در این قسمت حضور مسیح را در تفاسیر دو مفسّر صوفى بررسى میشود: این تفاسیر را قشیرى و کاشانى نوشتهاند.
رجعت عیسى(ع)
قشیرى
قشیرى بدون هیچ شرحى از آیه ۱۵۹ سوره نساء [۱] میگذرد امّا درباره آیه ۶۱ سوره زخرف [۲] میگوید که این آیه به عیسى(ع) اشاره دارد که خداوند او را بهعنوان نشانه رستاخیز از ملکوت فرو میفرستد. او همچنین درخصوص آیه ۴۶ سوره آل عمران [۳] متذکّر میشود که سخنگفتن عیسى (ع) با خلق وقت بزرگى احتمال دارد مربوط به زمان پس از بازگشت وى باشد [۴] بهعبارت دیگر او بهسادگى و بهطور مختصر به تفاسیر سنّتى این آیات اشاره میکند و درخصوص بازگشت عیسى (ع) بیش از معناى ادبى آن به معنا و مفهوم باطنى آیات نمىپردازد.
کاشانى
نحوه برخورد کاشانى نسبت به این موضوع بسیار گستردهتر است. او حین تفسیر خود پیرامون آیات ۸ ـ ۵۶ سوره آل عمران توضیح میدهد که به چه دلیل عیسى (ع) باید بازگردد:
«چون عیسى (ع) به آسمان هفتم که حضرت محمّد (ص) به آنجا عروج کرد، نرسید همانجا که از آن تعبیر به مقام «سدرهالمنتهى» [سوره نجم: ۱۴] میشود، یعنى مقامِ نهایت در کمال، و چون مسیح به درجه محبّت نایل نشد، میبایست بار دیگر در صورت جسمانى فرو آید تا از دین محمّدى پیروى کند که به درجه محمّد (ص) برسد و خداوند به حقایق امور داناتر است.» [۵]
تفسیرهاى کاشانى از آیه ۱۵۹ سوره نساء، آنجا که او میگوید عیسى (ع) را تا آسمان چهارم بالا بردند و چون به کمال حقیقى دست نیافت باید در آخر زمان در جسمى دیگر به زمین فرود آید، شرح بیشترى را اقتضا میکند. هر یک از پیروان کتاب مقدّس در آن روز به او و همچنین، به روز قیامت، قبل موت عیسى به فناء فى اللّه ایمان دارند.
کاشانى بدون هیچ شکّ و تردیدى میپندارد که معنى ظاهرى آیه ۶۱ سوره زخرف این است که بازگشت عیسى (ع) یکى از نشانههاى ساعت قیامت است.
او یک تعبیر باطنى نه از متن قرآنى بلکه از یکى از احادیث مرتبط با آن ارائه میدهد:
«مسیح بر گذرگاهى باریک در سرزمین مقدّس که «اَفیق» نام دارد فرود میآید. جنگافزارى در دست دارد که با آن با دجّال میجنگد، صلیب را متلاشى و کنیسهها و کلیساها را ویران میسازد و آن هنگام که مردم در نماز صبحگاهى هستند وارد بیتالمقدّس مىشود. امام یک قدم عقب میرود امّا عیسى (ع) او را به جلو میفرستد و با اقتدا به دین محمّد (ص) پشت سرِ وى به نماز میایستد.
گذرگاه باریک که اَفیق نام وارد اشاره به هیئت ظاهرى است که عیسى (ع) در آن تجسّم مییابد. سرزمین مقدّس اشاره به ماده پاکى دارد که جسم او از آن بهوجود مىآید. جنگافزار کنایه از صورت قوّت و قدرت است که به آن ظاهر میشود و کشتن دجّال با آن جنگافزار اشاره به غلبه وى بر زمامدار جبّار گمراهکننده است که در زمان وى خروج میکند. شکستن صلیب و ویران کردن کلیساها و کنیسهها اشاره به برچیدن ادیان گوناگون است. ورود او به بیتالمقدّس اشاره به وصول وى به مقام ولایت ذاتى، در حضرت الاهیه، است که مقام قطب میباشد. حضور مردم در نماز صبحگاهى اشاره است به همبستگى و اتّفاق پیروان محمّد و پایدارىشان بر توحید، هنگام طلوع صبح قیامت کبرا، با طلوع نور خورشید وحدت. عقب رفتن امام اشاره به آن است که در آن زمان از برترى مرتبهى عیسى بر همگان، به علّت قطب بودنش، آگاه است. عیسى (ع) او را دوباره بهجلو میفرستد. اقتدا و پیروى عیسى از او بنابر شریعت محمّدى اشاره بهمتابعت وى به تصدیق دین برگزیده و عدم تغییر شرایع دارد. هر چند توحید دیدارى و احوال قیامت کبرا را بر ایشان خواهد گفت. این همه وقتى است که، چنانکه در حدیثى آمده، مهدى همان عیسى بن مریم باشد ولى اگر مهدى غیر از عیسى باشد، ورود عیسى به بیتالمقدّس، رسیدنش به محل شهود است نه مقام قطب و آن امام که یک گام به عقب برمیدارد مهدى است. و همانا با اینکه قطب زمان است به پاس ادب فردى که صاحب ولایت است نسبت به کسى که صاحب نبوّت است یک گام عقب میرود. و عیسى او را مقدّم میدارد زیرا از تقدّم او در نفسالامر و واقع، چون قطب است، خبر دارد. و نماز خواندن عیسى پشت امام براساس شریعت محمّدى، اقتدا به اوست براى فیض بردن ظاهرى و باطنى از او. واللّه اعلم.» [۶]
تصلیب
قشیرى
قشیرى درباره تفاسیر سنّتى آیه ۵۵ سوره آل عمران در مورد رهایى عیسى از دسیسههاى یهود به دست خداوند سخن نمیگوید، درعوض او فقط بر معناى باطنى متمرکز میشود:
«هنگامى که خداوند فرمود: «اى عیسى، من روح تو را به تمام برگیرم»، اشاره به آن است که من تو را از خودت برمیگیرم و تو را از خودت قبض میکنم و تو را از صفات بشرى بالا میبرم و از ارادهات بهکلّى پاکت میکنم تا بهوسیله خود ما خالص براى ما شوى و اختیارى از خودت برایت نماند و افاضه تولّى بر تو مداوم خواهد بود.» [۷]
در فصل دوازده دیدیم که رازى و بیضاوى هر دو به اختصار به این تعبیر اشاره کردند و رازى آن را به ابوبکر واسطى نسبت داد. آنچه به طور ضمنى فهمیده مىشود این است که عیسى (ع) ارتباط خاصّى را با خداوند یافت که به قبض (برگرفته شدن) او توسّط خداوند توصیف شده است. از فعل عربى «قَبَضَ» مفهوم به چنگ گرفتن با دست افاده میشود. در اصطلاح اهل طریقت قبض اصطلاحى تقریبا تخصّصى بهمعنى «فشردگى» است که باتوجّه به آن فرد کاملاً به خدا واگذاشته میشود. قشیرى ظاهرا به این امر بهعنوان معناى باطنى آنچه که در هنگام عروج جسمانى عیسى (ع) به ملکوت روى داد، نمیاندیشد. برعکس، او به حال عرفانى نظر دارد که عیسى (ع) را در نشأه زندگى زمینىاش بهسوى خود کشیده، زیرا او در ادامه میگوید که بهدلیل همین صفت بود که احیاء مردگان جزو مقامات عیسى بود. او همچنین شرحى دیگر و نسبتا متفاوت از آنچه که در برگیرنده این حال بود، ارائه میدهد:
«و گفته میشود که ربّ، قلب وى را از دیدن غیر خود و از مشاهده امثال و آثارش در همه احوال و اطوار پاک کرد.» [۸]
در تفسیر آیه ۱۵۷ سوره نساء، قشیرى دو روایت سنّتى را در مورد اینکه چگونه خداوند هیأت عیسى (ع) را بر چهره فرد بدلى منعکس ساخت که بهجاى وى مصلوب شد، بهطور خلاصه شرح میدهد. بنابر روایت نخست کسى که به عیسى (ع) خیانت کرد به هیأت او درآمد. براساس روایت دوم یک فرد داوطلب به هیأت او ظاهر شد. قشیرى از قدرت قبول یا دلیل عقلى براى انتخاب میان این دو روایت اقدامى نمیکند، درعوض معناى باطنى هر دو روایت را بیرون میآورد. نتیجه اخلاقى روایت فرد خائن به عیسى (ع) در این ضربالمثل خلاصه شده است: «چاه مکن بهر کسى، اوّل خودت دوم کسى». [۹] و امّا در مورد روایت فرد داوطلب: اگر کسى صبورانه کلّ مصائبى را تحمّل کند بىنصیب از پاداش الهى نخواهد بود. [۱۰] به علاوه قرآن مشتمل بر وعده ذیل است: «آنان که به خدا ایمان آوردند و نیکوکار شدند ما هم اجر نیکوکاران را ضایع نخواهیم گذاشت» (سوره کهف: ۳۰).
باتوجّه به این امر قشیرى درباره سرنوشت فرد داوطلب این نظر را متذکّر میشود: زمانى که خداوند عیسى (ع) را به مقام «زُلفى» بالا برد روح مردى که او را نجات داده بود به مقام «قرب» عروج کرد. [۱۱]
این نظریه نسبتا باطنى است امّا دو نکته در آن وجود دارد که باید مورد توجّه قرار دهیم. نخست اینکه در کاربرد قرآنى کلمه «زُلْفى» به خدا (مقایسه شود با سوره ملک: ۲۷) معانى ضمنى ایجابى کمترى نسبت به «قرب» به «او» دارد.
احتمالاً قشیرى میخواهد ما نتیجه بگیریم که فرد داوطلب بىدرنگ در بهشت بهمقام عیسى (ع) دست یافت و «یکى از مقرّبان» (مقایسه شـود با آل عمران: ۵۴) شد. درحالى که موقّتا به عیسى (ع) مرتبه پایینترى اعطا شد. دوم اینکـه، قشیرى از مشخّص کردن اینکه آیا عیسى (ع) مجبور به عروج جسمانى شد یا خیر اجتناب میورزد. به هر حال، از آنجا که او اظهار میکند روح مردى که عروج کرد فرد داوطلب بود، موجب میشود که ما خود نتیجهگیرى کنیم.
کاشانى
کاشانى هنگام تفسیر آیه ۵۴ سوره آل عمران با ارائه «تطبیق» در مرتبه روانشناسى معنوى فرد آغاز میکند. احساس عیسى (ع) از کفر مطابق با احساس قلب نسبت به تضاد قواى معنوى در نفس امّاره است. درخواست وى از یاران، با نیاز قلب به قدرت معنوى براى یارى کردن او در رو آوردن به خدا برابر است.
مریدانى که به یارى او همّت گماردند با بهترین بخش و خالصترین قواى معنى نفس امّاره منطبق هستند. «آنها مکر کردند» یعنى اوهام و خیالات در کشتن قلب، و آن را با انواع فریبندگىها ملاک ساختند، «و خدا مکر کرد» یعنى با دلایل عقلى و براهین قاطع بر تخیّلات و شکّاکیتهاى ایشان غلبه کرد و عیسى را، یعنى قلب را، بهملکوت بالا برد و شبیه او را بر نفس امّاره القا کرد بهطورى که جنایت ایشان بر آن واقع شد. «و اللّهُ خیرُ الماکِرین». [۱۲]
کاشانى احتمالاً همچنان به «تطبیق» میاندیشد زمانى که ادامه میدهد: چون مکر او غالب شد، خداوند به عیسى [قلب] گفت: «همانا تو را به تمام برمیگیرم». یعنى تو را بهسوى خود قبض میکنم از میان ایشان «و تو را به سوى خود بالا میبرم»، یعنى به ملکوت در قرب خود. [۱۳] او در این خصوص باز ادامه میدهد: و امّا تأویل بدون تطبیق آن است که آنان با فرستادن کسى در پى قتل عیسى، فریب خوردند پس صورت جسمانىایى که مظهر عیسى روح اللّه (ع) بود، به صورت حقیقت عیسى بر ایشان مشتبه شد، پس او را عیسى پنداشتند و کشتند و به دار آویختند، درحالى که خداوند او را بهسوى آسمان چهارم بالا برد، براى اینکه روح وى از روحانیّت خورشید لبریز بود و آنها از جهل خویش نمیدانستند که همانا روح اللّه را ممکن نیست کشته باشند. [۱۴]
و هنگامى که عیسى (ع) به یقین به حال خود قبل از عروج آگاه شد، به یاران خویش فرمود: (همانا به سوى پدر آسمانى خود و شما میروم) (مقایسه کنید با انجیل یوحنّا، ۱۶: ۱۶) یعنى از عالم فساد پاک میشوم و به روحالقدس که بخشنده صور و فیضدهنده عالم ارواح و کمالات است اتّصال مییابم، به مربّىایى که خلق را با دم الهى میپروراند تا شما را از فیض او بهرهمند کنم. [۱۵]
کاشانى پس از تفسیر جزء به جزء آیه ۵۵ سوره آل عمرن، بدون اینکه پیرامون آیه ۱۵۷ سوره نساء سخنى بگوید آن را کنار میگذارد، امّا درباره آیه ۱۵۸ سوره نساء چنین میگوید: «و بالا بردن (رفع) عیسى علیهالسّلام، اتّصال روح وى به عالم علوى هنگام جدایى از عالم سفلى است؛ و وجود او در آسمان چهارم، اشاره به فیضان منبع روح او است، روحانیّت فلک خورشید است که بهمنزلهى قلب عالم است و مرجع آن و آن روحانیّت نورى است که آن فلک را به معشوقیّت خویش به حرکت درمیآورد و شعاع نور خود را بر نفس آن فلک، مستقیما میتاباند تا به حرکتش درآورد.» [۱۶]
معجزات
قشیرى
قشیرى درخصوص نشانههاى خارقالعاده عیسى (ع) که سخن گفته است. او آنها را دقیقا به مثابه نمونههاى چشمگیر و خیره کننده میپذیرد و میداند که علاوه بر معجزاتى که در قرآن شرح داده شده است، معجزات دیگرى نیز به او نسبت دادهاند. او ظاهرا به طور خاصّى تحت تأثیر احیاى مردگان عیسى (ع) قرار گرفته است. امّا آیا عیسى این معجزه را کرد یا خدا آن را براى او انجام داد؟ در واقع قشیرى این سؤال را مطرح نمیکند. از منظر وى تمایز میان آن دو به مسائل علمى مربوط میشود. عیسى از اراده و خواست خود خالى شده بود و کاملاً تحت اراده الهى قرار گرفته شده بود که احیاى مردگان به دست وى آشکار شد. امّا اگر به خاطر این نیروى متعالى نبود، چنین رویدادهایى غیرممکن بود.
کاشانى
اینکه کاشانى نیز معتقد بود این معجزات بهراستى حقیقى بودند از تفاسیر وى پیرامون حکایت قرآنى در مورد اینکه چگونه موسى جادوگران را در مصر شکست داد (سوره اعراف: ۴۱ ـ ۱۰۴) آشکار است. در آنجا او متذکّر میشود که انبیا با نشانههایى فرستاده شدند که هر کدام مخصوص به دورانهایى است که در آن زندگى میکردند: در دوره موسى (ع) جادو غلبه داشت همانطور که در دوره محمّد (ص) فصاحت و بلاغت و در زمان عیسى (ع) طب غالب بود. امّا، در جایى دیگر او بر معنى باطنى معجزات متمرکز میشود و آیه ۴۹ سوره آل عمران را به قرار ذیل تعبیر مىکند:
«همانا براى شما خلق میکنم «با تربیت و تزکیه و حکمت عملى از «گِل» نفوس که مستعد امّا ناقص است، به هیأت پرندههایى که از شدّت شوق بهسوى «قدس» پرواز میکنند.» پس در آن میدمم «از دم علم الهى و نفس حیات حقیقى بهتأثیر مصاحبت و تربیت» پس پرندهاى میشود «یعنى نفس زنده که به بال شوق و همّت بهسوى حق به پرواز درمیآید.» و نابیناى مادرزاد را شفا میدهم «که از نور حق محجوب و چشم بصیرت وى هرگز گشوده نشده است که نه خورشید صورت الهى را دیده نه نورى به چشمش خورده و اهل وى هرگز به سرمه نور هدایت آشنا نشدهاند.» و پیس «را که نفسِ معیوب به بیمارى رذالت و عقاید فاسد و حبّ دنیا و آلودگى شهوت است به طبّ نفوس شفا میدهم.» و زنده میکنم «مردگان جهل را به حیات علم به اذن خداوند». [۱۷]
تعبیر وى از آیه ۱۱۰ سوره مائده بسیار شبیه به هم است امّا چند نکته قابل توجّه نیز به آن اضافه شده است، براى مثال او عبارت» به اجازه من «را بدین معنى تعبیر میکند: «» به اجازه من «یعنى به علم و قدرت من، و ممکن ساختنم آن را با تجلّى دادن صفات حیات و علم و قدرت خویش.» [۱۸] وى گوید که عیسى (ع) مردگان» جهل را از قبور بدن و زمین نفس بیرون میآورد «. [۱۹]
نتیجه:
بهطور کلّى، مفسّران صوفى میپندارند که تفاسیر سنّتى برداشت صحیحى از معناى ظاهرى قرآن را دراختیار میگذارند. درواقع، ما مشاهده کردهایم که هر از گاهى آنها شرحى عرفانى از جنبههاى خاصّ تفاسیر سنّتى ارائه میدهند تا شرحى از خود متن قرآنى. براى مثال قشیرى پیرامون معناى باطنى حکایات مربوط به تشبّه هیأت عیسى (ع) هر یک بدل یک تعبیر باطنى ارائه میدهد. امّا، گاهى برعکس، آنها ظاهرا با تفاسیر سنّتى هماهنگ نیستند. قشیرى حدیثى را که منزلت مریم را نسبى میداند، نادیده میگیرد و میگوید که او بهمفهوم مطلق، یگانه است، نظرى که مشاهده کردهایم در جایى دیگر به یک عالم معتزلى، بهنام جبّائى نسبت داده شده است. بهعلاوه او یک تفسیر باطنى از آیه ۵۵، سوره آل عمران در چهارچوب» قبض «ارائه میدهد که با شرح متداولى که آن را به رهایى عیسى (ع) از مهاجمان یهودى وى توسّط خداوند مربوط میسازد، نمیتواند مطابقت داشته باشد. کاشانى با تنزّل دادن تعبیر قشیرى به مرتبه تطبیق در برابر این مسأله خود را کنار میکشد. معهذا، اگرچه او ارتباط میان آیه ۵۵ سوره آل عمران و آزاد کردن عیسى (ع) توسّط خداوند را حفظ میکند، ظاهرا به حمایت از این عقیده که هیأت ظاهرى جسم عیسى (ع) بود که به صلیب کشیده شد نه روح وى، از نظریه بدل صرفنظر میکند.
براى روشن ساختن اینکه تا چه حد مفسّران صوفى وارث سنّت تفسیر باطنى بودند تحقیقات بسیارى نیاز است. به هر حال، فراهم کردن برخى اطّلاعات فعلى پیرامون آن امکانپذیر است. گرایش کلّى تفسیر کاشانى آشکارا از تفسیر قشیرى متفاوت است و پیوستگى اندکى میان این دو است. با این وصف، نشانههایى دالّ بر این وجود دارد که هر دو نویسنده مرهون پیشینیان خود بودند. اگر توصیف رازى صحیح باشد، تفسیر قشیرى از آیه ۵۵ سوره آل عمران از ابوبکر واسطى در طىّ یک قرن قبل نشأت گرفته است. بحث کاشانى پیرامون معجزات عیسى (ع) شبیه بحث اخوانالصّفا است و او درخصوص این احتمال که اشتیاق مریم باید بهمنظور وقوع باردارى پیدا میشد از ابنعربى تأسّى میجوید. همچنانکه انتظار میرود، کاشانى نیز بهطور اجمال شیوه حکمت ابنعربى را اختیار میکند.
کاشانى ظاهرا در مسیر فهم معنوى سه مرحله اساسى را درنظر دارد: نخستین مرحله فناى افعال است و شامل تسلیم خود به خداوند در فهم این امر است که همه افعال از اوست. این» مقام نفس «است و عموما از طریق رعایت شریعت توسّط همه مؤمنان قابل حصول است. مرحله دوم فناى صفات است و با مراقبه حقیقى و جدا شدن از صفات فردى بهمنظور کسب صفات الهى توصیف میشود و آن» مقام دل «است. همانطور که مشاهده کردهایم، این مقامى است که به مریم در هنگام عزلت عطا شد و همچنین مقامى است که عیسى در طىّ عروج به آن نایل شد زمانى که به» دل عالم «که نام دیگر آن» نفس ناطقه کلّى «است متّصل شد. در کیهانشناسى معنوى کاشانى عالم نفس ناطقه کلّى،» عالم ملکوت «نامیده میشود؛
روحالقدس (جبرئیل) و ملایک دیگر در آنجا بهسر میبرند که توسّط آنها خداوند امور آسمان و زمین را دراختیار دارد. سومین و آخرین مرحله فناى ذات است و این» مقام روح «است که به» مقام نهایى کمال «و» جایگاه نظر «،» کمال حقیقى «و» فنا فىاللّه «نیز معروف است. این مقامى است که محمّد (ص) در هنگام معراج به آن نایل شد امّا عیسى (ع) تا روز رستاخیز به آن دست نخواهد یافت.
اگر تحلیل فوقالذّکر صحیح باشد، شناخت کاشانى از سخنان عیسى (ع) پیرامون تولّد دوباره و رجعت بهسوى پدر کاملاً با تفسیر مسیحیّت از آنها متفاوت است. او آنها را به مرحله میانی فهم معنوى مرتبط میسازد، مرحلهاى که عیسى (ع) و پیروانش بدون اسلام نمیتوانند به فراسوى آن ارتقا یابند. ملکوت آسمان با عالم پادشاهى برابر و «پدر» که عیسى (ع) به سوى او باز میگردد، عنوان جبرائیل در نظر گرفته میشود. با این همه جالب توجّه این است که کاشانى باید از متون مسیحى استفاده کرده باشد. درنهایت ممکن است تعبیر وى از معجزات نیز برگرفته از مسیحیّت باشد زیرا با اشاره به انجیل یوحنّا که در آن شفاى مردى که کور مادرزاد بود و زنده کردن ایلعاذر از اشارات تلویحى نمادین برخوردارند، این معجزات به کشف و حیات نوین مربوط میشوند. به هر حال، این تفسیر با عالم رمزى قرآن سازگار است، آنجا که گفته میشود: «کافران کورند» (بقره: ۱۸) و از ضلالت خود برنمیگردند.
*از مجموعه مقالات عرفان ایران با اندکی تلخیص
[۱]) هیچ کسى از اهل کتاب نیست جز آنکه پیش از مرگ به وى یعنى به عیسى روح اللّه ایمان خواهد آورد و روز قیامت او بر نیک و بد آنان گواه خواهد بود.
[۲]) آن عیسى علم و نشانه ساعت قیامت است و زنهار در آن ساعت شک و ریب روا مدارى و امر را پیروى کن که راه راست است.
[۳]) و با خلق در گهواره سخن گوید به آنگونه که در بزرگى و او از جمله نیکویان جهان است.
[۴]) قشیرى، ابوالقاسم، لطائف الاشارات، ج ۵، ص ۳۷۲.
[۵]) کاشانى، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، ص ۱۹۱.
[۶]) کاشانى، تفسیر القرآن الکریم، ج ۲، صص ۵۱ ـ ۴۵۰.
[۷]) قشیرى، لطائف الاشارات، ج ۱، صص ۵۸ ـ ۲۵۷.
[۸]) قشیرى، همان، ج ۱، ص ۲۵۸.
[۹]) مَن حفر برَٔ لاخیه وقع فیها.
[۱۰]) لمّا صبر على مقاساة التلف لم یعدم من اللّه الخلف.
[۱۱]) قشیرى، همان، ج ۲، ص ۸۳.
[۱۲]) کاشانى، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، صص ۱۹۰ ـ ۱۸۹.
[۱۳]) همان، ج ۱، ص ۱۹۰.
[۱۴] و [۱۵]) همان، ج ۱، ص ۱۹۱.
[۱۶]) همان، ج ۱، ص ۲۹۶.
[۱۷]) کاشانى، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، صص ۸۸ ـ ۱۸۷.
[۱۸]) همان، ج ۱، ص ۳۵۰.
[۱۹]) همان، ج ۱، ص ۳۵۰.