Search
Close this search box.

مجلس صبح جمعه ۱۵-۹-۹۲ (خلوص نیت در امور معنوی و اطاعت از قانون در امور ظاهری -آقایان)

006

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

در تاریخ صدر اسلام دقت کنیم. البته دقت به این معنی نیست که فقط قصه بگوییم، مثلا مورخین قصه‌های شاهان را به اسم تاریخ می‌گویند. در این قصه‌ها اگر دقت کنیم روش زندگی فعلی‌مان را هم ترک می‌کنیم. علی(ع) حتی قبل از اینکه ازدواج کند نزدیکترین شخص به پیغمبر بود. پیغمبر جنبه‌ی پدری نسبت به همه‌ی این افراد (مخصوصا صحابه) داشت. کما اینکه به هیچ وجه در اعراب، اسلام و ایران رسم نبود که پدرِ دختری برای ازدواج دخترش صحبتی کند. حتی به اندازه‌ای تعصب زیاد بود که داستان لیلی و مجنون که ما می‌خوانیم در نتیجه همین موضوع بوجود آمد. قیس عامری که بعدها مجنون لقب گرفت، به لیلی علاقه‌مند بود و لیلی را می‌خواست. قیس از لحاظ شیردادن (که موجب محرم شدن شده بود) حضرت امام حسن(ع) هم به قیس (که مجنون باشد) به دیدِ برادری می‌نگریست و خود حضرت خواستند واسطه بشوند، شاید هم شدند ولی همین که این داستان قبلا شهرت پیدا کرده بود، پدر لیلی حاضر نشد و قیس هم مخالف آداب و سوم نبود. خودِ ائمه هم رعایت می فرمودند.

پیغمبر خود به خواستگاری حضرت فاطمه آمدند. رجال اسلامی؛ البته رجال که حالا ما می‌گوییم معنی‌اش را می‌دانید ولی در آن زمان رجال معنی دیگری داشت. مثلا ابوذر از رجال اسلامی بوده و هست. ابوذر کی بود؟ یک چوپان! ولی نه اینکه به قول بعضی‌ها اسلام جمع کننده‌ی غلامان و بندگان و قیام آنها بود. نه! بلکه در اسلام سلمان فارسی را هم داشتیم که از بزرگترین دانشمندانِ شاید آن زمان بود و خودش از بزرگان مذهب زرتشت بود. ابوذر و سلمان مثل برادر بودند کما اینکه قبل از اسلام جواب سلام همدیگر را نمی‌دادند و شاید سلام نمی‌کردند. منظور این است علی‌رغم این عُرف بعد از آنکه حضرت خواستگارها را رد کرده بودند (البته حضرت فرموده بود خودشان باید قبول کند و حضرت فاطمه اختیار را به پدر داده بود.) حضرت محمد(ص)؛ پدر عروس، پدر حضرت فاطمه به علی(ع) گفتند چرا تو به خواستگاری نمی‌آیی؟! هنوز هم که هنوز است همچین رسمی نیست. در آن تاریخ در نظر پیغمبر و مردم، علی به منزله‌ی خود پیغمبر تلقی می‌شد. مابقی داستان را که می‌دانید. در زمان پیغمبر شکی نبود که آنچه از مقام پیغمبر امریه صادر می‌شود، امریه‌ای است که خداوند فرموده، هم در زندگی و هم برای آرامش روحی خودمان و نیز برای تأمین آینده باید اطاعت کنیم.

ما معتقدیم که علی(ع) به دلیل آیه‌ی مباهله نفْس پیغمبر است، یعنی مثل هم هستند. مع‌ذلک به نظرم در جنگ صفین بود که حضرت می خواستند رجالی را جمع‌آوری کنند که لشگری آماده شود. یک یک صحابه‌ی بزرگ را دعوت کردند، آنهایی که طرف علی بودند قبول کردند. من جمله به نظرم شخصی را فرستادند تا زید را دعوت کند، که بیاید و از سران لشگر بشود او جواب داد و معذرت خواهی کرد، گفت من را ببخشید من نمی‌آیم برای اینکه قسم خوردم هرگز به روی لشگری که لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّه می گویند شمشیر نکِشم. حضرت قبول فرمودند. اگرچه معلوم می شود آن امریه‌ی حضرت به عنوان جنبه ولایت نبود بلکه به عنوان جنبه سردار لشگر بود. البته قبول فرمودند برای اینکه خودشان اطلاع داشتند. در جنگی، زید به رئیس لشگرِ دشمن رسید، دید رئیس لشگر دشمن می‌گوید أَشْهَدُ أَنْ‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّه وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ مع‌ذلک زید او را کشت، خبر به پیغمبر دادند که زید یک نفر که شهادتین را گفت کشت. حضرت تعجب کردند، از زید پرسیدند گفت بله فلان شخص بود گفتند چرا گوینده‌ی شهادتین را کشتی! عرض کرد این شخص تا همان دقیقه دشمن بود، من تا به یک قدمی او رسیدم همچین حرفی زد و شهادتین گفت، خُب از روی حقه بازی بود. حضرت فرمودند به اینکه او چرا می‌گوید، تو کاری نداشته باش. چه کار داری و از کجا می‌دانی خلوص نیت نداشته است، بنابراین تو اینجا گناهکاری، منتها چون عمدی نبوده و غیر عمدی بوده دیه داد و قسم خورد که دیگر روی هر کسی که به هر نحوی شهادتین بگوید شمشیر نکِشد. البته این قاعده‌ای که پیامبر فرمودند حالا هم باید رعایت کنیم و بدانیم. در آنجا قسم خورد که شمشیر نکِشد، گفت لشکر معاویه امروز شهادتین می‌گویند، من نمی‌توانم به روی آنها شمشیر بِکشم. پس منظور این رفتار که علی(ع) دستور فرمود و بعدا آن را نفی نکرد. علی(ع) در آن اول همه را که دعوت نکرد، کسانی که با ارزش بودند دعوت کرد. مع‌ذلک قسم را از آنها قبول کرد یعنی یک تفکیکی بین وظیفه شرعی و الهی با وظیفه دنیایی است که باید تشخیص بدهیم. البته این نیست که هر کسی به میل خودش بگوید این وظیفه الهی است یا این وظیفه‌ی دنیایی ‌است، نه! اگر خلوص نیت داشته باشند خودش بهتر از همه می‌داند، در آن داستان روشن است شخصی که شهادتین گفت خلوص نیت نداشت، در آن موقع گفت، مع‌ذلک پیغمبر گفتنِ شهادتین را به صورت ظاهر، قبول کردند.

در اینجا یک فرق بین ظاهر و خلوص نیت می‌بینیم. در اعمال عبادی باید خلوص نیت داشت. در اعمال اجتماعی باید مطیعِ اجتماع و قانون اجتماع بود. البته در همه‌ی این موارد دفاع حق و وظیفه‌ای است که هر مسلمانی دارد. در همین مسئله‌ی بیعت هم در امور معنوی همین اثر را دارد. نوشته‌اند وقتی جنگ جمل تمام شد و زخمی‌ها روی زمین افتاده بودند کسانی می رفتند در بین آن افراد که اگر کسی زخمی بود او را مداوا کنند، یعنی نگاه نمی‌کردند که دشمن علی است یا نه! به صورت کامل درمانش می‌کردند، بعد اگر محاکمه ای داشت علی محاکمه می‌کرد. در این زمان طلحه زخمی شده بود افتاده بود، در لشگر دشمن بود. دید یک نفر رد می‌شود صدایش زد، آمد. طلحه پرسید تو از لشگر علی هستی یا از لشگر جمل؟! گفت از لشکر علی هستم. طلحه دستش را دراز کرد و گفت بیا به نیابت علی با تو بیعت کنم،(منظور تجدید بیعت کنم). این اندازه بیعت در نظر مردم مهم بود. یعنی بیعت خودش یک قسم مهم در نظر آنها بود.

اسلام مبتنی بر اخلاقیات است. مبتنی بر این حالات است. البته جلوه‌ی این حالات بصورت نماز جمعه یا نماز جماعت است. ولی نماز جماعتی که از روی دشمنی باشد اساس اسلام نیست، نماز جماعتی که با خلوص نیت باشد صحیح است. بنابراین اساس معنوی اسلام، خلوص نیت است. ان‌شاالله خداوند به همه‌ی ما عطا کند.

Tags