بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
این روزها تولد حضرت عیسی (ع) است. عیسی تنها شخص در سطح بالای اوج انسانیت است که به عنوان مادر خوانده میشود. عیسیبن مریم میگوییم. این هم نشان میدهد خلقت به قدرت خداست هر طور بخواهد میآفریند. یا عیسیبن یوسف، آنطوری که یهودیها میگویند. بعد هم نشان میدهد که خداوند اصل خلقت را از زنها گرفته است بطوری که در هیچ سری از داستانهای ملتهای مختلف شخصی بیمادر متولد نشده، ولی بدونپدر چرا! (البته غیر از بیپدرهایی که ما میگوییم، که صد پدر دارند) یکی حضرت عیسی است و یکی حضرت آدم. قرآن هم میفرماید إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ (آلعمران/۵۹) خداوند او را از خاک آفرید و سپس گفت باش، پس بود.
ما به مسئله تاریخ و سنگ نوشته کار داریم، ولی وقتی حرف دل میشود به اینها کاری نداریم، میگوید دلم میخواهد، دل خودش میخواهد. در مورد حضرت عیسی گرچه مورخین وجود حضرت عیسی مسیح را قبول ندارند و میگویند توهمی است، حالا چطور میگویند به آن کار نداریم. بعضیها میگویند عیسی چون در اول تولدش مهم نبود، کسی یادش نیست چه روزی متولد شده است، هر کسی یک تاریخی میگوید. این قضیهای است که در تواریخ میبینیم و همین است که بارها صحبت کردهایم که مثلا تاریخ دقیق که ما بگوییم پیغمبر خود ما در دوازده ربیع الاول به دنیا آمده یا هفده ربیع الاول! جسمش متولد شد و رفت، خودش همیشه زنده است. بنابراین فرقی نمیکند امروز بگیریم یا فردا بگیریم، به عنوان تولد پیغمبر یا حتی تولد فرزندان خودتان خیلیها هستند سه تا بچه دارند، یک روز را برای هر سه نفر تولد میگیرند. مسیح یعنی نجات دهنده، یعنی همان امام زمانی که ما میگوییم. خیلیها میگویند عیسی، مسیح نبود. او یکی از بزرگان مذهبی یهود بود، ولی غالب مورخین و محققین عیسی را مسیح میدانند، یعنی همان مسیحی که حضرت موسی مژده داد. ما تولد این بزرگوار را تجلیل میکنیم، به همه تبریک میگوییم. بخصوص به که؟ کسی که شما شاید ندانید، من میدانم. گفتهام انتخاب مرجع تقلید به عهده خود شخص است. من نمیگویم چه کسی را انتخاب کنید، فقط چهار نفر که یک نفرشان رحلت کرده، معرفی کردم گفتم به نظر من از این چهار نفر تقلید نکنید، سایر مراجع آزادید، به آنچهار نفر تبریک میگویم، قرآن دیگر محتاج به مرجع تقلید نیست، قرآن جلویتان هست بخوانید، قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا (آل عمران/۶۴) خطاب میکندای اهل کتاب یعنی یهودیها، مسیحیها، (بیشتر یهودی و مسیحیهایی که در اوایل اسلام مسلمین را خیلی اذیت میکردند)، اذیت مسلمین را هم که خودتان دیدهاید که چه طوری است! اذیت این نیست که به سرتان چماق بزنند. یکی نوع اذیت این است؛ از یکی از آقایان پرسیده بود میخواهم فلان شخص را بگیرم، میگویند درویش است، آقا فرمودند که احتیاط کنید بهتر است. جواب این آقا را، روز قیامت چه میدهی؟ و این را اضافه بگویم به آن درویشی هم که خلاف درویشی رفتار کرده، به او هم باید گفت این تقصیر توست ولی هر دو مقصر هستند. هر کدام به یک نحوی! آقا میگوید احتیاط بهتر است، روز قیامت جواب این زن و مرد را چه میدهی؟
امروز نامهای از خانمی دیدم، نوشته بود که شوهرش طلاقش داده و همه جا میگوید چون این درویش بود طلاقش دادم. نوشته من از این جهت خوشحالم که برای من دارد تبلیغ میکند. من خودم نمیخواستم بگویم درویشم ولی همه جا میگوید، درویش است. همان مرجع تقلید، در این فکرِ تقلیدی (البته فکر، تقلیدی نمیشود) این آقا، مسئول است. اگر کسی آب منطقهای را مسموم کند، یک نفر بمیرد بعد به او بگویند تو قاتل هستی، میگوید من که این شخص را اصلاً نمیشناسم، من که نکردهام. چرا! منتهی به عوض یک قتل صد قتل به گردنت افتاده خیال میکنی، کاری نکردی. گمراهی این اشخاص به گردن کیست؟ در درجه اول به گردن آنهایی است که مسئولِ روشن کردن مردم هستند و به عکس فکرشان را تیره میکنندو یا افرادی در بین خود ما باشند، از روی حُسن نیت و یا جهل و نادانی یک کاری میکنند، که در او این فکر ایجاد شود. از روی حسن نیت که میگوییم مثلاً یکی میگوید همسایه ما مریض است، او را بیاورم شما دست به سرش بکشید شفا بدهید. کجا من شفا میدهم؟! من کِی به شما گفتم شفا میدهم! ببخشید دارم قصه میگویم:
شرح این قصه جان سوز نگفتن تا کی
یک وقتی از ادارهٔ آب آمده بودندبعداً معلوم شد که آمدند کنتورهای آب ما را نگاه کنند. گفتم مگر چیست؟ یکی جواب داده بود نمیدانم شاید خواسته من را مسخره کند. گفته بود به ادارهٔ آب گفتند، که اینجا این آقا، یک لیوان و یا یک استکان آب برای شفا میدهد. این است که در دوستی هم، دوستی مُجاز انجام بدهید. فرض کنید، خامه و سرشیر غالبا همه دوست دارند و من خودم هم خوشم میآید، آخر ما بچه دهاتی هستیم، حالا به کسی که اینها برایش بد است، یکی دعوتش کند جلویش خامه بگذارد و خیلی اسرار کند بخورید، این دشمنی است. از این قصهها خیلی هست.
شخصی نوشته بود من از فرزندانم خیلی شرمنده هستم آنچه باید در موردشان انجام بدهم ندادهام. اولش این نکته که احساس کرده (یک بانویی یا یک آقایی) نسبت به فرزندانش وظیفهای دارد، قابل توجه است. غالباً خیال میکنند فرزند مثل گاو و گوسفندی است که دارد، شلاق بزنند. البته ممکن است تند باشد برای تربیت این کار را کند. ولی همین که کسی در درجهٔ اول بفهمد نسبت به فرزندانش وظیفهای دارد و احساسِ اینکه شاید در آن وظیفه کوتاهی کرده، نگران باشد، خوب است. مواردی که قابل جبران است مثل بقیه موارد جبران میکند، سایر مسائل دیگر تا بتواند خودش باید جبران کند. در یکی از دعاهاست که میگوید اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ و الی آخر [۱]. از آنهایی که به هرجهت نمیتوانم معذرت بخواهم، مُردهاند یا غایب هستند خدایا از طرف من از آنها معذرت بخواه، من را ببخش و خودت جبران کن. این دعا و همچنین این روحیه که در آن باشد (همین روحیه پدر یا مادر را) میبخشد. از طرفی چون پدر سِمت مربی و تربیت دارد، این به عنوان تربیت تلقی میشود و آن طوری که در سایر موارد رفتار میکند نیست و چون متضرر از این غفلت، فرزند خودش است اگر خودش فرزند را ببخشد فرزند هم یقیناً او را میبخشد. از این جهت نگران نباشد و باید همیشه در فکر جبران باشد. البته جبرانش هم باید عاقلانه باشد، نه اینکه خشونتِ اول را بخواهد جبران کند، یک سستی زیادی کند. این است که خداوند در هر چیزی حتی در مهر و محبت، (مهر و محبت فرزند نسبت به پدر مادر و آنها نسبت به فرزند)، یک حد اعتدالی قرار داده است.
یک قاعدهای در فیزیک گفتند ولی در همهٔ اجتماع هم همین حالت وجود دارد، هر عملی عکس العملی دارد این گویهای کوچکی که پنج شش تا آویزان هستند به یکی از آنها میزنید، آن یکی جواب میدهد. اولا از قدیم گفتند هر طوری با فرزندت رفتار کردی، همان طوری است که پدرت با تو رفتار کرده است. یعنی پدری نسبت به فرزندش هرطور رفتار کند فرزندش هم به همان طریق با فرزندش رفتار خواهد کرد، دقت کنید و سعی کنید از همه چیزِ جهان عبرت بگیرید. هیچ چیزی خداوند بیمعنی نیافریده است، همین گویها که مثال زدم بیمعنی نیست، ما بیمعنی هستیم که نمیفهمیم. در جامعه همین عکسالعملها است. آن دوران خشن و بینظمیِ زمان قاجاریه نسبت به همه مسائل و حتی نسبت به حجابِ زنها، (که دنبالهاش اواخر زمان رضا شاه آمد) عکسالعملش ظاهر شد، یعنی رفتار بعکس به بیبندوباری تبدیل شد. جامعه بشری و افراد بشر باید به این عمل و عکسالعمل توجه کنند. عمل همیشه در حد اعتدال باشد تا عکس العمل صحیح باشد. همین پاندول که میچرخد اگر بایستد، دیگر ایستاده همه چیز ساکت است. ما باید همیشه اعتدال را در همه چیز، حتی در مهر محبت پدر و فرزند و برادر را رعایت کنیم.
در مورد صلح مطلق یا صلح کلی؛ بله صلح و آرامش چرا خوب است! برای اینکه وقتی شما آرام باشید، یاد اصول کلی زندگیتان میکنید الان در همهجا همینطور است. وقتی آرام باشید فکر میکنید پدر و مادرتان زندهاند، مردهاند؛ به آنها میپردازید. اما یک کمی گرفتار بشوید پدر و مادر و فرزند، همه چیز را فراموش میکنید که در رأس این چیزهایی که باید بیاد داشته باشیم خداوند قرار دارد. یعنی اولش این است بدانید که در این دنیا وظیفهتان چیست؟ اول فکر کنید چه کسی من را آفریده؟ همانی که من را آفریده از او بپرسیم، وظیفهمان چیست؟ و بعد طبق آن رفتار کنیم. این هم در حالت صلح گفته میشود. البته جنگ هم در مواردی که اجتماعی است، آیه قرآن هم دارد (چون بر بعضی جنگها انتقادی میکردند) میفرماید این جنگ اگر نبود همهٔ مساجد شما را خراب میکردند و از بین میرفت. یاد خدا از بین میرفت. پس گاهی جنگ برای حفظ صلح است. زمان قدیم (البته خیلی قدیم نه، نسبت به من قدیم) یک مصاحبهای کرده بودند نمیدانم با کدام یک سران کشورهای جنگی، پرسیده بودند شما که طرفدار صلح هستید، چرا جنگ میکنید؟ گفت ما برای حفظ صلح جنگ میکنیم. البته این یک قدری مسخره بود. اگر جنگی برای حفظ صلح باشد جنگ نیست، لجن زاری است که صلح از آن باید رد شود. در غیر این از این موارد، صلح موجب آرامش میشود. این حرف را نزد جامعهشناسان و زیستشناسان ببریم خیلی انتقاد میکند، که همان جنگی که گاهی لازم میشود میآید. به هر جهت در آرامش بهتر میشود فرزند را تربیت کرد و نسلهای دیگر هم تأمین کرد، انشاءالله خداوند این توفیق را به ما بدهد که بتوانیم.
پینوشت:
[۱]) «… اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَ کُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَ کُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ…» خدایا! از تو آمرزش میطلبم براى هر نذرى که کردم و هر وعدهاى که دادم و هر پیمانى که بستم سپس به آن وفا نکردم.