Search
Close this search box.

نامه مصطفی نیلی درباره اتفاقات زندان اوین: چرا من تبعید شدم و چرا بچه ها به انفرادی رفتند؟!

نامه مصطفی نیلی درباره اتفاقات زندان اوین: چرا من تبعید شدم و چرا بچه ها به انفرادی رفتند؟!مصطفی نیلی زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر در نامه ای از فضای مسموم در بند ۳۵۰ زندان اوین که توسط مسئولان زندان و یکی از زندانیان ایجاد شده گفته که منجر به تبعید وی در دی ماه سال گذشته شد، به گفته ی وی همان افرادی که آن روزها باعث تبعید وی شدند، همچنان در بند ۳۵۰ زندان اوین با تلاش برای ایجاد تنش باعث شدند که ۴ زندانی سیاسی دیگر به انفرادی منتقل شوند.

به گزارش کلمه، مصطفی نیلی در نامه ی خود با ابراز تعجب از اینکه نیروهای وزرات اطلاعات در دولت جدید چطور همچنان به رویه ی سابق خود عمل می کنند می پرسد: اکنون که شرایط تغییر کرده و دولت نیازمند آرامش است تا بتواند کم کم خرابکاری های هشت سال گذشت را رفع و رجوع کند، چرا همچنان نماینده وزارت اطلاعات با استفاده از توطئه چینی و بهره گیری از عوامل خود سعی میکند که در بند ۳۵۰ تشنج ایجاد کند؟

نهم دی ماه سال جاری چند نفر از محکومین به جاسوسی برای اسرائیل و آمریکا با تحرک عباسی نماینده وزارت اطلاعات در بند ۳۵۰ قصد تظاهرات در بند را داشتند که با مخالفت زندانیان این بند مواجه شد. بدنبال درگیری‌های ۴ نفر از جاسوسان که مسببین اصلی درگیری‌ها بودند به همراه ۴ نفر از زندانیان سیاسی، عماد بهاور، حسن اسدی زید آبادی، بهزاد عرب گل و علی کاظم‌زاده به سلول انفرادی منتقل شدند. شب گذشته کلمه خبر داد که چهار زندانی سیاسی در روزهای مختلف و پس از ۸، ۹ و ۱۰روز تحمل انفرادى در بند ۲۴۰زندان اوین به بند عمومی بازگشته اند.

مصطفی نیلی عضو اسبق تشکل دانشجویان اصلاح طلب دانشگاه قزوین است که از مرداد ماه سال ۹۰ در زندان بسر می برد. دی ماه سال گذشته او به همراه “سیدمحمد سیف زاده”، از بند ۳۵۰ به زندان رجایی شهر منتقل شدند. این فارغ التحصیل رشته حقوق بخاطر حضور در اعتراضات مردمی سال هشتاد و هشت به سه سال و شش ماه حبس محکوم شده است.

متن نامه ی این زندانی سیاسی که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:

وارد اتاق شدم به حمید* و مسعود* می گویم: خبرهای اوین را شنیده اید؟! عماد و حسن اسدی و بهزاد عرب گل را به انفرادی برده اند. گویا چند نفری در ۳۵۰ تصمیم داشتند به بهانه مراسم ۹ دی شعار دهند و مراسم برگزار کنند و بچه ها با آنها برخورد کرده اند. بعد از درگیری پیش آمده این سه نفر را به انفرادی برده اند.

قیافه حمید و مسعود دیدنی می شود. تعجب و ناراحتی به طور همزمان در صورتشان آشکار می شود. ناراحتی از انفرادی رفتن بچه ها و تعجب از اینکه عده ای در بند ۳۵۰ قصد برگزاری مراسم ۹ دی را داشته اند! البته این خبر که عماد بهاور و حسن اسدی زیدآبادی درگیر شده اند هم بر بهت و حیرتشان افزوده است. بهزاد عرب گل را من و حمید ندیده ایم اما مسعود پارسال در مرخصی او را دیده است، از شور و حرارت وی در حمایت از رهبران جنبش سبز تعریف می کند. مسعود با کنجکاوی از من می پرسد: تو این افراد را که باعث درگیری شده اند، می شناسی؟ وقتی اوین بودی آنها را دیده ای؟!

ناخودآگاه به یک سال پیش برمیگردم و خاطرات آن روزها در ذهنم مرور می شود. روزی که از ۳۵۰ تبعید شدم. یکی از مهم ترین دلایل تبعید من گزارش های فردی به نام م.آ بود. او اکنون یکی از ۴ نفری است که سعی داشتند به مناسبت ۹ دی با به قول آقای قدیانی عزیز و دوست داشتنی روز نکبت استبداد دینی در ۳۵۰ مراسمی برگزار کنند.

اواخر شهریور سال ۹۱ م.آ به همراه جمع پانزده نفر از بند ۲۰۹ به بند ۳۵۰ وارد شد و بر اساس نظر وکیل بند آقای مقیسه، به اتاق ما یعنی اتاق ۴ آمد. او مردی بسیار آرام و ساکت بود و کمتر با کسی حرف میزد.

در همان ایام عباسی نماینده وزارت اطلاعات که بعد از رخدادهای ۲۲ خرداد و اعتراض های صورت گرفته که در نهایت منجر به تبعید بهمن احمدی امویی به رجایی شهر شده بود، دیگر به بند ۳۵۰ نمی آمد، رفت و آمدش را از سر گرفته بود.

عباسی به طور معمول ۲ روز در هفته بعد از ساعت اداری به ۳۵۰ می آمد و در اتاقی که به طور غیرقانونی از طرف زندان در اختیار وی قرار گرفته بود با بعضی از زندانیان ملاقات و گفتگو می کرد. عباسی به شدت می کوشید تا از طریق گپ زدن با برخی زندانیان از اخبار و اتفاقات بند مطلع شود و شاید دوست داشت که از میان آنانی که به ملاقات او می رفتند خبرچین درست کند! در همان ایام کم کم من و بچه های اتاق متوجه شدیم که هربار عباسی به بند می آید م.آ به دیدارش می رود. با کمی دقت در رفتار و حرکات مشکوک این فرد، این احتمال قوت گرفت که چه بسا برخی از گفته ها و برنامه های ما از طریق او به اطلاع عباسی که نماینده وزارت اطلاعات بود، می رسید.

من به عنوان مسئول اتاق ۴ چندین بار به طور مستقیم و غیرمستقیم به م،آ بابت این رفتار زشت تذکر داده و او را از این کار برحذر داشتم. اما در عمل نتیجه ای حاصل نشد بلکه به نظر میرسید این فرد جری تر هم شده است. سرانجام با موافقت اکثر اعضای ساکن اتاق مجبور شدیم که او را از اتاق اخراج کنیم. دلیل این اخراج این بود که رفت و آمد پیش عباسی و انتقال اخبار به او باب نشود و قبح مسئله در بند نریزد. این اخراج همچنین هشداری بود برای دیگر افرادی که احتمال داشت با طعمه های ناچیز گول خورده و وارد این راه شوند، آنان باید بفهمند که توطئه علیه هم بندیان بی هزینه نیست.

آن زمان بند ۳۵۰ رئیس نداشت. آقای علایی رئیس سابق- که مرد بسیار محترمی بود بعد از ماجرای فوت ستار بهشتی و وقایع مربوط به آن قضیه استعفا داده و جواد مومنی معاون اجرایی زندان اوین به عنوان سرپرست موقت بند جایش را گرفته بود. مومنی در ابتدا سعی می کرد مانع از اخراج م.آ از اتاق شود ولی او هم وقتی که دید تمام بچه های اتاق در این مورد با من اتفاق نظر دارند، مجبور شد کوتاه بیاید.

پس از اخراج م.آ از اتاق ۴ من نامه ای برای رئیس زندان اوین نوشتم و در آن با استناد به آئین نامه سازمان زندان ها و قانون تشکیل وزارت اطلاعات دلایل غیرقانونی بودن عباسی در بند و اختصاص اتاق به وزارت اطلاعات را تشریح کردم. همچنین در این نامه به معضلات و فضای مسموم و ناگواری که اقدامات نماینده وزارت اطلاعات برای بند و ساکنانش پدید می آورد اشاره کرده و خواستار آن شدم که جلوی این اقدامات غیرقانونی گرفته شود.

همزمان به همراه مسئولین اتاق های دیگر نیز طی نامه ای جداگانه که به ریاست سازمان زندان ها نوشتیم و مشکلات بند را تشریح کردیم و به این حضور غیرقانونی هم اشاره کرده و خواهان پایان آن شدیم. م.آ بعد از اخراج از اتاق گزارش های جداگانه ای برای عباسی و مومنی نوشت و در آنها من را به عنوان یکی از عوامل اصلی اعتراض ها در بند ۳۵۰ که باعث شکل گیری برنامه ها و تجمعات اعتراضی بود، معرفی کرد- این کاری است که همیشه به آن افتخار میکنم- نتیجه این گزارش ها به هم ریختن نقشه های عباسی، این شد که با فشار وزارت اطلاعات در روز ۵ دی ماه سال گذشته به طور ناگهانی و غیرقانونی من را هم به زندان رجایی شهر تبعید کردند. تبعیدی که فشار روحی و شوک عصبی ناشی از آن باعث شد تا بیماری سرطان پدرم که در سال ۸۹ با عمل جراحی بهبود یافته بود دوبار عود کرده و باعث فوت وی در اردیبهشت ماه سال ۹۲ شد!

آن موقع البته دولت تدبیر و امید بر سرکار نبود. وزارت اطلاعات سعی میکرد به انحاء مختلف برای زندانیان سیاسی-عقیدتی مشکل ایجاد کند و آرامش آنها را به هم بریزد. اما سوال اینجاست، اکنون که شرایط تغییر کرده و دولت نیازمند آرامش است تا بتواند کم کم خرابکاری های هشت سال گذشت را رفع و رجوع کند، چرا همچنان نماینده وزارت اطلاعات با استفاده از توطئه چینی و بهره گیری از عوامل خود سعی میکند که در بند ۳۵۰ تشنج ایجاد کند؟ اصلا از سازمان زندان ها که زیر نظر قوه قضاییه ای است که طی این سالها در تضییع حقوق زندانیان از هیچ اقدامی فروگذار نکرده است، انتظاری نداریم. اما اینکه وزیر محترم اطلاعات برای حفظ آرامش و اعتدال، مانع اقدامات غیرقانونی زیردستان و عوامل وزارتخانه نمی شود، متعجبم!

امروز زندانیان سیاسی آزادی خویش را در اولویت اصلی کشور نمی دانند و حاضرند مشکلات طاقت فرسای حبس و زندان را تحمل کنند اما انتظار اینکه همانند بخش های اقتصادی کشور که مسئولان دولت روحانی فقط با انجام دادن کارهای دوران دولت احمدی نژاد شرایط کلان اقتصادی را بهبود می بخشند. در وزارت اطلاعات هم تنها از تکرار رفتارهای غیرقانونی دولت قبل جلوگیری شود، انتظار نابه جایی نیست.

این پرسش ها طی چند روز اخیر حسابی ذهنم را به خود مشغول داشته است. مسعود با دل نگرانی از سرمای شدید بند ۲۴۰ و شرایط نامناسب بهداشتی و غذایی آنجا حرف میزند، همگی نگران سلامت جسمانی آنها هستیم. در این میان اما به گمانم وضعیت خانواده ها بسیار سخت تر است. ما که خود شرایط مختلف زندان را گذرانده ایم و زیر و بم آن را می شناسیم هنوز از این اخبار شوک زده می شویم چه برسد به خانواده هایی که تصور عینی از شرایط زندان نداشته و تنها براساس شنیده ها و خوانده ها در ذهن خویش فضای زندان را تجسم می کنند. من آرزو می کنم که فشارهای عصبی وارده بر آنها باعث اتفاقات جبران ناپذیر در سلامت آنها نشود و تنها امیدوارم که بزرگی آرمان های سبزمان آنان را در عمل این مصائب یاری دهد.

همچنان امیدوام و منتظر که: روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

مصطفی نیلی ۱۶.دی ۹۲

* مهدی معتمدی مهر * مسعود باستانی