بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اصطلاحات و لغاتی که در عوالم مذهبی برای نشان دادنش بکار میبریم، یک تعریف خاص و خصوصیاتی دارد. لغت اهل بیت خُب یک لغت و اصطلاحی است که حالا هم بکار میبرند (میگویند اهل بیت ما) ولی لغت اهل بیت یا آل محمد که میگوییم اصطلاح خاصی دارد. از همان اول هم در بعضی از این اصطلاحات و مصداق آن، اختلافی بوده است.
مثلاً قیام علیه بنیامیه داشتند که اول قیام فکری بود. در این قیام میگفتند که از آل محمد (که به نظرم رضا من آل محمد) خلیفه بشود. که اگر اینجوریست در این صورت، لقب رضا که در حضرت رضا(ع) هم هست، با رضایت خود ایشان بود و این لقب را قبول کردند، کما اینکه لقبی که از اول نزد پدر و اقوام داشتند، مرتضی بود. عین همان القابی که برای جدشان بود، ابوالحسن علی مرتضی. به احتمال قوی با اجازهی خودشان بود و حضت قبول کردند، به نام رضا مشهور شد.
آل محمد یا اهل بیت هم، خیلی بعد معلوم شد که چه کسانی هستند. عباس عموی حضرت بود، البته به فوریت مسلمان نشد، حتی دفعه اولی که جنگ کردند عباس هم، جزو اسرا بود و اسیر شد. بعد همه جمع شدند که حضرت فرمود هر کدام یک مبلغی بدهند تا آزاد شوند. حضرت یک لبخندی زدند، عباس عموی حضرت بود قبل از این پیغمبری، رفت و آمد داشتند، رویشان باز بود. به صورت طعنه گفت ای محمد برادرزادهی من، ما را میبینی که آن وقت ها بزرگ بودیم، به زنجیر کشیدی لبخند میزنی و خوشحالی؟ حضرت فرمودند، نه از این نیست که من خوشحالم، از این تعجب میکنم که من دارم شما را به سمت بهشت هدایت میکنم و شما خودتان نمیآیید، مجبورم شما را به زور بکشم به بهشت. منظورْ عباس، خیلی مورد محبت پیغمبر بود. البته ابوطالب، حمزه و … هم همینطور بودند، ولی اهل بیت نبودند. بالاخره خیلی بحثها کردند حتما لغتشناسان یعنی ادبای عرب جمع شدند، گفتند اهلبیت شامل این افراد هستند. در زمان پیغمبر رسم آنها این بود، پسر جاشین شود. پسر نداشت گفتند پس اهلبیت پیغمبر چه کسانی هستند؟ بارها پیغمبر اظهار لطف علنی به فاطمه کرده بودند و بعدها فرمودند فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي [فاطمه، پارهی تن من است]. تقریبا حالا دیگر این بحث نیست. مزیتی هم بود که کسی اهلبیت حساب شود و یا نشود، مزیت مالی هم داشت.
یکی هم لغت شهید است در مورد شهید خیلی بحثها کردند. متأسفانه کسانی که باید خودشان حیثیت، اهمیّت و مصداق این لغت را حفظ کند، این کار را نمیکنند. به هر نفری که در تصادف ماشین هم کشته میشود، شهید میگویند. این برای آن شخص اجری فراهم نمیکند، بلکه لغت شهید را کم ارزش میکند و حتی ممکن است آن شخص را به عکس بد هم بکند. خُب مثلا یکی از دوستان سابق من، مرد مسلمان و خیلی معتقدی بود. تلفن زد از من پرسید تقویم امسال را دیدی؟ گفتم بله! گفت دیدی نوشته شهادت حضرت فاطمه. خب این حرف، اجر شهید کم میشود. البته برگردیم به اینکه منظور تز شهید چه کسی است؟ در یک آیه قرآن راجع به روئیت هلال ماه رمضان قرآن می فرماید: فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ (البقرة/185) کسی که شهر را شاهد شد، روزه بگیرد، یعنی ببیند. شهید یعنی چه؟ یعنی دستی و بدون نگرانی با علمِ به اینکه کشته میشود، جانش را میگیرد کف دستش و میآید، این شخص را شهید میگویند، اگر این را شهید بگیریم خیلی اشخاص کمی هستند و البته به این دلیل خیلیها را باید شهید بگوییم و حال آنکه در تاریخ به آنها شهید نمیگویند.
مثل اینکه عرف، حالا اینطور شده که هر کسی در راه اسلام زحمت کشید جانبازی کرد هر وقت بمیرد به او شهید میگویند، یا اینکه در صورتی که از آن زجرها بمیرد. همین که من گفتم، گفتم با آن زجرهایی که حضرت فاطمه(ع) بعد از رحلت پیغمبر بزرگوار که کشیدند، توهینهایی که به حضرت و علی(ع) شد، در اثر همانها حضرت رحلت فرمودند. در واقع در حال تحمل شمشیرها و نیزههای دشمنان بودند و در اثر همان رحلت فرمودند. در این صورت ایشان هم شهید است. ما یقین داریم که فاطمه(ع) شهید بود، یعنی مقام خودش را در آن دنیا دید و مشتاق به رفتن بود. یا علی(ع) که با شمیر کشته شدند. قسم خورد که برای علی شهادت شیرینتر از پستان مادر است برای فرزند. چطور بچه شیرخوار هیچ چیزی در جهان نمیشناسد، جز شیر! علی(ع) میفرماید من به مرگ آشناتر و رفیقترم از آن بچه به شیر مادر. مسلماً شهید است. به این حساب ماها شاید بیشترمان شهید هستیم. شهیدِ بیریا و بیتکلف، بی اینکه لغت شهید را برای خودمان بگذاریم و مالیاتی از طرف بخواهیم.
متأسفانه مدارج دینی، خودش سرمایهی کاسبی شده است. دین یعنی اعتقاد قلبی. خُب درجاتش هم ایمان ممکن است داشته باشد، اگر بالاتر از ایمان باشد، ایقان یعنی یقین داشته باشد. اما خداوند وقتی این بشر را آفرید مثل یک گلهی جاندارانی که هیچ چیز بلد نیستند روی کرهی زمین ولشان کرد، چرا؟ چون خودش از آن نیروی الهی به این بشر داد گفت: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره/30) خلیفهی من است بعد کمکم هر چیز هم بلد نبود یادش داد وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا(بقره/31) همهی علمها و دانشها را به او داد وَ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(الرحمن/5) چیزهای که این انسان نمیدانست یادش داد. بعد برای اینکه بیان کند میگفت عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (الرحمن/4). البته ما نمیدانیم شاید حیوانات هم یک زبانی دارند، ولی زبانی نیست که قابل توسعه باشد. مثلاً کبوترها بَغ بَغو که میکنند یا بره، گوسفند که بعبع میکند در هر لحظه یک معنی میدهد. گاهی بچهای غذا میخواهد، گاهی اعلام خطر میکند. ولی عین همینی است که در چند هزار سال قبل بوده است. یعنی همان کبوتری که در چندهزار سال پیش بوده است، اگر فرضِ محال زنده بشود، عینا همین حرفها را میزند. ولی توسعهای که به بشر داده، این توسعه را همراه با عقل و فکر داده است، که تعقل و تفکر کند. این عقل و فکر برای چیست؟ برای زندگی این دنیا! مثل اینکه انسان را به قول حافظ از آن عالمِ مرغِ باغ ملکوت جدا کرد گفت حالا تو خودت باید زندگی کنی. عقل هم به او داد، با این عقل زندگیات را فراهم کن. البته باز هم مثل بچهای که میخواهد تازه راه برود، مادر یا پدرش میگوید پاشو راه برو، بچه نمیداند که مراقبش هستند، ولی مراقبش هستند. اما ظاهرش این است خودش این کار را میکند. همهی این موانع و مشکلاتی که آفریده است، همه برای تمرین آن عقلی است که خداوند داده، نمیخواهد آن عقل بیکار باشد.
بنابراین خیلی جاها را گفته، خودتان انجام بدهید، برای امتحان و اینکه بشر یادش نرود یک روزی یک حیوانی بود. یک جاهایی به او فرموده اینکار را بکن، ما به پاس اینکه خداوند در بعضی جاها به ما استقلال داده، باید اطاعت کنیم. در واقع یک نوع شکرگزاری است، از خداوند تشکر میکنیم.
بعد برای اینکه آدم خیلی متأثر و ناراحت بود که او را از بهشت بیرون کردند، فرمود بروید و یادشان داد که توبه کنند فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ (رحمن/37) یادشان داد، توبه کردند، خداوند هم بخشید؛ ولی گفت زندگی اینجا با زندگی شما مناسب نیست، باید بروید. ولی برای اینکه ناامید نشوند فرمود رشتهای از جانب من، همیشه در جمع شماست ، هرکه به آن رشته متوسل شود، به سوی من می آید و آن رشته ولایت و امامت است که ما میگوییم هرگز قطع نمیشود. ائمه هستند ولو در این دوران اخیر از دیدار روبروی با ایشان محروم هستیم ولی میدانیم که هست و چوپان ماست و ما را مراقب هستند. انشاءالله