Search
Close this search box.

مجلس صبح پنجشنبه ۰۵-۱۰-۹۲ (اهمیت بیعت و وظایف ماموران اخذ بیعت -آقایان)

04

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

خداوند برای بعضی‌ افراد حُجب و عینکی آفریده بعکس این شیشه‌هایی که از بیرون دیده نمی‌شود ولی از داخل دیده می‌شود وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ (یس/۹) بعضی از اینهایی که مخالفت می‌کنند یا مشمول همین هستند که خدا سدی نه در چشمانشان، بلکه در فهمشان آفریده یا اینکه آنقدر در عناد و دشمنی پیشرفت کردند که (بنا به نظر بعضی آقایان) هر گونه تهمتی را جایز می‌دانند که دشمنشان را به همه‌ی محاسن آراسته کنند.
تاریخ اسلام از شریعت اسلام جدا نیست. شریعت اسلام تدریجاً مقرر شده است و در طی بیست و سه سال جمع شده که البته بیشتر آن در مدینه بوده است. رسمی که از اول خلقت بشر یعنی آن بشری که خدا می‌خواست او را خلیفه قرار بدهد، از اول خلقتِ او بوده و آن اقرار به بندگی خدا و اعلام بندگی و اطاعت خودش بوده است، (به هر صورت و در هر زمانی به یک شکل بوده است) یک وقت به عنوان هم قسم شدن در زمان حضرت یحیی و قبل از آن تا مدتی که الان می‌گویند صابئین، چون خود را دنباله‌ی فرمایشات آن حضرت می‌دانند. کنار رودخانه‌ها مسکن می‌کنند و با آب غسل می‌کنند. در رسم اعراب هم ظاهر شد و آن بیعت است. یعنی همین مسئله به صورت بیعت ظاهر شد، مسلمین بیعت می‌کردند که جان و مال خودشان را در اختیار خدا بگذارند، خدا هم در مقابلِ قیمتش بهشت یعنی آسایش و آرامش را تعهد می‌کرد. البته این دیگر کمال فضل الهی بود وگرنه بیعت و تعهد خدا بخواهد بدهد و یا ندهد. برای اینکه ما انسان‌ها بفهمیم این طوری کرده که می‌گوید یک چیزی شما می‌دهید قیمتش را من می‌دهم. ما برای بچه‌های خودمان چیزی می‌خریم و بعد در بازی می‌گوییم به ما بفروش. خدا هم به ما این‌طور محبت کرده است. اما در این وسط بعضی از این بندگان نه تنها این جریان را پشت گوششان می‌اندازند، بلکه مسخره هم می‌کنند یا بعضی‌ها این را مختص خودشان می‌دانند. دیده‌اید بچه‌ها وقتی تمیز پیدا نکردند، می‌گویند این بابای من است و آن یکی برادرش می‌گوید نه بابای من است، یا برادر بزرگترش که فهم دارد وقتی برادر کوچکترش می‌گوید بابای من است، او چیزی نمی‌گوید می‌گوید خیلی خوب، بله! درست می‌گویی، قبول می‌کند. بعضی از این آقایان این بازی بابای من است بابای من است را انجام می‌دهند ولی توجه ندارند که فکر کنند که واقعیت، همین است.

تاریخ اسلام را که می‌بینیم. زمان پیغمبر، هر چه پیغمبر می‌فرمودند. از آن به بعد این اختلاف و این تفاوت روحیات متفاوت بندگان که گفتیم، آشکار و دیده می‌شد. در اوایل اسلام (که جمعیت زیاد نبود) خلفا خودشان را نماینده الهی (منسوب از طرف پیغمبر (ص)) می‌دانستند. حتی شاید خیلی افراد هم وقتی می‌دیدند علی (ع) به صورت علنی چیزی نمی‌گویند، آن اوایل تا زمانی که حضرت فاطمه حیات داشتند آنها هم شاید همین خیال را می‌کردند. به نحوی وقتی شمشیر انقلابیون بالای سر عثمان بود می‌گفتند توبه کن و استعفا بده وگرنه گردنت را با شمشیر می‌زنیم، عثمان خیلی استقامت به خرج داد، نگفت خیلی خوب. قاعدتا هر بشری تحت آن فشار باشد استعفا می‌دهد. ولی مثل اینکه معتقد بود این وظیفه‌اش، وظیفه‌ی الهی است گفت من نمی‌توانم از زیر بار وظیفه‌ی الهی خودم را جدا کنم این وظیفه‌ی من است من استعفا نمی‌دهم. شاید تنها حُسنی که از اعتقادات برای عثمان باشد همین قسمت باشد گرچه اعتقادش غلط بود، فهم دینی‌اش کم بود در آن استقامت کرد و ایستاد بعد از این دیگر هرج و مرج شد. که می‌بینید این اوضاعِ بعدی بیشتر ناشی از آن است.

بیعت، قبلا اسمش بیعت نبود، غسل تعمید می‌گفتند که در واقع همان بیعت است. وقت نام بیعت بر آن گذاشته شد و آن فکرِ بیعت (که بیعتی است)، آن فکر در مردم تقویت شد. در این بیعتِ دینی آن خلیفه‌ی وقت را مجاز به اخذ بیعت می‌دانند و همین‌طور هم هست. خلیفه‌ای که خداوند تعیین کند از طرف خداوند بیعت می‌گیرد. برای اینکه بیعت دو سر دارد یک‌سر انسان معمولی که ما هستیم و طرف دیگر خداوند که آن نماینده را خداوند خودش باید تعیین کند یا دست به دست بگردد و هر نماینده‌ی الهی، نماینده‌ی بعدی‌ از خودش را تعیین کند. در این بین کار خیلی زیاد بود، جمعیت مسلمین به میلیون‌ها رسید، برای یک نفر بیعت با چنین جمعیتی مشکل بود، یک نفر نمی‌توانست بیعت کند. اجازه دادند نماینده تعریف کنند. مثلا علی (ع)، در زمان قبل از خلافت و بعد از رسول‌الله خودش بیعت می‌گرفت. جمعیت که زیاد شدند کار عمومی مردم و حکومت هم زیاد شد علی (ع) نمی‌توانست، بالاخره بدن بود. کسی را تعیین می‌کرد نماینده‌ای که تعیین می‌کرد آن نماینده بیعت می‌گرفت، عیناً مثل اینکه آن بیعت را خود علی (ع) گرفته است. کما اینکه در یک سفر، مثل اینکه حجة‌الوداع بود. پیغمبر علی (ع) را قبلاً برای اخذ بیعت در یمن مأمور کرده بودند و حضرت در یمن تشریف داشتند بعد که خبر حجة الوادع رسید، کار حضرت هم تمام شده بود و با عده‌ای برگشتند که در حج خدمت رسول‌الله برسند. در اول مکه هنوز اعمال حج را شروع نکرده بودند که به لشگر گفتند شما همین جا بمانید خودشان خدمت رسول‌الله رفتند، نایبِ لشگر در همین فاصله خدمت رسول‌الله رفت به قول بعضی‌ها می‌گفتند شکایت علی را کرد، نه! گزارش داد که فلان کار را علی این طوری انجام داده است که ظاهراً بر خلاف روش پیغمبر بود و منتظر بود که پیغمبر بگوید غلط و اشتباه است. حضرت فرمودند هر چی علی کند درست است. اینها دلیل جانشینی علی است که البته ما باید این جانشینی را بفهمیم، وگرنه می‌توان گفت سیاستِ لشگری است که نمی‌خواهد مآمور خودش را سبک کند. این بود که وقتی بیعت‌ها زیاد می‌شد یا وقتی که خطر جانی برای خود بیعت گیرنده بود، افرادی را [برای اخذ بیعت] می‌فرستادند.

بعد از واقعه‌ی کربلا اینها مُترصد بودند فکر می‌کردند یکی حتما بیعت می‌گیرد. مُترصد بودند که اگر کسی بیعت می‌گیرد به نحوی او را از بین ببرند، چون آنها احتمال نمی‌دادند که بیعتی که از زمان قبل از اسلام در بین مردم متداول بود بیعت ظاهری است (خرید و فروش) و آن یکی بیعتی است الهی! این دو تا را یکی می‌دانستند. کما اینکه بعد از رحلت حضرت پیغمبر (ص) علی (ع) به خیلی افراد گفت مگر شما در روز عید غدیر نبودید، گفتند چرا! حضرت فرمودند پس چرا نمی‌آیید بیعت کنید! گفتند ما بیعت کردیم، بیعت فلان شخص بر گردن ماست. آن بیعت را با این بیعت (در ذهن مردم) یکی می‌دانستند. ممکن است در بیعت‌های دنیوی همین طور باشد، همینطور هم هست ولی در بیعت‌های الهی فرق می‌کند. فرض کنید ائمه‌ی بعدی نمایندگانی تعیین می‌کردند تا مردم بیعت کنند اگر می‌فهمیدند که این برای فلان شخص بیعت الهی می‌گیرد او را می‌کشتند. این است که وکیل یا نایب [تعیین می‌کردند] در هر کاری هم می‌شود نایب گرفت. جز موردی که صریحاً و یا فطرتاً استثنا شده در احکام فقهی و شرعی هم هست، شخص در همه‌ی حقوقش می‌تواند نایب یا وکیل بگیرد.

وقتی ما می‌گوییم حضرت معروف کرخی، دربان و غلام حضرت رضا (ع) بود و بعد از ایشان، سری سقطی و بعد هم جنید بغدادی، نه اینکه اینها امام بودند یا بگوییم به جای حضرت رضا (ع)، شیخ معروف کرخی را امام کردند. می‌پرسند پس امام محمد تقی چه؟ یک مملکت که نمی‌تواند دو پادشاه داشته باشد. امام و سلطان واقعی حضرت رضا بودند، شیخ معروف دربان و نایب حضرت بود. حالا این رویه بعدها بوده است. حالا همیشه ایراد می‌گیرند. بعضی‌ها از من می‌پرسند، خیلی باعث تاسف است که بعضی درویش‌ها هم می‌پرسند، چرا؟ این کوتاهی از ماهاست (من و آقایان دیگر) که بیعت می‌گیریم. که کسی که واقعاً هم طالب است او را حالی نمی‌کنیم که شیخ معروف کرخی نوکر امام بود، امام رضا امام بود همین‌طور بعدها در زمان حضرت معصوم علیشاه و حضرت نورعلیشاه اول این دو نفر نایب کلی (یعنی مطلق) امام بودند.

از این لحاظ بیعتی که شخص می‌گیرد توسط، این شخص بود. اسم او را محترمانه و از لحاظ قدرشناسی و شکرگزاری در خطبه آوردیم. این است که در خطبه آمده مربوط به این نیست که ایشان امام است توجه داریم که می‌گوییم حضرت رضا‌علیشاه دکنی دو وکیل داشتند، اول حضرت معصوم‌علیشاه بعد ایشان که رحلت کردند، حضرت نورعلیشاه. ما می‌گوییم قطب سلسله بعد از رضا‌علیشاه حضرت حسین‌علیشاه، اسم آن دو نفر حضرت معصوم علیشاه و حضرت نورعلیشاه را در خطبه می‌آوریم، چون اختیار کامل داشتند نه تنها خودشان شیخ بودند، بلکه شیخ هم تعیین کنند. ولی در خطبه جزء اقطاب و بزرگان از حضرت رضا‌علیشاه دکنی به حضرت حسین‌علیشاه اصفهانی رسیده است. این را بارها توضیح داده‌ایم ما همه آقایان، و هم آن کسی که این طوری می‌کند البته مقصر است و اشتباه کرده ولی اشتباه ما بیشتر است. اشتباه ما بیشتر است. شما ما را ببخشید که اگر اشتباهی از جانب کوتاهی ما، در ذهن شما ایجاد شده است ما هم در این گناه و خطا شریک هستیم، ما را ان‌شاءالله ببخشید.

زمان ائمه (ع)، امام هر گونه سؤالی را جواب می‌دادند. برای ما هم سؤالاتی که از آن حضرات می‌شد همیشه حکم الزام‌آورِ شرعی داشت. به عنوان مثال علی‌بن ‌یَقْتین از شیعیان خالص و خیلی بزرگوار، مدتی وزیر هارون بود. در مجلسی بعضی خِصّیصین شیعه نشسته بودند، در این مورد بحث می‌کردند که آیا وضویی که می‌گیریم صحیح است؟ چون می‌دیدند یک شهری همه مسلمان هستند و همه این‌طوری وضو می‌گیرند، گفتند ما باید همین طور وضو بگیریم یا از بالا آب بریزیم؟ در این موضوع بحث بود، گفتند از حضرت بپرسیم. به نظرم در زمان حضرت موسی کاظم بود خدمت امام نامه‌ای نوشتند. علی‌بن یَقْتین که از محترمین و در این قضایا مَحْرم بود، به شخصی که مورد نظرش بود داد و گفت خدمت امام ببر و جوابش را بگیر. امام زیر نامه مرقوم فرمودند شما (خطاب به او) فعلاً مثل همه وضو بگیرید. مرقوم فرمودند فعلاً، یعنی این حکمی است که به طور ظاهر خلاف شرع ماست. آقایان چرا العیاذ‌بالله موسی کاظم را تکفیر نکردند، حضرت خلاف شرع دستور دادند! ولی شیعه‌ی واقعی می‌شناخت و تسلیم بود. اگر امام رگ گردنش را هم می‌زد کاری نداشت. بعد از این واقعه خیلی از علی‌بن یَقْتین بد‌گویی کردند و به خلیفه گفتند شیعه است و تمام سؤالات را از موسی بن جعفر، پسر عموی تو می‌پرسد تو را قبول ندارد. نمونه‌اش این است؛ شیعه‌ها وضو از این طرف می‌گیریند تو یک کاری کن ببین او چگونه وضو می‌گیرد تو نگاه کن اگر مثل شیعیان وضو می‌گیرد معلوم می‌شود شیعه است، اگر نه از این طرف وضو می‌گیرد معلوم می‌شود دروغ است. وزیر هارون بود، روزی دعوتش کرد نزدیک ظهر آمد، نگهش داشت. می‌خواست ببیند چه طوری وضو می‌گیرد. نگاه کرد، دید مثل سنی‌ها وضو گرفت، نه مثل شیعه! خیالش راحت شد به قول او تهمت‌ها دروغ است. حرفش را زد و مرخصش کرد موقعیت علی بن یقتین محکم‌تر شد. خیلی هم به شیعیان کمک می‌کرد. شب می‌خواست نماز مغرب عشا را بخواند، پیکی آمد حضرت امام موسی کاظم مرقوم فرموده بودند از امروز دیگر آن‌طور وضو نگیر. موارد دیگر از همین قبیل بود. هارون یک روزی هدیه‌ای برای علی بن یَقتین فرستاد هدیه گرانب‌هایی بود بسته بندی کرد و خدمت امام فرستاد. امام (ع) فرمودند فعلاً نزد خودت باشد، او در اتاقش گذاشت. یک ساعت نشده خود خلیفه می‌خواست ببیند این هدیه را نگه داشته یا به امام داده است، چون گفته بودند هرچیز خوبی بدهی به امام می‌دهد. فرستاد گفت اشتباه شد آن هدیه را پس بده، به خیال اینکه ممکن است به امام (ع) داده باشد، علی بن یَقْتین فورا رفت و هدیه را داد. بعد گویا امام پیغام دادند حالا آن هدیه را بفرست خودم نگه می‌دارم. فرمایش امام، (نه امام منتخبِ ما، امام منصوص الهی، یعنی دوازده امام) خودش شریعت است. منتهی شریعتی است برای مورد خاص! برای اینکه دچار اشتباه نشوند بلافاصله بعد از آن قضیه‌ی وضو گرفتن حضرت شخصی را فرستادند، چون اگر نمی‌فرستادند در ذهن ما شیعیان بود که نخیر باید آن طور وضو بگیریم، ولی وقتی فرستادند برای ما مسلم شد که آن قاعده‌ای که امام فرمودند فقط برای همان موقع بود. این اختیار را هم فقط امام معصوم دارد.

ائمه همه‌ی اختیار را داشتند مردم هم عملاً دسترسی به آنها داشتند، البته خیلی مخفیانه! مثل اینکه این داستان را مفاتیح هم نوشته است که یکی خدمت امام آمد و می‌خواست امام را ببیند. نخواست مستقیم برود که ببینند منزل فلان شخص می‌رود. بعد محرمانه خدمت حضرت رفت، زیارت کرد. دقایقی ننشسته بود حضرت فرمودند زود برو برای اینکه اسباب زحمتت نشود. اگر کسی در آن زمان می‌خواست بیعت کند ‌باید چکار کند؟ زمانی که احتیاط می‌کرد که حتی درب خانه حضرت برود، بعد محرمانه داخل شد بعد هم فرار کرد. در این زمان بخواهد بیعت کند همان شلاقْ به دست‌ها بگویند، او را بگیرید مثل گنجشک سرش را جدا کنید. در آن زمان حضرات وکالت می‌دادند نماینده تعیین می‌کردند، این نماینده برای اخذ بیعت بود. بیعت در زمان امام همیشه هست، امام چه ظاهر باشد چه مثل حالا از نظر ما غایب باشد بیعت (بیعت الهی) هست.. ولی کارهای ظاهری مثلا شخصی راجع به یاد خدا و ذکر سوالاتی داشت خود حضرت یا نمایندگان معدودی جوابش را می‌دادند. ولی احکام شریعت بود مثلا یکی می‌خواست بپرسد شک بین دو سه چیست؟ من نمی‌دانم، بلد نیستم. اینها را هم حضرت جواب می‌دادند ولی در زمان غیبت که به حضرت دسترسی نیست و برای اینکه مردم به این غیبت حضرت عادت کنند، برای اینها نمایندگانی تعیین کردند که به آنها نواب اربعه می‌گویند. نواب جمع نایب است. که اگر کسی سؤالات فقهی و شرعی و دنیایی داشت از اینها می‌پرسیدند. اینها در واقع مثل استاد دانشگاهشان بود. حضرت یکی را تعیین فرمودند، وقتی امر به غیبت شد بعد مدتی آن گذشت رحلت کرد، دیگری را تعیین کردند دیگری… تا چهار نفر. در این فرمان‌های این چهار نفر که نوشته شده، نگاه کنید اصلاً اسم بیعت نیست حال آنکه یقینا امام بیعت می‌گرفتند (همه‌ی تواریخ می‌گرفتند) اصلا ائمه‌ای که شهید شدند و مزاحمشان بودند، برای همین بود که می‌گفتند اینها بیعت می‌گیرند. در اجازه‌نامه‌ی این چهار نفر نواب دقت کنید به هیچ وجه اسم بیعت نیست. بعد از آن شخص چهارم هم حضرت فرمودند دیگر کسی را نمی‌خواهد، تو که مُردی تمام شد. چی تمام شد؟ یعنی سؤال و جواب تمام شد. آن بیعت که نماینده‌ی عروة‌الوثقیی است که خداوند به حضرت آدم فرمود. در میان شما طنابی، رشته‌ای می‌گذارم که هرکس به آن دست بزند مثل اینکه به بهشت برگشته است، که همیشه هست. بیعت که از بین نمی‌رود. این آقایان چهار نفر که به عنوان عالِم معین شدند هیچ کدام سمت الهی نداشتند. آن چهار نفر، چرا! ولی آن چهار نفر هم اجازه اخذ بیعت نداشتند. ما مجاز بودیم سؤالات شرعی که داشتیم (مثل همین رساله‌هایی که حالا هست) از آنها بپرسیم. ولی اخذ بیعت نبود. اسم این چهار نفر چون علنی بود همه جا وجود دارد اینها محرمانه کار نمی‌کردند، این افراد فقهایی بودند مثلاً پیرو مکتب ابوحنیفه طبق او رأی می‌دادند، ایشان هم فقیه و مجتهدی بودند عملاً شناخته شده که البته به آنها سختگیری می‌شد، ولی آشکار بود.

اما مسئله بیعت، همان‌طور که از نظر آنها حکم کسی که بیعت می‌گیرد اعدام است و آن شخص را برگردانند، این اندازه مسئله‌ی بیعت محرمانه بود. آن وقت آقایان انتظار دارند اسم این آقایان را در کتب رجال بیاورند، یکی گفت اسمشان نیامده است گفتم در کتاب‌های ما هم اسم ایشان را نیاوردند. توقع اینکه اسم این بزرگان عرفان و تصوف در کتب فقهی رجال آنها باشد، خیلی توقع نا‌به‌جایی است.
آنها (خلیف‌ی وقت) به ظواهر شرع یا اعتقاد داشتند و یا به خاطر مردم عمل می‌کردند. این داستان مربوط به حضرت ابا عبدالله (ع) است. معاویه خیلی یزید را دوست داشت و یزید او را به جهنم قطعی کشاند. یزید شنید همر عبدالله، زینب خیلی زیباست ندیده عاشق شد به پدرش گفت باید او را من بگیریم، پدرش معاویه فرستاد آمد گفت من دلم می‌خواست به تو (عبدالله) حکومت جایی را بدهم و تو را داماد خودم کنم، ولی مانعی وجود دارد. گفت مانع چیست، گفت تو زن داری من نمی‌خواهم دخترم هوو داشته باشد، به این طریق او را گول زد و زنش را طلاق داد ولی همان وقت معاویه نفرستاد. گذاشت مدت عده‌اش سپری بشود، بعد بفرستد. مدت عده هم که سپری شد نفرستاد که زینب را بگیرند و بیاورند، مثل یک امر عادی به خواستگاری فرستاد. چند نفر را به خواستگاری فرستاد (اسامی را یادم می‌رود) اینها آمدند به مدینه که به خواستگاری بروند، گفتند حال که ما به مدینه آمدیم فرزند رسول‌الله، ابا عبدالله حسین اینجا تشریف دارند اول برویم زیارت ایشان و بعد خواستگاری برویم. آمدند زیارت چون خودشان از مشاهیر مسلمین قدیمی بودند. حضرت پذیرفتند و بعد پرسیدند برای چه آمدید؟ گفتند آمدیم خواستگاری، پرسیدند خواستگاری چه کسی؟ و برای کی؟ گفتند ما خواستگاری زینب آمدیم، معاویه گفته برای یزید! حضرت فرمودند خیلی خوب بروید از طرف من هم از او خواستگاری کنید. اینها رفتند به زینب گفتند ما آمده‌ایم خواستگاری، زینب پرسید از طرف کی؟ گفتند یکی از طرف حسین‌بن علی (ع)، یکی از طرف یزیدبن معاویه و یکی از طرف خودم! زینب فکر کرد، گفت شما از پیرمردان و دانشمندان هستید به خود من بگویید مصلحت کدام است که قبول کنم؟ گفتند اگر آخرت را می‌خواهی حسین‌بن علی، اگر دنیا را می‌خواهی یزید‌بن معاویه، اگر هیچ یک را نمی‌خواهی من! زینب گفت حسین بن علی را قبول کردم. حضرت وکالت دادند صیغه هم خواندند زینب به حرم سرای حضرت حسین آمد. بعد از مدتی گذشت تا اینکه عبدالله یک روز به زیارت حضرت امام حسین آمد و اظهار ناراحتی می‌کرد که معاویه به امید دنیا گولش زده است. حضرت هم فرمودند هنوز هم به همسر سابقت علاقه‌مند هستی؟ گفت بله. حضرت از حرم سرا صدا زدند، بعد زینب آمد و شوهر سابقش را دید. بعد حضرت پرسیدند به او هنوز علاقمندی، گفت بله، حضرت فرمودند من طلاقش دادم از اول نزدیک نشدم. دست زنت را بگیر و برو! فرمودند من برای اینکه از یزید‌بن معاویه حفظش کنم و می‌دانستم تو را به زور وادار کردند، او را به عقد خودم در آوردم و نگهش داشتم، اصلا دست نزدم. این موضوع هم البته خیلی موثر شد، اهمیت این موضوع را تواریخ همه نگفتند ولی با توجه به فسق و فجور یزید این قضیه خیلی در او موثر بود، یک دلیلِ واقعه کربلا مثل انتقامی بود که گرفته بود.

در این جراید امام وکیل می‌گرفتند، در آن زمان به ندرت می‌شد کسی جرأت کند خدمت ائمه بیاید، از بزرگانی که در عالم فقه و شریعت بودند کمتر کسی توفیق پیدا می‌کرد که بیاید، جز عده‌ی کمی که آن عده‌ی کم هم ما قبول داریم، ولی آقایان می‌گویند نخیر! آمده ما را گول بزند. افرادی مثل مولوی که می‌گویند اصلا شیعه نبود. ولی وقتی که در زمان خود ائمه مسئله‌ی بیعت محرمانه بود آیا متوقع هستیم کسی که بیعت می‌گیرد محرمانه نباشد؟! اینها را باید آقایان بدانند. حتی تعجب می‌کنم، درویش نباید این سوال را کند، نباید یعنی نباید این شبهه برای او ایجاد شود. و این هم همان‌طوری که گفتم همه‌ی ماها را که از شما بیعت گرفتیم ببخشید. بعد از این هم بدانید، مطلب را درک کنید. متشکرم ببخشید.

Tags