بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
در قواعد اسلامی جزئیّات را نمیگویند ولی یک کلیّاتی را میگویند، که اگر این کلیّات را دقت کنید و منطبق با روحتان باشد، تمام جزئیّات از آن در میآید. چون کلیّات در فقه و پیدا کردن وظایف شرعی هم بکار میرود؛ در کتب فقهی مینویسند بنابراین شما نمیخوانید، میگویید ما که نمیخواهیم مجتهد بشوید و نمیخوانید، نه! اینکه گفتند اسلام دین سهل و سادهای است یعنی دینی است که مطابق با فطرت است. یک اصلیست که خودتان اگر فکر کنید این اصل را در میآورید. اصل اولیه هم که این حرف را زده فکر کرده از قواعد اینها را فهمیده است. بشر مدنیالطبع است یعنی تنهایی کار نمیکند، حالا که خداوند خودش این طوری آفریده برایش فکر هم اضافه کرده است. ما میگوییم حیوانات دیگر فکر ندارند، اگر هم دارند خیلی کوتاه و مختصر است. با توجه به این فکر و استدلال بشر و این قواعد میشود زندگی کرد. حالا که بشر باید اینطوری باشد، با هم زندگی کند اگر به هم بدبین باشند همدیگر را از بین میبرد، در جامعه هم همینطور است. بنابراین جامعه باید بر مبنای خوشبینی (نه خوشبینی! بر مبنای نبودنِ بدبینی) برقرار بشود.
در مورد حق همسایه و اینکه پیغمبر(ص) ایناندازه به این موضوع سفارش و توصیه کرده است که ما کم کم فکر کردیم خداوند میخواهد همسایه را وارث هم قرار بدهد، ولی نه! بعد فرمودهاند تا چهل منزل همسایه حساب میشود. خیلی مشکل است حالا یک ساختمان اینقدر بلند (مثلا آپارتمان) را باید هرکدام یک منزل حساب کرد؟! ولی این را گفتهاند برای اینکه بفهمیم که مبنای زندگی اجتماعی بر مراعات و دوستی با یکدیگر است. این را همه میدانند، تقریبا در فطرت همه است پس چرا به هم بدبین هستند و بد میگویند، برای اینکه قواعد دیگر را فراموش میکنند. با یک مرد قوم و خویش دور هستید، خب هیچ دلیلی ندارد که این شخص به شما نظر سوء داشته باشد. بیخود نگویید که دارد توطئه میکند. الان متاسفانه اینطوری است خیال میکنند شخصی برای او توطئه میکند. میگوید فلان کس نسبت به من حسودیاش میشود، چرا؟ از کجا معلوم! تازه حسودیاش میشود خیلی خُب؛ چه ضرری به تو دارد او هم زندگی میکند، تو هم به او حسودیات بشود. سرِ همین چیزهای کوچک، زندگی خودتان و طرف را تباه میکنید. بخصوص اول کسی که لطمه میبیند همسر و فرزندانتان است اینکه تا بدی از کسی ندیدهاید، فرض کنید خوب است. البته شک بکنید یکبار گفتم همه اصول اخلاقی و اسلامی را باید همه را رعایت کرد.
مثلی است که میگویند درب خانهات را ببند، همسایهات را دزد نکن. یعنی اگر درب خانهات را نبندی درب باز است ممکن است همسایه خدای نکرده بیاید دزدی کند. یا اینکه اگر درب خانهات را باز بگذاری بعد یک چیزی که خودت گم کرده باشی میگویی درب خانهام باز بود همسایهام آمد دزدید. پس اینجا تقصیر خودتان است. مجموعه چند تا از این جزئیّات زندگی را که رعایت کنید خودتان یک پارچه مسلمان میشوید، نه این که حالا نیستید، چرا! حالا هم هستید انشاءالله. ولی آن وقت مسلمان پاک دل و پاک دیده میشوید.
در مورد بدبین بودن نامه مینویسند که به یکی دیگر بدبین هستند، بعضی را که جواب نمیدهم میگویم خوب باش! نه اینکه خوب است و همینطور باشید. باش تا چوبش را بخوری. یک عیب، عیوب دیگری را به خودش جذب میکند. مثل این پارچههای پُرزدار میگویند گرد و خاک را به خودش جذب میکند. حالا بعضیها یاد میگیرند و فقط نگاه میکنند و دقت میکنند که این کسی حسادت میکند چکار کرده که این طوری شده، عیب ندرد شما هم یاد بگیرید و همان کار را بکنید. البته در راه صحیح نه غلط.
بسیاری این چیزها از حسادت است بدون اینکه شخص خودش بفهمد. این انسان یک معجون غریبیست، زندگیاش خیلی پیچ و تاب دارد و در عوض بیشتر ادیان و مذاهب و اخلاق که آمدند، میخواهد این انسان را آرام و راحت کنند. راحتی که منطبق با فطرت باشد یعنی خداوند وقتی بشر را به صورت اجتماع بیافریند، دلش نمیخواهد این اجتماع همیشه ناراحت باشد مثل حالا توپ و تفنگ باشد. نشده یک بار تلویزیون را روشن کنیم و از توپ و تفنگ نگوید. حال آنکه آن زمانها من بچه بودم تا ده و دوازده سالگی نمیدانستم که تفنگ چیست. حالا هر بچهای از بمب اتم خبر دارد، خبر داشتنش خوب است. ولی چرا همین اندازه از زندگیِ دنیا خبر ندارد؟! فقط از جنگ خبر دارد! از زراعت خبر داشته باشد، ببیند همین چایی که میخورید، شیرین یا تلخ میخورید، این از کجا فراهم شده است. این چیست! از این موضوعات اطلاع پیدا کنیم، نه همهاش از توپ و تفنگ و آدمکشی. شاید خدای نکرده، خداوند میخواهد بشری را که خودش آفریده مجازات کند، اینطوری کرده که خودشان کم کم از بین بروند. انشاءالله که ما از آن بشرها نباشیم، ما باشیم سایهمان پاینده باشد. (ببخشید روضه خوانها همیشه آن آخر در مورد صحرای کربلا حرف میزنند، آخرِ حرفِ من نیست، خود حرف کشیده شد.)
یکی از علمای فهمیده گفته بود اروپاییها به عملْ مسلمان هستند و ما ایرانیها به زبان مسلمانیم. بیخود نیست آن عربی که دو تا قبیله با هم عناد داشتند، میخواستند همدیگر را از بین ببرند. یک نفر از آن قبیله کشته میشد ده نفر تلافی میکردند. آن اوایل در جنگ خوار و بار نداشتند یک خرما را دو نفر میمکیدند، این غذایشان بود. این عرب (زمان حال را نمیگویم) به جایی رسیده بود که هارون الرشیدش دنیا را تکان میداد. هارونالرشیدی که خودش را به اسلام بسته بود، نه اینکه همهی کارهایش اسلامی بود. این چرا این طوری شد برای اینکه معلم بزرگی بالای سرشان بود و همهی این چیزها را یاد گرفتند. حالا چرا ما این کار را نمیکنیم! نمیدانم جواب بدهید، شما خودتان اگر انجام میدهید که هیچ، اگر انجام نمیدهید شما جواب بدهید. [یکی از دلایل اختلاف جوامع امروز]، همین بدبینی است.
من گاهی بعضی از این اصول را میگویم. خودخواهی یک صفتی است که باید در بشر باشد. بشر نمیتواند بدون خودخواهی باشد بشر که هیچ، هیچ موجود و حیوانی نمیتواند. خدا وقتی آفریده، حفظ خودش را به خودش سپرده است. خداوند که این همه حیوانات (بشر، شیر و …) آفریده، نیامده تک تک اینها را مواظبت کند گفته خودتان طبق این قواعد از خودتان مواظبت کنید. شیر هم اگر آهو را میخورد دشمنی با آهو ندارد، وجود خودش را میخواهد، چارهای ندارد جز اینکه او را بخورد.این است که بعضی حیوانات مِنجمله مثلاً شیر، میگویند اگر گرسنه نباشند حمله نمیکنند. این است که به عهدهی خود ماست. دلیل این است که خودخواهی لازم است. ولی از آن طرف اگر یک خرده زیادتر شود زندگی را از بین میبرد. مثل نمکِ غذا، اگر کمی بریزید خوشمزه میشود، ولی کمی بیشتر بریزید غذا بد مزه میشود. حفظ رعایت اعتدال در همه جاست. خود خواهی گاهی اینقدر زیاد میشود. جوابش را از خودت بگیر اگر خطایی کردی آن خطا تو را مجازات میکند، نه اینکه دستت را میگیرد و زندان اوین میبرد، نه! مجازات میکند یعنی ضرر آن چیز به روحیهات میرسد.
همه را مثل خودت بدان، من چه مزیتی بر دیگران دارم جز مزیتی که خدا بدهد. واِلّا مثلا شاگردان مدرسه چه مزیتی بر هم دارند، جز اینکه یکی درسش بهتر باشد، ولی غیر از آن همه مثل هم هستند. چرا اینقدر بدبین باشید! ببینید اینجا با آن عیب بدبینی که گفتم با هم توأم میشود، همهی این عیوب با هم توأم میشود محاسن هم با هم توأم میشود. هیچ دلیلی ندارد که یکی خودش را برتر از دیگران بدارد، ضررش هم از اینجا به خودش میرسد که بعد هر چیز عادی را علیه خودش خیال میکند. دیدید اشخاصی که هر کار دیگری را علیه خودشان احساس میکنند، میگویند این شخص رفت اصفهان و شیراز بعد آمد اینجا، تا بعد بگوید که من مسافرت زیاد رفتم، تو مسافرت نرفتی، من را اذیت کند! نه بابا، این شخص هزار کار و زندگی دارد خودش همه اینها را انجام داده است. برای خودتان و دیگران زحمت ایجاد نکنید. حالا خواهید گفت عرفان چیست، پس اصلا این حرفها به تو چه؟! عرفان همین هاست یعنی بشناسی که خداوند چرا من را آفریده است، خدا از من چه میخواهد! خداوند این همه بندگان دیگر را آفریده است من در مقابل اینها چه باید بکنم؟ خداوند این همه حیوانات را آفریده است، من این حیوانات را چکار کنم؟! اینها عرفان است. یک نفر اینها را جمع میکند و دسته جمعی، مثل یک دسته گلی به شما میدهد. گلهای مختلفی است گاهی یک شاخه گل است. گاهی گلهایی است که در بیابانهاست که کسی بو میکند، از حال میرود. گلهای مختلف را جمع و دستهبندی میکنند و به شما میدهند، این عرفان است. یعنی تمام خصوصیاتی که بگوید زندگییتان با همسرتان، فرزندانتان، پدر و مادر و با تمام هم نوعتان باید چه طوری باشد، دانستن هر کدام از اینها یک گل است. عرفان این گلهای مختلف را باهم جمع میکند به شما میدهد. بنابراین نگویید این حرفها عرفان نیست. خلاصهاش بگویید تو را چه به این حرفها!
به هر جهت به حرفهای من گوش کنید ممکن است ناقص باشد ولی بیاثر نیست، اگر در آن نقصی دیدید بپرسید تا توجیه شوید.