عماد افروغ به علما و بزرگان دینی هشدار می دهد: بزرگان تمام ادیان باید متوجه شرایط حساس زمانی و مکانی شوند، بدانند که روح دین مهم تر از آیین ها و رفتارهای دینی است، دعواهای تاریخی را کنار بگذارند و جوهر گرایانه به دین بنگرند. باید متوجه شوند چه دام هایی به نام نبرد ادیان بر سر راه آنها ایجاد شده تا منافع خود را پیش برند. باید از قشری گری، تفکر جمودگرا، متعصبانه و بنیادگرایی های سلفی مآبی که امروز در جهان مسیحیت و به طور ویژه در جهان اسلام مشاهده می شود، فاصله گرفت و به گونه ای دیگر جهان را نگریست.
این استاد دانشگاه در گفت وگوی تفصیلی با پایگاه اطلاع رسانی شفقنا بر وجود یک رابطه درونی، ذاتی و متقارن بین دین و صلح تاکید می کند و معتقد است که جنگ های تاریخی منتسب به جنگ ادیان، به نام دین بوده اند و نه دینی و صدالبته آموزه های اسلام و سیره نظری و عملی بزرگان دینی حکایت کننده صلح است.
افروغ در این گفت و گو در ارتباط با دو مقوله اختلافات فکری و اعتقادی میان مذاهب و وحدت میان آنها می گوید:” با مقایسه ای میان مشترکات اسلام و مسیحیت و مشترکات شیعه و سنی می توان گفت گرچه اسلام و مسیحیت مشترکات بسیاری دارند اما اشتراکات در جهان اسلام و میان اهل سنت و شیعه بسیار و …فراوان است؛ توحید، نبوت، معاد، عدالت، نماز، زکات، روزه، حج و بسیاری دیگر از نمونه های آن است. چرا باید به این معانی توجه نداشت و تنها به تفاوت ها تکیه کرد؟ “.
این پژوهش گر در پاسخ به این سوال که جهان امروز چگونه می تواند این اختلافات تاریخی را پایان دهد توضیح می دهد:” باید بخشی از تاریخ را فراموش کرد و همیشه به فکر جنگ های گذشته و در حال انتقام نبود. این انتقام ها نیز هیچ ارتباطی به پیام دین ندارد زیرا دین، گذشت را بالاترین فعل اخلاقی برای مقابله با بدی ها و زشتی ها می داند اما اگر جایی ظلمی صورت می گیرد، نمی توان به مظلوم گفت ببخش، بلکه باید جلوی ظلم ظالم را گرفت. نکته دیگر این است که در زمان جنگ با ظلم و ظالم دارد و ما حق خروج از حد را نداریم یعنی حتی مقابله و مقاتله با ظالم یا دفاع در برابر او نیز محدود به شرایطی است و حق تجاوز نداریم. بشر امروز باید کمی ژرف نگر بوده و به تفاوت های زمینه ای و وحدت ها و اصول مشترک توجه بیشتری داشته باشد زیرا امروز دشمن، دشمن دینی نیست.”
او می افزاید: “محرک دینی، محرکی قوی است و تفاوت بسیاری با با محرک های سیاسی، اقتصادی و… دارد یعنی حتی اگر محرک های سیاسی و اقتصادی نیز حکم ایدئولوژیک شدن پیدا کنند، هیچ گاه شدت و قوت آنها مانند محرک های دینی ایدئولوژیک نیست. متاسفانه به همین دلیل بعضی افراد از این مساله سوءاستفاده می کنند. باید جلوی این سوءاستفاده ها را گرفت و آگاهی بخشی کرد؛ علما وظیفه خطیری در این زمینه دارند. در صورتی که آحاد هر جامعه ای بفهمد که باید عقل و فهم خود را بارور کند، به آگاهی قابل قبولی برسد و نیز متناسب با این آگاهی انگیزه ها و مهارت های خود را سامان دهد، به سادگی اسیر یکسری تحریکات بیرونی که به نام دین صورت می گیرد، نخواهد شد. کسی منکر عاطفه نیست اما می توان ترجمه ای عقلانی از خود عاطفه داشت و صرفا عاطفه گرایانه دین را بسط نداد بلکه عقل گرایانه نیز گسترش دین را مورد توجه قرار داد.”
افروغ در پاسخ به این سوال که آیا قشری گری به مذهب خاصی تعلق دارد و دین آن را می پذیرد پاسخ می دهد: در این زمینه در جهان تسنن، «اشعری گری» و در جهان تشیع نیز «اخباری گری» وجود داشته است. این دیدگاه ها نوعی رفتارگرایی هستند که اصالت را به رفتار و آیین و نه به جوهر و… معنا می دهند. اصالت پیدا کردن رفتارگرایی، عامل دعوا و اصالت یافتن جوهر و معنا عامل پذیرش تکثرات آیینی و رفتاری می شود. فراموش نکنیم که بزرگان دینی نیز احکام را وجه نازل و مرتبه سوم دین می دانند یعنی مغایر با آنها نیست؛ اول اعتقادات، بعد اخلاقیات و سپس احکام مطرح می شود بنابراین کسی مخالف احکام نیست اما باید به مرتبت آنها توجه داشت. شرایط آن عنصر علی و ساز و کار درونی دین را توحید می دانیم، حال این توحید می تواند با عطف به شرایط، زمینه ها و حتی شرایط جغرافیایی مختلف، نمودهای مختلفی داشته باشد. به طور مثال آیا لباس همه اقوام مسلمان یکسان است؟ آیا در یک جامعه و یک کشور، تمام مناطق یک نوع لباس می پوشند؟ خیر! حد شرعی را نگه می دارند اما شرایط جغرافیایی و اقتضائات محیطی و طبیعی آنها در رنگ و… تفاوت ایجاد می کند. نباید فکر کرد یک خدا، یک نماد و یک خدا، یک نمود بلکه باید به تفاوت ها و کثرت سلایق توجه داشت. “
وی تصریح می کند: “پلورالیسم اجتماعی با پلورالیسم معرفتی فرق می کند و به معنای توجه به سلایق و دیدگاه های مختلف است. آیا گرایشات دینی توده ها نیز مانند گرایشات دینی اقشار متوسط به بالاست؟ خیر! به این شکل نیست. گرایش دینی توده ها احساسی تر و هیجانی تر است و گرایش دینی اقشار خاص شکل های دیگری دارد. آیا می توان گفت به این دلیل او دین دارد، او ندارد؟ مساله ای درست فهم نشده است، فکر نمی کنیم مفهومی به نام جامعه وجود دارد. زمانی که گفته می شود «جامعه»، این جامعه قواعد، رده بندی ها، روابط و ساختارهای خاص خود را دارد که بسیاری از آنها درست و بسیاری دیگر معیوب هستند اما واقعیت این است که هیچ جامعه ای نمی تواند بدون تفکیک پیش رود و تفکیک بخش اجتناب ناپذیر جامعه است که باید به آن توجه داشت. تفاوت های اجتماعی خاص یک واقعیت است. می توان ضمن توجه به این تفکیک ها و تمایزیافتگی ها به عناصر وحدت بخش میان آنها نیز توجه کرد. نباید تعامل بین دین و جامعه را فراموش کرد، آنها تعامل دارند یعنی عموم و خصوص من وجه دارند. به هر حال جامعه نیز برای خود اعتبار، حرکت، روابط، فرایند و ساختارهایی دارد که کسی مدعی نیست که تمام اینها درست است اما می توان سره از ناسره کرد، روابط و ساختارهای غلط را کنار گذاشت و با روابط و ساختارهای خوب جایگزین کرد. باید کمی مساله محورتر، جامع تر و عمیق تر به مساله مرتبط با ادیان- چه بین ادیان چه درون ادیان و مباحث فرقه یی- نگریست.”
او می افزاید: امروز نان برداشت های غلط خود را می خوریم. آنچه امروز در جهان اسلام مشاهده می شود، به قد و قواره عالمان و به تبع آن تفسیر غالب وابسته است؛ اگر آن قواره بزرگ باشد، انسان ها نیز انسان های بزرگی خواهند بود و برعکس. باید اینها را فهمید، این مسایل معرفت شناسی که امروزه مطرح است، واقعا می توانند راهگشا باشند. هر رفتاری که در جهان اسلام رخ می دهد را که نباید دینی خواند. این در جهان شیعه کاملا شناخته شده است، به طور مثال آیا می تواند گفت افرادی که با امام حسین(ع) محاربه کردند، انگیزه دینی نداشتند؟ افرادی که با امام علی(ع) محاربه کردند، انگیزه دینی نداشتند؟ آنها که در ظاهر به نماز شب نیز معروف بودند. این رفتار است، باید بصیرت و عقل، حضور و نمود داشته باشد. به نظر می رسد مساله جهان اسلام، بی توجهی به عقل است، آن هم توسط فرقه هایی که هیچ اعتنایی به عقل ندارند، حال چه در جهان تسنن چه در جهان تشیع. بارها در رابطه با وضعیت پیش آمده در مصر گفته شده است که اگر مرسی اهل عقل بود و تفکر سلفی نداشت، بسیار ساده می توانست از فرصت ایجاد شده استفاده کند؛ تفکر سلفی آقای مرسی بود که کار دست او داد. باید آگاه بود که این مسایل هیچ ارتباطی به دین ندارد و همه آنها به دین تحمیل شده است. انسان بزرگ، تفسیر بزرگ و انسان حکیم تفسیر حکیمانه از قرآن می کند و این مساله به دین ارتباطی ندارد. پیش فرض های برخی انسان ها کوچک است که متاسفانه این پیش فرض ها به دین نیز تحمیل می شود. جهان اسلام واقعا به یک نهضت بزرگ نیاز دارد؛ این نهضت می تواند هم دینی، هم معرفتی، هم سیاسی و هم اقتصادی و فرهنگی باشد.
این نماینده اسبق مجلس در باره نقش جمهوری اسلامی تاکید می کند: جمهوری اسلامی ایران جایگاه ویژه ای در این تحول داشت و به نظر می رسد آن طور که باید و شاید از بسیاری از فرصت ها استفاده خوبی نشد. ایران می توانست اتحادیه های فرهنگی، سیاسی،افتصادی و … را شکل دهد، ملزومات وحدت را پیش برد. به نظر می رسد تا حدی دچار روزمرگی، سیاست زدگی و اقتصادزدگی شده ایم و ظاهرا دنیا با لطایف الحیلی برایمان حرف اول را می زند. متاسفانه این مساله در برخی افراد که متولی امور هستند، کاملا قابل مشاهده است و گفتن آن جز تازه کردن دردها فایده ای ندارد.
مشروح این گفت و گو را در اینجا:
اختلافات فرقه یی و درون دینی امروز به مهم ترین مساله جهان اسلام تبدیل شده و خطر نفوذ افراطیون مذاهب مختلف در قدرت، آینده خاورمیانه و جهان اسلام را با تردیدهایی همراه کرده است. افراطیون تلاش دارند قرائت خشونت گرایانه خود از دین را به اسلام منتسب کنند در حالی که دین با صلح همنشین است. در همین زمینه عماد افروغ کتابی با عنوان «توحیدگرایی و صلح» در دست چاپ دارد.
افروغ در گفت وگوی مفصل با شفقنا بر وجود یک رابطه درونی، ذاتی و متقارن بین دین و صلح تاکید می کند و معتقد است که جنگ های تاریخی منتسب به جنگ ادیان، به نام دین بوده اند و نه دینی و صدالبته آموزه های اسلام و سیره نظری و عملی بزرگان دینی حکایت کننده صلح است.
گفت وگو با عماد افروغ را می خوانید:
*موضوع صحبت ما اختلافات فرقه یی و شیعه و سنی است اما پیش از آن می خواهم بپرسم چرا انسان به عنوان یک موجود اجتماعی، در اغلب برگ های تاریخ، جنگ را به صلح ترجیح داده و گاه کسانی در جنگ هایی کشته شده اند که نمی دانستند جنگ و مبنای اصلی اختلاف چه بوده است و صرفا بر مبنای یک دستور وارد جنگ شده اند؟
یک رابطه درونی، ذاتی و متقارن بین دین و صلح وجود دارد. در حقیقت جنگ هایی که در طول تاریخ، به نام دین راه اندازی شده اند، حکایت از سوءاستفاده از دین می کنند یعنی هدف اصلی آن زیر لعاب و نقاب دین بوده یا اینکه دین در مقام دفاع بوده است. عده ای مطرح می کنند که «هر جا پای دین هست، پای جنگ هم هست»؛ می توان نشان داد به این شکل نیست زیرا جنگ هایی در تاریخ وجود دارد که ارتباطی به دین نداشته اند و در زمان هایی نیز دین، عامل اصلی صلح جویی بوده است. به ویژه امروز اتفاقات بسیار خوبی در مورد گفت وگوی بین ادیان مشاهده می شود و تقریبا تمام ادیان شناخته شده ابراهیمی و حتی غیر ابراهیمی، متوجه این معنا شده اند که راه نجاتشان توجه به آموزه های دیگری یعنی آموزه های مربوط به سایر ادیان است اما اتفاقات رخ داده در تاریخ نشان می دهند که متاسفانه جنگ های بینادینی و درون دینی بسیاری(میان مذاهب و فرقه های مختلف یک دین) در طول تاریخ به نام دین صورت گرفته است. همانطور که تاکید شد این جنگ ها به نام دین بوده است و هنگامی که جنگی تنها به نام دین اتفاق می افتد، نمی توان آن را واقعا جنگی دینی دانست. منافع گروهی، سوءاستفاده مستقیم و آگاهانه برخی افراد از دین، تفسیرهای قشری، سطحی، جمودگرایانه و بی توجه به جوهر دین یا به نوعی تقلیل دین به لایه های رویین و رفتاری آن در این زمینه دخالت دارند و نقش ایفا می کنند. عامل دیگر این است که همه، حقیقت را پیش خود می دانند و حتی حاضر نیستند برای اثبات این حقیقت متصور خود با دیگری گفت و گو و دیدگاه های خود را از طریق یک گفت وگوی تعریف شده منتقل کنند. نکته دیگر این است که با نگاهی خوب مشاهده می شود که همه چیز مهیای جنگ است و زمینه های موجود، بیشتر، انسان ها را به جنگ فرا می خواند تا صلح و دستیابی به صلح، امر سخت تری است.
*چرا؟ چه زمینه هایی انسان را به جنگ فرامی خوانند؟
زیرا افراد دارای ویژگی های ذاتی خاصی هستند که اگر نگوییم صرفا میل به بدی است، به هر حال میل به بدی نیز در انسان ها وجود دارد. منظور این نیست که انسان ها به طور ذاتی شریر هستند یا تنها میل به بدی و شرارت در آنها وجود دارد اما مبنای شرارت نیز درون انسان ها موجود است. زیاده خواهی، منفعت طلبی، خودخواهی، تفاوت های موجود بین گروه های مختلف اجتماعی، نابرابری های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، تضاد و تنش های مسلم در این عالم از جمله نمودهای آن هستند. باید از مدینه فاضله متعالی سخن گفت و به سمت آن حرکت کرد اما نمی توان آن را در این دنیا محقق کرد. این دنیا عالم جسم و دارای تضادهای فراوان است، عالم آخرت و عالم مجردات است که در آن سخن از جمع الجمع و وحدت است. به ویژه قدرت های جهانی که با تضادهای مختلفی رو به رو هستند، برای فروکش کردن تضادهای خود دست به تولید فضا از طریق تجاوزهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، جغرافیایی و … به فضای دیگری می زنند. بر این اساس این صلح است که نیاز به خویشتنداری، گذشت، عشق، عدالت اجتماعی، انحاء فقر، فرهنگ همزیستی مشترک و توجه به عوامل عدیده ای دارد که شاید در یک کلام بتوان گفت صلح نیازمند فهم عشق، محبت، توجه به دیگری و فهم دیگرگرایی در پرتو اتصال به خدا دارد. این سخت است و نمی توان گفت همه انسان ها اخلاق مدار و شکیبا هستند و گذشت می کنند بنابراین مشاهده حوادثی که شما اشاره کردید در تاریخ، اتفاق عجیبی نیست. همه سخن این است که این اتفاقات ارتباطی با دین ندارند و تنها به نام دین بوده اند. با توجه به آیاتی مانند «لا اِکْراه فِی الدّین…»، جوهر دین حتی برای نشر توحید نیز حق استفاده از اجبار و اکراه را نمی دهد. در جایی دیگر، پیامبر(ص) مورد خطاب قرار می گیرد که «…أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ(یونس/۹۹)» مضمون آیه چنین است که «ای پیغمبر! مگر با اکراه می شود انسان ها مومن شوند؟» یعنی کسی نمی تواند با اکراه و اجبار ایمان آورد و خداوند نیز دین از روی اکراه را نمی خواهد. حتی مراجع تقلید از جمله آقای جوادی آملی نیز به تعبیری فرموده اند که «ما جز جهاد دفاعی، جهاد دیگری نداشتیم که آن هم برای دفاع از ارزش ها و جلوگیری از ظلم و تجاوز بوده است.» مساله دفاع با هجمه و جنگ، متفاوت است و فرد صلح طلب باید به مقولات دفاع نیز توجه داشته باشد. آموزه های اسلام و سیره نظری و عملی بزرگان دینی ما همه حکایت از صلح می کند.
*به طور مثال؟
می توان از عهدنامه پیامبر اکرم(ص)، رساله سجادیه و نامه امام علی(ع) به مالک اشتر نام برد. در نامه امام(ع) به مالک، چندین حق برای انسان ها، چه مسلمان باشند چه غیر مسلمان، ذکر می شود؛ حتی حقوق غیر مسلمان ها از حقوق مسلمان ها نیز بیشتر بوده است زیرا علاوه بر برخورداری از حقوق مسلمان ها، در حریم دینی خود نیز از حقوق ویژه خود متنعم بوده اند. با مشاهده این موارد، پیش روی خود متوجه می شوید که رابطه واقعا رابطه درونی صلح و دین است اما متاسفانه بشر در برخی از مقاطع تاریخی، خصایلی که با جنگ عجین بوده را بعضا به نام دین نوشته است، شاید به عمد نیز این کار انجام شده باشد تا یک توجیه دینی برای زیاده خواهی های خود ایجاد کند. این موارد از مقطعی زمانی به مقطع دیگر فرق می کند، باید آنها را در تاریخ خود و با توجه به نقش شرایط زمانی، مکانی و حتی گفتمانی در ظهور و بروز جنگ ها و حتی صلح ها بررسی کرد. به نظر می رسد آنچه امروزه با آن رو به رو هستیم، دارای دو عامل اساسی است؛ تفسیرهای قشری، سطحی، همراه با تعصب و بی توجه به شرایط زمانی و مکانی و دیگری توجه به توطئه های بیرونی است. به طور مثال نمی توان کتاب یا مقاله معروف هانتینگتون را در نظر نگرفت، آنجا که بحث نبرد تمدن ها را مطرح می کند. از دوستان خواهش می کنم یک بار دیگر این مقاله را بخوانند، به تازگی مجددا به متن انگلیسی آن رجوع کردم، این مقاله کاملا در حال فراهم کردن بستری برای جنگ مذهبی است. هانتیگتون فرض را بر این می گذارد که نبرد تمدن ها یک واقعیت است، تمدن های امروز هم مسیحی، مسلمان یا شین تویی هستند بنابراین خواه ناخواه این نبرد، نبرد بین ادیان خواهد بود یعنی از ابتدا تا انتها مغالطه است.
*بر چه اساسی آن را مغالطه می دانید؟
به عنوان مثال می گوید یک انسان نمی تواند هم مسلمان و هم مسیحی باشد اما می تواند مثلا شهروند دو کشور باشد. این کاملا اشتباه است؛ انسان می تواند هم مسلمان و هم مسیحی باشد. یک مسلمان با توجه به جایگاهی که در قرآن برای حضرت مسیح (ع) و حضرت موسی(ع) قرار داده شده است، منکر آنها نیست و شاید بتوان گفت در میان مسلمان ها شناخت بسیار دقیق تری از این پیامبران نسبت به بسیاری از افراد منتسب به آنها وجود دارد. انبیای پیشین به شکلی در قرآن معرفی شده اند که شاید مسلمانان از طریق قرآن دارای بسیاری از اسناد در خصوص حضرت موسی(ع) و عیسی(ع) باشند که خود جهان یهودیت و مسیحیت از آن محرومند. این یک واقعیت و اعتراف خود ایشان است که اطلاعات چندانی از زندگی حضرت عیسی(ع) ندارند، جز آنچه در عهد عتیق و عهد جدید آمده است. پیشنهاد من به آنها این است که قرآن را مطالعه کنند، به نظر می رسد آنها باید به طریق اولی نسبت به پیامبر اسلام(ص) عنایت، ارادت و تواضع داشته باشند، زیرا که ایشان پیامبران پیشین را تایید و همواره از آنها به نیکی یاد می کند. مسلمانان با داشتن کتابی چون قرآن که وحی منزل و دست نخورده است و در آن همواره حکایت از انبیای بزرگ الهی شده است، همیشه از پیامبران پیشین با کرامت یاد می کنند و باید هم چنین باشد. جهان امروز جهانی سرشار از تضاد است و قدرت ها به ویژه قدرت های سرمایه داری این را می دانند که راه نجاتشان از طریق دیگرسازی و ایجاد افتراق است. دیگرسازی جدید سرمایه داری آمریکا از طریق دشمن تراشی به نام اسلام است یعنی دیگری قدیمی او که شوروی بود، امروز جای خود را به اسلام داده است بنابراین باید تفرقه و تشتت ایجاد کند. از سوی دیگر مشاهده می شود نظریه پردازانی مانند هانتینگتون نیز بستر را برای چنین جنگ های فرقه ای فراهم کرده اند. با مطالعه متون معتبر فعلی اصحاب کلیسا مشاهده می شود آنها متوجه این مساله شدند که راه نجاتشان جنگ نیست، گفت وگو و همزیستی است و دست هانتینگتون و سایر نظریه پردازان و استراتژیست های سرمایه داری آمریکا را خواندند، ما انتظار داریم در جهان اسلام هم این اتفاق رخ دهد. ما در زمینه گفت وگوهای بین ادیان توفیق خوبی داریم اما در خصوص گفت وگوی درون دینی واقعا می توان گفت که هیچ توفیقی نداشته ایم. چرا دعوای بین شیعه و سنی کماکان وجود دارد؟ چرا ما کاسه داغ تر از آش هستیم؟ زمانی در همایش امام علی(ع) مطرح کردم که ما همیشه از امام(ع) برای هویت شیعی خود استفاده می کنیم، یکبار بیاییم از شخصیت ایشان برای هویت اسلامی خود استفاده کنیم. یک بار به جای نگاه به امام علی(ع) از منظر تفکیک، از منظر انسجام و وحدت به ایشان نگاه کرد یعنی علی(ع) مظهر وحدت جهان اسلام و نه مظهر صرف هویت شیعی شود. شاید این برای بعضی ها سخت باشد اما علی(ع) که وابسته و متعلق به یک طایفه و مذهب خاص نبود. به اعتقاد من امام علی(ع)، نه تنها مظهر و آینه تمام نمای اسلام است بلکه آینه تمام نمای تمام ادیان است. اینکه وقتی جمله ای از حضرت علی(ع) در جلسات گفت و گوی ادیان مطرح می شود، طرف مسیحی می گوید: «برادر! لطف کن این را به عربی هم بگو!» به چه معناست؟ ما چه می کنیم؟ یعنی شخصیتی که مظهر وحدت، تجلی تمام نمای وحی و پیام خداست را بعضا ابزار انتقام گیری های مذهبی می کنیم.
* دو مقوله اختلافات فکری و اعتقادی میان مذاهب و وحدت میان آنها به چه شکل قابل جمع است؟
کسی نمی خواهد بگوید به این مسایل نباید توجه شود بلکه این مسایل را نباید به سطح توده ها کشاند. اختلافات باید بین علما بحث شود، بحث میان علما در مورد اختلافات یک نمود و عدم بحث آنها نمود دیگری خواهد داشت. علما در زمان بحث، نه دعوا که گفت وگو می کنند، متوجه شرایط زمانی و مکانی می شوند و می فهمند که امروز باید اختلافات را کنار گذاشت و بیشتر به مشترکات پرداخت. با مقایسه ای میان مشترکات اسلام و مسیحیت و مشترکات شیعه و سنی می توان گفت گرچه اسلام و مسیحیت مشترکات بسیاری دارند اما اشتراکات در جهان اسلام و میان اهل سنت و شیعه بسیار و …فراوان است؛ توحید، نبوت، معاد، عدالت، نماز، زکات، روزه، حج و بسیاری دیگر از نمونه های آن است. چرا باید به این معانی توجه نداشت و تنها به تفاوت ها تکیه کرد؟ آنچه امروز جهان ادیان به آن نیاز دارد و حتی جهان مسیحیت نیز به آن رسیده، تاکید بر اشتراکات است یعنی امروز باید به مشترکات توجه داشت. جنگ تمدنی که هانتینگتون کلید زد و آمریکا نیز به دنبال چنین توجیهاتی بود، کاری می کند که تکیه صرفا بر تفاوت ها باشد. تکیه بر تفاوت ها موجب می شود که اختلافات به حد غیر قابل قبول خود برسد. باید بر مشترکات معرفتی، فقهی و اخلاقی میان شیعه و سنی تکیه کرد و جهان را از منظر صلح دید. باید ویژگی هایی که برای حکومت آخر الزمان قائل هستیم را فهم و تلاش کنیم امروز با آن ویژگی ها زندگی کنیم تا بستر برای بروز آن ویژگی ها فراهم شود. مگر در جامعه مهدوی یا جامعه آخرالزمانی صلح، گذشت، اخلاق و قناعت وجود ندارد؟ بنابراین باید تلاش کرد رفتاری قانعانه، عاشقانه و عادلانه داشت. بشر باید خود را پیدا کند، بررسی کند چرا در طول تاریخ، جنگ اتفاق افتاده است؟ این جنگ ها چه ریشه ای داشته اند؟ آیا واقعا دین، موید این جنگ ها بوده یا مخالف این جنگ ها بوده است؟ بعضا تفسیرهای غلطی به نام دین یا از دین صورت گرفته بوده است اما با نگاهی جوهری و ژرف به دین مشاهده می شود، پیام دین جز صلح نیست اما نه صلح منفی بلکه صلح مثبت. صلح منفی به این معناست که گاهی دیده می شود همه مسلح و از حمله احتمالی دیگری در هراس هستند، باید به دنبال یک صلح مثبت بود. در صلح مثبت، انسان ها آسوده به خواب می روند و از تجاوزهای دیگری هراسی ندارند و ایمن هستند.
*با توجه به تاکید شما بر اینکه جنگ های رخ داده در طول تاریخ به نام دین است اما در جوهر دین نیست، این انتخاب جنگ به جای صلح چه سودی به بشر می رسانده است؟ اگر فرض بگیریم مبنای جنگ های تاریخ بیشتر اقتصادی بوده تا اعتقادی، چطور می توان این جنگ هایی که براساس اختلافات اعتقادی شکل می گیرد را توجیه کرد؟
نمی گویم که چنین جنگ هایی نبوده، به نام دین بوده است زیرا درک نادرستی از دین وجود داشته و توحید، محور قرار نگرفته است. آنچه باید در ادیان مورد توجه قرار داد، صرفا الوهیت خداست یعنی توحیدگرایی یک دین و نه رفتارها، مسلک ها و آیین های دینی باید ملاک ناب داوری از ادیان باشد. این موارد یعنی رفتارها و آیین ها و… دینی می توانند چندگانه باشند، می توان یک نگاه پلورالیستی به آیین ها و رفتارهای دینی داشت. منظور این نیست که بین دین و غیر دین تفاوت نیست، صحبت در حیطه ادیان است. از نظر من هر دینی که الوهیت ناب تری داشته باشد، حقانیت بیشتری نیز دارد زیرا دین جز توحید و یکتاپرستی ناب نیست؛ البته رسیدن به این داوری که الوهیت و توحیدگرایی ناب، ملاک داوری ادیان است، مجوزی برای تحریک و تشویق به دینی از طریق جنگ نخواهد بود. همان دینی که از آن به عنوان یکتاپرستی یاد می شود، به انسان دستور داده که چگونه با غیر هم کیش خود برخورد کند. این دین در کجا مسلمانان را دعوت کرده است که برای نشر دین بجنگید؟ آنجا که سخن از جنگ می رود، جنگ با کافر حربی و متجاوز است، جنگ با کسی است که سد راه اخلاقیات، پاکی ها و خوبی ها شده و در حال تهدید خوبی و پاکی است. سخن بسیار روشن است، آن جنگ ها به نام دین و یکی از دلایل آن تفسیرهای سطحی از دین بوده است؛ حاضر نبودند اولا بفهمند یعنی فهم دقیقی از لایه های زیرین دین خود داشته باشند، ثانیا این فهم خود را از طریق گفت وگو به دیگری انتقال دهند. دلایل دیگر آن علاوه بر تفسیرهای قشری، منفعت طلبی ها، زیاده خواهی هایی و اغراض دیگری که در فرهنگ قرآنی به زیبایی هر چه تمام به تصویر کشیده شده است، در بعضی مقاطع تاریخی روکش دینی نیز یافته اند البته در همان زمان نیز افرادی آگاه به مسایل حضور داشتند. به طور مثال فردی به نام فرانسیس(لقبی که پاپ فعلی برای خود انتخاب کرده است)که یکی از قدیسان معروف عالم مسیحیت است. فرانسیس، اسقف یا یک مقام بالای کلیسا نبود، فردی عادی و فرزند یک پوشاک فروش مرفه بود. تمام دارایی پدر را ترک و خود ژنده پوشی اختیار می کند. ایشان درست در زمان جنگ های صلیبی زندگی می کند. این را از کتاب خود مسیحیان نقل می کنم که فرانسیس در آن دوره جنگ های صلیبی نزد مسلمان ها می رود و از آنها می پرسد که «آیا حاضر به دست برداشتن از جنگ هستند؟» مسلمانان موافقت می کنند و او خوشحال نزد سردمداران جنگ صلیبی می رود و مطلب را منتقل می کند که «مسلمانان حاضرند دست از جنگ بردارند، شما چه می کنید؟» اما آنها نمی پذیرند و پس از آن فرانسیس گوشه نشین می شود. مشاهده می شود که در آن دوران نیز مسلمان ها چهره خوبی از خود بر جای می گذارند، جنگ صلیبی را خود مسیحیان آغاز می کنند، به رغم این که مسلمان ها حاضر به پایان دادن جنگ هستند. اینها واقعیت های تاریخی است که خود عالم مسیحیت متوجه شده است و بارها گفته اند که بخشی از اختلافات موجود، ناشی از آن تاریخ ماست.
*جهان امروز چگونه می تواند این اختلافات تاریخی را پایان دهد؟
باید بخشی از تاریخ را فراموش کرد و همیشه به فکر جنگ های گذشته و در حال انتقام نبود. این انتقام ها نیز هیچ ارتباطی به پیام دین ندارد زیرا دین، گذشت را بالاترین فعل اخلاقی برای مقابله با بدی ها و زشتی ها می داند اما اگر جایی ظلمی صورت می گیرد، نمی توان به مظلوم گفت ببخش، بلکه باید جلوی ظلم ظالم را گرفت. نکته دیگر این است که در زمان جنگ با ظلم و ظالم دارد و ما حق خروج از حد را نداریم یعنی حتی مقابله و مقاتله با ظالم یا دفاع در برابر او نیز محدود به شرایطی است و حق تجاوز نداریم. بشر امروز باید کمی ژرف نگر بوده و به تفاوت های زمینه ای و وحدت ها و اصول مشترک توجه بیشتری داشته باشد زیرا امروز دشمن، دشمن دینی نیست، اصلا مساله امروز بشر مساله دین نیست. این را متوجه باشید! امروز به نوعی مساله را منحرف جلوه می دهند و سعی می کنند یک نبرد دینی انجام دهند در حالی که با درک روح جامعه و جهان معاصر می توان گفت علی القاعده در یک سوی مصاف دنیای امروز، ادیان قرار دارند و در سوی دیگر اومانیسم، انسان گرایی خدازدا و خداگریز، لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه داری که اصلا خدا و دین را در هیچ ساحتی از آن بر نمی تابند.
*آیا گروه هایی که منافع اقتصادی آنها ایجاب می کند فرقه ها و ادیان با هم بجنگند در تلاش برای افروختن شعله جنگ هستند؟
منافع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در آن دخالت دارند اما آنها می دانند و می فهمند که مردم، دینی هستند؛ حتی هنگامی که جناب آقای هانتینگتون می خواهد توجیهاتی دینی از وضعیت موجود جهان ارائه دهد، گویی به طور غیر مستقیم اعتراف می کند که جهان کنونی، جهان دینی است. به دلیل اینکه جهان امروز جهانی دینی است و غرب سرمایه داری و تجاوزگر نیز این مطلب را دریافته است که باید سنگری به نام دین برای خود بیابد، سخن از جنگ های صلیبی را تازه می کند. بسیار متاسفم که در دولت گذشته با نوشتن نامه به بوش، این سنگر مسیحیت را به او اعطا کردند. من همان زمان نطق کردم، گفتم که این کار را نکنید! سنگر مسیحیت را به بوش ندهید! او هیچ ربطی به مسیحیت ندارد! او را به عنوان یک مسیحی خطاب نکنید زیرا این توجیهی می شود برای سربازان مسیحی که تصور خواهند کرد انگیزه ای دینی نیز در پس سیاست های جنگ طلبانه بوش در منطقه وجود دارد. چرا متوجه نمی شوید جمهوری اسلامی ایران جایگاه حساسی دارد؟ جایگاه حساس آن برای بسط دین، معرفت دینی و جوهر دین است و جوهر دین، توحید است و ادیان توحیدی با هم دعوا ندارند. ادیان غیرتوحیدی نیز باید به این مسایل جهان معاصر توجه داشته باشند. تاکید می کنم برای بسط دین، عطف به آموزه های دینی حق جنگ کردن وجود ندارد. به زور شمشیر می خواهیم دین را گسترش داد، اصلا چنین عملی مغایر با روح دین است؛ اگر جنگ هایی نیز بوده، جنبه دفاعی داشته است. باید نگاه جوهر گرایانه به دین، توجه به شرایط زمانی و مکانی، فهم دقیقی از جهان معاصر و فهم عمیقی از همیشه تاریخ داشت. برخی اوقات جنگ هایی اتفاق می افتند که ظاهری از دین را دارند اما جوهر دین را ندارند حتی به نام دین هم نیستند و برخی فکر می کنند که یک دین گرایی در این اندیشه ها وجود دارد. به طور مثال سخن از خدایی می کنند که خواهد آمد؛ مگر خدا نیست و نبوده که خواهد آمد؟ خدا همیشه بوده است، انسان است که حجاب دارد. تفسیرهای آنچنانی و قدرگرایانه می کنند و یک نوع عرفان کاذب را به جوانان پاک نیت القا می کنند. خود اینها در تاریخ غرب، موید جنگ و نازیسم بوده اند و امروز می خواهند برای جوانان به متفکران نوعی ایمان گرایی و عرفان گرایی تبدیل شوند. جهان تا بوده، خدا بوده است؛ این انسان است که رجعت نکرده و دور شده است، انسان است که پرده ها در برابر چشمانش قرار گرفته، اوست که باید رشد کند. در حال حاضر بزرگان تمام ادیان باید متوجه شرایط حساس زمانی و مکانی شوند، بدانند که روح دین مهم تر از آیین ها و رفتارهای دینی است، دعواهای تاریخی را کنار بگذارند و جوهر گرایانه به دین بنگرند. باید متوجه شوند چه دام هایی به نام نبرد ادیان بر سر راه آنها ایجاد شده تا منافع خود را پیش برند. باید از قشری گری، تفکر جمودگرا، متعصبانه و بنیادگرایی های سلفی مآبی که امروز در جهان مسیحیت و به طور ویژه در جهان اسلام مشاهده می شود، فاصله گرفت و به گونه ای دیگر جهان را نگریست. چه انسانی-حتی بدون دین- برحسب فطرت خود می پذیرد که به طور مثال فردی در جمع هم کیش های خود عملیات انتحاری انجام دهد؟ آن هم به نام خدا و قربت الی الله، با این فرض که به بهشت می رود. کدام بهشت؟
*ریشه این رفتار کجاست؟ خودجوش است یا هدایت شده؟
موارد گفته شده نشان می دهد سطحی نگری، قشری نگری و حماقت ها و جهالت هایی در این میان وجود دارد که متاسفانه خودجوش هم نیست و متاثر از تحریکات بیرونی است. در سفر حجی که داشتم، در زمان حضور در قبرستان بقیع فردی را مشاهده کردم که با شیعیان برخورد مناسبی نداشت، تنه ای نیز به من زد و رفت. روی شانه اش زدم و با او صحبت کردم. طی این مکالمه کوتاه که با برخوردهای خشن وی همراه بود، متوجه شدم با لهجه غلیظ و زیبای آمریکای لاتین صحبت می کند. در انتها با بیان اینکه «تو شیعه هستی»، شروع به فحاشی کرد که گفتم «من مسلمانم» و لهجه شدید آمریکایی او را مورد سوال قرار دادم که کجا آموزش دیده ای؟ باز هم برخوردهای خشنی داشت که با تهدید همراه بود. پیشنهاد گفت وگو دادم و… . داستان مشخص است. کاملا روشن است که این جریان هدایت شده است. حتما پشت این قضایا یک دشمن آگاه وجود دارد که می داند چگونه منافع خود را پیش برد.
*آگاه کردن جامعه به این مسایل و خنثی کردن برنامه هایی که آنها را هدایت شده می دانید، وظیفه چه کسانی است؟
وظیفه علما در بالاترین سطح است. زمانی که پاپ قدیم یعنی قبل از پاپ بندیکت، به حمایت از مسلمانان فلسطین و برای همدردی با آنها، یک روز را از طرف عالم مسیحیت اعلام روزه کرد. در مصاحبه های آن دوران من مشاهده می شود که چقدر تلاش کردم تا مرجع تقلیدی تشکری از او داشته باشد اما نشد. واقعا باید توجه بیشتری داشت و گام های بیشتری برداشت. امروز برای گفت وگوی بین ادیان مساله ای وجود ندارد اما در مباحث درون دینی به این شکل نیست. این مساله را بارها مطرح کرده ام و پاسخ را می شناسم. متاسفانه موانعی تاریخی برای وحدت شیعه و سنی وجود دارد که باید برطرف شوند. بزرگان باید در کنار هم بیندیشند، اگر بزرگان در سطوح بالا فتوا یا بیانیه ای مشترک دهند، به طور قطع روی توده ها بازتاب خواهد داشت اما اگر آنها نیز بر این آتش بدمند، توده ها با گمان انجام وظیفه این گونه اقدامات را دامن می زنند. این را باید آسیب شناسی کرد که چرا در سطحی که گفت وگوی بین ادیان صورت گرفته، گفت وگوی شیعه و سنی اتفاق نیفتاده است. دلیل به کارگذار آن، منش و تفکر باری به هر جهت آن، رویکرد صرفا سازمانی، عدم استفاده از ظرفیت های مدنی در جهت وحدت و … بازمی گردد.
*چه باید کرد؟
رسانه ها می توانند با مصاحبه با مقامات رسمی و درخواست کارنامه مجمع تقریب از بدو شکل گیری یک آسیب شناسی صورت دهند که چه کرده اند؟ این فعالیت ها کدام جنگ را خاموش کرده؟ کدام وحدت را ارتقا بخشیده؟ سطوحی که در برنامه ها و همایش ها دعوت می شوند، سطح مورد اعتنایی نیست، باید خبرگان و دانشگاهیان برای گفت وگو دعوت شوند و از تمام پتانسیل های مدنی، غیر مدنی و رسمی استفاده کرد یعنی باید تمام ابعاد این معضل را بررسی کرد. در کنار این گفت وگوی درون دینی و نگاه وحدت دورن دینی، مولفه های غیر دینی یعنی اهرم های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و مبادلات اقتصادی مشترک را به کا رگرفت. به طور مثال امروز مساله اصلی من این است اما مبادله اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هم با جای دیگر است. در سفری به مکه در گذشته که معاون فرهنگی وزارت ارشاد وقت نیز حضور داشت، به اتفاق ایشان در یکی از کتابخانه های یکی از دانشگاه های معروف آنها چندین کتاب دیدم که ناراحت کننده بود. این مساله را با معاون آموزشی آن دانشگاه مطرح کردم. ایشان گفت که حاضرند با ایران مراوده کتاب داشته باشند و هیچ مساله ای ندارند، حاضرند مراوده فرهنگی و گفت وگو داشته باشند و کتاب های حساس مورد نظر ما را نیز جمع می کنند. سپس جایی را به من نشان داد، مملو از کتاب هایی که پیش از این داشته اند و اکثر آنها نیز ایرانی بود. مطرح کرد که چون امروز مراوده ای نیست به این شکل در آمده است. آیا معاون فرهنگی وقت این مساله را پیگیری کرد؟ چه می توان گفت؟ کسی نمی خواهد بگوید آن سیاست ها درست است اما اگر قرار است اتفاقی بیفتد، باید نتیجه ای مشاهده کرد، باید اشکالات را یافت و کور کرد. با آگاهی بخشی نسبت به پندارهای غلط موجود، بسیار ساده می توان باب گفت وگو را باز کرد. نباید اجازه داد سدهای موجود مانور دهند. باید برخوردی جدی تر با این قضیه داشت و باری به هر جهت نمی توان اینگونه مسایل را پایان داد. اتحادیه های اقتصادی، اتحادیه های سیاسی، پیمان های مشترک و ارتباط دانشگاهی را در جهان اسلام باید گسترش داد. در عرصه مدنی در خصوص ارتباط تشکل های دانشجویی جهان اسلام توجه و فعالیت بیشتری صورت بگیرد.
* اگر این فرض را بپذیریم که نظام بین الملل از گذشته تاکنون در جنگ هایی که در جهان رخ می دهد، بی تاثیر نبوده است، آن گاه این سوال به ذهن می رسد که چرا سران کشورها و رهبران ادیان و مذاهب مختلف در تشخیص این موضوع با مشکل مواجه بوده اند و تن به جنگ فرقه یی سپرده اند؟
به نظر می رسد در دوران جدید با مطرح شدن مساله ای به نام امپریالیسم و نظام سرمایه داری و از سوی دیگر نظام های سوسیالیستی الحادی، این افراد متوجه قضیه شده اند. در مطالعه کتاب هایی مانند «کلیسا ورای مرزهایش» که آرام اول، رهبر کلیسای ارتدوکس های حوزه سیلیسیا در لبنان نوشته و مجموعه ای است از سخنرانی ها، خیرمقدم ها و بیانیه هایی که ایشان طی سالیان مطرح کرده است، مشاهده می شود آنها روح زمان و ضرورت وحدت با جهان اسلام را کاملا فهمیده اند و متوجه هستند که باید از جنگ بپرهیزند. ممکن است گفته شود اینها تاکتیک است، کدام تاکتیک؟ این مطالب که در جمع خود آنها مطرح شده و برای ما نوشته نشده است یا «دکترین اجتماعی واتیکان» که کلیسا می نویسد، نشان می دهد متوجه شده است که علت اتفاقات رخ داده در غرب، بی توجهی کلیسا به حق انسان بوده است. امروز متوجه شده اند که باید به حق و کرامت انسان توجه کرد. چرا ما توجه نکنیم؟ آن مشکل که در جهان اسلام وجود نداشته است، آقای مک کراس در کتاب «الهیات مسیح» خود حرف زیبایی را مطرح می کند که «آنچه در عالم مسیحیت اتفاق افتاد، به جهان غیر مسیحیت تعمیم داده شد.» این اتفاق در حالی رخ داد که جهان غیر مسیحیت، دنیای خود را داشت و شبیه جهان مسیحیت نبود. جهان اسلام، قرآن و اسلام علی رغم اشتراکات، تفاوت هایی با جهان مسیحیت داشت و آن اتفاقات تاریخی در جهان اسلام کمتر رخ داده بود یا مقابله با علم گرایی و نوآوری های علمی در قرون وسطی که هیچ گاه در جهان اسلام اتفاق نیفتاده بود. سخن این است که آنها امروز متوجه این مسایل شده اند، ما نیز باید بشویم. آنچه در تاریخ رخ داده، عوامل مختلفی دارد که پیش از این گفته شد. امروز شرایط جدیدی برقرار است و انسان ها بسیار رشدیافته تر از گذشته هستند بنابراین روح جامعه و جهان معاصر را باید فهمید، بیش از این به مقوله وحدت اندیشید و به اشتراکات توجه داشت. منظور، لحاظ نکردن تفاوت ها، بدون هیچ تحفظ، قید، تمایل و گرایشی بودن و به همین شکل وارد عرصه ارتباطات شدن نیست. تفاوت ها در جای خود اما توجه به اشتراکات نیز باید باشد، در حقیقت امروز، عصر توجه به اشتراکات دینی و فراموشی برخی وقایع تاریخی و روحیه انتقام گیرانه است. امروز می فهمند که قرار نیست کسی، مسلمانی را مسیحی یا یک مسیحی را مسلمان کند. اصلا مساله این نیست، بحث این است که امروز باید فهمید همه ما خداباور هستیم، صفاتی که برای خدای مسیحی ذکر می شود، مورد پذیرش مسلمانان نیز قرار دارد. آیا کلیدی تر، جوهری تر و مبنایی تر از اصل توحید وجود دارد؟ خیر! بنابراین این اصل می شود ملاک. باید در این مورد گفت، تبلیغ، روشنگری، مناظره و گفت وگو کرد اما شرط گفت وگو را نیز باید در نظر داشت.
*شروطی که باید در گفت وگو لحاظ کرد شامل چه مواردی است؟
شرط گفت وگو این است که به رسمیت شناخته شود و به قولی آن را به عنوان یک دعوت به اشتراک و محبت بپذیرند. واقعا باید این کار را انجام داد، کسی نمی گوید از اصالت خود دست بردار اما این اصالت خود را به گفت وگو بگذار، دیگران را نیز متاثر کن تا آنها هم این مطلب را بفهمند. من جهان مسیحیت را دعوت کردم که حسین(ع) را خوب بشناسند، مسیح را از منظر قرآن بشناسند و این فرصت را از خود نگیرند. جهان مسیحیت سوالاتی دارند که خود معترف هستند منبعی برای پاسخ آنها ندارند، پیشنهاد و دعوت من این است که قرآن را به عنوان یک منبع بخوانند و از طریق آن بسیاری از پرسش های خود را پاسخ دهند. باید با این موضوع جدی تر و نه از سر تفنن و باری به هر جهت برخورد شود. انجام کارهای نمایشی و همایشی در این زمینه کافی نیست، باید بیشتر به روح نزدیک شد، نه به فرم. متاسفانه ما آن طور که باید و شاید در این مورد به روح و محتوا نپرداخته ایم و به فرم پرداخته ایم. این خود جای درد است این است که مسایل بسیاری در خود ایران وجود دارد. این مسایل ممکن است نسبت به مسایل دیگر در کشور کمتر باشند اما انتظار بیش از این بوده است. ظاهرا ما خود را زمامدار دینی شدن عالم می دانیم. وظیفه بسیار سنگین است اما این وظیفه سنگین را نباید در سخت افزار بلکه در نرم افزار، اخلاق، معنویت و عرض تاریخ تعریف کرد، در کوه تعریف کرد نه در کاه. تنها نباید بین دولت ها و نهادهای وابسته به دولت ارتباط برقرار باشد، باید نهادهای مدنی را نسبت به این قضیه فعال کرد. برخی نهادهای مدنی موافق این مسایل و دارای قابلیت های خوبی هستند، فرصت های خوبی در اختیار دارند و در صورت وجود موانع می توانند با تکیه بر همین فرصت ها موانع را تلطیف کنند.
*با نگاهی کلی به زندگی فرقه های اسلامی به نظر می رسد روابط مسالمت آمیزی میان مذاهب اسلامی مشاهده می شود، پیوندهای خانوادگی برقرار است و ازدواج هایی بین آنها اتفاق می افتد. حال چرا وقتی اختلافی هر چند کوچک میان فرقه ها ایجاد می شود، این روابط سست شده و افراد صرفا به دلیل دعوت بزرگانشان در جنگ ها شرکت می کنند و ریخته شدن خون مسلمان که در آموزه های اسلامی تقبیح شده، به کنار گذاشته می شود و حتی ما با نوعی قساوت قلبی مواجه می شویم؟
محرک دینی، محرکی قوی است و تفاوت بسیاری با با محرک های سیاسی، اقتصادی و… دارد یعنی حتی اگر محرک های سیاسی و اقتصادی نیز حکم ایدئولوژیک شدن پیدا کنند، هیچ گاه شدت و قوت آنها مانند محرک های دینی ایدئولوژیک نیست. متاسفانه به همین دلیل بعضی افراد از این مساله سوءاستفاده می کنند. باید جلوی این سوءاستفاده ها را گرفت و آگاهی بخشی کرد؛ علما وظیفه خطیری در این زمینه دارند. در صورتی که آحاد هر جامعه ای بفهمد که باید عقل و فهم خود را بارور کند، به آگاهی قابل قبولی برسد و نیز متناسب با این آگاهی انگیزه ها و مهارت های خود را سامان دهد، به سادگی اسیر یکسری تحریکات بیرونی که به نام دین صورت می گیرد، نخواهد شد. کسی منکر عاطفه نیست اما می توان ترجمه ای عقلانی از خود عاطفه داشت و صرفا عاطفه گرایانه دین را بسط نداد بلکه عقل گرایانه نیز گسترش دین را مورد توجه قرار داد. هنگامی که عاطفه و احساس، اصل و تبدیل به یک احساس و عاطفه دینی می شود، همان ارتباطات روزمره گرم بین فرق مختلف نیز به دعوا مبدل می شود که پس از مدتی خود متوجه می شوند. در صورتی که از همین مشترکات برای حل اختلافات استفاده نشود، این احساس گرایی ها و عاطفه گرایی های مفرط می تواند تجربه ای رخ داده در غرب را حاکم کند که دیگر هیچ کدام از این فرقه ها را نشناسد و به طور کلی دین را از سیاست جدا بداند. در آن زمان وضعیت این می شود که امروز در آنجا قابل مشاهده است به طور مثال درست است که حقوق بشر، اصول قابل قبولی دارد اما روح آن حکایت از دین زدایی است. در صورتی که اگر خود دین به حق و کرامت انسان، وحدت در عین کثرت و اشتراکات به رغم به رسمیت شناختن تفاوت ها توجه داشته باشد، اصلا نوبت به مباحثی بی بنیاد نمی رسد. به هر حال حتی اگر باید از حق هم گفت، باید حقی را تعریف کرد که ریشه در کرامت و فطرت انسان داشته باشد. نمی توان برای انسان، کرامت، فطرت و ذات قایل بود اما خدای ذات ساز یا خدای قابلیت ساز را برنتابید. در آن صورت داستان غرب می شود که از دل اومانیسم، هیچ انگاری و جنگ های جهانی آنچنانی زاده شد. لازم است نگرش معرفت شناسی ما تغییر و دیدگاهی فلسفی تر و عرفانی تری پیدا کند. در پیدایش انقلاب اسلامی ایران متفکران بزرگی حضور داشتند که آثار استاد مطهری، دیدگاه خود امام(ره) از اسلام و بشر و… تایید کننده این مساله هستند. رابطه متقارنی که آقای مطهری بین خدا و انسان مطرح می کند، می تواند آموزه ای جدی باشد که امروز مشاهده می شود دنیای غرب نیز در سطح کلیساها متوجه آن شده اند. آقای مطهری معتقد است آن که درد انسان دارد، درد خدا دارد و آن که درد خدا دارد، درد انسان دارد. خدا و انسان را باید با هم دید، در آن صورت باید متناسب و متناظر با تعلقات و هستی های مختلف فردی، گروهی و جامعه ای انسان برای او حقی قایل شد که در نتیجه بسیاری از مسایل حل می شود. خودبزرگ بینی ها، خود برحق بینی ها، خود را نظر کرده خدا دیدن صرف، غافل از این که دیگری نیز می تواند نظر کرده خدا باشد، کار دست بشر می دهد. باید متوجه بود که انسان به یک مثلث نیاز دارد، خدا، وحدت، عشق. با این مثلث به گونه ای پای وحدت با دیگری و اتصال به دیگری از قبل اتصال به خدا به میان می آید و کلید اتصال به خدا و دیگری جز عشق نیست. باید تلاش کرد و دیدها را تغییر داد، تاکید می کنم منظور کنار گذاشتن تفاوت ها و مسایل اعتقادی نیست بلکه باید این تفاوت ها را به بحث گذاشت و به اشتراکات و شرایط زمانی و مکانی توجه کرد.
* شما در صحبت های خود، یکی از دلایلی که موجب بروز این اختلافات و افزایش جنگ های فرقه یی را قشری گری دانستید، این قشری گری به مذهب خاصی تعلق دارد؟ دین آن را می پذیرد؟
در این زمینه در جهان تسنن، «اشعری گری» و در جهان تشیع نیز «اخباری گری» وجود داشته است. این دیدگاه ها نوعی رفتارگرایی هستند که اصالت را به رفتار و آیین و نه به جوهر و… معنا می دهند. اصالت پیدا کردن رفتارگرایی، عامل دعوا و اصالت یافتن جوهر و معنا عامل پذیرش تکثرات آیینی و رفتاری می شود. فراموش نکنیم که بزرگان دینی نیز احکام را وجه نازل و مرتبه سوم دین می دانند یعنی مغایر با آنها نیست؛ اول اعتقادات، بعد اخلاقیات و سپس احکام مطرح می شود بنابراین کسی مخالف احکام نیست اما باید به مرتبت آنها توجه داشت. شرایط آن عنصر علی و ساز و کار درونی دین را توحید می دانیم، حال این توحید می تواند با عطف به شرایط، زمینه ها و حتی شرایط جغرافیایی مختلف، نمودهای مختلفی داشته باشد. به طور مثال آیا لباس همه اقوام مسلمان یکسان است؟ آیا در یک جامعه و یک کشور، تمام مناطق یک نوع لباس می پوشند؟ خیر! حد شرعی را نگه می دارند اما شرایط جغرافیایی و اقتضائات محیطی و طبیعی آنها در رنگ و… تفاوت ایجاد می کند. نباید فکر کرد یک خدا، یک نماد و یک خدا، یک نمود بلکه باید به تفاوت ها و کثرت سلایق توجه داشت. پلورالیسم اجتماعی با پلورالیسم معرفتی فرق می کند و به معنای توجه به سلایق و دیدگاه های مختلف است. آیا گرایشات دینی توده ها نیز مانند گرایشات دینی اقشار متوسط به بالاست؟ خیر! به این شکل نیست. گرایش دینی توده ها احساسی تر و هیجانی تر است و گرایش دینی اقشار خاص شکل های دیگری دارد. آیا می توان گفت به این دلیل او دین دارد، او ندارد؟ مساله ای درست فهم نشده است، فکر نمی کنیم مفهومی به نام جامعه وجود دارد. زمانی که گفته می شود «جامعه»، این جامعه قواعد، رده بندی ها، روابط و ساختارهای خاص خود را دارد که بسیاری از آنها درست و بسیاری دیگر معیوب هستند اما واقعیت این است که هیچ جامعه ای نمی تواند بدون تفکیک پیش رود و تفکیک بخش اجتناب ناپذیر جامعه است که باید به آن توجه داشت. تفاوت های اجتماعی خاص یک واقعیت است. می توان ضمن توجه به این تفکیک ها و تمایزیافتگی ها به عناصر وحدت بخش میان آنها نیز توجه کرد. نباید تعامل بین دین و جامعه را فراموش کرد، آنها تعامل دارند یعنی عموم و خصوص من وجه دارند. به هر حال جامعه نیز برای خود اعتبار، حرکت، روابط، فرایند و ساختارهایی دارد که کسی مدعی نیست که تمام اینها درست است اما می توان سره از ناسره کرد، روابط و ساختارهای غلط را کنار گذاشت و با روابط و ساختارهای خوب جایگزین کرد. باید کمی مساله محورتر، جامع تر و عمیق تر به مساله مرتبط با ادیان- چه بین ادیان چه درون ادیان و مباحث فرقه یی- نگریست.
*چرا آموزه های دینی در مواردی به سرعت متزلزل می شود؟ مشکل درک مسلمانان و سطحی نگری مورد اشاره شما که در مواردی مانند استقبال صورت گرفته از فتوای جهاد نکاح به وضوح قابل مشاهده است، از کجا ناشی می شود؟
این مسایل ناشی از درک های سطحی و قشری است یعنی آن فرد، صورت مساله را برای یک خانم مسلمان به گونه دیگری جلوه می دهد و او نیز عطف به انگیزه های دینی خود احساس وظیفه دینی می کند. در صورتی که این خانم آگاه و بصیر و دارای فهم عمیق و عاقلانه ای از دین باشد، هیچ گاه فریب این تحریکات به نام دین را نخواهد خورد. این تنها مساله یک طایفه نیست بلکه موضوعی جدی است. سوالی می پرسم، انسان مطلوب اسلام چه انسانی است؟ انسانی است که عقل، حکمت و بصیرت را تعطیل کرده و تنها احساس پرهیجان است؟ این است؟ یعنی انسان مطلوب اسلام، انسانی است که عقل نداشته باشد؟ تحقیق نکند؟ فقط به دیگران اعتماد کند و نقل گرا باشد؟ نیست دیگر. این مساله به انسان شناسی، انسان تراز و انسان مسلمان ما باز می گردد. امروز نان برداشت های غلط خود را می خوریم. آنچه امروز در جهان اسلام مشاهده می شود، به قد و قواره عالمان و به تبع آن تفسیر غالب وابسته است؛ اگر آن قواره بزرگ باشد، انسان ها نیز انسان های بزرگی خواهند بود و برعکس. باید اینها را فهمید، این مسایل معرفت شناسی که امروزه مطرح است، واقعا می توانند راهگشا باشند. هر رفتاری که در جهان اسلام رخ می دهد را که نباید دینی خواند. این در جهان شیعه کاملا شناخته شده است، به طور مثال آیا می تواند گفت افرادی که با امام حسین(ع) محاربه کردند، انگیزه دینی نداشتند؟ افرادی که با امام علی(ع) محاربه کردند، انگیزه دینی نداشتند؟ آنها که در ظاهر به نماز شب نیز معروف بودند. این رفتار است، باید بصیرت و عقل، حضور و نمود داشته باشد. به نظر می رسد مساله جهان اسلام، بی توجهی به عقل است، آن هم توسط فرقه هایی که هیچ اعتنایی به عقل ندارند، حال چه در جهان تسنن چه در جهان تشیع. بارها در رابطه با وضعیت پیش آمده در مصر گفته شده است که اگر مرسی اهل عقل بود و تفکر سلفی نداشت، بسیار ساده می توانست از فرصت ایجاد شده استفاده کند؛ تفکر سلفی آقای مرسی بود که کار دست او داد. باید آگاه بود که این مسایل هیچ ارتباطی به دین ندارد و همه آنها به دین تحمیل شده است. انسان بزرگ، تفسیر بزرگ و انسان حکیم تفسیر حکیمانه از قرآن می کند و این مساله به دین ارتباطی ندارد. پیش فرض های برخی انسان ها کوچک است که متاسفانه این پیش فرض ها به دین نیز تحمیل می شود. جهان اسلام واقعا به یک نهضت بزرگ نیاز دارد؛ این نهضت می تواند هم دینی، هم معرفتی، هم سیاسی و هم اقتصادی و فرهنگی باشد.
*ایران در این زمینه چه نقشی می تواند ایفا کند؟
جمهوری اسلامی ایران جایگاه ویژه ای در این تحول داشت و به نظر می رسد آن طور که باید و شاید از بسیاری از فرصت ها استفاده خوبی نشد. ایران می توانست اتحادیه های فرهنگی، سیاسی،افتصادی و … را شکل دهد، ملزومات وحدت را پیش برد. به نظر می رسد تا حدی دچار روزمرگی، سیاست زدگی و اقتصادزدگی شده ایم و ظاهرا دنیا با لطایف الحیلی برایمان حرف اول را می زند. متاسفانه این مساله در برخی افراد که متولی امور هستند، کاملا قابل مشاهده است و گفتن آن جز تازه کردن دردها فایده ای ندارد. امید است که رویکردها، منش ها و دیدگاه ها تغییر کند و جهان اسلامی متحد مشاهده شود. اگر جهان اسلام متحد بود، این اتفاقات رخ نمی داد که بسیار ساده عراق و کویت را تصرف و سوریه را تهدید می کنند، پس از آن نیز می خواهند ما را تهدید کنند. همه اینها به این دلیل است که این جهان، متشتت است. در آنجا اتحادیه یورو، برای خود اهداف و حوزه مستقل قابل مانوری را تعریف کرده است اما در جهان اسلام روز به روز اختلافات شدیدتر می شود. باید یک فرهنگ عمومی و فشاری از سوی مردم ایجاد شود تا سران کشورها به خود اجازه انجام هر کاری را ندهند. این مساله به کار عمیق معرفتی و روشنفکران دینی قوی مانند مرحوم مطهری، شریعتی، سیدجمال و … نیازمند است که امیدوارم در شرایط کنونی نیز رخ دهد.
* امروز در خاورمیانه مشاهده می شود که پر رنگ شدن اختلافات فرقه یی به سود گروه های وهابی در حال اتفاق افتادن است. وهابیت نیز در حال تلاش است که میلیشیای وهابی ایجاد کنند و تلاش های خود را در پاکستان، افغانستان حتی نزدیک مرزهای ایران هم توسعه داده اند. آینده این اختلافات را به چه سو می دانید و نقش وهابیت را در آینده خاورمیانه چطور تصور می کنید؟
درست است که در طول تاریخ اتفاقات بدی افتاده است اما تاریخ قاعده مند است. این قاعده را نیز جبری نمی توان تفسیر کرد بلکه این قاعده مندی با انسانها پیش می رود. به دلیل اینکه ما معتقد هستیم روند تاریخ، یک روند رو به تکامل، تعالی و پیروزی حق بر باطل است، سرنوشت خوبی برای این نوع تفکر های سلفی، خشن و متحجر نمی بیینم. شکی وجود ندارد که این گروه ها به دلیل تحجر و درون زا نبودن و داشتن تحریکات بیرونی نابود می شوند. کدام تفکر غلط متکی به بیگانه دوام آورده است که این دومی آنها باشد؟ هیچ تردیدی وجود ندارد که در درازمدت در نگرش فرایندی این اتفاق رخ خواهد داد و این گروه ها دوام نخواهد آورد اما بحث من این است که ما باید وظیفه خود را در سرعت بخشیدن به این سقوط و نابودی ایفا کنیم. درست است که اینها در عالم جایی نخواهند داشت اما باید با استمداد به خدای تبارک و تعالی و تفسیرهای درست، وظیفه خود را انجام داد و این روند را سرعت بخشید. علاوه بر این که باید در برابر اینها ایستاد و مقاومت جانانه ای کرد اما باید این موضوع در کنار افشاگری و آگاهی بخشی رخ دهد. بسیاری از آنها ممکن است به دلیل عدم آگاهی و اطلاع دچار این مساله شده اند و واقعا گمان می کنند در حال انجام وظیفه هستند. حتی اگر فرصتی دست داد باید با علمای آنها نیز به بحث پرداخت و اگر حرفی دارند و مدعی گفت وگو هستند، میان علمای خود و آنها مناظره برگزار کنیم. در این مناظرات ادله خود را مطرح کنند تا دیگران نیز به داوری بنشینند، به طور قطع عده ای باز خواهند گشت و آگاه خواهند شد. در خود جهان آنها نیز نباید افرادشان را یکسان دید بلکه افراد، متفاوت هستند، بعضی وابسته هستند و برخی خیر و به مرور متوجه می شوند که این وابستگی ها به چه سیاست های خونباری انجامیده و می انجامد. مصاف با این گروه ها نباید تنها سخت افزارانه باشد، البته منظور نفی آن نیست زیرا شمشیر را که نمی توان با نرمی پاسخ داد اما در کنار آن باید بعد پیام آوری، گفت و گویی، ارشاد و بعد نرم را نیز داشت، آگاهی بخشید، گفت وگو و کار فرهنگی کرد. البته تاکید می کنم که هیچ گاه در برابر جنگ هایی که به ما تحمیل شده، با گفت وگو سرزمین خود را پس نگرفته ایم بلکه با ایستادگی در دهان دشمن زده ایم اما این داستان، حساس و ظریف است، بوی دین، تفسیرهای غلط و تحریکات خارجی می دهد بنابراین باید حتما در کنار این مسایل، توسط انسان هایی که هیچ قصد و غرضی جز دین ندارند و واقعا می خواهند آگاهی ایجاد شود، کارهای فکری و روشنفکری انجام داد. افرادی که گفته شد، خود شخص سلفی را یک انسان می بینند که ممکن است اسیر تفسیرهای غلط شده باشد. باید تا آنجا که می توان با خیرخواهی و ادله از این روند ناموجه و سیاست های نادرست کاست اما اگر هدف به سمت گفت وگو با علمای آنها باشد، اثر بیشتری خواهد داشت زیرا توده ها به شدت تحت تاثیر تعصبات و احساسات خود هستند. علمای آنها مورد اعتماد توده ها هستند و در صورت ورود به گفت وگو و انتقال صحبت هایی رد و بدل شده حتما بر توده نیز اثرگذار خواهد بود.
*چه طور می توان نظام فکری و اجتماعی که در حال حاضر در جوامع اسلامی ایجاد شده و خشونت ها، ظلم و تفرقه را به یک تفکر صلح جو تبدیل کرد؟ یعنی چطور باید در ابتدا پیام صلح اسلام را به خود مسلمان ها گوشزد و یادآوری و سپس به جهان و دنیای بیرونی اعلام کرد؟
این اتفاق می تواند هم زمان هم در کشور و هم در ارتباط با بیرون رخ دهد. می توان تفسیرهای صلح جویانه تری از دین به دست داد، می توان از طریق همین سازمان های در اختیار، تلاش هایمان را به سمت لایه های عمیق تر و گفت وگویی تر حرکت داد. باید از همه ظرفییت های موجود بهره برد، نهادهای مدنی را – فردی یا متشکل باشند و رسمی یا غیررسمی – ترویج کرد و فراخواند تا آنها به حسن نیت ما باور پیدا کنند. در ادامه، نهضت عظیمی در این خصوص رخ دهد، ارتباطی و پیوندهایی با سازمان ها و نهادهای متناظر برقرار و یک جنبش اسلامی و جهانی ایجاد شود. حتی نباید فقط به پیوندهای درون جهان اسلام و منطقه بسنده کرد بلکه ارتباطات جهانی هم برقرار کرد. مطمئن باشید چنین اقداماتی نتیجه خواهد داد البته سخت است. در یکی از کتاب های مربوط به عالم مسیحیت آمده بود که خود آنها در ارتباط با گفت وگوی بین ادیان با بنیادگرایانی رو به رو هستند که مخالف این جریان درونی هستند. به هر حال ممکن است جهان اسلام نیز با معترضان یا مخالفانی رو به رو باشد، به طور مثال ممکن است در دنبال کردن وحدت میان شیعه و سنی، گروه هایی در میان شیعیان هم باشند که مخالفت و توده را تحریک کنند. این یک واقعیت است و دنیا نیز همین است. باید در تقابل با آن از اهرم ها، آگاهی بخشی و نهادهای مدنی مرتبط با این مشی اسفاده کرد و مقابله ای نرم با آنها داشت. به هر حال این نیز راهکار دارد، باید این راهکارها را تعریف و مدون کرد، کلید زد و هیمنطور باری به هر جهت برخورد نکرد.