آقای عبدالحسین اورنگ شیخالملک از نمایندگان مجلس شورای ملّی در زمان سلطنت پهلوی در مقالة مفصلی خاطرهای از رضا شاه در مورد جناب حاج شیخ عبدالله حائری مینویسد که مختصر آن چنین است (این مقاله تحت عنوان «تو سلطان مقتدر این مملکت خواهی شد» در بیست و دوّمین سالنامة دنیا، سال ۱۳۴۵، صفحات ۲۲۰-۲۱۶ به چاپ رسیده است)
به مدّت پنج سال همه روزه هنگام صرف نهار با شاه ملاقات داشتم.
در یکی از این روزها شاه بدون مقدمه از من سؤال کرد که استغناء چه معنی میدهد؟ و من پاسخ دادم.
پس از پی بردن به معنی کلمة استغناء گفت: زمانی که سرباز سادهای در سلطان آباد عراق (اراک) بودم و زندگی سختی داشتم، بدون سابقة قبلی بطور کاملاً اتفاقی با همان لباس مندرس سربازی به منزل ملاّی عارف و دانشمندی رفتم.
تا از درب وارد اتاق شدم و چشم ملاّ به من افتاد مرا بسوی خود خواند و در پهلوی خود جا داد.
پس از احوالپرسی در چشمان من خیره شد و بدون مقدمه گفت: «تو سلطان مقتدر این مملکت خواهی شد».
خیلی تعجّب کردم.
تصوّر نمودم او شوخی میکند.
ولی مجدداً این جمله را تکرار کرد.
در جواب گفتم اصلاّ باور نمیکنم، از طرفی چگونه سرنوشت مرا چنین دانستید؟ ملاّی عالم روشن دل گفت: هر چه میگویم با حقیقت توأم است و بار دیگر تکرار میکنم روزی تو سلطان مقتدر این مملکت خواهی شد.
من برای اینکه بدانم آیا ملاّ واقعاً شوخی میکند یا نه، از او سؤال کردم اگر واقعاً روزی چنین شود و من به سلطنت ایران برسم از من چه توقعی خواهید داشت؟ در جواب اظهار داشت: «هیچ نمیخواهم فقط شفقت و محبّت به خلق خدا را میخواهم».
پس از شنیدن این کلام از جای برخاستم و محضر ملاّ را ترک گفتم.
آن روز درست سوّم حوت (اسفند) ۱۲۸۴ شمسی بود.
درست ده سال بعد برای دوّمین بار همین ملاّ را در شهر ری ملاقات کردم.
در آن هنگام زندگی من به کلّی تغییر کرده بود و سر و وضعم عوض شده بود.
خود ملاّ مقابل من قرار گرفت و سلام نمود و شروع به احوالپرسی کرد.
اوّل او را نشناختم ولی به محض اینکه گفت «آنچه را که به شما در سلطان آباد عراق گفتم وقتش نزدیک شده است» پی به هویت او بردم.
پس از گفتگو به او گفتم واقعاً اگر روزی حرف شما درست درآید و به سلطنت برسم از من چه توقعی خواهید داشت؟ در جواب همان جملة ده سال قبل را تکرار نمود و گفت: «هیچ نمیخواهم فقط شفقت و محبّت به خلق خدا را میخواهم».
ملاّ را دیگر ندیدم تا اینکه در آذر ۱۳۰۴ فردای روزی که از طرف مجلس مؤسسان به سلطنت رسیدم تصمیم گرفتم ملاّ را ملاقات کنم ولی اسم او را فراموش کرده بودم.
البته قیافه او در مدّ نظرم بود و میدانستم شیخ بود و جزو سادات نبود و بدین لحاظ عمّامه سفید بر سر داشت.
میدانستم درویش بود و علاقهای به مال دنیا نداشت.
میدانستم بیست سال پیش در اراک اقامت داشت.
این نشانیها را به آجودان خود داده و به او دستور اکید دادم به هر ترتیبی که میسّر باشد ملاّ را پیدا کند و مخصوصاّ تذکّر دادم باید طوری به جستجو و تفحص پرداخته شود که اسباب ناراحتی ملاّ و اهل بیت او فراهم نشود.
جستجو یک هفته ادامه یافت و سر انجام آدرس منزل ملاّ بدست آمد.
معلوم شد ملاّ در تهران اقامت دارد.
از ملاّ تقاضای وقت ملاقات نمودم.
ملاّ ساعت هشت صبح جمعه را در محل حرم عبدالعظیم در نظر گرفت.
تصمیم گرفتم بطور ناشناس و با لباس مبدّل به ملاقات ملاّ بروم.
خوشترین ساعات زندگی من همان ساعتی بود که به ملاقات این ملاّی صوفی رفته بودم.
ملاّ وقتی مرا دید برخاست و تعارف نمود و من بغل دست او در همان گوشة حرم نشستم.
ملاّ به هیچ وجه از ملاقاتهای اوّل و دوّم من ذکری نکرد و صحبتی به میان نیاورد و حتّی سلطنت را به من تبریک نگفت.
ولی من به او گفتم هر چه میل داشته باشید برای انجام آن حاضر و آماده میباشم و به همین جهت به ملاقات شما آمدهام.
در جواب گفت: «هیچ نمیخواهم فقط شفقت و محبّت به خلق خدا را میخواهم».
گفتم این نصیحت شما جای خود دارد ولی بشر در زندگی به مسائلی برخورد میکند که باید با دوستی یا وسیلة دیگری به حل این مسائل بپردازد و اگر هم خود شما کاری نداشته باشید و اهل توقع نباشید دربارة فرزندان و کسان و بستگان دور و نزدیک و حتّی دوستان و آشنایان خود میتوانید از من تقاضا کنید تا من در همین حرم قول انجام آن را بدهم به دلیل اینکه این سلطنت را از شما دارم و بیست سال قبل که شما را در اراک ملاقات کردم در فکر همه چیز بودم جز سلطنت.
در پاسخ اظهار داشت: من به مولایم وابستهام و اهل توقع نیستم و خوشبختانه بستگان من هم به او بستگی دارند و بالطّبع توقّع نخواهند داشت و اگر غیر این باشند در عشق به او سستی و کاهلی کردهاند.
گفتم: مگر شما ثروت و تموّل فراوانی دارید که این طور به صراحت چیزی نمیخواهید، اگر هم اهل مادیّات نمیباشید کارهایی که مربوط به معنویات باشد از من بخواهید، از من بخواهید تا بستگان شما را به هر شغل و منصبی که بخواهند منصوب نمایم.
گفت: غنی نیستم ولی استغناء دارم.
باز با او صحبت کرده و گفتم هر چه بخواهید و هر کاری داشته باشید آنی غفلت نمیکنم و لحظهای تقاضاهای شما را بدون اقدام نمیگذارم و امیدوارم هر چه میخواهید بگوئید و بدانید انجام هر کاری ولو اینکه شاق باشد چون از طرف شما تقاضا میشود کاملاً عملی است و به فوریّت دستور انجام میدهم.
باز گفت: استغنای طبع ما بیش از غنای شماست.
هر چه به او اصرار میکردم چیزی از من بخواهد باز در جواب اشاره به استغنای خود میکرد.
اصرار من ادامه داشت حتّی یک بار ناراحت شدم و بلندتر از حدّ معمول صحبت کردم و گفتم در درویشی ادب هم شرط است.
در حالی که خونسردی خود را حفظ کرده بود جواب داد که عین ادب بود و باز اشاره به استغنای طبع خود مینمود.
من نمیدانستم معنی استغناء چیست و اینکه میگوید استغنای طبع دارم دربارة چه موضوعی و چه مسئلهای میباشد و آیا قادر به انجام هر کاری هست که احتیاج به من ندارد و یا مهمتر از پول و ثروت صاحب قدرت دیگری است که او را حتّی از پادشاه مملکت بینیاز ساخته و به همین جهت جواب رد به درخواستهای پیاپی شاه میدهد.
وقتی دیدم همچنان سختی نشان میدهد گفتم در این صورت اقلاً در تهران مرتباً یکدیگر را ملاقات کنیم، چون من شیفتة شما شدهام و به درک محضر شما علاقه دارم و میخواهم بهتر با شما حشر پیدا کنم، شاید از این حشر استفادههای زیادی برای امور مملکت بنمایم.
وقتی به چهرة او نظر افکندم دیدم ناراحت میباشد و گفت: اگر از ملاقاتهای متوالی صرفنظر کنید همان اجر من خواهد بود.
پس از این ملاقات همچنان در فکر این کلمة استغناء بودم و حال بعد از چند سال از شما پرسیدم که معنی آن چیست.
در این وقت رضا شاه لحظهای سکوت نمود و رو به حاضرین کرد و گفت: این ملاّ یک مرد به تمام معنی درویش میباشد.
او هماکنون در قید حیات است.
او حاج شیخ عبدالله حائری مازندرانی میباشد.
او برخلاف سایر دراویشی که به تمام زشتیها و بدیهای اخلاقی آلوده بوده و به هیچ وجه در فکر تزکیة نفس نمیباشند به تمام معنی زاهد و متّقی و پرهیزگار است.
سایر دراویش مرتباً زمزمه میکنند و اوراد میخوانند و مولا را صدا میزنند تا اشخاص را فریب بدهند ولی شیخ عبدالله حائری در واقع نمونة یک درویش واقعی میباشد و بدون اینکه اسم مولا علی را به زبان آورد خود را بینیاز قلمداد میکند و به مال دنیا به قدری بیاعتناء است که چندین بار کلمة استغناء را به زبان آورد.
.
.
باز رضا شاه سکوت کرد و پس از چند لحظه مجدداً به سخن پرداخت و خاطرات کوتاهی از طرز رفتار و کردار و اعمال بعضی دیگر از دراویش حکایت نمود و به شدّت از آنها انتقاد کرد و کشکول و تبرزین را بهانه برای دریافت پول و گول زدن مردم جلوه داد و نتیجه گرفت مانند این ملاّ که در طول زندگی خود فقط یک بار با چنین شخصی و صاحب چنین افکاری برخورد نمودم شاید در تمام ایران به اندازة انگشتان دست وجود نداشته باشد و البته همگی آنها شناخته شده نمیباشند و گوشه گیر هستند و از تظاهر و خود نمائی احتراز میکنند و اهل جنجال نیستند و دنبال عبادت و دینداری خود بوده و مخفیانه و دور از چشم سایرین به دستگیری از بینوایان و رفع حاجت مستمندان میپردازند.
پس از اتمام سخنان رضا شاه و ختم میهمانی موفّق شدم خدمت آیتالله حاج شیخ عبدالله حائری برسم و جریان را برای او تعریف کنم.
آیتالله حائری به دقّت مضمون بیانات شاه را شنید و تصدیق نمود.
سؤال کردم بنا بر این آیا بجا و لازم نیست با شخص شاه ملاقات نمائید و تماس دائم داشته باشید و مسائل مبتلی به عموم را با ایشان در میان بگذارید؟ فرمودند امساک میکنیم.
گفتم: امساک برای چه و به عقیدة من با حسن توجّه خاصّ شاه به شما و عقیدهای که به شخص شما پیدا کردهاند چرا آنچه که در خیر و صلاح ملک و ملّت باشد در ملاقاتهای خود با ایشان در میان نگذارید.
آیتالله شیخ عبدالله حائری در جواب اظهار داشت: تمام مصلحت ایشان و خودم و خلق خدا را سنجیدم و مصلحت در این است که مزاحم وقت و حال ایشان نشوم.
من دیدم اصرار بیهوده است و آیتالله حاج شیخ عبدالله حائری که نمونه و شاخص یک مرد به تمام معنی زاهد و پرهیزگار و عارف متّقی است حاضر به خود نمائی نیست و از تشریفات به کلّی روی گردان است و از زندگی ساده و بیآلایش خود راضی بوده، قصد دارد همچنان دور از هرگونه تظاهر باشد و به همین جهت از بحث بیشتر در این باره خودداری کردم.
ولی رضا شاه همیشه و به مناسبتهای مختلف از این عالم بزرگ به نیکی یاد میکرد و اگر چه بین این دو ملاقات صورت نمیگرفت ولی رضا شاه همیشه با اطلاع از حال و احوال آیتالله حائری بود بدون اینکه حتّی یک بار پیغامی از طرف آیتالله حاج شیخ عبدالله حائری برای شاه فرستاده شود، بلکه همچنان این عالم ربّانی از تظاهر پرهیز نموده با همان استغناء خود به زندگی سادة خود ادامه میداد و عبادت به درگاه خدا را وظیفة حتمی خود میدانست و دستگیری از مستمندان را فراموش نمیکرد.
آقای حاج کاظم مجتهد سلیمانی که از نزدیک با آقای اورنگ رفت و آمد داشتند ابراز میدارند که نامبرده علیرغم ارادتی که به جناب حاج شیخ عبدالله حائری پیدا کرده بود معذالک مشرّف به فقر نگردید.
منبع:
بیست و دوّمین سالنامة دنیا، سال ۱۳۴۵، صفحات ۲۲۰-۲۱۶