بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
شب های نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم در ماه رمضان به عنوان لیلةالقدر در بین مسلمین مشهور شده است. بعضی از مورخین نوزدهم را نمیگویند، هفدهم رمضان را شب قدر میگویند. جرجی زیدان که وقایع مهم اسلامی را به صورت داستانی ذکر کرده است، یکی از کتابهایش، هفده رمضان است که مربوط به شهادت علی(ع) است. وقتی عبدالرحمن ملجم مرادی و دو نفر دیگر از خوارج با هم مشورت کردند، به این نتیجه رسیدند که ضعف اسلام و مسلمین از ناحیه سه نفر است. یکی خلیفه، که علی (ع) باشد، یکی معاویه که حاکم شام بود و عمروعاص که حاکم مصر بود. ما میگوییم واقعه در نوزده رمضان است. برخی مورخین میگویند در هفده رمضان. قرار گذاشتند که در آن شب سه نفر را ترور کنند، که مسلمین خلاص بشوند.
آخر این چه مجازاتی بود که خداوند برای همهی ما مقرر کرد. همین مجازات باید ما را به توجه و توبه وادار کند. آن کسی که برای کشتن علی (ع) آمده بود، با قطامه دختر یکی از خوارج برخورد کرد. حضرت با خوارج جنگ کردند و خیلی از آنها کشته شدند، همه اقوام این زن کشته شده بودند و او کینهای در دل داشت، ابن ملجم را تشویق کرد، نه اینکه فقط همان قضیه بود. بعضیها به خیال اینکه اولاً ابن ملجم را تحقیر کنند و بعضیها که واقعه را بیاهمیت و عشقیِ الکی حساب کنند، گفتند قطامه ابن ملج را تحریک کرد که علی(ع) را بکشد، نه! اینها از اول تصمیم گرفته بودند. عبدالرحمن آمده بود و شب منزل پدر همین قطامه بود. قطامه از روی فضولی، تحقیق کرد که ابن ملجم برای چه آمده است، او را تأیید و تشویق کرد و گفت اگر این کار را کردی من زنت میشوم. این هم اضافه شد، نه اینکه اصلش این بود. ابن ملجم اگر هزاران عیب دارد که مهمترین آن به شهادت رساندن علی است، ولی دیگر ما نباید هر عیبی در دنیاست به او بچسبانیم.
مباحث فقهی و علمی که پیش میآید میخوانم، اخیرا بحثی در مورد اینکه خبری از یکی از ائمه رسیده که نقل کرده است، دشمن خودتان را بزنید، بکشید و تبعید کنید، هرگونه تهمتی هم داشتید، به او بزنید. خیلیها از جمله علما انتقاد کردند و گفتند این چه فتوایی هست، نخیر! خودشان انجام میدهند ولی میگویند، نه صحیح نیست. مثلاً به ما میگویند علیاللهی،علی را خدا می دانند. از این تهمتها فراوان به ما می زنند که می بینید. از آن تاریخی که این موضوع را میدانستم دیگر به همهی تهمتهایی که میزنند بدبین شدم. حتی بعضی اوقات میگویم معلوم میشود این آدم خوبی هست که به او تهمت زدند. البته در کار قضایی اینگونه نبودم، در آنجا خیلی دقیق بودم.
متهمی داشتیم، گفت بهائی هستم، بعد که خواستیم محکوم کنیم، من طبق معمول بدون توجه به مذهب هر کسی میخواهد باشد، من رأی دادم. آن آقایان دیگر خیلی شدید بودند. برای اینکه اکثریت حاصل بشود، برای اینکه من به حکمِ شدیدِ آنها، راضی بشوم، گفتند این فلان فلان شده، بهائی هم هست، خودش هم گفته است. گفتم این بدبخت، همین بدبختی برایش بس است، بدبخت شده نفهمیده بهائی شده، شما هم یک بدبختی به او اضافه میکنید، معمولی بگیرید.
حالا منظور الان چنین بحثی بین آقایان هست، در مورد این خبر، که لغتش مظهر این اختلاف است، البته کمتر کسانی هستند که این را قبول کنند، ولی بیشتر کسانی هستند که عمل میکنند، میگویند این را قبول نداریم ولی عمل میکنند. کارهای دیگر عبدالرحمن ملجم را خبر نداریم برای اینکه شخصیتی نبود، کسی در تاریخ هم او را نمیشناخت. این است که از او خبر نداریم ولی بعد از اینکه این بدبخت در همین گناه جهلش ماند، کما اینکه در اخبار داریم، یکی از بازماندگان (خانواده) علی(ع) عصبانی شدند، بعد گفتند که انشاءالله بزودی خوب میشود و میآید. لبخندی زد گفت، نه! یا بنت علی، ای دختر علی من اینقدر خرج این شمشیر کردم و به زهر آلودهاش کردم که صد نفر را میشود با آن از بین برد، منظور اینکه در این شقاوت ماند، که بعضی مورخین هم گفتند در تاریخ شقیترین شقیها دو نفر هستند، یکی آن کسی که ناقهی صالح را کشت و دیگری آن کسی که حضرت علی(ع) را ترور کرد، به هر جهت، شد آنچه شد.
خداوند میخواست ما را گوش مال بدهد، ولی بد گوشمالی داد. آنهائی که این ترور را توطئه کردند، حاکم شام معاویه، یا دیر آمد، یا آن کسی که مأمور بود او را بکشد، ضربه را درست نزد و ضربه به پایش خورد، بعدا معالجه کردند و خوب شد. آن کسی که به مصر رفته بود، می خواستند عمروعاص را از بین ببرند، آن شب عمر و عاص نیامد و کس دیگری را فرستاد، شاید هم آن مارمولک خبر شده بود، نمیدانم هیچ بعید نیست، مورخی ننوشته ولی من این حدس را میزنم. نیامد شمشیر زد و آن بدبخت کشته شد.
ولی علی(ع)؛ خداوند به ما گفت حیف علی برای شماست، برای شما همان معاویه خوب است. علی(ع) فلسفهی وجودی، وظیفهای که خداوند برای او مقرر کرده است مهمتر میدانست. امیدوار بودیم که خوب میشود، ولی خودِ علی میدانست که دارد میرود، مثل اینکه به او وعده داده بودند. منتظر بود ببیند که چگونه و کی این وعده میرسد، که از دست امثال ماها خلاص بشود. وقتی ضربه زدند، به دلش آمد که این همان ضربه است که دَرِب بهشت را برایش باز کردند و گفت:
فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبِه
به خدای کعبه، راحت (رستگار) شدم. هم میدانست دیگر کار تمام شد و هم در همان ایام فرموده بود: سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی، هر چه می خواهید از من بپرسید، قبل از اینکه مرا از دست بدهید، یعنی بروم.
این یک کرامتی شبیه به کرامت عیسی (ع)، ایشان هم فرمود، بیاید من شما را شفا می دهم، از هر بیماری شفایتان می دهم، بیایید. خاک بر سر ما، که در آن ایام این حرف عیسی شنیدیم، نرفتیم. علی (ع) با این حرف گفت بیایید، حتی در ایامی که مریض بود، یعنی دو روز افتاده بود، در آن ایام از او چیزی میپرسیدند جواب میداد. حواسش کاملا سرجایش بود برای اینکه آن حواس مال خودش نبود، خدا در این جسم داده بود.
برای پیغمبران هم اینگونه بود، منتهی هیچ کس اجازه نداشت اینجوری آشکار کند، علی آشکار کرد، یعنی گفت، هر چه هست، میدانم. نگفت از من شک بین دو و سه و حج و عبادت را بپرسید، گفت هر چه میخواهید از من بپرسید، نفرمود چی بپرسید و چکار کنید. این عظمت به این جهت هست که ما در واقع یک دریچهای که به خزانه علم الهی داشتیم، ان را از دست دادیم، آن در بسته شد.
علی فرمود فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبِه کِی گفت؟ در آن وقتی که هر انسانی به آن وضعیت گرفتار شود، میگوید آآخ. هیچچیز نخواست، به مردم گفت، قسم خورد وَ رَبِّ الْکَعْبِه قسم به پروردگار کعبه، نجات پیدا کردم. اینقدر روحش در تنگنا بود که آن روح به ما اعلام کرد. علی(ع) فُحش نداد، ولی همین برای ماها از صدتا فحش بدتر است (ماهای آن روز، پدران ما) انشاءالله ما آنگونه نباشیم.
وقتی به مردم گفت من از دست شما خلاص شدم، فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبِه. بعضی گفتند اگر علی به رحمت الهی نمیرفت، شاید قاتل خودش را هم عفو میکرد. برای اینکه ضربهای که او زد علی فرمود فزتُ، راحت شدم.
انشاءالله گوش ما شنوا باشد و همهی این پیامهای علی(ع) را بشنویم.