بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
مسمومیت حضرت رضا (ع)، که موجب وفات آن حضرت شد امروز بوده است. ما خراسانیها مهمان داشتیم. آن حضرت را مهمان کرده بودند [ولی بعد ایشان را به شهادت رساندند] تمام خلفای قبلی ائمه ما را مسموم کردند. یک مأمون در ردیف خلفا و یک وجود مقدس حضرت رضا (ع) در ردیف ائمه، گفتند از این قاعده مستثنی نیست. مأمون و امین دو فرزندان هارونالرشید که یکی از آنها از اعیانی و اشرافی و یکی مأمونِ باهوش بود! مأمون دیده بود و از زبان خود هارون شنیده بود که گفت خلافت حق اینهاست، که ما گرفتیم. مأمون گفت چرا به خودشان پس نمیدهی؟ احترامات میکنی ولی پس نمیدهی! هارون به او گفت تو هم که پسر منی اگر این حرف را بزنی زبانت را قطع میکنم، اینقدر به دنیا علاقهمند بود. قطعاً اگر از لحاظ قواعد روانشناسی هم بگوییم، این امر در ذهن مأمون خیلی اثر داشت. پدرش که خیلی بر او مقتدر بود و خلیفه هم بود. او هم که هنوز مزهٔ خلافت را نچشیده بود میگفت چرا؟ به احتمال قوی مورخین میگویند آن اول که مأمون حضرت را که دعوت کرد با خلوص نیت بود، اول هم دعوت کرد تشریف بیاورید من خلافت را به شما بدهم. البته اگر این حرف را زده باشد از روی عوام فریبی بوده است واِلّا اگر خلافت را میخواهی بدهی خودت خدمت حضرت برو، نه اینکه احضار کنی! این بحثها هم هست، که حضرت میخواستند پایتخت همانجا باشد.
ولی بعد که حضرت تشریف آوردند، ولیعهدی را قبول کردند آن وقت دید که چه غوغایی شده است. یک بار نماز عید یا نماز جمعهای بود، آن همه مردم از دیدن حضرت و اینکه ایشان نماز بخوانند به هیجان آمدند، با پای برهنه و لبیک گویان حضرت راه افتادند، مأمون خودش تقاضا و اصرار کرده بود که حضرت نماز را بخوانند. بعد این چیزها را که دید از وسط کار به بهانهای اینکه خسته میشوید، میگفت پسر عمو شما خسته میشوید، تشریف ببرید من خودم میآیم. این نشان داد نه! اولاً قبولی حضرت برای خلافتِ او، ضرر دارد. تلخ و شیرین در یک جا با هم جمع نمیشوند، از تلخ هرگز شیرین زاییده نمیشود، از شیرین هیچ وقت تلخ زاییده نمیشود. شاید از آنجا تصمیم گرفت. آن داستان که مورخین نوشتهاند یک صوفی را به عنوان دزدی گرفته بودند که دستش را قطع کنند، نان دزدیده بود. مفصل است خودتان بخوانید.
همانهایی که آن احتمال را دادند میگویند به احتمال قوی، شهادتِ حضرت عمداً و به دستور مأمون بود. کما اینکه مشهور است وقتی انگور مسموم را تناول کردند بلند شدند، مأمون پرسید پسرعمو کجا میروی؟ فرمودند همان جایی که من را فرستادی. نیتها فرق میکند. بعید هم نیست شاید آن اول، نیتش خیر بوده ولی بعد وسوسههای شیطان آنقدر اثر کرده که این کار را کرد.
ما خراسانیها در واقع صاحب عزا هستیم به این جهت هم یک عدهای از بیدخت آمدند و اینجا هستند. البته من خودم خراسانی هستم آنها به اعتبار صاحب خانهٔ حضرت اینجا آمدند. انشاءالله خدا همهٔ ما را و همچنین این کاروان که آمدند، سلامت بدارد.