Search
Close this search box.

آیت الله دستغیب: رفتار ساواک با ما محترمانه بود، علیه شاه حرف می زدیم کسی کاری با ما نداشت

آیت الله دستغیب: رفتار ساواک با ما محترمانه بود، علیه شاه حرف می زدیم کسی کاری با ما نداشتآیت الله دستغیب در ادامه درسهای قران اظهار داشت: انشاء الله که رئیس جمهور جدید موفق باشد، هرچند وزرایش آن گونه که مى‌خواست نشد. امیدواریم با همین کسانى که هستند بتواند کارهاى مفیدى انجام دهد و آزادى براى مؤمنین رقم بزند.

به گزارش کلمه، این مرجع تقلید در سخنان خود به اختناق زمان پهلوی و رفتار ساواکی ها در آن زمان پرداخت و گفت: رفتار ساواکى‌ها، چه در وقت بازداشت و چه بعد از آن با ما محترمانه بود؛ نه در خانه‌مان ریختند، نه اسباب و اثاثیه بنده را بردند، نه ناسزا گفتند و نه کتک کارى کردند. وقتى مى‌خواستند تبعیدمان کنند، شخصى به نام «ذوالقدر» مأمور بود ما را پیش شخصى به نام سرهنگ «سلطانى» ببرد، براى صدور حکم تبعید. در راه به من گفت: به این سرهنگ سلطانى چیزى بگو تا خوشحال شود و تبعیدت نکند. گفتم: نه. اصلا چنین چیزى نمى‌گویم. گفت: یعنى مى‌گویى سگش بعض خودش است؟ گفتم: آرى.

پیش از این نیز تعدادی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب از جمله آیت الله خزعلی به رفتار محترمانه ماموران ساواک اشاره کرده بودند.

آیت الله دستغیب در ادامه گفت: وقتى به تبعید مى‌بردنمان، در راه احترام زیادى مى‌گذاشتند. هر جا خسته مى‌شدیم، توقف مى‌کردند. براى نماز مى‌ایستادند. حدود سه ماه در اهر بودیم و در آنجا منبر مى‌رفتیم و علیه شاه صحبت مى‌کردیم و کسى کارمان نداشت. از آنجابه سقز فرستادنمان. وقتى با جوان‌هاى آنجا صحبت مى‌کردیم، نهایت کارى که مى‌کردند این بود که یک مأمور ساواکى مى‌آمد و مى‌گفت: با این شخص حرف نزنید، او خطرناک است. ولى در کل آزاد بودیم. یعنى با آن که خیلى مردم را مى‌ترساندند، امّا این گونه هم نبود که با شدت با مخالفین برخورد کنند. البتّه بعضى افراد را هم شکنجه‌هاى سخت مى‌دادند؛ مثلا آن طور که نقل شده پاى آقاى غفارى را با اره بریدند. بعضى را هم شُک الکتریکى مى‌دادند.

وی ادامه داد: از نظر اجتماعى تاریکى و گناه خیلى فراوان بود. شاه رسمآ مى‌گفت: خدا، شاه، میهن. دیگر نامى از دین نبود و مردم مسلمان و شیعه نمى‌توانستند این وضع را تحمل کنند.

متن کامل سخنان آیت الله دستغیب در بیست و هفتمین روز از ماه رمضان به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر سوره فجر ، جلسه ۱ ، آیات ۱ تا ۸ ، دوشنبه ۱۴/۰۵/۱۳۹۲ ، بیست و هفتم رمضان ۱۴۳۴

وَ الْفَجْرِ(۱) وَ لَیالٍ عَشْر(۲) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ(۳) وَ اللَّیْلِ اِذا یَسْرِ(۴) هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ(۵) أ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ(۶) اِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ(۷) الَّتی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ(۸)
سوگند به سپیده دم!( ۱) به شب‌هاى ده‌گانه!( ۲) و به جفت و تاق!( ۳) و به شب، هنگامى که به سرآید!( ۴) آیا این سوگندها براى شخص خردمند کافى نیست؟( ۵) آیا ندیدى پروردگارت با عاد چه کرد؟( ۶) با شهر ارم که داراى ستون‌هاى بزرگ بود.( ۷) همان که نظیرش در شهرها ساخته نشده بود.( ۸)

ثواب قرائت
هر کس در دهه‌ى اول ذیحجّه این سوره را در نماز یا غیر آن بخواند، مورد عفو پرودگار قرار گیرد. همچنین دستور داده شده که در نمازهاى واجب یا مستحب خواندن این سوره ترک نشود؛ زیرا این سوره‌ى امام حسین علیه السلام است و هر کس بر خواندن آن مداومت کند، مورد شفاعت آن حضرت قرار مى‌گیرد.
علّت آن که این سوره را به امام حسین علیه السلام نسبت مى‌دهند آیه‌ى آخر آن است: (یا أیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ) که یکى از مصادیق بارز آن ایشان است. در روایت است که وقتى حضرت در گودال قتلگاه افتادند، این آیه خطاب به ایشان خوانده شد.

خداى تعالى در ابتداى این سوره قسم‌هایى یاد مى‌کند که مُقسَمٌ علیه آن کسانى هستند که دنیا به آنان رو آورد و آنها فریفته آن شدند. در ادامه سوره به برخى عذاب‌هایى که بر این افراد نازل شد۰ اشاره مى‌شود، که البتّه نتیجه اعمال خودشان بود. بعد از آن چند آیه‌اى درباره امتحانات الهى است، چه با اقبال دنیا و چه با ادبار آن. در این سوره همچنین خداى تعالى راه‌هاى زدودن حبّ دنیا از دل را بیان مى‌فرماید و سپس صحبت از جهنّم و عذاب‌هاى آن به میان آورده، در آخر درباره بندگان خوب خود و نتیجه بندگى آنان تذکّر فرموده است.
وَ الْفَجْرِ؛ فجر به معناى گشوده شدن و وسعت یافتن است. مصادیق مختلفى براى آن ذکر شده است، از جمله گفته‌اند: منظور «فجر صادق» است. در اواخر شب سفیدى مستطیل شکلى شبیه دم گرگ به صورت عمودى در مشرق پیدا مى‌شود و زود از بین مى‌رود. پس از آن سپیدى دیگرى در افق ظاهر مى‌شود که به تدریج آسمان را فرا مى‌گیرد. این فجر صادق و ابتداى اذان صبح است. این روشنایى را بدین جهت فجر مى‌نامند که تاریکى را مى‌شکافد و گسترش مى‌یابد.
مصداق دیگرى که براى فجر ذکر شده، قلب انسان گنهکار است که در اثر گناهان تاریک شده، امّا ناگهان با عنایت خداى تعالى نورى بر آن مى‌تابد و به تدریج تاریکى‌ها را از بین مى‌برد و سبب توبه و بازگشت به درگاه پروردگار مى‌شود.
به انقلاب‌هایى که با انگیزه‌هاى الهى شکل مى‌گیرد نیز فجر مى‌گویند. امام خمینى رحمت الله‌علیه انقلاب اسلامى را انفجار نور نامید. این نور از دل مردم بیرون آمد و به هم پیوست و انقلاب اسلامى را رقم زد، آن هم در حالى که مردم هدفى جز خدا نداشتند.

ظهور و انقلاب جهانى حضرت مهدى عجّل الله‌تعالى فرجه نیز مصداق دیگر فجر است. ظهور ایشان به معناى واقعى طلوع نور خدا در قلب‌هاى مردم است و موجب حرکت معنوى و سلوک سریع مردم مى‌شود. امروز همه‌ى ما اعمال صالح انجام مى‌دهیم، ولى کمتر کسى حرکت صعودى دارد. در زمان ظهور تقریبآ همه مردم در حرکت صعودى مى‌افتند و اعمال صالح از برکت نور وجود آن حضرت موجب پیشرفت‌هاى سریع و باز شدن راه مى‌شود. فجر حقیقى همین است.
به حلول ماه‌هاى محرم و ذیحجّه و رمضان هم فجر اطلاق شده است. محرم، به حساب حرکت و قیام حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام؛ ذیحجّه، به مناسبت حرکت حجاج به سوى مناسک حج و ماه رمضان به سبب حرکت مؤمنین به سوى خداى تعالى و روزه‌دارى، بدین عنوان نامیده شده است.

وَ لَیالٍ عَشرٍ؛ بنابر این که فجر را به ظهور حضرت مهدى عجّل الله‌تعالى فرجه تفسیر کنیم، «لیال عشر» امامان ده‌گانه، از امام حسن علیه السلام تا حضرت صاحب الزمان عجّل الله‌تعالى فرجه مى‌شود. بنابراین «شفع» امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهماالسلام و «وتر» رسول خدا صلّى الله‌علیه وآله است. شاید علّت تعبیر کردن ایشان به شب این باشد که مردم آن گونه که باید از آنان استفاده نکردند و قدر و منزلتشان پنهان ماند و نورشان در پس پرده قرار گرفت. مولا على علیه السلام جامعه را در دوران بیست و پنج ساله خانه نشینى خود به «طخیةُ عمیاء» تعبیر مى‌کند یعنى «تاریکى‌هاى کور». این تعبیر درباره همه امامان معصوم صادق است.

یکى دیگر از مصادیق لیال عشر، نماز شب است که اتفاقآ نماز شفع و نماز وتر هم دارد. بعضى آن را به ضمیمه نافله صبح ذکر کرده‌اند، چون خود نافله شب هشت رکعت است. نماز شب آثار و نتایج بسیار ارزشمندى در پى دارد و کلید وسعت رزق معرفى شده است. اگر کسى از خدا بخواهد و توفیق خواندن آن را با اخلاص کامل پیدا کند، بسیار مفید است. در حاشیه مفاتیح آمده است که هر کس نافله شب را ترک کند، در قیامت گدا محشور مى‌شود، البتّه این عبارت براى تشویق به این عمل است و نسبت به ثواب‌هایى که نصیب اهل این عبادت مى‌شود، دیگران چیزى ندارند و گدایند. اهل تسنّن بر این نافله اصرار و توجّه زیادى دارند، خوب است شیعیان هم بیشتر بر این کار شایق و راغب باشند. بى شک اگر کسى از خدا بخواهد، توفیق خواندن آن نصیبش مى‌شود و مى‌تواند به موقع بیدار شود. کسانى که اهل نماز شب بودند درباره بیدار شدن‌هایشان اتفاقات عجیبى نقل کرده‌اند. بعضى مى‌گفتند: ناگهان احساس مى‌کردیم شخصى بالاى سرمان ایستاده و صدایمان مى‌زند. سراسیمه بر مى‌خواستیم و کسى را نمى‌دیدیم. یا مى‌گفتند گاهى همان وقت حشره‌اى مى‌گزیدمان یا صداى به هم خوردن در و پنجره را مى‌شنیدیم در حالى که هیچ بادى نمى‌وزید و در و پنجره‌اى باز نبود. این‌ها عنایات خداى تعالى است، امّا اگر کسى بیدار شد و تنبلى کرد و خواست پنج دقیقه دیگر بخوابد، مى‌خوابد تا مرز شفق، وقتى که نماز صبح هم نزدیک است قضا شود.

مصادیق دیگرى هم براى لیال عشر ذکر شده است از جمله دهه‌ى اول محرم، دهه‌ى اول ذیحجّه، ده روز اول رمضان ـ به خاطر شوقى که مردم به حلول این ماه دارند ـ و ده روز آخر این ماه، به خاطر عنایات خاص خداوند بر مؤمنین در آن. مطابق روایت عنایاتى که خداوند در طول این ماه کرده در شب‌هاى آخر یک جا و گاهى چند برابر مى‌کند.

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ؛ شفع به معنى جفت و وتر به معناى تک است. براى این دو نیز مصادیق مختلفى ذکر شده است. از جمله بنابراین که لیال عشر را به دهه‌ى اول محرم تأویل کنیم، شفع به تاسوعا و عاشورا و وتر به خصوص عاشورا اطلاق مى‌شود. در روایت چنین تعبیرى وجود ندارد، لکن چندان دور از ذهن هم نیست.
وَ اللَّیْلِ اِذا یَسْرِ؛ «یَسریِ» یعنى حرکت می کند و میرود. قرآن کریم در سوره مزمّل مى‌فرماید :
(اِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أشَدُّ وَطْئآ وَ أقْوَمُ قیلاً)[۱]

«عبادت شبانه دشوارتر و سخن در آن استوارتر است.»

حرکت در شب با گام‌هاى محکم‌ترى انجام مى‌شود و نماز و عبادتى که در این وقت به جا آورده مى‌شود استوارتر و محکم‌تر است.
مى‌توان جامعه‌اى را که اسیر تاریکى‌هاى اجتماعى و اخلاقى و سیاسى شده، به شب تعبیر کرد که مردم آن احساس خستگى مى‌کنند و منتظر حرکت و خیزش هستند تا از سکون و پژمردگى رهایى یابند. همچنان که در اواخر دوره پهلوى این وضع به خوبى محسوس و ملموس بود و منجر به پیروزى انقلاب شد.

در آن زمان مردم در اختناق و فشار عجیبى بودند و کسى جرأت نداشت چیزى بگوید. روزى با یکى از اصحاب مسجد به خانه مى‌رفتیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم افراد ساواک بیرون خانه منتظر ما هستند. آن شخص به محض دیدن ساواکى‌ها خیلى سریع ناپدید شد. این رعب و وحشتى بود که در دل همه مردم انداخته بودند. در آن زمان بردن نام امام خمینی جرم بزرگى بود و کسى جرأت این کار را نداشت. بنده معمولا نام ایشان را مى‌آوردم و این کار باعث تعجب همه بود و فکر مى‌کردند حالا چه بر سر ما مى‌آورند!

بالاخره هم به خاطر همین کارها ما را دستگیر کردند، امّا رفتار ساواسکى‌ها، چه در وقت بازداشت و چه بعد از آن با ما محترمانه بود؛ نه در خانه‌مان ریختند، نه اسباب و اثاثیه بنده را بردند، نه ناسزا گفتند و نه کتک کارى کردند. وقتى مى‌خواستند تبعیدمان کنند، شخصى به نام «ذوالقدر» مأمور بود ما را پیش شخصى به نام سرهنگ «سلطانى» ببرد، براى صدور حکم تبعید. در راه به من گفت: به این سرهنگ سلطانى چیزى بگو تا خوشحال شود و تبعیدت نکند. گفتم: نه. اصلا چنین چیزى نمى‌گویم. گفت: یعنى مى‌گویى سگش بعض خودش است؟ گفتم: آرى.

وقتى به تبعید مى‌بردنمان، در راه احترام زیادى مى‌گذاشتند. هر جا خسته مى‌شدیم، توقف مى‌کردند. براى نماز مى‌ایستادند. حدود سه ماه در اهر بودیم و در آنجا منبر مى‌رفتیم و علیه شاه صحبت مى‌کردیم و کسى کارمان نداشت. از آنجابه سقز فرستادنمان. وقتى با جوان‌هاى آنجا صحبت مى‌کردیم، نهایت کارى که مى‌کردند این بود که یک مأمور ساواکى مى‌آمد و مى‌گفت: با این شخص حرف نزنید، او خطرناک است. ولى در کل آزاد بودیم. یعنى با آن که خیلى مردم را مى‌ترساندند، امّا این گونه هم نبود که با شدت با مخالفین برخورد کنند. البتّه بعضى افراد را هم شکنجه‌هاى سخت مى‌دادند؛ مثلا آن طور که نقل شده پاى آقاى غفارى را با اره بریدند. بعضى را هم شُک الکتریکى مى‌دادند.
از نظر اجتماعى تاریکى و گناه خیلى فراوان بود. شاه رسمآ مى‌گفت: خدا، شاه، میهن. دیگر نامى از دین نبود و مردم مسلمان و شیعه نمى‌توانستند این وضع را تحمل کنند.

هَلْ فی ذلِکَ قَسَمٌ لِذی حِجْرٍ؛ «حجر» در لغت به معناى منع است. به کسى که از تصرف در مالش منع شده، «محجور» مى‌گویند. در این آیه خداوند از حجر معناى عقل را اراده کرده است؛ چراکه عقل نیز مانع انسان از افتادن در ضرر و خطر است و نفس را از تخطى منع مى‌کند. خود عقل هم در اصل به معناى منع است.

قسم‌هایى که از ابتدا تا کنون ذکر شد براى عبارتى است که در آیه ۱۴ آمده است؛ یعنى (اِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ) یعنى خدا در کمین ستمگران است.
أ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ؛ قوم عاد مردمان قوى هیکل و نیرومند و ثروتمندى بودند و حکومت مقتدر و ستمگرى داشتند.

اِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ؛ «عماد» جمع عمود به معناى ستون‌ها است. درباره «ارم» اقوال مختلفى وجود دارد. بعضى آن را شهرى در جزیرة العرب مى‌دانند. بعضى دیگر معتقدند نام شهرى است که «شدّاد بن عاد» بنا کرد و باغ بسیار مجللّى در آن ساخت، امّا چون ساختمان باغ به پایان رسید و خواست وارد آن شود، مرگش در رسید و اجل مهلتش نداد. بعضى ارم را لقب قوم عاد مى‌دانند. مجمع البیان در باره آن مى‌نویسد :
وهب بن منبه گوید: عبد اللَّه بن قلابه در پى شترى که از او فرار کرده بود بیرون رفت و در بین آن که جستجو مى‌کرد در صحراهاى عدن که در آن شهر در بیابانى واقع شد که بر آن قلعه محکمى بود و در اطراف آن قلعه‌ها، قصرهاى بسیارى بود و پرچم‌ها و برج‌هاى بلند، پس چون به آن نزدیک شد گمان کرد که در آن کسى است تا از شترش بپرسد، پس از مرکبش پیاده شد و آن را بست و شمشیرش کشیده داخل در قلعه شد و چون وارد قلعه شد دید دو لنگه در بزرگ دارد که از آن بزرگ‌تر درى ندیده بود و دید هر دو لنگه در مرصّع و زینت شده به یاقوت سفید و سرخ است.
پس چون این را دید وحشت کرده و یکى از دو در را باز کرد، پس دید شهریست که مانند آن را ندیده است و دید آنجا قصرهایى است که بالاى هر یک از آنها غرفه‌ها و بالاى آن غرفه‌ها نیز غرفه‌هاى دیگر است که با طلا و نقره و لولو و یاقوت بنا شده و دستگیره‌هاى این غرفه‌ها مانند دستگیره دروازه شهر است و این غرفه مقابل و برابر یکدیگر قرار دارد و مفروش است تمامى آنها بلولوها و بندقه‌هاى بسته از مشک و زعفران.
پس چون آن مرد مشاهده این جواهرات نفیسه را کرد و هیچ کس را هم ندید ترس او را گرفت سپس نگاه به خیابان‌ها و کوچه‌هاى آن نمود و دید در هر کوچه از آنها درخت‌هایى است که تمامى میوه دارد و در پاى این درختان نهرهایى جارى است که آب آن از قنات‌هایى از فضّه و نقره است که آب آن سفیدتر از خورشید و آفتاب است.

پس آن مرد گفت: به خدایى که محمّد صلّى اللَّه علیه و آله را به حق و درستى مبعوث نمود، خدا در دنیا مثل این را ایجاد نکرده است همانا این همان بهشتى است که خداى تعالى در کتابش تعریف کرده است، پس با خودش بر داشت از آن لولوها و بسته‌هاى مشک و زعفران و نتوانست از زبرجدها و یاقوت‌ها چیزى را بکند و بیرون رفت و برگشت به یمن و آنچه مى‌دانست اظهار کرد و مردم فهمیدند امر او را پس خبرش به این و آن رسید، تا به گوش معاویه رسیده و او را طلبید و تمام قصّه و قضایا را براى او گفت.

پس معاویه در پى کعب الاحبار فرستاد و چون آمد، گفت: اى ابا اسحاق آیا در دنیا شهرى از طلا و نقره هست؟ گفت: آرى، و تو را خبر مى‌دهم به آن. آن که آن را بنا نمود شدّاد بن عاد بوده و امّا مدینه و شهر آن «اِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ» است که خداوند تعالى آن را در کتابش تعریف کرده و فرموده «الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ».[۲] هرچند تفسیر المیزان و نمونه این قضیه را شبه خواب میدانند. که البته بعید است آن باغ تا به حال به این وضع مانده باشد.

حکایتى از شهید آیت الله دستغیب
مرحوم خلوصى نقل مى‌کرد در سى سال قبل (تقریبا) پیرمرد صالحى که از بستگانش بود (و بنده نام او را فراموش کرده‌ام) که مى‌گفت: در سن جوانیم یکى از بستگانم که خانه‌اش دروازه اصفهان بود، شب جمعه مجلس عروسى داشت و مرا هم دعوت نمود. من به جهت صله رحم اجابت نموده و رفتم، دیدم مطرب یهودى آمد و سرگرم خوانندگى و نواختن با آلات موسیقى شدند. چون این منظره و بعضى فسق‌هاى دیگر دیدم سخت ناراحت شدم و آنچه آنها را نهى کردم و نصیحت نمودم فایده نبخشید و راه فرار هم نداشتم؛ زیرا خانه‌ام دروازه کازرون بود و مسافت زیاد و در آن ساعت از شب هم عبور و مرور در داخل شهر قدغن بود.

به ناچار در غرفه خالى که در آن منزل بود، داخل شده درها را بستم و چون شب جمعه بود مشغول نماز و دعا و مناجات با پروردگار شدم. در اواخر شب که صداها خاموش و همه خسته و خوابیده بودند، زمین لرزه شدیدى شد به طورى که وحشت زده درب غرفه را از فضاى خانه باز کردم که ببینم چه شده در همان حال درخت وسط خانه به واسطه زلزله رو به غرفه مایل شد به طورى که شاخه‌اش به دست من رسید.

از وحشت دستم را به شاخه درخت محکم کردم. درخت به جاى خود برگشت و تا پایم از غرفه جدا شد همراه شاخه درخت به وسط فضا رسیدم بلافاصله تمام عمارت‌هاى خانه منهدم گردید به طورى که جز من، یک نفر از اهل خانه سالم نماند. در آن حال به فکر خانه و اهلم افتادم، گفتم بروم ببینم بر سر آنها چه آمده وقتى که از درخت پایین آمدم و رو به خانه آوردم تمام خانه‌ها و دکان‌هایى که درمسیر من تا دروازه کازرون بود تماما منهدم شده بود.
این داستان دو چیز به ما مى‌آموزد: یکى این که هرگاه بلایى بر جمعى گنهکار برسد، اگر در بینشان کسى باشد که به یاد خدا بوده و آنها را نصیحت مى‌کرده و چون از او نشنیدند از ایشان جدا شده، آن بلا به او نخواهد رسید و خدا او را نجات خواهد بخشید، چنانچه در سوره اعراف راجع به هلاکت اصحاب سبت مى فرماید: «اَنْجَیْنَا الَّذینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ».

دیگر آن که هیچ گاه نباید اهل معصیت با امنیت خاطر و بى باکى با هوسرانى و انواع آلودگى‌ها گلاویز شوند؛ زیرا ممکن است قهر الهى به آنها برسد و در همان حالت به بلاهاى خاص یا بلاهاى عمومى دچار شوند و باب توبه هم بر آنها بسته شود، چنانچه در قرآن مجید مى‌فرماید : «آیا ایمن شدند اهل قریه‌ها که ایشان را عذاب ما در شب بیاید در حالى که خواب باشند، آیا ایمن شدند اهل قریه ها که عذاب ما ایشان را در روز بیاید در حالى که سرگرم لهو باشند».
مردم مؤمن و دوستدار اهل بیت در ایران کم نیستند. کسانى که انقلاب اسلامى ـ به همان شکلى که در اوایل بود ـ را دوست مى‌دارند و خدا از برکت این افراد بلا را دور مى‌کند. على الخصوص توجّه به امام حسین براى دفع بلا و رفع آن خیلى مؤثر است.

انشاء الله که رئیس جمهور جدید موفق باشد، هرچند وزرایش آن گونه که مى‌خواست نشد. امیدواریم با همین کسانى که هستند بتواند کارهاى مفیدى انجام دهد و آزادى براى مؤمنین رقم بزند.