بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
آقای حاج شیخ حسن اهل بیدخت، خودشان هم همانطوری که میگویند حضرت صالحعلیشاه احیایشان کرد و همسرشان هم الحمدالله خیلی به خوبی زندگی کرد و زن بزرگوار و خوبی بود و همهی بیدختیها او را میشناختند و همیشه به خیر یادش میکنند. خود حاج شیخ حسن را هم همینطور، اخیراً همسرشان مرحوم شده، ما به خود حاج شیخ حسن و فرزندانشان که الحمدالله فرزندان خیلی خوبی هم هستند و تعدادشان هم زیاد است (زیاد یعنی هر چه زیادتر بهتر) این است که به خاطر آن مرحومه که خودش هم غیر از آنکه همسر آقای شیخ حسن بوده، چون فرزندان خوبی تربیت کرده و خودش هم زن با تقوا و با ارزشی بود که اخیراً مرحوم شده، فاتحهای برای او بخوانید.
در کتابها نگاه و مطالعهای کردم، برخی موضوعها با هم تقارن پیدا کردند، در انقلابات حتی اگر غیر از این بود، اسمش انقلاب نمیشد، تغییر حالت برای همه پیدا میشود، در این تغییر حالت ناگهانی، اشخاص خیلی ترسو در انقلاب شجاع نشان داده میشوند و جامعه ظرفیتی پیدا میکند که ضمیر ناخودآگاهش بروز میکند مثلاً در انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب کبیر فرانسه مثل شمعی بود که به همه روشنی داد، ولی خودش سوخت، فرانسهی قبل از آن انقلاب از لحاظ قدرت در درجهی اول حکومتها بود، الآن هم از لحاظ علوم تئوری و نظری و نه ساخت ماشین و کارخانه در درجهی اول است.
در ایام انقلاب میدیدند که هر روز یک گاری پُر آدمها میآورند و میبرند و اعدامشان میکنند، جنبهی انقلابی آن بیشتر همین اعدام بود. مردم حتی همانهایی که خودشان انقلاب کرده بودند، بارها میگفتند این چه وضعی است، ناراحت بودند و کمکم این ناراحتی عمومی شد و همهی مردم دچار این ناراحتی شدند. بروزش اما چگونه بود؟ وقتی ناراحتی در خیلی جاها ایجاد میشود و اشخاص نیز بر اثر ناراحتی با هم دعوا میکنند، بر حسب موقعیت یا به پلیس شکایت میکند یا خودش میزند طرف را نابود میکند، این طرز ظهور ناراحتی است. وقتی تکتک افراد دچار چنین حالتی شدند، همان انقلاب میشود. در این زمان دانشمندی بود که اسمش دکتر گیوتین بود. بعد به خاطر آن اختراعش، اسمش را گیوتین گذاشتند. دکتر گیوتین برای خدمت به افرادی که اعدام میکردند، برای اینکه زجرکش نشوند، گیوتین را اختراع کرد، روزی که مردم خیلی واقعاً عصبانی بودند که هر روز عدهای کشته میشوند، عامل قتل را در نظر خودشان همین اسباب و آلات (گیوتین) دانستند و گفتند گیوتین را کی آورده؟ گفتند دکتر گیوتین، پس ریختند و دکتر گیوتین را کشتند.
اینکه میگویند انقلاب کور است، یعنی این موضوع، باعث مرگ افراد را این شخص گیوتین دانستند و او را کشتند. بعداً بسیاری از رجال مانند روبسپیر و افراد دیگر انقلاب فرانسه و دانشمندان را هم ریختند و اعدام کردند. انقلاب که میگویند کور است به این دلیل است. همین که در داخلهی یک انسان یعنی در درونش انقلابی ایجاد شود عقل از حساب خارج میشود و انتقاد میکنند و از هم انتقام میکشند از کی؟ معلوم نیست از هر کسی!
روانپزشکان هم در چنین مواردی خیلی حساساند و غالباً گفتهاند که دشمنی بیمار تبدیل میشود به دشمنی با دکتر، اینقدر این انقلابها کورند که معالج را از بیمار تشخیص نمیدهند، حالا در آن دوران که گیوتین اختراع شده بود و کشته شد، متأسفانه امروزه ارث دکتر گیوتین رسیده به مردم دنیا، مردم دنیا هرچه اختراع کردهاند، هر قانونی که کشف کردهاند در راه این بهکار رفته و بهکار میرود که بیشتر و با سهولت بهتر آدمها کشته شوند، خشم مردم اگر از این مسأله برخیزد، همین جنگهایی است که در دنیا برپا شده است، این خشم مردم هنوز چون جامعهشناسی و علم مجهز و مُدَوَنی نشده است حسابگران اجتماع در حسابشان به جامعهشناسی فرقی نمیگذارند، حق هم دارند میگویند چطور میشود یک نفر که قوم و خویشش را زیر گیوتین بردند، با گیوتین دشمن شده، ولی در عمل دیدهایم که چرا اینطور میشود، همینطور است که انقلاب فرانسه هم برای تمام دانشمندان علوم انسانی یک آزمایشگاه بود، بعد از انقلاب فرانسه، مردم عوام به این داستانهای تاریخی کاری ندارند، میبیند فلان قوم و خویشش کشته شده و تمام شده و رفت و اعدام شد، یادشان میرود که مقصر اصلی یا موضوع اصلی چیست؟
ولی دانشمندان هنوز در انقلابات بحث میکنند که انقلاب یعنی چه؟ و چطور میشود که روش یک انسان بکلی عوض میشود، به همین جهت از انقلاب یک فکر منطقی پرورش مییابد، منتها این فکر منطقی هم باز هم میخواهد انتقامش را از مردم بگیرد و این دیکتاتوری میشود. در فرانسه دیکتاتوری ناپلئون بناپارت آمد، ولی آنها باز شانس داشتند که این دیکتاتورشان خیلی کارها کرد، قانون جزا و محاکمات جزا و قانون محاکمات مدنی کمیسیونی بود که در حضور او تشکیل میشد که هنوز هم به همان شکل است و بعضی مواد را اضافه یا کم کردهاند. در جلسهای یک شورا درست کرده بودند، شورای دولتی که رئیسش خود امپراتور بود، در آنجا امپراتور گفت که تاریخ انقلاب را باید بنویسیم، انقلاب تمام شد و گذشت، تاریخ انقلاب را باید بنویسیم یعنی از انقلاب نتیجهگیری کنیم.
حالا ما همین وضعیت را در درون اشخاص میبینیم، بسیاری اوقات که فکر میکنیم یک افکار غیرمنطقی به ذهنمان میرسد و سخت ذهنمان را تصرف میکند تا بشود از این انحرافات فکری خودمان باید جلوگیری کنیم، تزلزل ایمان یکی از این انحرافات است، یعنی دلبستگی به یک مطلبی و یک مقامی داشته و خودبهخود علیه آن مقام اقدام میکند. در اینجا باید توجه کنیم و از اول دقت کنیم که ایمان ما از این قبیل نباشد، یعنی بر پایهی تعصب و بر پایهی نفهمی نباشد، بعد بیایمانیمان هم بر همان پایه گذاشته شود، مابقی این انقلاب در درون انسان خیلی زیاد است. این بحث را میگذاریم برای یک وقت دیگری انشاءالله.