بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
در خبر است که میفرماید، بالاترین دشمنت همان کسی است که در سینهات جای دارد. یعنی هوی و هوسی غیر از خدا، هر چه در وجودت هست آن دشمن تو است. چرا این حرف را میزنید! خداوند بنی آدم را از آدم خلق کرده است و خداوند آدم را از روح خودش آفرید. خداوند جسم و روح ندارد که جدا کنیم، یا اینکه روح خدا قسمت شود، نه! از ارادهی خداوند آفریده شد. خداوند وقتی بخواهد چیزی را ایجاد کند همین قدر اشاره کند (یعنی نگاه کند یا فکر کند) انجام شده است. بنابراین دشمن شعلهی خداوند چه کسی میتواند باشد، شیطان! هرچه غیر از وجود ما (غیر از واقعیت وجود ما) باشد آن دشمن ماست، غیر از این دشمنی نداریم. آنچه ما دشمن فکر میکنیم دشمن نیستند، جاهلند یا ما جاهلایم نمیدانیم که اینها دشمن نیستند و یا او جاهل است که واقعا دشمن است. نویسندگانی که برای تئاتر و سینما کار میکنند، اول یک طرحی میدهند و بعد طرح را پیاده میکنند. این طرحِ کلی است که شما بدانید. اینقدر برای ما دشمن میتراشند اینها هیچ کدام دشمن ما نیستند، خودمان دشمن خودمان هستیم.
همیشه برای اینکه همهی مطالب را، روشنتر و دقیقتر بفهمید؛ یا بزرگش کنید یا کوچکش کنید. اگر بزرگش کنید میبینید در این دنیا و جهان ما چه کارهایم که با ما دشمن باشند، حال دشمنی بیخود که نمیشود، یک علتی باید داشته باشد. یا اگر کوچکش کنید، خیلی کوچک در بدن خودتان فکر کنید. ما بچه بودیم میگفتیم شیر بخورید نعمت خداست، هندوانه بخورید آنهم نعمت خداست، این دو نعمت خدا با هم میسازند؟ پدر آدم را در میآورند. پس اینها با ما دشمن نیستند بلکه طبیعت و فطرتی است که خداوند در آنها است. ما جاهلیم، چون ما جاهلیم اینها را به عنوان دشمن میبینیم. ولی شیر را به موقع بخورید هزار فایده که گفتهاند و نوشتهاند میبرید، هندوانه را هم به موقع بخورید همان قدر فایده میبرید. این دو تا هیچ کدام با شما دشمنی ندارند. وقتی دشمنی نباشد جنگ هم وجود ندارد، اما نمیشود که جنگ وجود نداشته باشد.
آیه قرآن میفرماید، که اگر نه این بود که، خداوند بعضی مردم را بر بعضی مسلط میکرد تمام مساجد و عبادتگاهها از بین میرفتند. پس در اینجا آیا خداوند جنگ را توصیه میکند؟ نه! خداوند فطرتی که در اینها آفریده (این فطرتی که آفریده) یک ارباب برایشان گذاشته و آن ارباب همان نَفَسِ خدایی (الهی) است و یا در واقع عقل الهی است. آن عقل الهی بر اینها مسلط است. باید شیر را بجای خودش و هندوانه را بجای خودش بگذارد. ولی وقتی که عقل شیطانی یا روح شیطانی دخالت میکند و اینها را از هم می دزدد، شما میدانید هندوانه و شیر با هم بد است معذلک گاهی شیر خیلی شفاف و خوبی و هندوانه خیلی قشنگی میبینید، بیاختیار از هر دو میخورید. خداوند عقل را آفریده که بر همهی اینها مسلط باشد ولی گاهی روح شیطانی غلبه میکند و از تسلط این عقل الهی خارج میشود، مضراتی میبیند. نتیجهی آن مضرات همین است.
داستان رستم و سهراب؛ رستم با پسر خودش جنگ میکرد پسر با پدرش جنگ میکرد، هیچ کدام یکدیگر را نمیشناختند، جاهل بودند. جهل بود این اختلاف پیدا شد. پس اول در هر گرفتاری و ناراحتی باید جهل را تشخیص دهیم. بسیاری از این جهلها با مطالعه و حرف زدن و در جامعه بودن حل میشود. حل شدنش هم به وسیله فکر است، فکر میکنید حل میکنید. این فکر هم که ما در درویشی گفتیم. یک وقت عنوان صورت فکریه دارد، یک وقت فکر است. این اصل کلی است که هر ذکری که میگویید و هر نماز و قرآنی که میخوانید، معنایش را باید بدانید فکر کنید. یک کتابی ترجمه شده بود. متاسفانه بایکوت میکنند الان میبینید از اخبار ما هیچ چیز نمیگویند، بایکوت میکنند. به ما ضرری ندارد برای اینکه ما از اول تبلیغ نداریم و گفتیم باید خود شخص در جستجوی دانش باشد، خودش باشد پیدا میکند. ما میگوییم هر فکری که دارید این فکر بر شما مسلط هست، شما نیستید که بر فکر مسلط هستید فکر است که بر شما مسلط است. و حال آنکه ما میخواهیم که شما بر فکر مسلط باشید. نه اینکه مثلا فکر کنید که دو خداوند قبول داشتن بهتر است، این طوری فکر کنید، نه! در همان مسیری که فکر میکنید دقیق فکر کنید. ذکری که میگویید یا قرآن که میخوانید با توجه به معنایش باشد، وقتی میگویید:
الهی چنـان کن سرانـجام کـار / تو خشنود باشی و ما رستگار
همینطوری شعری میخوانید و رد میشوید؟ نه! بفهمید از خدا چه میخواهید؟ خدا میگوید خیلی خُب من میخواهم به تو بدهم، ولی معنیاش چیست؟! در واقع وقتی شما بر فکر مسلط بودید و همان وقتی که آن شعر را خواندید این فکر را هم کردید خداوند به شما میدهد. خداوند همین که فرموده است وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي (حجر/29) از روحم در او نفخ کردم. بشر مثل آژانسی شده است، آژانس پایگاه الهی؛ اگر به این پایگاه آشنا باشید هر چه بگویید همان وقت به خدا رسیده است.
اینکه گفتم حضرت صالحعلیشاه، یک مرتبه به من فرمودند. البته اینکه میگویم ایشان فرمودند خود من هم همین فکر را میکنم منتهی من به عنوان احترام به ایشان و به عنوان اینکه شما هم بدانید که من این فکر را از کجا گرفتهام، میگویم. خدمتشان گفتم خیلیها نامه مینویسند و التماس دعا دارند، به من ماموریت میدهند [که عرضشان را خدمت شما برسانم] من یادم میرود. در حاشیه بگویم مرحوم ابوالحسن مصداقی وقتی خدمت ایشان رسید گفت حضرتآقا من خیلی حرف دارم و خیلی سؤالها میخواهم بپرسم، ولی خدمت شما که رسیدم همهاش یادم میرود. فرمودند منظور همین است. گفتم یادم میرود چون خیلی در امانت رساندن دقت داشتم. فرمودند اشکال ندارد، همان لحظهای که آنها این حرف را میزنند همان لحظه به من رسیده است. یعنی راه و فاصله ندارد. البته این را ایشان به عنوان حد اعلیش فرمودند، ما همه میتوانیم [این حالت را داشته باشیم].
اگر بر فکرمان مسلط باشیم، یعنی فکرمان به هواهای بیخودی و نفسانی نرود. گفتند همان لحظه التماس دعایشان به من میرسد. سعی کنیم که بر این فکرمان مسلط باشیم. اگر این قسمت را رعایت کنید و در خود این مطلب فکر کنیم، که چکار کنیم خودِ این بهترین نتیجهای و حاصلی است که از چنین مجلسی و یا صحبتهایی میگیریم. شما ممکن است بعدا فکر کنید که در این مجلس چه گفتیم، هیچ چیز نمیتوانید بگویید. ولی برای اینکه خودش را گرفتید مثل انار و پرتقال، آب آن را خوردید میگویید آن پرتقال کجاست؟ پرتقال آن چیزی است که خوردید.
در این مجلسها دقت کنید و فکر کنید از همان فکری که ما راجع به آن صحبت میکنیم، نتیجه برای شما حاصل میشود. نگویید وقت بیهوده است. در نتیجه وقتی که یک کلمه و یک حرف هم که یادتان باشد همان کافی است. اینکه علی(ع) فرمود من علّمني حرفاً فقد صيّرني عبداً کسی که یک کلمه به من آموخت من را بنده خودش کرد. نه این کلمه، خود این کلمه هزار کلمه هست، نه! آن کلمهای که خداوند میفرماید اِنَ عیسی کلمتوا عیسی یک کلمه است.