پیکر دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی صبح روز پنجشنبه با حضور جمعی از دوستداران و بستگان وی، همچنین اساتید و دانشجویان، از مقابل بیمارستان مهر تهران تشییع شد.
به گزارش ایرنا، مراسم تشییع پیکر استاد دکتر باستانی پاریزی از مقابل بیمارستان مهر تا دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد و قرار است پیکر وی در قطعه ۲۵۰ بهشت زهرا (س) در کنار مزار همسرش آرام گیرد.
در این مراسم اسحاق جهانگیری معاون اول رئیسجمهوری، فرجی دانا وزیر علوم، تحقیقات و فناوری، امید سرپرست دانشگاه تهران، دعایی مدیر مسئول روزنامه اطلاعات، سید محمد حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد دولت دهم، استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، میرزاده رئیس دانشگاه آزاد، هاشمی استاندار تهران، رزم حسینی استاندار کرمان، مظفر، محمدعلی موحد مورخ، سهیل محمودی شاعر، بهمن فرمان آرا کارگردان، سید رسول جعفریان استاد دانشگاه و جمع زیادی از استادان و دانشجویان حضور داشتند.
محمد ابراهیم باستانی پاریزی که سوم دی ماه ۱۳۰۴ هـ. ش در پاریز، از توابع شهرستان سیرجان در استان کرمان متولد شد، کار خود را در دانشگاه تهران از سال ۱۳۳۸ با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ استاد تمام وقت آن دانشگاه بود و رابطه تنگاتنگی با این دانشگاه داشت. ایشان توسط وزارت علوم دولت محمود احمدینژاد، ناگهان حکم بازنشستگی اجباری دریافت کرد.
باستانی پاریزی صبح روز سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۳ پس از یک ماه بیماری کبد در بیمارستان مهر تهران دیده از جهان فرو بست.
حالا هزار وعدهٔ ناآمده هم باستانی را خوشحال نمیکند
در پی درگذشت استاد پاریزی، مقاماتی این ضایعه را تسلیت گفتند، اما همزمان رضا بردستانی، نویسنده و پژوهشگر و مسئول سابق بنیاد مهدی آذریزدی با نگارش یادداشتی از مرحوم باستانی پاریزی چنین گفت:
«وصال عاشق و معشوق در سایهٔ فراق…
باستانی پاریزی، هوشنگ مرادی کرمانی و من
رضا بردستانی
پنجم فروردین ۱۳۹۳ حوالیِ نیم چاشت دوستی قدیمی زنگ میزند پس از مدتهایی مدید بیمقدمه میگوید دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی به رحمت حق پیوسته است و… از همان لحظه مرور خیلی از خاطرات شروع میشود.
این اعتقادِی است عمیق؛
نوستالوژی میراثی است که باید در حافظهٔ جهانی به نام ما ایرانیها ثبت شود. برای این مدعا دلایلی دارم؛ یکی اینکه هیچ ملتی در هیچ ناحیتِ دنیا تا این اندازه که ایرانیهای خونگرم و مهربان به نوستالوژی وابستگی و پیوستگی دارند را نخواهید یافت این را با هزار و یک دلیل و مصداق میتوان ثابت کرد. از همان لحظهٔ تماس گویی در تونلِ زمان که نه اما در منشورِ نوستالوژی گرفتار میآیم و دلم میخواهد برای باستانی پاریزی بنویسم کسی که تاریخ را رنگ و جلایی نو بخشید و خیلیها را با کتاب آشتی داد. آشتی دادن با کتاب هنری بس عظیم است که خیلیها این مهم را به انجام رسانیدند مثلاً ذبیح الله منصوری و نیز مهدی آذر یزدی و صد البته ایرج افشار و شاید خیلیهای دیگر….
یاد حرفهای استاد علی باقرزاده (بقا) میافتم. از خاطراتش از یادکردهای او، از جلساتی که فقید سعید، ایرج افشار تحت عنوان ایرانشناسی و هر سال در شهری و دیاری برگزار میکرد. یاد خوش.
مشربیهای استاد پاریزی و علاقهمندی ایشان به برخی از بزرگان یزد به گونهای که در جای جای کتابهای او میتوان به نامهایی چون: ایرج افشار، علی باقرزاده، اسلامی ندوشن، حبیب یغمایی، عسکری کامران و خیلیهای دیگر اشاره کرد و چه بسیار نویسندگانی برخاسته از یزد که بارها از باستانی پاریزی و نوشتههایش نامها که نبردهاند و یادها که نکردهاند. از علاقه مندیِ مثال زدنیاش به کرمان، به سیرجان، به پاریز، به کویر، به بیابانهای کویر، به شبهای پرستاره ماهان و به دورنمای رؤیاییِ کویر.
و من چشم میدوزم به کتابهایم. به انبوهی از کتابهایی که یک وجه مشترک دارند:
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی،
تقریبا تمامی کتابهایش را دارم دو قفسه یا بیشتر. این دو قفسه یا بیشتر فقط به کتابهایی اختصاص دارد که او طی سالیان دراز در پس هر تحقیق و پژوهش و تجربه و سفر و حضر نگاشته است.
کتابهایی که بیشتر آنها را خواندهام. کتابهایی که به نحوی از انحاء از هرکجا که شروع شود به کویر ختم میشود و به هر کجا که ختم شود از کویر سر بر میدارد و این دلبستگی مثال زدنی است. شاید سالیانی طولانی سپری شود و تازه بفهمیم امثال باستانی پاریزی چه خدمتها به کرمان و کویر که عرضه نداشتند.
رابطهٔ خوبی با اصحاب جرایدِ سابق یزد، نویسندگانِ پا به سن گذاشتهٔ یزد و فرهنگ دوستانِ حالا دیگر پیشکسوت یزد داشت. رابطه یعنی رفت و آمد، نامه نگاری و حتی یاد و نامهایی که از برخی از رجال یزد در جای جای آثارش میتوان دید. و این، حکایت از همزاد پنداری کویرنشینانی دارد که قدر دوستیها راگاه بیش از آب میدانند. اصلاً قدرشناسیهایشان بوی قدمت میدهد، یادآورِ روح بخشی کاریزها است این رابطهها و گویی مثل خیلی از باورها و حقایقِ کتمان ناپذیرِ دیگر ریشه در تاریخ دارد. کرمانیهای قدیم شیخ ابوالقاسم هرندی را به خوبی میشناسند. همان قدیمیهای کرمان هنوز هم حاج محمد آگاه را از یاد نبردهاند. یکی در تجارت پسته سرآمد بود و دیگری در صنعت فرش و چه نیکو انسانهایی.
حتی قرابت و نزدیکی این دو استان را میتوان در تجارت، فرهنگ، زندگی و خیلی موارد دیگر یافت و همهٔ اینها یعنی یزدیها هم به اندازهٔ کرمانیها، سیرجانیها، پاریزیها، دانش آموختگان تاریخ در محضر استاد و همهٔ دوستانِ استاد از این فقدان غمگیناند.
خیلی نگذشته است؛ همایش ملی مترجمان کرد ایرانی در سنندج که به پاسداشت مقام و مرتبهٔ قاضی و یونسی برگزار شد. هوشنگ مرادی کرمانی میهمانی عزیز بود از خطهٔ کرمان که به واسطهٔ اندک آشنایی قبلی چه صحبتها که نکردیم و چه حرفها که نزدیم! از «شما که غریبه نیستید» در حضور دکتر میر منصور ثروت، تا قصههای مجید؛ از گذشتههای کودکِ دیروز و نویسندهٔ نامدار امروز و از جمله چه سپاسمندیها و تشکرها که بر جای آوردیم از موضع حق مدارانهٔ ایشان در گلایه از عدم برگزاری بزرگداشت استاد باستانی پاریزی که گویا قولها داده بودند و هر بار به دلیلی نامعلوم به فراموشی سپرده شده بود. غافل از اینکه سالیان سال قبل قیصر ادبیات ایران صمیمانه سروده بود:
حرفهای ما هنوز ناتمام…
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
آی…
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود
حالا هزار وعدهٔ ناآمده هم باستانی را خوشحال نخواهد کرد. باستانی بزرگداشتش را کتابهایی کهگاه عدد چاپهایش از بیست هم فراتر رفته بود گرفته بودند اما….
کمی دورتر… خیلیها استاد را در همان پیاده روی معروف روبروی دانشگاه تهران ایستاده و زُلزده به ویترین کتابها به یاد دارند…
و کمی دورتر… شاگردانش حرفهای او را که از تاریخ میگفت در گوش و چه گوش نواز میشنیدند و این همان بازی عشق است که با آدمیزادگان چه طرفه کاریها و نرد باختنهایی که ندارد. امروز و کمی زودتر از یک قرن؛ استاد باستانی پاریزی به مثابهٔ عاشقی دلباخته خود را به بلندای تاریخ میرساند و تو در این فراق وصال عاشق و معشوق را به نظاره ایستادهای گویی فراق باستانی هم باید همسان سخنان و لحن و قلم شیوا و شیرینش، زیبا و دلنشین باشد.
امسال سالی است که آمیختهای از اقتصاد و فرهنگ قرار است بیشتر دیده شود و بد نیست اگر سیاسیون کار خویش به انجام خیر رسانند و اهل فرهنگ را وابنهند که اسبابِ امور خویش مهیا کنند و بر مملکت خویش نظارت که نه سیاسیون را هنر فرهنگ محوران باشد و نه فرهنگ اندیشان را سودای سیاست.
از همین جا و به اعتقاد «الحرف یجر الکلام» نقبی میزنیم به خطابهٔ حاج میرزا یحیی دولت آبادی که بر پیشانی کتاب منشآت قائم مقام فراهانی (به سعی و اهتمام: سید بدرالدین یغمایی) نگاشته است تحتِ عنوانِ ِ «ادیبِ سیاست مدار یا سیاست مدار ادیب»:
«ادیب سیاستمداری که بخواهد با قلم کار شمشیر بکند و یا با علم، کار قدرت، هر دو ناقص میشود. بلی پیشرفت هر یک محتاج است به مساعدت دیگری. و از همین نقطهٔ نظر است که ارباب فضل و ادب، غالباً مقاصد حسنهٔ خود را به دست سیاستمداران اجراء مینمودند و سیاستمداران بزرگ ادباء و فضلای عالی مقام را انیس و جلیس خود میساختند، در رتق و فتق امور از آراء بیآلایش ایشان استفاده میکردند؛ شمشیر را به دست خود میگرفتند و قلم را به دست صاحب قلم میدادند و بیرخصت قلم، شمشیر فرود نمیاوردند؛ تا از میان این دو نیرو، قوهٔ سوم معتدلی هویدا گردد که به واسطهٔ آن نیرو بتوان مهر و قمر را به هم آمیخت؛ مملکت دلها را مسخر ساخت؛ پراکندگیها را به هم پیوست و به مقاصد کامیاب گردید. ارباب فضل و ادب هم، به ملاحظهٔ این امر اساسی، و دیگر برای… از تصدی امور سیاسی دوری میجستهاند و…»
از تمامی این حرفها بگذریم باید معترف بود بر اینکه:
نوشتن این تعداد کتاب، تحقیق، ترجمه، پژوهش در کمتر از یکصدسال از آن نادره کارهایی است که باید شیفته و شیدا باشی واگرنه پیمودن «پاریز تا پاریس» یک عمر زمان میبرد. نگارش «سبعهٔ ثمانیه» سالیان درازی به سرانجام خواهد رسید و حکایات و گرفتاریهایی که از خامهٔ افسون گر او بر صفحاتی متعدد خوش نشستند به این سادگیها قد بر نمیافراشت.
پنجم فروردین یکی دیگر از السابقون السابقون علم و اندیشه چهره در نقاب خاک کشید اما دریغ و افسوس از آن کسانی که سلیقه به خرج ندادند و یاد و نامش را در اثنای حیاتش پاس نداشتند. شاید حالا بیشتر به عمق گلایه و اعتراض خالق «قصههای مجید» پی ببریم زیرا این عزیزان پا به سن نهاده اگرچه در عزیز ماندنشان شکی نیست اما در همیشه ماندگاری اشان باید تردید کرد. باستانی پاریزی رفت و از خود آثاری بر جای نهاد که هیچگاه نمیتوان او را به این آسانیها از یاد برد.»