الهه مجردی، همسر محسن میردامادی، در یادداشتی در صفحه فیس بوک خود به توصیف فضای دیروز سال ملات زندان اوین و گفته های همسرش پرداخت و نوشت:
دیروز وقتی وارد سالن ملاقات زندان اوین شدم تا محسن را ملاقات کنم دم در میخکوب شدم! ولوله بر پا بود. در این ۵ سال حتی در سخت ترین روزها چنین صحنه هایی ندیده بودم. مادران وهمسران گریان گوشه وکنار سالن گاهی شیون وگاهی فریاد میکشیدند. پدران پیر وخواهران وبرادران جوان گاهی گریان وگاهی بهت زده انان را ارام میکردند. بعضی از ملاقات برگشته بودند وداستان سوزناک پنج شنبه سیاه را از زبان عزیزان مظلومشان شنیده بودندیا جراحتها وسر تراشیده عزیزانشان را دیده بودند.
مادر پیر علیرضا رجایی که با بدن کبود او مواجه شده بود گریه کنان بر مسببین ماجرا نفرین میکرد واز خداوند مدد میطلبید. ضجه ها وفریادهای مادر اکبر امینی که با بدن مجروح وگردن بسته او مواجه شده بوداکثر خانواده هارا متاثر کرده بود واتش به جان میزدکه بالاخره بیهوش شد وپسران جوان حاضر در سالن ایشان رابه بیرون ازسالن منتقل کردند. وقتی محسن پشت شیشه ملاقات قرار گرفت ،خواهر یکی از عزیزان دربندکه کابین کنار ما بود گوشی را برداشت وبا گریه از اوجویای حال شد ،محسن با بغض واب چشمی که گویای در دو رنج این چندروز بود جواب داد.
سالها بود چشمان نجیب وارام محسن را چنین متلاطم ندیده بودم. به شدت نگران حال زخمیهایی بود که به انفرادی منتقل شده بودندومیگفت زخمیهای اصلی در میان انان هستندکه خبری از انان نیست. از دنده شکسته ای که به حال خود رها شده وفرد زخمی از شدت درد حتی غذا نمیتواند بخورد،از پای گچ گرفته سر شکسته وکبودیهای ضربات باتوم برتن بچه ها گفت. نگران کینه وخشونتی بود که این از ماجرا به جامعه منتقل میشود وجانها را ناامید میکند. نگران مظلومیتی بود که بر زندانیان رفته است ودروغ گویان هم چنان حقیقت را پنهان میکنند و زمان میخرند تا زخمهاوصدمات ناشی از حمله به زندانیان ترمیم شود و نگران خیلی مسائل دیگر……….. ولی هم چنان امیدوار وسرفراز معتقد بود این هزینه به کرسی نشستن رای مردم است وبااینکه بی سابقه بوده وبسیار دردناک ولی خیلی دور از انتظار نبود.
می گفت پارسال این موقع خیال میکردیم دولت رادیکالها تشکیل میشود ومملکت با سرعت بیشتر به دره سقوط وشاید جنگ نزدیک میشودولی به همت مردم ولطف الهی صفحه جدیدی در سرنوشت مردم باز شد. در اوج درد ورنج مثل همیشه امیددر کلام وحرکاتش موج میزد وبه ما منتقل میشد. اخرین جمله اش این بود “به همه دوستان سلام برسان وبگواین نیز بگذرداگرچه با سختی “.
گفتم تو که با اعتصاب غذا همیشه مخالف بودی ،با قلب مریضت چه میکنی ؟ اعتصاب غذا برای چه ؟گفت :این بار فرق میکند. این دروغ سنگین که حتی بعضی دوستان هم باور کرده اند باید باتحقیق وتفحص حقیقت یابان شکسته شود واین تنها راه باقیمانده پیش روی ماست وظیفه دیگران به ما مربوط نیست. ومن با خودزمزمه کردم ” کاش هرکس وظیفه خود را بشناسد وادا کند تا بذر این امیدها وفداکاریها به باد نرودوشکوفه های ان فضای جامعه را عطر اگین کند چون جامعه ما سزاوار بهتر از این ها ست.