بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اسلام در بین اعراب آن زمان، چیز نوظهوری بود. عربی که هر قبیلهای یک خدا داشت و خداها هم گاهی با هم جنگ میکردند یعنی قبیله با قبیله. روزی این میگفت خدای من بالاتر است و آن دیگری میگفت خدای من بالاتر است. نقل است که ۶۰ یا ۳۶۰ بت در خانهٔ کعبه بود که البته این تعداد فرقی نمیکند. ناپدری حضرت ابراهیم (ع) یعنی قرآن میگوید پدرش و خود حضرت هم صداش میزند: «یا ابتی» خودش بتتراش بود. حضرت میگوید آیا اگر من هم سفارش بدهم، یک بت میتراشیدید. بعد حضرت ابراهیم میگوید که خجالت نمیکشید شما همین سنگی که برداشتید و مجسمه کردید حالا آن بالا میزنید و میپرستید، این چه عبادتی است؟ حرف از این بدیهیتر!
حالا ما نمیدانیم که باید کاری نداشته باشیم. العیاذبالله دیگری نمیفهمد و ما میفهمیم!؟ بگذارید زنده بماند. دیگر نباید، آنکه حرف حساب را میزند بسوزانند، ابراهیم را میخواهند بسوزانند. ابراهیم را روی لج و لجبازی در فلاخن (سنگپرانی) گذاشتند، اما خداوند گفت: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلی إِبْرَاهِیمَ» (انبیاء/ ۶٩) تو آتش میسوزانی، اما من ایندفعه میگویم نه تنها نسوزان، بلکه سرد شو و سلامتی و گل و بوته برای ابراهیم بیاور.
در زمان پیغمبر بعضیها میگفتند ما یهودی هستیم و فقط یهودی مورد توجه خداست. بعضیها میگفتند ما نصارا هستیم و نصارا مورد توجه خداست. هر دوی اینها تقریباً بتپرست بودند، بت هم چه فرقی میکند، بت است! مسیحیهای آن زمان که نصارا گفته میشدند، به سه خدا قائل بودند و مجسمهای یا بتی میساختند که مانند انسان زندهای بود، اما میگفتند که این بت یا خدا، مورد مرحمت الهی قرار گرفته است.
یهودیها نیز گفتند عُزیر بن الله که همان عذرا باشد و کتابی و رسالهای هم در کتاب مقدس دارد، پسر خداست عُزیر بن الله. این شخص میگفت که ابراهیم یهودی بود و دیگری میگفت که ابراهیم نصارا بود. ابراهیم هیچکدام از آنها نبود. «و لکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (آلعمران/ ۶٧). ابراهیم خداپرست و موحد بود. خدا خطاب به پیغمبر میگوید که اینها خودشان میدانند تورات و انجیل بعد از مسالهٔ یهود و نصارا آمده است، پس چطور میگویید ابراهیم نصارا بود؟ ابراهیمی که اصلاً از این کتابهای شما خبر نداشت؛ اما میگویند که نصارا بود. حالا چطور اینها حالتی را میگویند که اصلاً ابراهیم نیست. منظور این است که این مباحثه اثری نداشت.
خداوند میفرماید: «فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمی أَبْصَارَهُمْ» (محمد/٢٣) خداوند کور و کرشان میکند، از چه چیزی؟ از حرف حق و از اینکه در درک حرفها، انحراف پیدا کنند.
در درویشی و خیلی قدیمها، این حرفها بوده است، وارث این جر و بحثِ اوایل اسلام و پیغمبر ما هستیم، این بحثها به ما رسیده است. یهودی و نصارا تغییر کردهاند و راست و چپ شدهاند که چنین و چنان میگویند که یک طرفش هم ما هستیم، اینها هیچ فایدهای ندارد. یکی از چیزهایی که در منطق و استدلال یا در سفسطهها میگویند، این نوع بحثهاست. حضرت صالحعلیشاه میفرمودند که در سفری، فردی مسیحی یا یهودی آمدند و خیلی با هم صحبت کردند، البته ایشان احترام ظاهری هم میکردند. بعد این آیه را خواندند: «قُلْ… تَعَالَوْا إَلی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ» (آلعمران/ ۶۴) بیایید روی این کلمه یا این معنایی که بین ما و شماست و هر دو در این مطلب مشترکیم، صحبت کنیم. «بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّـهَ» نپرستیم هیچکس را، هیچ شخصی را، جز خداوند «وَ لَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا» نه تنها او را میپرستیم، هیچ چیز کوچکی را نیز شرکش قرار ندهیم. نگوییم اینجا این کار را خدا به دیگران سپرده است و خودش کاری ندارد، نه! «وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا». کلمهٔ «لاإله إلا الله هو الواحد القهار». اما به هر حال گفت: شما که عیسی مسیح را قبول دارید گفتم: بله پیغمبر ما هستند. گفت: شما مسیح را قبول دارید، ولی ما که محمد (ص) را قبول نداریم، پس بیایید روی عیسی (ع) توافق کنیم که هر دوی ما آن را قبول داریم. شما محمد (ص) را رها کنید. فرمودند: ما به او گفتیم ما این عیسایی را که شما میگویید قبول نداریم، ما آن عیسایی را قبول داریم که در رکاب محمد (ص) است و مثل او فکر میکند. شما بیایید آن عیسی (ع) را قبول کنید.
حالا امروزه مباحثه شگردی شده است. اگر پیغمبر و بعد از آنها میخواستند که در هر موردی مناظره و مباهله کنند تا همین ظهور امام زمان (ع) که انشاءالله بهزودی ظاهر خواهد شد تا همین زمان ادامه پیدا میکرد. برای اینکه فرض کنید فردی در ابرقو میگوید بیایید مناظره کنیم، آن فردی که مجاب شده میگوید که من مجاب شدهام و فرد دیگری میگوید که من مجاب نمیشوم؛ بنابراین در یک مناظره و مباهله، باید دو نفر هم ردیف باشند. یک شاگرد کلاس چهارم ـ پنجم ابتدایی در مباحث هستهای با انیشتین نمیتواند بگوید که بیا مناظره کنیم. انیشتین میگوید که بابا برو پی کارت، میگویند نگاه کنید انیشتین، با یک بچه حاضر نیست مناظره کند.
آیا یکی از آقایان مراجع مثلاً به یک کشیش دهاتی میتواند بگوید بیا مناظره کنیم؟ باید با پاپ و کاردینال خودشان مناظره کند. هر کسی خودش فهمی دارد. مثل همان کشیش عادی و ساده یک دهستان که نامهای مینویسد به فلان مرجع که بیاید مباحثه و مباهله کنیم این صحیح نیست. باید دو نفر هم ردیف باشند و خیلیها از همین نکته برای مطرح کردن خودشان استفاده میکنند.
این سیاست، با همه زشتیهایی که اکنون پیدا کرده، و الّا خود سیاست که علمی از ارسطوست. این سیاست با این زشتیهایش، قاعدتاً محاسن مختصری و فوایدی هم دارد و آن اینکه با این اصطلاحات میخواهد خودش را مطرح کند. نامهای مینویسد که حتماً جواب بده، برای اینکه اگر جواب بدهند میگوید بله ما این را گفتیم، ولی این فرد طور دیگری جواب داده، خیلی جواب درست باشد، باز با جنجال میگوید بله، فرمایشات بزرگی بود. من تسلیم شدم، تو کی هستی که تسلیم بشوی یا نشوی؟ یک نفر! تو یک نفر هستی، برای یک نفر که نمیشود وقت، عدهٔ زیادی را معطل گذاشت.
داستان مباهله هم همین بود. البته مباهله در وقتی بود که آنطرف یعنی اگر تسلیم میشد، برای اسلام خیلی مفید بود. اوایل اسلام بود و آن هم شخصیتی [ابوحارثه بن علقمه] بود که پیغمبر به او بر حسب امر الهی فرمودند که بیا با هم مباهله کنیم و هر کدام طرف دیگری را لعن کند یعنی ملعون باد. فرمود که بر حسب دستور خدا، کسانی که مباهله میکنند برای مباهله «أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَکُمْ» ما خودمان، شما هم خودتان، نه اینکه یک رجاله استخدام کنید که بیاید مباهله کند، نه! خود من و خود شما. «وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ» خانوادههای ما، زنهای ما و زنهای شما. چون اعراب خیلی از غیرت دم میزدند. «أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ» فرزندان خود ما و شما هم فرزندانتان. هیچکدام از تشکیلات شما که در دنیا دارید، نه! خودمان بیاییم. رجاله هم استخدام نکنیم که چند رجاله بیاوریم. علتش هم این است که مسلم باشد. بعد آنها گفتند که ببینیم اینها چه کسانی را میآورند؟ دیدند که خود حضرت تشریف آوردند به اضافهٔ علی (ع) که ما میگوییم فرمود: «أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَکُمْ». علی (ع) نفس پیغمبر است یعنی نفس، همان وجود است و «وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ» از زنها هم فاطمه را آوردند. فاطمه نزدیکترین شخص به پیغمبر است که حضرت ایشان را دوست داشتند و وقتی حضرت فاطمه (علیهاالسلام) حضور پدر شرفیاب میشد، دست پدر را میبوسید، پدر هم دست او را میبوسیدند «أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ» فرزندان ما، حسنین را آوردند. آنها که در پشت پرده نگاه میکردند، نگاهی انداختند که ببینند چه کسانی میآیند، وقتی دیدند، گفتند: نه! اینها بر حقاند، اگر بر حق نبودند و ابا داشتند که نزدیکترین کسان خود را نمیآوردند یعنی مطمئناند که اینها زنده میمانند و اگر اینها بروند اسلام از بین میرود و مباهله نکردند؛ این بود که نتیجهٔ مباهله حاصل شد و حاضر به مناظره نشدند!
مناظره با چه کسی؟ در ماجرایی، فردی را به عنوان روحانی گرفتند که حسینیه را خراب کرده بودند. این فرد را با سروصدا به عنوان اتهامی گرفتند و بعد از محاکمه به قم تبعید کردند. به هر حال محکوم شدند. این فرد میخواست مباهله کند، آیا باید با این فرد مباهله کرد؟ مباهله نمیخواهد، این مثل روز روشن است.
به هر جهت، با این دعا «بِسْمِاللهِ الَّذی لا اَرْجُو اِلاّ فَضْلَهُ وَ لا اَخْشى اِلاّ عَدْلَهُ» از هیچ چیز نمیترسم جز از عدل الهی، یعنی عدل الهی اینقدر دقیق است که یک پر کاه خدای نکرده من تخلف داشته باشم مجازات میشوم «بِسْمِاللهِ الَّذی لا اَرْجُو اِلاّ فَضْلَهُ وَ لا اَخْشى اِلاّ عَدْلَهُ وَ لا اَعْتَمِدُ اِلاّ قَوْلَهُ» جز گفتهٔ او که فرمودند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر/٩) ما خودمان ذکر را فرستادیم، ذکر یاد خداست، قرآن است، اسلام است و خودمان هم محافظش هستیم. دیگر چه میخواهیم؟ بنابراین ما با قدرت الهی، تکیه میکنیم، تکیه میکنیم و زندهایم به آن دمی که خداوند فرمود: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فغفوا» (حجر/٩). آن نخفهٔ روح الهی را هنوز ما داریم انشاءالله.