بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
قرآن از دو خانم به عنوان نمونهی خوبی و از دو خانم به عنوان نمونهی بدی ذکر کرده است، نه اینکه آنهای دیگر خوب نبودند. این دو تا را به عنوان نمونه در آن مطلبی که خدا میخواهد بیان کند، در حد اعلی و در اوج بودند. غیر آن افراد خیلیهای دیگر نیز بودند. منتها این دو نفر چون ذکرشان در قرآن آمده، احترامشان در دلمان است. چه خوب و چه بد رفتهاند، خودشان میدانند و ما فقط خاطرهای از آنها فقط داریم. یکی زنی به نام آسیه است. وقتی حضرت موسی(ع) را از آب گرفتند، خودِ آن بچه شیرخوار هیچ پستانی را نمیگرفت، پستان مادرش که ناشناس هم بود گرفت و پیش مادر برگشت. آسیه هم به درگاه خدا دعا کرد؛ برای من خانهای در نزد خودت بساز یا حضرت مریم که خودش را حفظ کرد.
چند بار هم خواهش کردم سوالات فقهی را از من نپرسید، چون من فقیه نیستم. البته مجتهد هستم اجازه اجتهاد هم از علما دارم، اما در درویشی، نه! هر چه بگویم همان است. آقای کاشانی سوالات شرعی را نسبتاً بلد هستند، از ایشان بپرسید. (مثلاً عشریه را به چه کسی بدهیم) ده بار جواب دادم، بعد دیدم هر چه هم جواب بدهم باز هم میآید این است که از اول جلویش را میگیرم، میگویم به فقها مراجعه کنید، این نظر فقهی است.
از کتابهایی که در مورد نیروی درون نوشتهاند، لغتهایی که من تا حالا نشنیدهام، حالا متداول شده است سؤال کردهاند. این موارد در کتابهای خودِ ما (کتابهای قدیم و خطی، کتب خطی چاپ نشده است) به اسامی دیگری وجود دارد. بشر از ابتدایی که بشر شد یعنی فهمید که در دنیا برای خودش وجود و هستی دارد، اول فکری که برایش رسید، این بود که من از کجا آمدهام ؟ فکر او را به عقب برمیگرداند که ببیند از کجا آمده است به کودکیاش میرسد بعد دیگر یادش نیست ولی میداند که مسلماً یک نحوه تولدی داشته، یک جایی اول بوجود آمده و بعد کم کم بزرگ شده است. بخصوص بعد که نوزادهای جدید را میبیند، میبیند همینها مرد و زن بزرگی میشوند. این اولین فکر در ذهن او بوده است. منتهی این فکرش به جایی نمیرسیده کم کم متوجه شده است وقتی خیلی پر میخورد و شکمش باد میکند فوری خوابش میآید، میخوابد چیزی یادش نمیماند می فهمد که اگر میخواهد چیزی یادش بماند باید کمتر غذا بخورد، این موضوع برای او یک تجربه میشود. میبیند وقتی خوابش زیاد میشود خِرفت میشود حال و حوصله کار را ندارد، این هم برایش یک تجربه میشود. به همین طریق تجربیات برای او جمع میشود وقتی منظم شد، یک علمی میشود. که بعضیها در مورد علم طب؛ البته همه فکرها درست است میگویند اول کسی که طبابت کرد پیغمبر خدا، ادریس (یا به قول کتب کشف شدهی اخیر خَنوخ که جد حضرت نوح باشد) بود. ولی هیچ چیزی، هیچ علمی یکمرتبه کامل نشده است، به همین شکل تدریجاً جمع شده و یک علمی شده است. بالاخره در همهی این موارد، تحقیقات و تجربیات علمی به یک جایی میرسد، میبیند که نیرویی غیر از همین نیروهایی که ما میبینیم در اینجا مؤثر است. حواسش دنبال این میرود که ببیند از کجا آمده است! متوجه میشود وقتی غذا پُر خورده اصلا حالِ فکر کردن هم ندارد، بچهاش از او سؤالی بپرسد، عصبانی میشود میگوید برو پی کارت. ولی وقتی سرحال است، بچهاش همان سوال را میپرسد، برایش مفصل بحث و صحبت میکند. میگوید این چه نیرویی است وقتی پر میخورم این نیرو وجود ندارد، وقتی معمولی هستم این نیرو وجود دارد. میرود دنبال یک نیرویی و یک چیزی غیر از این مواد، آب و نان و … . در این موارد علوم مختلفی ایجاد شده است، هر کسی به سبک خودش.
در هندوستان یوگا متداول شده است، و به ایران هم از این طریق آمده است. همهی این علوم و کتابهایی که در این مورد نوشتهاند هدفشان این است که انسان را در ارتباط با آن نیرویی که دیده وجود دارد ولی نمیداند چیست و کجاست در ارتباط با آن نیرو نگه دارد. و از اینجا خداوند پیغمبران را فرستاده و از این راه ارتباط خودش را با بندگانش حفظ کرده است. از این طرف بندگان خدا هم میخواهند یک ارتباطی با خدا داشته باشند. بعضیها که نمایندهی الهی بودند این ارتباط را، بیشتر از مردم عادی داشتند. حتی موسی (ع) کلیمالله یعنی با خدا صحبت میکرد. البته این صحبت طوری نیست با همین حرفها باشد و کسی هم پهلویش باشد و بشنود کما اینکه هیچ کس از گفتههای خداوند به موسی، یا وحی که خداوند به پیغمبر کرده نشنیده است. همهی اینها نقل قول خودِ آن شخص بوده است. موسی(ع) گفت، خدا چنین به من فرمود که به شماها بگویم. پیغمبر ما هم همینطور. موسی کلیمالله بود یعنی خودش با خداوند مستقیم صحبت میکرده، یعنی اراده الهیاش اینقدر قوی بوده است که هر وقت تصمیم میگرفت از خداوند تقاضا میکرد، قبول میکرد. برای اینکه ما این صحبت کردن با خدا را بدانیم، دچار اشتباه و تردید نشویم به همهی انسانها یک مقدرای قدرت و این نیرو داده است. یعنی هر انسانی با خداوند خودش در یک لحظهی معینی و به یک مقدار خیلی کمی در ارتباط است. هر کسی به خودش نگاه کند میبیند یک لحظاتی شده است که با خدا در ارتباط است و صحبت کرده است ولی کاملاً به اختیار خودش نیست که هر وقت بخواهد آنطور باشد. یک وقت خیلی دلتان میخواهد و مراقبه و اینها ولی آن وسط صدای جیغ بچهها بلند میشود و نمیشود. یا حتی هیچ صدایی نیست خودتان یک آروغ میزنید و همه چیز رشته میشود. تفاوتِ ارتباطی که ما بندگان میتوانیم با خداوند بگیریم با ارتباطی که بزرگان میتوانند بگیرند، این است. در همهی صورتها این امر به اجازه خداوند است. همانطوری که در زندگی عادی میبینید به سازمانی میروید، غالباً همینطوری سرزده نمیتوانید وارد اتاق رئیس سازمان شوید حتما منشی دارد.
خداوند هم وقتی آدم را طرد کرد، بیرون فرستاد یعنی دیگر با من خودمانی نیستی. در اتاق من و بهشت من که تا حالا بودی بعد از این نیستی. دیگر نمیتوانی کارت را مستقیم به من بگویی یا من مستقیم با تو حرف نمیزنم. حالا رویه دیگری میگذارد ولی در همین وضعیت هم اجازه داده است اگر ترتیباتی را بکار ببرید امکان ارتباط با من تا یک حد کمی وجود دارد. یکی فرض کنید پشت درب اتاق است صدای آن صاحب اتاق را میشنود که صحبت میکند ولی خودش را نمیبیند، اجازه نمیدهند که داخل برود. شما هم گاهی اوقات صدای آن شخص را میشنوید البته در این ضمن که خدا شما را فرستاده و اختیاراتی به شما داده است. شیطان هم که فرستاده، یک اختیاراتی هم به او داده است. شیطان فوری میآید در همان جایی که خدا میخواهد ارتباط برقرار کند میآید خرابکاری میکند. از توهم و خیال و علاقه به مادیات یک کاری میکند که صدای دیگری بشنوید و فکر کنید این صدای خداست (در واقع صدای شیطان است). منتهی خدا یک عقل خاصی داده، میتوانید بفهمید (اگر بخواهید) که این صدا، صدای خداست یا صدای شیطان! به همین جهت خداوند راه ارتباط با خودش را باز گذاشته است. همهی این عرفانهایی که کاذب میگویند، هیچ چیز کاذب نمیشود هر چه وجود دارد خدا آفریده، باید باشد. منتهی ممکن است خودش از بین برود ولی باید باشد خلق کرده و باید باشد.
سؤال دیگر که راجع به درجات ذکر پرسیدند. ذکر یعنی یادآوری، به یادش بیاید. همین مَثل عامیانه که میگویند ذکر خیرتان بود، یعنی به خیر یادتان میکردیم. خیلیها میگویند ذکر خیرتان بود من دفاع کردم. ضرب المثلهایی است که در فارسی ایجاد شده است. فقرا ذکری دارند؛ ذکری است که با زبان ادا میشود و این ذکر همانطوری که میدانید، تعریفش هم هست به زبان است، ممکن است اصلا قلبتان خبر نشود در حالی که ذکر میگویید ولی یاد شیطان میکنید. ذکر وقتی اثر دارد و وقتی به اثر خودش رسیده که تمام وجود شما یاد خدا باشد. البته ما یک تقسیم بندی کردیم به نام ذکر و فکر؛ اینجا آن چیزی که میگویند جامع ذکر کلی است؛ فکر هم هست. به اندازهای که یادآوری در وجودتان قوی میشود که در هیچ حالی فراموش نمیکنید حتی چایی که میخواهید بخورید به فکر این هستید که خداوند چایی آفریده، من را هم آفریده و گفته این را بخور، فکر اینجا قدری به کمک میآید. بنابراین اینها تقسیم بندیهایی است که خودشان کردند. مثل اینکه فرض کنید در باغی درخت کاری میکنید، تقسیمبندی میکنید مثلاً درخت بادام، درخت زردآلو و درخت هلوست. از همه طرف منظم است. فکر هم همین طوری است یعنی به هر طرف که فکر کنید یاد خدا را دارید.
به دریـــــا بـنـگرم دریـا تـو بـیـنم / بـه صحرا بنگرم صحرا تو بینـم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت / نـشــان از قـد رعـنا تـو بـیـنـم
در این صورت فکر (فکر که خودش یک نوع ذکر هم است یعنی یادآوری است) تمام وجود شما را در برگرفته است. منظورِ عرفان و تصوف هم این است همین طور بشوید یعنی مجسمهای بشوید از یاد خدا. در این مجسمه شما گاهی انشاءالله خیلی موفق شدید. گاهی سفارشاتی دارید چون غیر از این اراده و تسلیم به خدا، چیزهای دیگر هم در ذهنتان هست؛ محبت و دشمنیهای مختلف، غذا، ذائقه و … همه اینها لازمهی وجودتان است، لازمه وجود این جسم است و حال آنکه ذکر کامل مستلزم این است که اصلاً وجود نداشته باشید. این است که گاهی میشود در عین اینکه شما انشاءالله به آن درجات رسیدید، بعد از آن هم در حین آن، به وجودتان و احتیاجات جسمتان میپردازید، در آن صورت تفاوت میکنید. البته آن لحظات همان لحظاتی است که خداوند آدم را از بهشت بیرون کرد، ولی همیشگی نیست. همانطور که خداوند فرمود رشتهای در بین شما میگذارم که متوصل بشوید، در خودِ شما هم وقتی این طوری بودید کاملا آن ارتباط از بین نمیرود، ارتباط هست باید در عین اینکه نیازهای بدن را دربر میآورید به خدا هم بپردازید.
شما میگویید به خدا متصل بشویم، خانواده چی؟ همان خداوند گفته است برو، ما را یک مدتی دور کرده. آدم را از نعمات بهشتی و از ملاقات خودش دور کرد، باید آن را هم انجام داد. بنابراین باید کوشید در عین اینکه ذکر میگویید در عین اینکه کار دارید وظایف دیگرتان را هم انجام بدهید، منتهی آن وظایف را بدانید من خلق نشدهام که فقط این کارها را بکنم، خلق شدم که این وظایف را انجام بدهم ولی این وظایفی را که انجام میدهم خداوند به من گفته است که انجام بده، انجام میدهم.
بنابراین فکر کنید زندگیِ عرفانی و ارتباط با خدا هم سهل است و هم مشکل. به همین جهتهم است که گفتهاند هر چه میخواهید از خود خدا بخواهید. بگویید خدایا من میخواهم آدم خوبی باشم، تو خودت من را آدم خوبی کن. من میخواهم به دیدار تو برسم هر وقت اراده کردی، به دیدار تو برسم. همهاش به اراده ما نیست، شروعش به اراده ماست بعد دستگیری از اوست.