Search
Close this search box.

بررسی عرفان حقیقی و عرفان‌های کاذب در گفت‌وگو با علی‌محمد صابری: چراغی که هرگز خاموش نمی‌شود

بررسی عرفان حقیقی و عرفان‌های کاذب در گفت‌وگو با علی‌محمد صابری: چراغی که هرگز خاموش نمی‌شودبرای بررسی عرفان‌های کاذب موجود در جامعه به سراغ علی‌محمد صابری رفتیم. صابری دلبسته عرفان است و وجود مکتبی به‌عنوان عرفان کاذب را نمی‌پذیرد. او در طول گفت‌وگو با شوری بسیار مباحث عرفانی را پاسخ می‌گفت و به نقاط و شروط مختلف عارف شدن سر می‌زد. در انتهای مصاحبه نیز بحثی مفصل از مومن حقیقی و شرایط او مطرح کرد که در باکس جداگانه‌ای خواهد آمد. در ادامه گفت‌وگوی فرهیختگان با علی‌محمد صابری را خواهید خواند.

اجازه دهید با نگاهی به مباحث عرفانی در ابتدای گفت‌وگو این سوال را مطرح کنم که آیا عرفان کاذب داریم یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است چرایی به وجود آمدن چنین عرفان‌هایی چیست و اگر پاسخ منفی است چرا چنین مسائلی در جامعه – به‌خصوص جامعه امروزی – مطرح می‌شود؟
نظر شخصی من این است که ما چیزی به نام عرفان کاذب نداریم. این مساله دلیل عقلی هم دارد. اگر مکتب و منظومه‌ای کاملا عرفانی باشد و شرایط یک عرفان حقیقی را داشته باشد، سیر و سلوک در آن مجاز و حتی واجب است؛ این مکتب، مکتب عرفانی و سیر و شورش جان سالکین فی‌ سبیل‌ا‌لله برای رسیدن به جانان که همان حق باشد، است. اما اگر مکتبی شرایط یک عرفان حقیقی را نداشته باشد اصلا آن مکتب عرفانی نیست و نباید آن را به‌عنوان یک مکتب عرفانی به حساب آورد چه برسد به آنکه نام آن را عرفان کاذب بگذاریم. چون اگر مکتبی حقیقی باشد آن عرفان است. اگر حقیقی نباشد دیگر اصلا عرفان نیست که بخواهد کاذب باشد. عرفان ریشه و شاخ و برگی دارد و یک شرایط حقیقی را باید در آن لحاظ کنیم. اگر این شرایط حقیقی یک منظومه و مکتبی داشت آن مکتب عرفانی است اما اگر نداشت آن مکتب اصلا عرفانی به نظر نمی‌آید که ما بخواهیم بگوییم که اصلا عرفان راستین است یا نیست.

با این تفاسیر شرایط حقیقی برای مکاتب عرفانی چگونه تعریف می‌شود؟
قبول شریعت اولین شرط یک مکتب عرفانی است. شریعت در نظر عرفا واجب و لازم است منتها کافی نیست. فرق بین یک فقیه و یک عارف این است که فقیه شریعت را لازم و کافی می‌داند اما عارف هرچند به‌طور کلی شریعت را لازم و بر خود کاملا واجب می‌داند ولی کافی نمی‌داند. دومین شرط یک عرفان حقیقی طریقت است. این شرط با توجه به این حدیث پیامبر(ص) که می‌فرمایند: «الشریعه الاقوالی والطریقه الافعالی و الحقیقه الاحوالی؛ شریعت قول و گفتار من است. طریقت فعل و سلوک من است و حقیقت احوال من است.» بیان می‌شود.

اگر ممکن است معنای طریقت را هم توضیح دهید.

طریقت از نظر زمانی بعد از مقام شریعت است. طریقت راه درونی و معنوی و حالات روحی یک سالک است که در جاده توحید از خود آغاز می‌کند تا به خدا برسد. این معنای طریقت است. طریقت مانند شریعت بعد از غیبت امام زمان(عج) نیز وجود دارد. البته در دوران غیبت صغری چهار نایب به‌عنوان فقهای عامل معرفی شدند که مردم به آنها رجوع کنند اما در دوران غیبت کبری در فقه و شریعت فرمودند که مردم باید به فقیهی که دارای چهار شرط «مراقبت از نفس»، «حافظ دین»، «مخالف هوای نفس» و «مطیع امر مولی» است، رجوع کنند. پس حتی عارف هم در شریعت باید به یک فقیه رجوع کند. در طریقت اما امر روایت نیست، امر درایت است. طریقت یک رشته باطنی و رشته‌ای است که سلوک دارد. طریقت شخص معینی را تعیین کرده و سلسله عرفانی بعد از آن اشخاص درست شد. در ایران هم ما می‌بینیم که مساله عرفا ساری و جاری بود. شریعت و طریقت دو روی سکه دین هستند. شریعت مجموعه احکام و دستورات دین است که سلسله جلیله علما و فقها بعد از غیبت مجازین روایت و مامور تبلیغ احکام دین هستند. البته اینها در زمان ائمه هم حضور داشتند و اصحاب ائمه و مامور تبلیغ احکام بودند. اما روی دیگر این سکه عرفا هستند که اصحاب خاص ائمه و همچنین در دوره غیبت نایبین آنها در امر سیر و سلوک بودند. ایشان مجازین درایت و ماموران اصلاح نفوس و تذهیب اخلاق هستند. یعنی متوجه کردن خلق به سوی خدا برعهده ایشان است و جنبه بستگی و نمایندگی را منظور می‌کنند و همان‌گونه که روحانیون را محترم می‌شمارند خود را هم در واقع دو شعبه یک اداره می‌دانند. یعنی هم شعبه شریعت هم شعبه طریقت که اداره آن دین است. اینها با هم یگانه‌اند البته مخالفتی هم با هم ندارند هر چند ما می‌بینیم در اواخر دوره صفویه نادانان هر قومی توسط حکما و پادشاهان فریب خوردند و این مساله حتی موجب انقراض صفویه هم شد و اختلافاتی را هم به وجود آورد؛ کسانی که پیامبر(ص) می‌فرمایند: «العلما ورثه الانبیا» یا می‌فرمایند: «علما افضل من انبیا بنی‌اسرائیل؛ علمای امت من از انبیا بنی‌اسرائیل هم بالاتر هستند.» ما می‌بینیم که عالم به کسی گفته می‌شود که طبق تعریف پیامبر علم او نوری است که خداوند در دل هر کسی بخواهد قرار می‌دهد. پس این علم کشفی و شهودی است و زمانی به وجود می‌آید که ما اعمال واجب تن خویش را انجام دهیم. این اعمال هم شامل آراستن ظاهر به طاعت است زیرا شریعت اعمال جسم است. بعد از آن طریقت که پاکیزه کردن باطن است قرار دارد. طریقت اخلاق پسندیده و دوستی و یاد خدا و روشن ساختن دل به یاد او است. شریعت و طریقت هر دو در قشر و پوسته‌ای به نام دین هستند و هر دو لازم و واجب. بحث بر سر همین زیادتی است که علما بر آن تکیه می‌کنند. مثلا نماز واجب است و باید خوانده شود. اما اگر عارف نباشی کی می‌خواهی با نمازت به معراج روی؟ نماز باطنی دارد همان‌گونه که فرموده‌اند: «الصلوه معراج المومن.» پس باطن دین که معراج مومن است کی رخ می‌دهد؟ ما تمام عبادات را می‌بینیم که یک باطنی دارد. پس حقیقت دین این است که علم و عمل را با هم و با اخلاص داشته باشیم.

این مساله در کجا رخ می‌دهد که علم و عمل از هم جدا نباشد و اخلاص هم در کار باشد؟

این بحث در عرفان رخ می‌دهد. در عرفان هم شریعت است، هم طریقت است، منتها خود طریقت هم وسیله است. خود عرفان هم مقصد است و راه نیست. عرفان هم وسیله‌ای است برای رسیدن به حقیقت. ایمان مرتبه عرفان است. اسلام زبانی لازم است و شریعت را همه مسلمانان انجام می‌دهند – همان‌گونه که ابوسفیان اسلام آورد – اما آن کسانی که وارد اصحاب خاص پیامبر و ائمه می‌شود مثل کمیل بن زیادها، سلمان فارسی‌ها، ابن جبیرها و… هستند. اینها می‌فهمند که امام(ع) معدن علم است و باید در طریق امام(ع) باشند و در طریقت او گام بردارند. اسلام زبانی مقام اعتراف یگانگی خدا به زبان است اما ممکن است به دل نباشد. همان‌گونه که خوارج همه نماز شب‌خوان بودند. اما مقام ایمان مقامی است که هم به زبان است هم به دل. مقام طریقت و مقام یقین است یعنی نه‌تنها به زبان گواهی می‌دهد بلکه به دل بر آن تصدیق می‌کند. این است که ما می‌بینیم باید این سه طریق طی شود و بحث بر سر این زیادتی است و اینجاست که عارف معتقد می‌شود شریعت لازم است اما کافی نیست. طریق و سیر و سلوکی لازم است که شما به‌عنوان یک سالک فی سبیل‌الله سلوک معنوی کنید با آن ذکر قلبی که در زمان بیعت قلبی با آن عارف بزرگ می‌کنید. این بیعت ایمانی بعد از بیعت زبانی است. همان‌گونه که در شریعت لازم است ما از فقیه جامع‌الشرایط تقلید کنیم در اصول دین و در طریقت هم باید بگردیم و با تحقیق حق را و راهنمایان دین را در عرفان – یعنی اولیای الهی – پیدا کنیم. همان‌گونه که قرآن وعده داده که برای هر قوم یک هادی وجود دارد. این چنین است که ما می‌بینیم در همان دوران غیبت کبری، مولوی سر در قدم شمس تبریزی می‌گذارد. همچنان که شیخ بهایی، سعدی، حافظ و دیگران در دوران غیبت کبری به دنبال اولیاالله گشتند. پس عرفا و اولیاالله در زمان غیبت هستند و رشته طریقت وجود دارد همان‌گونه که نایبان شریعت هستند و بر ما واجب است که از علمای عامل طبق قاعده لطف تبعیت کنیم.

سوالی که در اینجا وجود دارد این است که اکنون فرقه‌هایی وجود دارد که خود را بهترین راه برای رسیدن به خدا و اولیاالله می‌دانند. راه کشف اولیاالله واقعی در زمانه کنونی و راه جلوگیری از سوءاستفاده به چه صورت است؟

همیشه اولیاالله وجود دارند اما کم و قلیل هستند. هر چیزی اصل و بدل دارد. در قرآن هم آمده است که باید تلاش کرد و بدون تحقیق و پیگیری به دست نمی‌آید. همچنان که در شریعت پیدا کردن فقیه تحقیقی است عرفان نیز به همین صورت است؛ عرفان اصلا تبلیغی نیست. این‌گونه نیست که ما بگوییم بیا با اهل دل بنشین. عرفان حقیقی سه شرط عمده دارد که ما باید آن را معیار قرار دهیم و با آن معیار دنبال سلسله اولیای حقیقی باشیم؛ اولین شرط قبول شریعت است. دومین شرط سلسله طریقت عرفاست که از زمان امام زمان تاکنون مانند سلسله فقها ادامه داشته است. سلسله عرفا سلسله‌ای است که عارف سابق عارف لاحق را تعیین می‌کند. سومین شرط ذکر قلبی است نه ذکر لسانی که اثر قوی دارد و در هنگام بیعت ایمانی فرد را زنده می‌کند. سلسله عرفا پیش از غیبت و در زمان ائمه نیز وجود داشته است که اصحاب خاص ائمه بودند. در ایران نیز این سلسله عرفا ادامه داشت تا سلسله نعمتی الهیه، عطار، مولوی، نظامی، سعدی، حافظ و… . باید از خدا خواست که عارف حقیقی به ما نشان داده شود. می‌بینیم کسانی که بدلی هستند و نمی‌توان به آنها عارف گفت هم وجود دارند اما دلیل نمی‌شود ما کل مکتب عرفان را انکار کنیم چون کسانی هستند که عارف، مقید به آداب شرع مطهر و دارای مقامات معنوی نیستند. مکتب عرفانی چراغی است که ایزد آن را برمی‌افروزد و هرگز خاموش نمی‌شود. این است که مکتب عرفانی همیشه هست هر چند عده‌ای ظاهری آمده‌اند با اینکه اهل نجات نیز نیستند حالا گو زاهد زمانه باشند و گو شیخ راه.

با این حساب عرفا زندگی متفاوتی دارند؟

عرفا لباس خاصی ندارند و اهل کار و تلاش هستند و از بیکاری بیزارند. عزلت را هم با خدای خود خلوت کردن معنی می‌کنند نه عزلت به معنای بیکاری. عقیده خلاف شرع نزد عارف وجود ندارد و تقید به آداب شریعت مقدسه دارند چون ظاهر را عنوان باطن می‌دانند و می‌گویند انسان تا ظاهر را تصحیح نکند، باطن تصحیح نمی‌شود. عدم تقید به لباس مخصوص نزد عرفا وجود دارد. آنها اعتیاد را حرام می‌دانند و در زندگی خانوادگی نیز تقید به یک زن دارند چون از عدالت خارج می‌شوند اگر بخواهند زندگی یک نفر را از هم بپاشند و به هوی و هوس خود بپردازند.

فرهیختگان / سجاد صداقت