بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
نامههای زیادی میرسد که این مطلب را عنوان یا گلهمندی میکنند. حالا که من صحبت میکنم از آنهایی که این مطلب را گفتهاند خواهش میکنم گوش بدهند. نوشتهاند به هر کاری که دست میزنم خراب میشود. در این کار که میگویید هر کاری دست میزنم. اگر خوب فکر کنید این تجزیه و تحلیلی که من میکنم همهی موارد میتوانید بکنید، یکی آن کار است، یکی هم شما هستید و یک طرف هم خدا است. که خدا فراهم کرده است. شما طبق معمول شروع به کار میکنید، پس در شروع کار بر شما ایرادی نیست خود کار هم کار معمولی است و همه انجام میدهند، پس این وضعیتی که گفتید (که هرکاری که میکنیم پیش نمیرود) برمیگردد به خدا. خدا یا شما را نمیخواهد! آیا شما را طرد کرده؟ نه! اگر نگاه کنید از همین گرفتاری که دارید، خیلیهای دیگر هم دارند یا موفق میشوند و بر مشکل پیروز میشوند و یا بر مشکل پیروز نمیشوند. خدا که با شما دشمنی ندارد، با یکی دیگر دوستیِ [خیلی نزدیکی] ندارد. همه را خودش آفریده است بعد از آنکه آنها آفرید یعنی به آنها اراده مستقل داد که خودت تصمیم بگیری، در این صورت ممکن است بین آنها تفاوت قائل بشود، یکی میشود حضرت ابراهیم و یکی هم میشود نمرود! اگر هم بگوییم خدا فلان جا ابراهیم را سر شکسته کرد، صحیح است خدا کرده است. ولی در مورد همهی مردم همه مثل هم هستند.
این گناهان کوچک (از نظر ما کوچک است، واِلّا اصلا خود گناه خیلی بزرگ است) اینها که همه مثل هم هستند، پس این شکستی که در کارها دارید یا از خود کار است یا از شماست. از خود کار یعنی کارتان صحیح نیست، دارید سحر و جادو برای کسی میکنید بعد میبینید هیچ اثری ندارد، میگویید خدا [با من دشمن است] نه، خدا با کار شما اصلاً دشمن است اگر یک کار بدی خداوند جلویش را میگیرد ممنونِ خدا باشید بدونِ اینکه خودتان بخواهید، میخواستید خطایی کنید خدا جلوی خطای شما را گرفته (ممنونش باشید). پس باید دقت هم کنید کاری که انجام میدهید خود کار خطا نباشد. ممکن است آن کار خطا باشد. فرض کنید یک شخصی معاملات ربایی میکند و خودش این وسط استفادهای میکند، این کار حلال نیست. از خدا باید ممنون باشیم که خدا کارشکنی کند، جلویش را بگیرد ولی اگر کار شما درست است و عیبی ندارد، پس عیب از خود شماست. این هم یک خاصیتی، بیماری نمیشود گفت، نه! یک انحرافی است که در غالب مردم و همهی ماها هست که هر اشتباه و خطایی که میشود بجای اینکه اول سعی کنند ببینند نقش خودشان در این خطا چیست! چقدر این خطا مربوط به کار خودشان است و آن را جبران کنند. دنبال این میگردند که برای این خطا یک مقصری پیدا کنند. وقتی این حالت خیلی شدید شد آن وقت بیماری روانی میشود. ولی خود این مسئله غالبا هست. خیلیها همهی ایرادات دیگران را میبینند و از خودشان هیچ چیزی نمیبینند. من به خیلیها توصیه کردم گفتم اول نگاه کن در همین خطا، یا بطور کلی نقص خودت و ایرادی که بر خودت وارد است چیست؟!
[در موردی که] زنها از شوهرشان شکایت میکردند. یک مرتبه خانمی خیلی صحبت کرد و همهی عیوب دنیا را هم برای شوهرش شمرد، که من در کتاب، گناهی پیدا نمیکردم که نوشته باشند و این خانم نگفته باشد. همهی آنها را گفت. من گفتم واقعا متاسفم برای شما که با شوهری زندگی میکنید که این همه گناه و خطا دارد. بعد گفتم عصبانی میشود؟ کی عصبانی میشود، وقتی از اداره میآید؟ گفت بله وقتی که از اداره میآید، سر نهار. گفتم، خب خسته است. شما خودتان بعد از خستگی عصبانی نمیشوید؟ گفت چرا گاهی میشوم! گفتم خُب شوهرتان هم که همینطوری است، پس ببخشیدش. (چون ربا مثال زدم) گفت پول نزول میدهد، گفتم مگر پول نزول حرام است؟ گفت بله، پول نزول حرام است! گفتم شما هم پس همین پول حرام را میخورید، گفت بله دیگر چاره نداریم. گفتم نه! میگویید نان حلال در بیاورید این نان حلال نیست، شما باعثش هستید. شما قناعت کنید به همان نان خالی ظهر بخورید تا وادار نشود برای اینکه پول بدست بیاورد ربا بگیرد. گفت خیلی خُب، یکی یکی گشتیم تمام آن عیوبی را که به شوهرش نسبت میداد خودش اقرار میکرد که دارد. گفتم خب ببینید شما آن همهی چیزهایی که به شوهرتان گفتید، حالا هم اعتراف کردید پس مثل همدیگر هستید. یا هر دو خوب هستید و یا هر دو بد! بروید با هم بسازید، رفت دیگر ندیدم بعد از آن بیاید شکایتی به من کند بنابراین خانم منصفی بود.
عیب مِی، جمله بگفتی هنرش نیز بگو
خانم منصفی بود وقتی با انصاف نگاه کرد به این گفتگوی ما، دید راست است اگر عیبی هست از خودش است. بنابراین اول بار هر نقص و عیبی را که برای دیگری در یک قضیهای قائل هستید، اول بگردید ببینید در خودتان هست یا نیست!
یک عیب دیگری که همه میگویند. وقتی شوهرمان از اداره یا محل کارش میآید حرف نمیزند. یک ورقه روزنامه نگاه میکند، دور میاندازد. گفتم چرا، مگر با شما قهر است؟ گفت نه وقتی سرحال است خیلی آدم مهربان، خوب و خون گرمی است. گفتم متاسفم، بعضیها دیگر اینطوری هستند شما خودتان چکار میکنید؟ کارش را گفت، بعد گفت خیلی خسته میشوم، گفتم در آن خستگی شوهرتان نیست، گفت نه، گفتم بچهها اذیت میکنند؟ گفت بله! میآیند میگویند مامان چنین، مامان چنان. من عصبانی میشوم و میگویم برو. ببینید پس شما هم در موقع خستگی عصبانی میشوید. خُب شوهرتان هم همینطوری است سعی کنید خستگی را با دیدار هم مرتفع کنید خسته است، هیچ حرف نمی زند، شما هم حرف نزنید. مثلاً تابستان است، بجای اینکه که حرف بزنید یک شربت توت فرنگی برایش ببرید، بنشینید بخورید. به هر جهت همیشه سعی کنید قضایا را تحلیل کنید و ببینید آنچه را که سهم تقصیر خودتان است؛ تشخیص بدهید و مطابق آن درمان کنید. طرف هم خوب میشود. این را هم بدانید برای اینکه تأیید بشوید میگویند مؤمن آینهی مؤمن است. شما این ایراد را دارید که دیگران را مقصر میدانید، آن گناه خودتان را در آینهی او میبینید (او صورتش مثل آینه شده است) پس خوشحال باشید که خداوند میتواند شما را به عنوان مؤمن قبول کند. چون مؤمن آینه مؤمن است. از این جهت خوشحال باشید و با اتکای به خداوند سعی کنید که آنچه که در خودتان خطا هست، آنها را مرتفع کنید تا دیگران هم که شما را میبینند (مثل آینه میبینند) شما را تأیید کنند.
آیهای در قرآن آمده است که میفرماید: أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ (بقره/۴۴) دیگران را به خوبی نصیحت میکنند ولی خودشان یادشان میرود (یعنی یادشان میرود همان حرفهایی که گفتند خودشان هم همانطور باشند) اصطلاح فارسی، تبدیل کردهاند به واعظ غیر متعظ، واعظی که خودش این پند را دارد میدهد، گوش نداده است و نشنیده. اگر زندگی آرام باشد. آرام یعنی هرکسی به وضعیت خودش واِلّا آرامشِ گوش و دهن جلویش را بگیرند زندگی آرام است، یا اصلاً زندگی نباشد. نه، آرامشی که در مسیرِ امر الهی باشد. امر الهی این است موجودی که خدا آفریده، این موجودات سعی کنند همان طوری باشند که خدا آفریده و دلش میخواهد. البته ما با خدا شخصاً که ارتباط نداریم یا باید از فرمایشات و نصایحی که به ما شده عبرت بگیریم و یا اینکه خودمان فکر کنیم که خداوند چرا ما را آفریده، خودمان دربیاوریم که اولاً بشر را بطور کلی چرا آفرید؟ و بعد هم در میان این بشرها من را چرا آفرید؟ این فکر را بکنیم، خود این فکر به ما قدرت میدهد که درک کنیم برای چه آفریده شدهایم، در اول پند صالح هم نوشته شده است. فکر کنیم که:
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
وقتی این را فهمیدیم میگوییم:
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
یعنی از همانجایی که آمدهام به همان جا هم بر میگردم. آیا خداوند بیکار بوده که ما را بیاورد اینجا، بعد هم دو مرتبه برمیگرداند به جای اول، نه! خداوند این موجودی را که آفرید و میخواست این موجود خلیفه او در روی زمین باشد میخواست تمام تجربیاتی که امکان دارد بدست بیاور،د باید بیاید جوامع بشری را ببیند، که کار خوب اثرش میماند و کار بد از بین میرود. این تجربیات را داشته باشید تا خودش وقتی صورت حساب خواست که کارهایت چیست، اینها را داشته باشید زندگی راحت میشود، انشاالله.
آخرین کلمه این است این حرفهایی که من میزنم، نگویید اینها زیادی است نه! خوب اگر دقت کنید هیچ کدام از این حرفها اضافی نیست، همه را در خودتان میبیند. درست است که باید به بهشت برویم انشاءالله و کارمان عبادت و بندگی خدا باشد، ولی اینها قدم اول عبادت است. یک ساختمان عظیمی که میبینید. مثلاً طاق کسری با این عظمت، آیا این سیمان که یک قطعه خاک ریزی است روی این استوار است؟ بله! همان خاک ریز هم باید بدانید تا بتوانید ساختمان عظیمی مثل طاق کسری را حفظ کنید و در خودتان نگه دارید.