مطرح شوند تا دولت و جامعه درباره آنها چند و چون کنند و به چرایی آن بپردازند.

از فاجعه صحبت باید کرد

سکوت و بی‌تفاوتی دولت اما سکوت جامعه را توجیه نمی‌کند. این پرسش مهم در برابر جامعه ایران و دیاسپورای (جوامع دور از وطن) ایرانی در همه‌جای جهان هم قرار دارد. گاه به نظر می‌رسد جامعه و رسانه‌های ما از سخن گفتن و پرداختن به این تراژدی‌های انسانی اکراه دارند و نمی‌خواهند ایران را این گونه ذلیل و خوار و تحقیرشده ببینند.

مطرح شدن این موضوع در افکار عمومی و پرداختن به آن فقط در اختیار دولت و رسانه‌های دولتی نیست. رسانه‌های جمعی مستقل، روشنفکران، نخبگان جامعه و نیروهای زنده هم می‌توانند این پدیده به عنوان تحلیلگر وضعیت ایران نگاه کنند و درباره آن با افکار عمومی و وجدان جامعه صحبت کنند.

-‌ رادیو فردا