به قلم حضرت آقای دﻛﺘﺮ ﺣﺎج ﻧﻮرعلی ﺗﺎﺑﻨﺪه «مجذوب علیشاه»
قسمت اول این مقاله را از این لینک میتوانید مطالعه کنید.
ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ در ﻣﺠﻤﻮع اﻳﻦﻃﻮر ﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﺮدم در زﻣﺎن اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﻓﻬﻤﻴﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ حقّ ﺑﺎ ﭼﻪ کسی میﺑﺎﺷﺪ: الْحَقُ مَعَ عَلِيٍ وَ عَلِيٌ مَعَ الْحَق[9].این تفاوتِ بینِ زمان اﻣﺎمﺣﺴﻦ و اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ میﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺣﻀﺮت اﻣﺎم ﺣﺴﻦ صلح کردند وﺣﻀﺮت اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﻗﻴﺎم. ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ(ص) ﻓﺮﻣﻮد: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا؛ ﭼﻪﻗﻴﺎم ﻛﻨﻨﺪ و ﭼﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ اﻳﻨﻬﺎ (ﺣﺴﻦ و ﺣﺴﻴﻦ) اﻣﺎﻣﻨﺪ برای زمان خودشان. ولی معذلک ﺑﺮای اﻳﻨﻜﻪ ﺑﺪاﻧﻴﺪ ﻣﺼﺒﺎح اﻟﻬُﺪی یعنی از اﻳﻦ ﭘﻴﺮوی ﻛﻨﻴﺪ. ﺗﻤﺎم زﻧﺪگی ﺣﻀﺮت ﻗﺎﺑﻞ ﭘﻴﺮوی و واﺟﺐ ﭘﻴﺮوی اﺳﺖ.
ﺣﻀﺮت اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ از اوّل روحیه ی خیلی ﻏﻴﻮری داﺷﺘﻨﺪ. در زﻣﺎن حضرت اﻣﺎم ﺣﺴﻦ شخصاً با ﺻﻠﺢ ﻣﻮاﻓﻖ ﻧﺒﻮدﻧﺪ ولی اﺧﺘﻴﺎر و اﻣﺮ الهی در آن ایام با امام ﺣﺴﻦ ﺑﻮد. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻛﻪ اﻣﺎم ﺣﺴﻦ ﺻﻠﺢ ﻛﺮدﻧﺪ، ﻫﻤﺎن ﺻﻠﺢ را اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﻗﺒﻮل داﺷﺘﻨﺪ و اﻃﺎﻋﺖ میﻛﺮدﻧﺪ. اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع درسی اﺳﺖ ﻛﻪ وقتی امر الهی قرار می گیرد، روحیه ی شخصی ﺧﻮدﻣﺎن را ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎر ﺑﮕﺬارﻳﻢ، و اطاعت امر خداوند کنیم. او ﻣﺼﺒﺎح اﻟﻬُﺪی در ﻫﻤﻴﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ اﺳﺖ.
اﻳﺮادی ﻛﻪ ﺑﺮ اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ میﮔﻴﺮﻧﺪ آن اﺳﺖ ﻛﻪ میﮔﻮﻳﻨﺪ ﻃﺒﻖ آیهٔ قرآنکه میﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَة[۱۰]؛ خودتان را به دست خودتان در تهلکه ﻧﻴﻨﺪازﻳﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﮔﺮ ﺣﻀﺮت میداﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻛﺸﺘﻪ میﺷﻮد ﭘﺲ ﭼﺮا ﻗﻴﺎم ﻛﺮد و اﮔﺮ نمیداﻧﺴﺖ ﭘﺲ در اﻣﺎﻣﺖ او ﺧﻠﻞ وارد میﺷﻮد و لااقلّ در روزهای آخر که ﻣﺘﻮﺟّﻪ ﺷﺪ، ﭼﺮا ﺟﻠﻮﮔﻴﺮی ﻧﻜﺮد؟
ولی اﻳﻦ ﺗﺼﻮرات ﺑﺮای ﻣﺎ اﺳﺖ. ﺣﻀﺮت اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ میﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:
مرگ را برگوی در نـزد مـن آی / تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
ﺑﺮای اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﻣﺮگ ﺗﻬﻠﻜﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺑﺮای ﻣﺎ ﻛﻪ مرگ را پایان همه چیز میداﻧﻴﻢ، ﻣﺮگ اﻳﻦ دﻧﻴﺎ ﺗﻬﻠﻜﻪ اﺳﺖ. ﻟﺬا ﻓﺮﺷﺘﮕﺎن و جبرئیل در صحرای کربلا آﻣﺪﻧﺪ و ﮔﻔﺘﻨﺪ: میﺧﻮاهی ﻫﻤﺎن ﻛﺮاﻣﺎت و ﻗﺪرت الهی ﻛﻪ در ﺟﻨﮓﻫﺎی رﺳﻮل ﺧﺪا اﻧﺠﺎم میﺷﺪ را اﻧﺠﺎم ﺑﺪﻫﻴﻢ و ﺗﻮ را ﻧﺠﺎت ﺑﺪﻫﻴﻢ؟ ﺣﻀﺮت ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﻧﻪ؛ ﺑﺮو و ﺑﻴﻦ ﻣﻦ و ﺧﺪا واﺳﻄﻪ ﻧﺸﻮ، ﻣﺎ ﭘﺮده نمیﺧﻮاﻫﻴﻢ. ﻣﺮگ ﺑﺮای آﻧﻬﺎ ﺣﻴﺎت ﺑﻮد. اُقْتُلونی یا ثِقاتی، اِنّ فی قَتْلی حَیاتی، و حیاتی فی مماتی و مَماتی فی حیاتی؛ مرا بکشید برای اینکه در ﻗﺘﻞ ﻣﻦ ﺣﻴﺎت اﺳﺖ و ﺣﻴﺎت در ﻣﺮگ ﻣﻦ اﺳﺖ و ﻣﺮگ ﻣﻦ در اﻳﻦ ﺣﻴﺎتی اﺳﺖ ﻛﻪ دارم. ﻳﺎ میﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: اﮔﺮ اﺳﻼم ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ نمیﺷﻮد ﺟﺰ ﺑﻪ اﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮﻫﺎ ﻣﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﭘﺲ ای ﺷﻤﺸﻴﺮﻫﺎ زودﺗﺮ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ.[۱۱] ﺑﺮای ﻣﺎ، ﺷﻜﺴﺖ در ﺟﻨﮓ ﺷﻜﺴﺖ اﺳﺖ، ولی اﻣﺎم حسین شکست نخورد. امام حسین پیروز شد. امام حسین میﺧﻮاﺳﺖ اﺳﻼم ﻋﻠﻮّ ﭘﻴﺪا ﻛﻨﺪ، ﺷﻴﻌﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﺪ و اﻣﺮوز ﻣﺎ اﻓﺘﺨﺎر میﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﺗﺒﺮک میﺟﻮﻳﻴﻢ. اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ اﻳﻦ را میﺧﻮاﺳﺖ، ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﻳﻨﻜﻪ میﮔﻮﻳﻨﺪ: اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرد، ﻧﻪ؛ اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﺷﻜﺴﺖ ﻧﺨﻮرد. ﭘﻴﺮوزی اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ در ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد. اﻳﻦ ﻫﻢ درس دﻳﮕﺮی اﺳﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ زﻧﺪگی ﻣﺎ ﺣﻴﺎت ﻧﻴﺴﺖ. اﻳﻦ ﺣﻴﺎت را ﺑﺮای ﭼﻪ میﺧﻮاﻫﻴﻢ، ﺑﺮای ﻋﻈﻤﺖ ﺧﻮدﻣﺎن و ﺑﺮای ﻋﻈﻤﺖ ﻣﻜﺘﺒﻤﺎن. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﮔﺮ در راه ﻋﻈﻤﺖ ﻣﻜﺘﺐ از ﺑﻴﻦ ﺑﺮوﻳﻢ، اﻳﻦ ﻣﺮگ ﻧﻴﺴﺖ، ﺧﻮدش ﺷﻬﺎدتی اﺳﺖ.
ﻣﺴﺄﻟﻪ دﻳﮕﺮ ﻣﺴﺄلهٔ اﺳﺘﻤﻬﺎل اﺳﺖ ﻛﻪ در ﺗﺎﺳﻮﻋﺎ خواستند حمله کنند ولی ﺣﻀﺮت اﺳﺘﻤﻬﺎل ﻛﺮدﻧﺪ و ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺻﺒﺮ ﻛﻨﻴﺪ تا فردا. و در آن شب همه شاد ﺑﻮدﻧﺪ، ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺎصی، ﻣﺠﻠﺲ ﻧﻴﺎزی، ﺑﻪ درﮔﺎه ﺧﺪا داﺷﺘﻨﺪ. ﺣﻀﺮت ﻣﻘﺎﻣﺎت آﻧﻬﺎ را ﺑﻪ اﻳﺸﺎن ﻧﺸﺎن دادﻧﺪ. اﻟﺒﺘﻪ خیلی از آﻧﻬﺎ ﺧﻮدﺷﺎن ﺑﻪ درﺟﺎتی رسیده بودند که ﻣﻘﺎﻣﺎﺗﺸﺎن را میدﻳﺪﻧﺪ. ولی ﺣﻀﺮت که بالاتر از آنها بودند، اینها را به نزد ﺧﻮدﺷﺎن ﺑﺮدﻧﺪ و اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻣﺎت را ﻧﺸﺎن دادﻧﺪ. ﻫﻤﻴﻦ رﻣﺰ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع اﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﺮا ﺣﻀﺮت ﻋﺒﺎس ﺗﺎ آن ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﮕﻔﺖ: «ﻳﺎ ﺑﺮادر». در لحظهٔ ﻣﺮﮔﺶ، یعنی آن ﻟﺤﻈﻪای ﻛﻪ ﺣﻀﺮت دﺳﺘﺶ را ﮔﺮﻓﺘﻪ و در ﺑﺎﻻ ﭘﻬﻠﻮی ﺧﻮدﺷﺎن ﻧﺸﺎﻧﺪﻧﺪ و ﻣﻘﺎﻣﺶ را دﻳﺪ، آن وﻗﺖ اﺣﺴﺎس ﻛﺮد ﻛﻪ ﭘﻬﻠﻮی برادرش است و بیاختیار گفت: برادرت را دریاب.
ﻣﺴﺄﻟﻪ دﻳﮕﺮی ﻛﻪ در ﺗﺎﺳﻮﻋﺎ واﻗﻊ شد، مسأله برداشتن بیعت است. این اﺷﻜﺎل ﭘﻴﺶ میآید که بیعت، بیعت با خداست. چطور این بیعت برداشته میﺷﻮد؟ ﺣﻀﺮت ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: اﮔﺮ ﻓﺮدا کسی ﺑﺎﺷﺪ و ﺻﺪای ﻣﺮا ﺑﺸﻨﻮد و ﺑﻪ کمک ﻣﻦ ﻧﻴﺎﻳﺪ از اﻫﻞ ﺟﻬﻨﻢ اﺳﺖ؛ ﭘﺲ ﺑﺮوﻳﺪ ﻛﻪ ﺻﺪای ﻣﺮا ﻧﺸﻨﻮﻳﺪ، ﻣﻦ ﺗﻌﻬﺪ ﺧﻮدم را از ﺷﻤﺎ ﺑﺮداﺷﺘﻢ اﻳﻦ ﻛﺪام ﺗﻌﻬّﺪ ﺑﻮد؟ ﺗﻌﻬﺪ ﺣﻜﻮمتی ﺑﻮد. ﺑﺮای اﻳﻨﻜﻪ اﻳﻨﻬﺎ آﻣﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻴﻌﺖ ﺣﻜﻮمتی ﺑﻜﻨﻨﺪ. ﺑﻴﻌﺖ ﺣﻜﻮمتی یعنی در واﻗﻊ از ﻫﻤﺎن ﻧﻮع بیعتی ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻠﻔﺎء میﺷﺪ. بیت ولوی که برداشتی نیست. آنهایی که بیعت ﺣﻜﻮمتی داﺷﺘﻨﺪ، رﻓﺘﻨﺪ ولی ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺑﻴﻌﺖ وﻟﻮی داﺷﺘﻨﺪ، ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺮوﻧﺪ. ﻛﺠﺎﺑﺮوﻧﺪ؟ درواﻗﻊ میﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﮔﺮ ﺑﺮﻛﻨﻢ دل از ﺗﻮ و ﺑﺮدارم از ﺗﻮ ﻣﻬـﺮ / اﻳﻦ ﻣﻬﺮ ﺑﺮ ﻛﻪ اﻓﻜﻨﻢ اﻳﻦ دل ﻛﺠﺎ ﺑﺮم
ﺣﻀﺮت بعضیﻫﺎ را ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ اﻣﺘﺤﺎن ﻛﻨﻨﺪ، ﺑﻪ ﺣﻀﺮت ﻋﺒﺎس ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺣﺎﻻ ﻛﻪ ﺷﻤﺮ ﺑﻪ دﻧﺒﺎﻟﺖ آﻣﺪه، ﺑﺮو و در آﻧﺠﺎ در اﻣﺎن ﺑﺎش. ﺣﺎﻻ ﻋﺒﺎس ﭼﻪ ﻋﺮض ﻛﺮد ﻣﻌﻨﺎی ﻫﻤﻴﻦ ﺷﻌﺮ ﺑﻮد ﻛﻪ:
ﮔﺮ ﺑﺮﻛﻨﻢ دل از ﺗﻮ و ﺑﺮدارم از ﺗﻮ ﻣﻬـﺮ / اﻳﻦ ﻣﻬﺮ ﺑﺮ ﻛﻪ اﻓﻜﻨﻢ اﻳﻦ دل ﻛﺠﺎ ﺑﺮم
ﻫﻴﭻ یک از ﺑﺰرﮔﺎن، ﻫﻔﺘﺎد و دو ﻧﻔﺮ ﺣﻮاری ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﻮرت ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ. اﻳﻨﻜﻪ اجازه دادند هر کدام که میﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺮوﻧﺪ، ﻫﻢ ﺧﻴﺮﺧﻮاهی ﻣﺮدم ﺑﻮد و ﻫﻢ اﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮ آﻧﻬﺎ تحمیلی ﻧﻜﻨﻨﺪ. ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺎ آﻧﻬﺎ میﻣﺎﻧﺪ کشته می شد. پس آن شب را جشن ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. ﭘﻴﺮﻣﺮدﻫﺎ از ﺷﺎدی میرﻗﺼﻴﺪﻧﺪ. ﻓﺮدا ﺻﺒﺢ ﺑﺪون زره ﺑﻪ ﻣﻴﺪان میرﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ زودﺗﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺸﻮﻧﺪ و ﺑﻪ آن ﻣﻘﺎﻣﺎتی ﻛﻪ دﻳﺪﻧﺪ ﺑﺮﺳﻨﺪ.
اﻳﻨﻬﺎ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪه ﻛﻪ خیلیﻫﺎ اﻳﺮاد میﮔﻴﺮﻧﺪ ﻛﻪ چرا عزاداری می کنید، عزا یعنی ﭼﻪ؟! ﺑﻠﻪ درﺳﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ آﻧﻬﺎ جشن داشتند ولی ما برای خودمان عزا میﮔﻴﺮﻳﻢ. ﻣﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺧﻮدﻣﺎن ﮔﺮﻳﻪ میﻛﻨﻴﻢ. ﻣﺎ ﻓﺮزﻧﺪان ﻫﻤﺎن ﻛﺴﺎنی ﻫﺴﺘﻴﻢ ﻛﻪ ﻗﺪر علی را ﻧﺪاﻧﺴﺘﻨﺪ، ﻗﺪر ﺣﺴﻦ را ﻧﺪاﻧﺴﺘﻨﺪ. دﻳﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺣﺴﻴﻦ ﭼﻪ میﮔﻮﻳﺪ ولی ﺑﻪ ﻛﻤﻜﺶ ﻧﺮﻓﺘﻨﺪ. وای ﺑﺮ ﻣﺎ! وای ﺑﺮ اﺟﺪاد ﻣﺎ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻛﺎر را ﻛﺮدﻧﺪ، اﻳﻦ ﮔﺮﻳﻪ ﺑﺮای ﺧﻮد ﻣﺎ اﺳﺖ. از ﻟﺤﺎظ اﺟﺘﻤﺎعی ﻫﻢ، ﮔﺮﻳﻪ، ﺑﺮای قطع امید ملّتی است از اینکه ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺑﻪ دﺳﺖ اﻫﻠﺶ ﺑﻴﻔﺘﺪ. ﭼﻨﺪ ﻣﻘﻄﻊ در تاریخ اتّفاق افتاد که شیعیان از ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻗﻄﻊ اﻣﻴﺪ ﻛﺮدﻧﺪ ولی ﻫﻤﻴﻦﻫﺎ ﻧﺸﺎن داد ﻛﻪ ﺳﻠﺴﻠﺔ اوﻟﻴﺎءﷲ اداﻣﻪ دارد.
ﺣﻀﺮت اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ در آﺧﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎت آﻣﺪﻧﺪ و به اصطلاح و عبارتی که میﮔﻮﻳﻨﺪ، وداﻳﻊ اﻣﺎﻣﺖ را ﺑﻪ ﺣﻀﺮت ﺳﺠﺎد ﺳﭙﺮدﻧﺪ. اﻟﺒﺘﻪ وداﻳﻊ امامت چنان که میﮔﻮﻳﻨﺪ: ﻋﺼﺎی ﻣﻮسی و اﻧﮕﺸﺘﺮ ﺳﻠﻴﻤﺎن اﺳﺖ، ﻧﺒﻮد. ﺑﻠﻪ، اﻧﮕﺸﺘﺮ ﺳﻠﻴﻤﺎن اﺳﺖ ولی آن اﻧﮕﺸﺘﺮی ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ از اﻳﻦ ﻗﺒﻴﻞ اﻧﮕﺸﺘﺮﻫﺎی ﻣﺘﺪاول ﺑﺎﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺮی اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ اﻧﮕﺸﺖ ﻗﺪرت میدﻫﺪ ﺗﺎ دﻧﻴﺎ را ﺑﭽﺮﺧﺎﻧﺪ. ﻋﺼﺎیی اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﺼﺎ اﺟﺎزه و ﻗﺪرت میدﻫﺪ ﻛﻪ از ﭼﻮب، اژدﻫﺎ ﺑﺴﺎزد. وداﻳﻊ را ﻛﻪ سپردند، حضرت رﻓﺘﻨﺪ. و اﻣﺎ آﺛﺎر اﻳﻦ ﻗﻴﺎم الهی الیاﻻﺑﺪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. اﺳﻼم ﺑﺎ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪ و ﺑﻘﺎی آن ﺑﻪﺧﺼﻮص ﺗﺸﻴﻊ ﻣﺮﻫﻮن ﻗﺘﻞ ﺣﺴﻴﻦ اﺳﺖ. تا آن تاریخ اهل بیت را ﺧﻮاﻫﺎن ﺣﻜﻮﻣﺖ و ﺧﻼﻓﺖ میداﻧﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻃﻮری ﻛﻪ ﻋﻤﺮ، وقتی ﻫﻴﺄت ﺷﺶ ﻧﻔﺮه را ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﺮد، ﺑﺮای ﻫﺮ ﻛﺪام عیبی میﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﻓﻼن ﻛﺲ اﻳﻦ ﻋﻴﺐ را دارد و ﮔﺮﻧﻪ او را ﺗﻌﻴﻴﻦ میﻛﺮدم. ﺑﺮای علی(ع) دو ﻋﻴﺐ ﺑﻪ ﺧﻴﺎل ﺧﻮدش ﮔﻔﺖ. یکی ﮔﻔﺖ: علی خیلی ﻣﺰاح اﺳﺖ و زﻳﺎد ﺷﻮخی میﻛﻨﺪ و دﻳﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ علی خیلی ﺣﺮﻳﺺ ﺑﻪ ﺧﻼﻓﺖ اﺳﺖ. ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ ﻛﻪ علی ﺣﺮﻳﺺ ﺑﻪ ﺧﻼﻓﺖ ﻧﻴﺴﺖ. علی ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺧﻼﻓﺖ را با یک ﻛﻔﺶ ﻛﻪ ﻫﻔﺪه، ﻫﺠﺪه وﺻﻠﻪ داﺷﺖ ﻋﻮض ﻛﻨﺪ و ﻓﺮﻣﻮد: ﺧﻼﻓﺖ ﺷﻤﺎ در ﻧﺰد ﻣﻦ از اﻳﻦ ﻛﻔﺶ ﻛﻢﻗﻴﻤﺖﺗﺮ اﺳﺖ.[12] علی میﮔﻔﺖ: اﮔﺮ ﻣﺼﻠﺤﺖ ﻣﺮدم و اﻣﺮ الهی ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻼﻓﺖ ﻧﺰد ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ. ولی ﻣﺮدم اینطور فکر می کردند که آن یک ﺟﻨﮓ ﻗﺪیمی ﺑﻴﻦ بنیﻫﺎﺷﻢ و بنیاﻣﻴﻪ اﺳﺖ و اﻳﻨﻬﺎ میﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺧﻼﻓﺖ را ﺑﻪ دﺳﺖ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ. ولی ﺑﺎ آﻣﺪن اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ و اﻳﻨﻜﻪ اﻣﺎم ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪﻧﺪ لحظه ای صلح کنند،ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪﻧﺪ ﺑﺎ ﻳﺰﻳﺪ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻨﻨﺪ و ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﻣﺜﻞ منی ﺑﺎ ﻣﺜﻞ ﻳﺰﻳﺪ ﺑﻴﻌﺖ نمیﻛﻨﺪ. ﻧﺸﺎن دادﻧﺪ ﻛﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻼﻓﺖ ﻧﻴﺴﺖ و ﻣﻄﻠﺐِ دﻳﮕﺮی میﺑﺎﺷﺪ.
در ﺗﻤﺎم اﻳﻦ ﺧﺼﻮﺻﻴﺎت روشنی این مصباح، این چراغ در روز عاشورا درﺧﺸﻴﺪ. اﻳﻦ ﻣﺼﺒﺎح آن ﻫﻔﺘﺎد و دو ﻧﻔﺮ را ﭘﺮورش داد و ﺳﺎﺧﺖ. آﻧﻬﺎ هر کدام دﻧﻴﺎیی از ﺑﺰرﮔﻮاری و ﻓﺪاﻛﺎری ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻮﺳﺠﻪ و ﺣﺒﻴﺐ ﺑﻦ مظاهر در ﺟﻨﮓﻫﺎی قبلی و در ﻏﺰوات ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻫﻢ ﺑﻮدﻧﺪ. اﻳﻨﻬﺎ دو ﭘﻴﺮﻣﺮد ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺪام ﻣﻮﻗﻊ ﺟﻨﮓ ﺳﺒﻘﺖ ﺑﺮ دﻳﮕﺮی میﮔﺮﻓﺘﻨﺪ و اﺟﺎزه میﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ زودﺗﺮ ﺑﻪ ﺟﻨﮓﺑﺮوﻧﺪ. میداﻧﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﺸﺘﻪ میﺷﻮﻧﺪ. وقتی مسلم مجروح و رو به مرگ شد، ﺣﻀﺮت ﺑﺎﻻی ﺳﺮش آﻣﺪﻧﺪ و ﻣﺴﻠﻢ ﻳﺎ ﺣﺒﻴﺐ ﺑﻮد ﻛﻪ یکی ﺑﻪ دﻳﮕﺮی ﮔﻔﺖ: ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪزودی ﺑﻌﺪ از ﺗﻮ میآﻳﻢ ولی اﮔﺮ وصیتی داری ﺑﮕﻮ. ﮔﻔﺖ: وﺻﻴﺖ ﻣﻦ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺖ از داﻣﺎن اﻳﻦ آﻗﺎ ﺑﺮﻧﺪارﻳﺪ.
اﻳﻦ ﭼﺮاغ ﻫﺪاﻳﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ آﻧﺎن را ﻫﺪاﻳﺖ ﻛﺮد. ﭼﺮاغی ﻛﻪ، نورافکنی که ﭼﺸﻢ ﺣُﺮّ را ﻫﻢ ﺧﻴﺮه ﻛﺮد و در یک ﻟﺤﻈﻪ از ﻗﻌﺮ ﺟﻬﻨﻢ ﺑﻪ اوج ﺑﻬﺸﺖ رﻓﺖ. ﺑﺎ ﺣﺎلزار و ﻧﺰار ﺧﺪﻣﺖ اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ آﻣﺪ و ﻋﺮض ﻛﺮد: آﻳﺎ ﺗﻮبه ی ﻣﻦ قبول است؟ و بعد ﻋﺮض ﻛﺮد: ﻣﻦ نمیداﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ اﻳﻨﻬﺎ اﻳﻦ ﻛﺎر را میﻛﻨﻨﺪ و ﻣﻦ ﺟﻠﻮی ﺷﻤﺎ را ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺗﻮبه ی ﻣﻦ ﻗﺒﻮل اﺳﺖ؟ ﺑﺰرﮔﻮاری را ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ یک ﺑﺮق ﻣﺼﺒﺎح ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺑﻠﻪ، ﺑﻴﺎ؛ انت حر فی الدنیا و الاخره؛ ﺗﻮ ﺑﺰرگ و آزادهای در دﻧﻴﺎ و آﺧﺮت. آن وظیفهی روشنی بخشی را در ﺗﻤﺎم ﺟﺮﻳﺎﻧﺎت داﺷﺘﻨﺪ. وقتی ﻫﻤﻪ رﻓﺘﻨﺪ، ﺣﻀﺮت میداﻧﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ کسی ﻧﻴﺴﺖ و آﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺑﺎز آﺧﺮﻳﻦ ﭘﺮﺗﻮ افکنی ﺧﻮدﺷﺎن را انجام دادند. خورشید که ﭘﺮﺗﻮ افکنی میﻛﻨﺪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮔﻞﻫﺎی ﻣﻌﻄﺮ ﭘﺮﺗﻮ می اﻓﻜﻨﺪ و ﻫﻢ ﺑﻪ زﺑﺎﻟﻪﻫﺎ. میدﻳﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻳﺸﺎن آن زﺑﺎﻟﻪﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ولی ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﻫﻞ ﻣﻦ ﻧﺎﺻﺮ ینصرنی؟ آﻳﺎ کسی ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮا کمک ﻛﻨﺪ؟ آﻳﺎ ﺣﻀﺮت ﻣﺤﺘﺎج ﺑﻪ کمک ﺑﻮد؟ ﺣﻀﺮت کمک ﻓﺮﺷﺘﮕﺎن را رد ﻛﺮد. همه ی اﻳﻦ را ﺑﺮای ﻣﺎ ﮔﻔﺖ. اﻻن ﻫﻢ اﻳﻦ ﺻﺪا ﻫﺴﺖ، ﺻﺪای ﻫﻞ ﻣﻦ ﻧﺎﺻﺮ ینصرنی؟ ﻫﻤﺎن ﺻﺪایی ﻛﻪ عیسی ﻓﺮﻣﻮد: مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللَّهِ؟[13] ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮا در راه ﺧﺪا ﻳﺎریﻛﻨﺪ؟ ﺑﻌﺪ ﺣﻀﺮت ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎیی ﺑﻪ ﺟﻨﮓ آﻣﺪ ﻛﻪ ﺷﺮح آن را میداﻧﻴﺪ و دل ﻣﺎ از ﺷﻨﻴﺪن آن رﻳﺶ میﺷﻮد. ﺑﺮ ﺧﻮدﻣﺎن ﺑﮕﺮﻳﻴﻢ.
ﺑﻌﺪ در آﺧﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮد ﺳﺮ ﺣﻀﺮت را ﺟﺪا ﻛﻨﺪ. دﻳﺪﻧﺪ ﺟﻮانی ﻧﺼﺮانی ﻛﻪ ﻣﺜﻞ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎر آﻣﺪه. ﺑﺎ ﺧﻮد ﮔﻔﺘﻨﺪ اﻳﻨﻜﻪ شناختی ندارد. به او ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻛﺎر را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ. اﻳﻦ ﺟﻮان آﻣﺪ و در آن آﺧﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺠﺬوب ﺷﺪ و ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﺟﻨﮓ ﻛﺮد و ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ و در یک ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪ. اﻣﺎ آن ﺧﺒﻴﺚ، آن خبیثی ﻛﻪ در ﺟﻨﮓ صفّین با علی (ع) بود و بعد خارج شد و رفت جزو ﻧﻬﺮوانیﻫﺎ و ﺑﻌﺪ از ﻧﻬﺮوانیﻫﺎ ﺟﺪا ﺷﺪ آﻣﺪ ﺟﺰو بنیاﻣﻴﻪ، آن اشقی اﻻﺷﻘﻴﺎء رﻓﺖ. ﭼﻪ ﮔﺬﺷﺖ در آن ﮔﻮدالی ﻛﻪ حضرت افتاده بود؟ لا یوم کیومک یا ابا عبدالله. روزﮔﺎری ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﻮدی، اﻧﺸﺎءﷲ ﭘﻴﺶ ﻧﻴﺎﻳﺪ، ﺑﻌﺪ از ﻟﺤﻈﻪای دﻳﺪﻧﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺧﺒﻴﺚ آﻣﺪ ﺑﻴﺮون و ﭼﻴﺰی در دﺳﺘﺶ ﺑﻮد ﺳﺮی ﻛﻪ در داﻣﺎن ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺑﻮد و….
پینوشتها:
[9]) حقّ با علی است و علی با حقّ است.
[10]) سوره بقره، آیه 195
[11]) لو لا یستقیم الاسلام الا بقتلی فیا سیوف خذینی.
[12]) نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، بیروت، 1980ف خطبه 33.
[13]) سوره صفف آیه 14.