Search
Close this search box.

روایت صادق زیباکلام از بازپرسی؛ تنها صداست که می‌ماند

صادق زیباکلام صادق زیباکلام ماجراهای مربوط به حضور خود در بازپرسی را در مطلبی روایت کرده است:

«تنها صداست که می‌ماند» دوستان سلام از روز چهارشنبه ۱۶ بهمن که به دنبال احضار دادستانی محترم انقلاب به بازپرسی رفته بودم تا امروز کسر قابل‌توجهی از دوستان و دانشجویانم ابراز محبت کرده و از کم و کیف ماجرا پرسیده‌اند. ظرف این چندروزه از جمله در خود روز چهارشنبه نکات جالبی اتفاق افتاده‌اند که هم انسان را دلگرم می‌کنند و هم برخی بی‌مهری‌ها که متقابلاً دلسردکننده هستند. تصمیم دارم اگر عمری باقی بود ماجرا را تحت عنوان «داستان یک بازپرسی» برایتان بنویسم؛ اما چون خیلی از دوستان می‌پرسند که چی شده و کار به کجا کشیده تصمیم گرفتم یک مقداری خدمتتان توضیح بدهم که وضعیت احضارم به دادستانی در حال حاضر از چه قرار است. من روز سه شنبه ۱۵ بهمن هم رسماً احضاریه دادسرای انقلاب را دریافت کردم و هم تلفنی به هم اطلاع داده شد که سه روز وقت دارم که بایستی خود را به دادسرای فرهنگ و رسانه معرفی نمایم. همان فردایش صبح اول وقت رفتم. بازپرسی‌ام در حدود ۵ ساعت به درازا کشید که داستان آن را جداگانه خواهم گفت. شاکی من نه روزنامه کیهان است و نه جناب آقای شریعتمداری. بلکه مدعی‌العموم یا همان دادستان انقلاب است؛ اما مبنای شکایت‌، نامه سرگشاده‌ای است که بنده در پاسخ به نامه آقای شریعتمداری خطاب به ایشان نوشته بودم. مشخصاً هم دادستان محترم بر روی دو نکته از آن نامه دست گذارده‌اند.

نکته اول انتقاد بنده به نحوه دادرسی متهمین پرونده معروف به اختلاس ۳۰۰۰ میلیارد تومانی می‌باشد. مقوله دوم در خصوص انتقادم به فعالیت‌های هسته‌ای است و اینکه گفته‌ام هسته‌ای کمکی به پیشرفت و رشد و توسعه اقتصادی کشور نکرده. این دو اظهار نظرِ بنده را دادستان محترم انقلاب توهین و افتراء به دستگاه قضا و قضات، تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام دانسته‌اند. در پایان بازپرسی هم جناب بازپرس شعبه آقای شفیعی که رفتارشان انصافاً با بنده محترمانه بود این اتهامات را به اصطلاح به بنده تفهیم کردند و فرمودند با قرار کفالت ۵۰ میلیون تومانی می توانی بروی تا مراحل بعدی پرونده؛ به عبارت دیگر بنده آزاد هستم تا یکی از این روزها برایم احضاریه بیاید که در فلان روز و فلان ساعت در فلان شعبه دادگاه انقلاب می‌بایستی حضور پیدا کنم. ممکن هم هست که دادستان اتهامات را خیلی سنگین ندانسته و قرار منع تعقیب صادر نمایند.

این کل ماجرای آن روز بود. اما در خصوص حوادث و ماجراهای پشت پرده آن روز هم چند نکته را بگویم. حدود ساعت یک درحالی‌که بازپرسی همچنان ادامه داشت، آقای شفیعی بازپرسم گفتند که بازپرسی دارد تمام می‌شود و تا صدور کیفرخواست شما آزاد هستید اما یک نفر که کارمند رسمی دولت باشد با فیش حقوق و حکم رسمی می‌بایستی بیاید دادسرا و ضامن شما بشود. مبلغ ضمانت هم ۵۰ میلیون تومان در نظر گرفته‌شده. من با استفاده از تلفن بازپرس با دانشکده حقوق تماس گرفتم و تنها کسی که پیدا کردم خانم رحمانی کارشناس مرکز مطالعات بین‌المللی دانشکده بود؛ اما ایشان خرید خدمتی بودند و ازشان خواستم که یکی از همکاران که رسمی است را پیدا کنند و از ایشان خواهش کنند بیاید ضامن من بشود. چون از ایشان خبری نشد نگران شدم و تلفن زدم به دفتر رئیس دانشگاه آقای دکتر فرهاد رهبر. صورت مسئله را به آقای اسماعیل نژاد رئیس دفتر دکتر رهبر گفتم. باورم نمی‌شد وقتی دکتر فرهاد رهبر گفت خودش می‌خواهد بیاید و ضامن شود. گفتم نیازی نیست خودتان بیایید و نهایتاً با دستور رئیس دانشگاه، آقای دکتر کاظمی مدیر کل حقوقی دانشگاه با سه تن دیگر از همکاران آمدند. در ضمن خانم سنگتراش به همراه آقای صالحی مسئول امور آموزشی دانشکده به همراه خانم رحمانی هم آمدند. یک جورایی جلوی کارکنان دادستانی احساس مطبوعی به من دست داد. وقتی برگشتیم دانشگاه یک‌راست رفتم دفتر دکتر رهبر. او را بوسیدم و گفتم بچه‌های تهرون یک اصطلاح دارند به نام «مرام» انصافاً با اینکه از نظر سیاسی در دو قطب مخالف همدیگر هستیم اما آدم بامرامی هستی. گفت من به خاطر شما نکردم، به خاطر حفظ حرمت استاد دانشگاه تهران می‌خواستم بیایم.

این مال دکتر فرهاد رهبر اصولگرا؛ اما از دوستان اصلاح‌طلب هم چند نفر تماس تلفنی گرفتند از جمله دکتر عبدالله رمضان، دکتر یوسف مولایی، صدرا بهشتی پسر آقای علیرضا بهشتی شیرازی که بعد از جریانات ۲۲ خرداد ۸۸ در اوین به سر می‌برد، بچه‌های روزنامه‌های شرق، آرمان، اعتماد و آقای نکویی مدیرمسئول روزنامه قانون و بچه‌های سایت فرارو هم ابراز محبت و دلجویی کردند. از همه جالب‌تر آن است که ظرف ۵، ۶ روز گذشته شماری از همکاران و اساتید حقوقی دانشکده به همراه نزدیک به ۳۰ تن از حقوقدانان که نمی‌شناسمشان تماس گرفته و اعلام آمادگی کردنده‌اند که حاضرند وکالتم را بر عهده بگیرند. شگفت‌انگیز آنکه دست کم ۵ تن از آنان از فارغ‌التحصیلان جانباز دانشکده خودمان هستند که با صندلی چرخ‌دار حرکت می‌کنند. به قول فروغ «تنها صداست که می‌ماند» و تنها محبت این جانبازان، تلفن دکتر فرهاد رهبر و آن یک دوجین وکیل دادگستری اصلاح‌طلب که نمی‌شناسمشان است که باقی می‌ماند.

می‌ماند پاسخ به یک سؤال که خیلی‌ها ظرف این چند روز گذشته از من می‌پرسند: با توجه به تقاضای رئیس‌جمهور از اساتید دانشگاه در خصوص هسته‌ای که ساکت ننشینند و اظهار نظر نمایند، آقای روحانی و تشکیلات ایشان چه واکنشی نشان دادند؟ قبل از پاسخ بایستی بگویم که آخرین فکری که در مخیله‌ام وجود دارد آن است که ببینم آقای روحانی یا آن یکی دیگر از مسئول حکومتی چه کار می‌کنند، چه اظهارنظری دارند و سپس من موضع‌گیری نمایم. مقصودم این است که در خصوص هسته‌ای بنده الآن چند سالی می‌شود یعنی از دوران آقای احمدی‌نژاد به تدریج این سؤال را مطرح کرده‌ام که واقعاً هسته‌ای چه نفعی برای اقتصاد کشور داشته؟ لذا مطلقاً منتی بر سر آقای روحانی ندارم که چون شما گفتید اساتید دانشگاه در مورد هسته‌ای اظهارنظر بنمایند، بنده امتثال امر کردم و اظهار نظر نمودم. مرافعه بنده با آقایان شریعتمداری و جناب حمید رسایی خیلی پیش‌تر از امریه آقای روحانی خطاب به اساتید آغاز شده بود؛ اما و علیرغم همه این‌ها، من اگر جای آقای روحانی می‌بودم، نه به خاطر زیباکلام، بلکه به خاطر ارزش و احترامی که برای خودم و حرف خودم به عنوان یک رئیس‌جمهور قائل می‌بودم، به یکی از آبدارچی‌ها یا یکی از پیشخدمت‌ها یا یکی از باغبان‌های دستگاه ریاست جمهوری می‌گفتم که یک تماسی با این بابا (زیباکلام) بگیرید و یک دلجویی ازش بنمایید؛ اما آقای روحانی حتی این مقدار را هم دون شأن و مقامشان دانستند. اتفاقاً اشتباه می‌کنند، خیلی هم اشتباه می‌کنند. چون به قول فروغ «تنها صداست که می‌ماند».