بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
شکر خدا که الحمدالله باز یک روز دیگری خورشید آمد و رفت و ما هنوز زنده هستیم. شاعر میگوید:
شبهای هجر را گــذرانـدیم و زنـدهایــم/ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
سعدی در این مورد گفته است: هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برمیآید مفرح ذات، وقتی امروز نفس میکشیم تعبیراتی کردند که اکسیژن را از هوا میگیریم و بعد در بدن به گردش میآید و همه جا مصرف میشود. همین چشم که میبینیم، صحبت میکنیم، راه میرویم، اینها، همه نیروهایی است که مصرف میکنیم، این نیرو از کجا پیدا میشود؟ از همین اکسیژن. وقتی مصرف شد یک تنگدلی ایجاد میکند، یا یک مصمومیتی، وقتی نفس بیرون میآید آن مصمومیتها را خارج میکند.
پس بر هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب، البته من اگر نیروی فکری داشتم، بدنی نه تنها، در هر لحظهای سؤال کنید من جواب میدهم و میتوانم جواب بدهم یا لااقل میگویم که نمیدانم، این هم خودش یک جواب است، ولی حالا نمیتوانم؛ برای این جوابی که میگویم یا حرفی که میزنم در مقام جواب پرسشها نیرو مصرف میکند یعنی من خودبهخود فکرم باید گردش کند. جاهایی که به درد او بخورد و جوابی که میدهم به درد او بخورد، استراحت باید بکنم خواهش میکنم رعایت کنید نصف شب نامه میآید جواب میخواهند یا تلفن میزنند.
به سؤالی میخواستم جواب بدهم، شما یک کتاب قدیمی ژاپن جلوی دستتان است و یک قرآن که مورد احترام و اعتماد همه است؛ پنج دقیقه از این بخوانید پنج دقیقه به زور از آن یکی نمیتوانید بخوانید، کدامش برای شما اثر دارد، مسلماً قرآن اثر دارد، ولی آن کتاب دیگر هیچ اثری ندارد.
حالا دو تا قرآن است یکی با ترجمه و تفسیر و یکی هم قرآن خیلی خوش خط و زیبا، ولی عربی. هر دو را میخوانید، باز در اینجا این قرآن بدون تفسیر را کمتر مورد استفاده قرار میدهید و حال آنکه کلام خدا همیشه یکسان است و تغییر نمیکند. فرض کنید شما یک شب واقعاً خیلی دلتان به خدا محبت پیدا کرده و خدا محبت کرده و دل شما را گرفته و در یک حالت تضرع و زاری و در یک حالت عشق و محبت به خداوند حرف میزنید (به فارسی هم حرف میزنید) خدا نمیفهمد؟ چرا! ولی یک شب برمیدارید تمام قرآن را دوره میکنید، تندتند میخوانید، کدامیک مفید است. مسلماً محتاج به گفتن نیست، بنابراین توقع اینکه شما دستورات و دعاها را بخوانید و با همان خواندن دعاها به عوامل ملکوت دست پیدا کنید، اینطور نیست، حتی گاهی اوقات یک قدم نمیتوانید بردارید.
مثلاً میخوانید که خدایا اگر مرا از بهشت بیرون کنی من طاقت ندارم، یعنی چه مرا از بهشت بیرون کنید؟ یا اینکه خدایا من را به جهنم داخل کنید، داد و بیداد من بلند میشود (میزند تو دهنت که معنایش را درک نمیکنید) یک چیزی میگوید و یک کسی سروصدا کرده و بیرونش کردند و حال اینکه اینطور نیست به این جهت توقع تکامل و پیشرفت در سلوک را صرفاً از دعا نکنید نه! اینکه دعا خیلی هم خوب و لازم هم هست، ولی به صرف این اکتفا نکنی،د دعا برای این است که یک نفری از این راه رفته، دیدهاید که دو ـ سه گروه از جنگلی میروند یا از یک تنگنایی که برف و یخ دارد بالا میکشند، هر گروه اولی که میرود در هر جا یک نشانهای از خودش میگذارد تا عقبی بداند و همینطور. پس راهتان را به قبلی نشان میدهید. دعاها اینطور هستند یعنی یک وقتی دعای کمیل را میخوانید یعنی کمیل این راه را رفته و رو به حضرت این حرفها را گفته، خودش گفته و به همان کسی هم که باید بگوید روبهرویش بوده؛ دعای کمیل میگوید خدایا من را اگر از دیدارت محروم کنی چه کنم، این گفتار و حالاتی است که کمیل خودش دیده است. بر حسب اجازهای که حضرت به او دادند (به او اجازه دادند این حرف را بزند) راه را بگوید، راهی را که خودش رفته به دیگران نشان بدهد. دعای کمیل را بخوانید بسیار خوب است. من دعای کمیل را چند سال پیش خواندم، ولی نه به عنوان دعا، به عنوان دعایی که این چیزها را باید از خدا بخواهیم، معنایش را بفهمید، اگر معنایش را فهمید مثل همان کتاب ژاپنی است که جلویتان گذاشتند که بخوانید و هیچ چیزی هم نمیفهمید، ولی باید بفهمید. بنابراین نباید توقع داشت که با خواندن دعا پیشرفت روانی کنید، راه سلوک و راه حقیقی به سوی خداوند راهی نیست که اینطور باشد.
توجه کنید بعضیها وقتی مشرف میشوند، دعاهایی به آنها داده میشود، این را مثل همهی کتابها و اضافه بر کتابهای دیگر بخوانید منتها نمونه به شما دادند که اینطوری بخوانید و اینطور فکر کنید وقتی میخوانید: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ (انعام/79) یا میخوانید: إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ(نمل/44) باید فکرتان برگردد به سلیمان، مثل اینکه سلیمان را میبینید، سلیمان دارد به خداوند تسلیم میشود أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ میگویید من هم آمدم و مرا هم بپذیر میگوید: أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. یک قصه است، قصهی سلیمان و داوود و بتسابه. قصههای جالبی هم هست، ولی این قصه گویی که گفته شده و در قرآن و همه جا میگویند این قصهگویی قصه نیست یعنی خود سلیمان دارد به شما راه را نشان میدهد، البته سلیمان به شما اجازه نداده است، ولی اجازه داده که این مطالب را بگو، این راه را به شما نشان داده است.
در تشرف هم بعضیها خیلی مبالغه و اغراق در فکرشان میکنند و توقع دارند کسی که درویش و مشرف شد، به محض اینکه مشرف شد یک مرتبه به آسمان بپرد و تمام معایبش از بین برود، نه! بعضیها به عکس اصلاً تشرف را اثرگذار نمیدانند، حال آنکه خیلی تفاوت در این مورد وجود دارد. تشرف بیعت است یعنی قرارداد. یک باغی به شما دادهاند پر از علفزار، درختهایش در حال خشک شدن است، این علفها، ریشه گیاه را از بین میبرند. تشرف به شما لیستی میدهد، یاد میدهد که این علفها را باید چگونه ریشهکن کنید، اگر اینطوری کندید خوب است و دو مرتبه سبز میشود، شما را مشغول میکند تا داخل همین علفزارها که راه میرفتید و میدیدید درخت کمکم خشک میشود، دیگر نمیگویید همین علفها سبز خوب است! ولی تشرف بیعت را به شما یادآوری میکند الآن در این باغ (حیات و زندگی) که هستید، این باغ صاحبی دارد، صاحبش شما را موظف کرده که علفهایش را بکنید، خود این موظف شدن خیلی افتخار است. صاحب باغ شما را لایق دانسته و به شما اجازه داده که این علفها را بکنید، این خیلی مهم است، ولی کارتان تمام نیست. میدانید اگر این کار را بکنید خیلی مهم است، برای اینکه خداوند به شما اعتماد کرده و علفهای هرز را گفته بکنید، بعد که دید شما یکییکی علفهای هرز را میکنید یک باریکلا هم به شما میگوید؛ ولی اگر نکنید، بدتر از آن وقتی است که بیعت نکردید. پس باید مواظب باغها پر از علفزار باشید، خیلیها میگویند به ما چه! ولی کسی که تعهد کرده و خدا به او سپرده، مسؤول است و این اثر بیعت است.
کسی که بیعت کرده آثار و علایمِ تکامل و ترقی در او وجود دارد. این اندازه میتوانید توقع کنید، ولی از بشریت خارج نمیشود، بشر است (پیغمبر هم بشر است) و نه تمام مواردی که راجع به بشریت است، [شخصی که بیعت کرده است] گناهی که کرده عفو میشود، نه! خیلیها می گویند فلان کس چون درویش بود زنش شدیم، بعد معلوم شد آدم خوبی نیست. ازدواج به درویشی ربط ندارد به این معنی که چه درویش و چه غیردرویش باید ازدواج کنند، چون امری فطری است. پیغمبران بالاترین مقام سلوک را داشتند، همهی آنها ازدواج کردند و فرزند داشتند جز حضرت [عیسی]. شما باید این فکر را کنید که فطرت بشری از طبیعت بشری خارج نشده است؛ اگر به این موضوع دقت کنید در اخبار و احادیث از ازدواج و محبت زوجین خیلی تعریف شده و مقاماتی هم برای آن گفته شده است. ضمناً از طریق غیرشرعی هم خیلی مذمت شده است (اگر کسی دیندار نباشد، ظاهراً هر دویشان یکی است) ولی این یکی منطبق با فطرت است و منطبق با دستور صاحب فطرت است. موتوری خدا در هر بشری آفریده است و این موتور را کوک کرده است. عروسکهایی را دیدهاید که راه میافتند و آن وسط کار به طرف دیگر میروند، خداوند موتور آفریده و راه انداخته رو به مسیری که میخواهد نباید مسیرش را عوض کنید، دستورات شرعی همان مسیری است که باید انجام بدهیم. خیلی حرفهاست اجازه بدهید من کمتر حرف بزنم تا خستگی ایجاد نشود.