Search
Close this search box.

مجلس صبح چهارشنبه ۱۰-۰۲-۹۳ (تبدیل حس حسادت به رقابت-عزت و ذلت -صبر در برابر سختی و کوشش در رفع آن- خانم‌ها)

008

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

خداوند در خلقت ما صفاتی را آفریده است. (غیر از این صفاتی که می‌گویم، باز هم وجود دارد ولی این نوع صفات را آفریده است) یک صفاتی هست که اگر در حد اعتدال رفتار شود، کمکِ انسان است مثل موشک‌هایی که حالا اختراع کردند، اگر به جای خودش باشد خیلی مفید است. اما وقتی موشک زندگی‌هایی را تباه ‌کند به نظر من خوب نیست، نمی‌دانم شما چه می‌گویید. بعضی از این صفات گاهی شیطان هستند؛ از گروه شیطنت؛ گاهی هم رحمان هستند از گروه رحمت. اگر مرزش بود یعنی از این طرف شیطان می‌شود اگر طوری دیگر رفتارش کنند فرشته می‌شود.

یکی از آن‌ صفات که ما نمی‌توانیم اسمی به آن بدهیم، حسادت است. حس رقابت و اینکه رقابت هم دو نوع است. یک وقت دو قهرمان دو [و میدانی] مسابقه می‌دهند، با هم رقابت می‌کنند آن آخر که تمام شد اگر واقعاً تربیت اخلاقی داشته باشند به هم دست می‌دهند و روبوسی می‌کند (شکست خورده و فاتح هر دو) این یک رقابت خوبی است. یک رقابتی در این مسابقات هست، من ندیدم که وجود داشته باشد ولی طوری رفتار می‌کنند که مردم نفهمند ولی در فیلم‌ها دیده‌اید رقابتی در همان فیلم ده فرمان، (من این چند فیلم مذهبی را، آموزنده دیدم خوب است ولی نکاتی هم داشته تهیه‌کنندگان صحنه‌هایی هم در ان گذاشته‌اند) بِن‌هور با آن یکی دیگر مسابقه می‌داد هر کدام می‌خواستند جلوتر بروند اَرابه‌اش را طوری درست کرده بود که پرّه داشت و آن را خراب می‌کرد. آن رقابتی است که از حد خود کنار رفته و جنایت شده است آنچه که ما حسادت می‌گوییم. چون تعریف و لغت دیگری نداریم. اینکه ما حسادت می‌گوییم موجب تشویقِ شخص به فعالیت بیشتر می‌شود. یعنی بر سر خودش می‌زند وای بر من فلان‌کس هم که مثل من است کوشید، از من جلوتر زده است، حالا من هم باید کوشش کنم. در واقع نه اینکه کوشش کنم از او جلوتر بزنم بلکه کوشش کنم که خودم خیلی بهتر شوم. اینها هر دو حسادت تلقی می‌شود زود هم ممکن است به هم تبدیل شود. اگر با یک حس انسان‌دوستی ضمیمه بشود [خوب می‌شود] چون همه‌ی احساساتی که ما داریم همین خصلت‌هایی که خداوند در انسان آفریده است همه‌ی اینها در وجود ما هست، همیشه کار می‌کند منتهی هر وقت آن منطق و عقل شرعی که ما داریم و خداوند در ما دمیده است، خوب انتخاب ‌کند. مثلا اگر همین حسادت با حس دوستی ضمیمه شود آدم ضمن اینکه حسادتش می‌شود، می‌گوید فلان‌کس چقدر مقامات عالیه‌ی (مثلا اخروی) دارد من متاسفانه عقب ماندم با هم همکلاس بودیم ولی او [پیشرفت کرد].

ما و مجنون همسفر بودیم در وادی عشق  /  او بـه منـزل‌ها رسیـد و مـا هنــوز آواره‌ایـم

این‌طور فکر می‌کند، به خودش می‌پردازد و بعد به آن شخص محبت پیدا می‌کند. می‌گوید این شخص موجب شد من تکان بخورم ترقی بیشتری کنم. ولی همین حس حسادتی که گفتیم که با انسان دوستی ترکیب که شود آن‌گونه می‌شود. یک وقت با حس برتری‌جویی و شقاوت توأم می‌شود، می‌خواهد او از بین برود که خودش بالاتر باشد، امکان هر دوی آنها هست. و اینکه ما از این یکی تبدیل به آن یکی شویم، همین است که در ترکیب اولیه‌‌ای که این احساسات در ما بوجود آمده؛ در یکی محبت و احترام به هم‌نوع وجود دارد در یکی دیگر حس خودخواهی و اینکه حتماً من باید بالاتر از همه باشم، آن حس وجود دارد. سعی کنید این را به آن یکی تبدیل کنید (این به عهده‌ی خودتان است) اگر در این موارد توجه نکنید کم‌کم آن یکی که حس شقاوت در آن هست، غلبه می‌کند و تمام زندگی‌تان تباه می‌شود. اتفاقا یک گرفتاری، برای آن‌هایی که راه رفته هستند، یا می‌خواهند راه بروند بیشتر است تا اشخاص عادی. شخص عادی می‌گوید به من چه! خیلی داستان‌ها هست مثلا وقتی شخصی به خانه می‌آید زنش می‌گوید، فلان‌کس همکلاست بود الان چنین است. این یکی می‌گوید به من چه! هر کاره می‌خواهد بشود، بشود. ولی یکی دیگر نه، فکر می‌کند، ناچار است که فکر ‌کند. فکر می‌کند یا از این طرف می‌رود و یا آن طرف. رمز این هم که پیغمبر فرمود شيطاني اسلم بيدي این است. یعنی همان شیطانی که در همه انسان‌ها هست که به گناه و تخطی و تجاوز وادارش می‌کند، همان‌ها در نزد پیغمبر تبدیل به هوشیاری و سرکوبی دشمن می‌شود. که چه طوری دشمن را سرکوب کنند. تبدیل می‌شود به این‌که پیغمبر توانست با سیصد و سیزده نفر (به اصطلاحِ ما، آدم‌های پابرهنه) دلهای قوی را فتح کند و قشون مُسلحی را شکست بدهد.

همین‌طور که گفتیم انسان دارای خصلت‌های متفاوتی است و بعضی‌ها خصلت‌های متضاد. که هرکدام یک جایی بکار می‌رود. شما به شکار آهویی می‌روید، خودتان سَلاخی می‌کنید تکه‌تکه‌اش می‌کنید. ولی شخص دیگری آهوی اَهلی دارد. ما بچه بودیم یادم می‌آید برای ما بچه آهو می‌آوردند، تربیت می‌کردیم مدت کوتاهی، هم‌بازی ما بود، بعد از ما می‌گرفتند. این یکی آهو اگر یک ریگی گوشه پایش باشد نگه‌اش می‌دارید آهسته برمی‌دارید تا خوب شود. هر دوی این خصلت‌ها در شما و در هر انسانی هست. منتهی در یک انسان آن خصلتِ شکارش بیشتر و قوی‌تر است، حوصله این‌که آهو تربیت کند ندارد. یکی دیگر نه! این خصلتش قوی‌تر است که اگر آهویی بخواهند بکشند چشمهایش را می‌بندند، نمی‌تواند ببیند. این است که در وجودِ هیچ‌یک از این خصلت‌های متضاد در ذهن بشر غفلت نکنید (همه‌ی بشرها ممکن است همه‌ی این غفلت‌ها را داشته باشند) منتهی در یک فردی اینقدر یکی از خصلت‌ها ضعیف شده که مثل اینکه از بین رفته خیال می‌کنید ندارد. مثلاً ترحم، یکی اینقدر حسِ ترحمش کم شده است، مثل اینکه ترحم ندارد، می‌گویید چه آدم شَقّیی است. در یکی دیگر حس ترحمش زیاد است که حتی یک مرغ را نمی‌کشند و نمی‌خوردند. که یکی از این افراد در تاریخ ابوالعلاء مَعَرّی است. البته این ربطی به دین‌داری و بی‌دینی ندارد هر انسانی این خصلت‌ها را دارد. منتهی اسلام یا دین حق، محیطی فراهم می‌کند که آن خصلت‌های اخلاقی و صحیح رشد کند و بیشتر باشد.

سوالی راجع به خفّت و ذلّت شده است. سؤالی که می‌گوید حضرت امام حسین فرمود هَيْهَاتَ‏ مِنَّا الذِّلَّة‌ دور باش ذلت از ما، ذلّت از ما دور است بله چون وَ لله الْعِزَّةُ جَمِيعاً عزّت مال خداست به هرکه بخواهد بدهد یا داده است. ولی این را بر می‌گردانیم به آن صحبتِ حضرت زینب در مجلس یزید، وقتی اُسرا را آوردند یزید آن بالا مثل ابوالهول نشسته بود. ظاهرش فرض کنید، نه مسلمان! یک شخص کاملاً غریبه به این مجلس نگاه می‌کند می‌گوید چقدر این آقای یزید محترم و عزیز است، آن بالا نشسته است، العیاذبالله این اُسرا چقدر در خفّت هستند. دیدِ احمقانه‌ی یزید و طرفدارانش هم همان بود یعنی اینکه یزید گفت شکر خدا که ما را عزیز کرد و شما را ذلیل کرد. حضرت سجاد فرمودند اشتباه کردی، نه تو عزیزی هستی و نه ما ذلیل! عزّت مال ماست وَ لله الْعِزَّةُ جَمِيعاً دنباله‌ی همین آیه (برای اینکه ظاهربین‌ها ایراد می‌گیرند) جای دیگر می‌گوید تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء (آل‌عمران/۲۶) قدرت و سلطنت را خدا به هرکه بخواهد می‌دهد و از هر‌که بخواهد می‌گیرد. یعنی قدرت ظاهری را جدا از عزت ندانست. یزید مُلک (یعنی سلطنت) داشت ولی عزّت نداشت. خاندان محترم این اُسرا مُلک نداشتند خودشان تحت سیطره بودند ولی عزّت مال آن‌ها بود.

یکی گفته‌ است من زندگی‌ام خیلی به سختی بوده است، اینجا آن سختی ذلّت نیست ممکن است آن سختی عزّت باشد و ممکن هم است عزّت نباشد (هر سختی حتما عزّت نیست) نه! و همچنین مُسَلم نیست که هر سختی ذلّت است، نه. عزّت و ذلّت یک چیز جداگانه است. قدرت و غیر قدرت یک چیز جداگانه دیگری است.

ما دنبال عزّت باشیم، دنبال اینکه نزد خداوند و نزد وجدان خودمان بزرگ و عزیز باشیم. این عزّت است که افتخار و قدرت می‌دهد. در همان جلسه حضرت سجاد یا حضرت زینب (فرقی نمی‌کند) چنان جواب کوتاه و کوبنده‌ای دادند، گفتند يَا ابْنَ‏ الطُّلَقَاء… در واقع یعنی: خفه شو! چه کسی و به که؟ اسیری به ظاهراً اربابش و همان ارباب خفه خون گرفت، چیزی نگفت. این عزّت و ذلت است. بنابراین اگر در زندگی خِفّت و گرفتاری داشتید سعی کنید آن سختی‌ها را فرستاده‌ی خدا بدانید و صبر کنید. تا قدری می‌توانید بر رفعِ آن کوشش کنید، وقتی هم نمی‌توانید [آن‌ها را] مصلحت الهی در نظر داشته باشید.

Tags