بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
باز باش ای باب رحمت تا ابد / بـارگـاه لـم یـکـن کـفواً احــد
شب خیز که عاشقان به شـب راز کنند / گـــــــردِ در بــــام دوســت پــرواز کـنـنـد
هر جـا که دری بـود، بـه شب دربـنـدنـد / اِلُا در دوســت را کـــه شــب بــاز کـنـنـد
سالروز سحری است که آن سحر در کربلا آتش عشقی که از آتش حرارت در آنجا بیشتر بود، سر از پا نمیشناختند. ما حالا به یادبود همچین واقعهای هستیم. انشاءالله خداوند بندهای ما را یکی یکی باز کند.
کیــــست مــــولا آنــــکه آزادت کند / بنـــــد رقیــــت ز پـایــــــت وا کنـــد
پس ز آزادی نبوت هـــــــادی است / مـومــــــنان را ز انبیـــا آزادی است
زان سبـب پـیغمبــــر بـا اجـتهــــــاد / نـام خـود نـــــام عــــــلی مولا نهاد
گفت هر کس را منم مولا و دوست / ابن اعم من، عــــلی مولای اوست
یا علی مولا ما اگر چه لایق نیستیم ولی از تو مولا میخواهیم بر حسب کرم خودت شفیع ما باشید در آن درگاهی که ما را راه نیست، از آن درگاه شفای ما و ورود ما به انجا را بخواهید انشاءالله.
انشاءالله تمام بندها را که خدا فرموده است از ما بردارد. اولش بندِ بیماریهایی که در بین ماست بیماران ما را شفا بدهد انشاءالله، دوم بستگان و همراهان ما که در بند دشمنان و در بند نامرئی شیطانها هستند آنها را از این بندها نجات بدهد. امروز سالروز واقعهای است که در تاریخ بشریت نقش عمدهای بازی کرده و یک صحنه و صفحهای است از تاریخ بشریت که خداوند این صفحه را ورق زد. عظمت پیغمبر یک جامعهی اسلامی را بوجود آورد قشر آن جامعهی اسلامی را نگه داشتند و معنا را دور ریختند.
مــا زقـرآن مـغز را بـرداشـتیم / پوست را بهر خران بگذاشتیم
اما همین وضعیت باز هم تا زمان علی(ع) بود، مردم خیال میکردند که علی هم مثل همه است، نمیدانستند علی در یک عظمت دیگری است. بعد از مدتها دور علی جمع شدند که علی را بشناسند، باز هم نشناخته دور او جمع شدند. حضرت از اینکه خلافتشان را قبول کند ابا کرد؛ خلافت الهی را که داشت، خلافت الهی را که کسی نمیتواند غصب کند ولی از قبول خلافت بشرها احتراز کرد. تا وقتی که مردم جمع شدند و گفتند ما تو را میخواهیم، باز هم او را نشناختند. وقتی که همه گفتند ما تو را میخواهیم به عنوان رسیدگی به فریاد مسلمینی که آرزوی زمان پیغمبر را داشتند قبول کرد. ولی بعد هم تا مدتی که حضرت رفت این تصور شد که دیگر کار تمام شده است. در یک گوشهای از آن مملکت (در کوفه) یک عدهی زیادی که به قول بعضی بیست هزار نفر، نامه نوشتند و در واقع با حسین بیعت کردند. البته این صحیح نیست ولی تقاضا کردند که کسی را بفرست (ما با تو هستیم) بیعت کنیم، که جریان مسلم پیش آمد.
همان احساسی که علی (ع) داشت از خلافتی که میگفتند، به اصطلاح در میرفت بعد همه جمع شدند وظیفهی شرعی و الهی خود دید ولی ما علی را نشناختیم، یعنی آن وقتها نشناختند، هنوز هم نمیشناسیم. حسین هم در همچنان وضعیتی بود. خلافت واقعا هم از جانب خدا به او داده شده بود، بنابراین خود را ناچار میدید که قبول کند، حسین نه برای خلافت آمد اینکار کند، برای اطاعت از آن حدیثی که گفته است کسی که ندا و فریادرسیِ مسلمین را بشنود و هیچ قدمی برندارد، گناهکار است. ندای مسلمین را شنید خواست قدم بردارد. شاید این جریان برای این بود که خداوند به مردم آن زمان بفهماند که دیگر شما خلیفهای را که من (خداوند) برای شما تعیین کردهام نمیشناسید و رها کرد که مردم خودشان تصمیم بگیرند. خداوند به این طریق به مردم آن زمان فهماند که شما بزرگانی را که من تعیین کردهام نمیشناسید. هنوز هم این ندای خداوند در دنیاست تا ظهور امامی که غایب است و ما منتظرش هستیم. ولی مردم آن زمان قربانی سختی در این راه دادند آن قربانی این بود که کسانی مثل حسین و هفتاد و دو نفری که (هفتاد و دو هم متداول شده است واِلا دقیقا مشخص نیست) در بشریت نظیر نداشتند، از طفل شیرخواره تا پیرمرد نود ساله همهی اینها را خداوند گرفت. یک صف تشکیل شد از بزرگانی که مردم قدر آنها را نشناختند و همهی آنها را خداوند بُرد. ما میگوییم حیف شهید شد، ولی خود آنها با دو [به حالت دویدن]، به سمت شهادت میرفتند. مثل دیشبی و مثل سحری مقامات خودشان را دیدند چشمهایشان را خداوند باز کرد که ببینند و به آنها فرمود منتظریم، اینجا جای شماست این منزل خاکی جای شما نیست، آنها را بُرد و به این وسیله ما را مجازات کرد.
همان کسانی که باید مردم از آنها فرار میکردند همانها را بر همین مردم مسلط کرد یعنی کسانی که روز چهارشنبه، نماز جمعه میخواند آنها را به عنوان مسلمان؛ خلیفه مسلمینی که، این چه مسلمینی بودند! این چه اسلامی بود! خداوند فرمود چنین اسلامی را من در آخرالزمان بر میدارم تا وقتی شما لیاقت پیدا کردید که همان اسلامی که من فرستادم قبول کنید. اما مردم آن زمان و همانطور بشریت تا این زمان، قربانی فراوانی دادند. در رأس این قربانیها حسین(ع) بود. شهادت آن حضرت صفحه جدیدی بود که خداوند به ما فرمود ما لیاقت این حکومتی که حسین میگوید را نداریم.
حسین(ع) قدم به قدم در زمان حیاتش و در آخرین ایام حیاتش به ما درس داد. حتی از خانواده غافل نبود و نامردان که این کار را کردند میدانستند این حسین کیست! ولی وضع دنیا را ببینید فرمانده لشگری که عمر سعد که پدرش از صحابه بسیار خاص بود، این عمر سعد فرماندهی چنین لشگری را به عهده گرفت. در ماه محرمالحرام که اگر جنگی هم بوده باید آتش بس بدهند و مذاکره کنند. حسین شروع به جنگ نکرد و میدانست جنگ است، ولی گفت محرم است. ابتدا شروع به جنگ نکرد عمر سعد که اول تیر را زد، شقاوت این است که به قشونش گفت شاهد باشید که اول تیر را من زدم. هر کسی افتخار میکرد که چند نفر را کشته است، افتخاری ندارد. هفتاد دو نفر در مقابل سی هزار نفر. آن لحظهی آخری که حضرت از روی اسب افتاد ولی هنوز حیات داشت و میخواستند ببینند که حیات دارد یا نه؟! روی به سمت خیمهها، خانوادهها حرکت کردند. حضرت در همان حال دید در همان حالت از نصیحت بشر غافل نشد، در ضمن مجازات آنها گفت که: إن لم يكن لكم دين، فكونوا أحراراً في دنياكم ما باید صدای حسین را بشنویم و گوشها را باز کنیم. همهی فرمانهای او را بشنویم، هنوز هم است، فرمود: إن لم يكن لكم دين، فكونوا أحراراً في دنياكم اگر دین ندارید لااقل (در همان کفر) آزاده مرد باشید. حضرت بلند شد ولی این آخرین حرکت حیاتوار بود، چون بعد از آن دیگر حضرت را شهید کردند و این داغ را بر دل ما شیعیان بلکه تمام جهانیان تا ابد گذاشتند. لعنتالله علیم و عَلی هر که پیرو آنهاست.