Search
Close this search box.

مخالفت حسن بصری با امامان شيعه؟(بخش اول)- اختصاصی مجذوبان نور

مجذوبان نور - Majzob.net - Nimatullahi Gonabadi Order  مطلبی که در ذیل می آید بخشی از کتاب حسن بصری نوشته آقای اکبر ثبوت است که سایت مجذوبان نور قصد دارد قسمتی از آن را منتشر سازد. لازم به یادآوری است که این کتاب در اردیبهشت ماه جاری توسط انتشارات حقیقت به چاپ رسیده است و علاقمندان برای مطالعه تمامی مطالب ارزشمند این کتاب می توانند آنرا از مراکز فروش محصولات فرهنگی خریداری نمایند.

از روزگار حسن تا عصر ما، هماره گزارش‏هايى بر سر زبان‏ها بوده كه برخى، آنها را دليل بر مخالفت او با امامان شيعه مى‏دانسته‏اند. امّا به‏نظر مى‏رسد كه بيشتر گزارش‏هاى مزبور، به‏دليل سستىِ سند و تناقضِ محتوياتِ آنها با يكديگر و مغايرتِ آنها با مسلّماتِ تاريخى، درخور استناد نيست؛ و پاره‏اى از آنها را نيز كه مى‏توان معتبر شمرد، دلالتى بر مخالفت جدّىِ او با امامان شيعه ندارد.

در اين فصل پاره‏اى از معتبرترين گزارش‏هايى را كه براى تخطئه حسن مورد استناد قرار گرفته به بررسى مى‏گذاريم.

 

مخالفت حسن با امام على(ع) به دليل اقدامات او در جنگ جمل؟

علّامه مجلسى مى‏نويسد:

شيخ طبرسى(192) در كتاب احتجاجات روايت كرده است كه:

در بصره حضرت اميرالمؤمنين(ع) بر حسن بصرى گذشتند و او وضو مى‏ساخت. فرمودند كه وضو را كامل به‏جا آور اى حسن![او] گفت: يا اميرالمؤمنين! ديروز جماعتى را كشتى كه شهادتين مى‏گفتند و وضو را كامل مى‏ساختند. حضرت فرمود: چرا به مدد آنها نيامدى؟ گفت واللَّه كه روز اوّل غسل كردم؛ و حنوط بر خود پاشيدم؛ و سلاح پوشيدم؛ و هيچ شك نداشتم كه تخلّف ورزيدن از عايشه كفر است؛ در عرض راه كسى مرا ندا كرد: كجا مى‏روى؟ برگرد! هر كه مى‏كشد و هر كه كشته مى‏شود به جهنم مى‏رود. و من ترسان برگشتم و در خانه نشستم؛ و در روز دوم باز به مدد عايشه مهيّا و روانه شدم؛ و در راه همان ندا شنيدم و برگشتم. حضرت فرمود: راست مى‏گويى. مى‏دانى آن منادى كه بود؟ گفت: نه. فرمود: برادرت شيطان بود و به تو راست گفت (زيرا) لشكر عايشه [از] قاتل و مقتول در جهنّم‏اند.

و در حديث ديگر روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) به حسن بصرى خطاب فرمود: هر امّتى را سامريى مى‏باشد؛ و سامرى اين امّت تويى كه مى‏گويى جنگ نبايد كرد.(193)

 

دو روايتِ ياد شده، محكم‏ترين و قاطع‏ترين سندى است كه علّامه مجلسى براى اثبات مخالفت و دشمنى حسن بصرى با اميرمؤمنان(ع) يافته و با دستبردهايى به آن، به صورت ناقص عرضه كرده است؛ و ما، پيش از نقد مستندات او و ارزيابى داورى وى در اين مورد، ترجمه هر دو روايت را به‏صورت كامل مى‏آوريم – همراه با ترجمه روايت ديگرى كه نيز حاكى از راهنمايى امام على(ع) به حسن در مورد وضو و پاسخ گستاخانه او به امام است؛ و مجلسى در بحار به‏عنوان روايتى معتبر نقل كرده است:

الف – در احتجاج طبرسى به روايت از ابن عباس آمده است كه اميرمؤمنان(ع) بر حسن بصرى گذشت و او وضو مى‏گرفت. پس فرمود: اى حسن وضو را كامل بگير. او گفت اى اميرمؤمنان! ديروز مردمانى را كشتى كه شهادت مى‏دادند خدايى جز خداى يگانه بى‏شريك نيست؛ و محمّد بنده و پيامبر اوست؛ و پنج نماز را مى‏خواندند؛ و وضو را كامل مى‏گرفتند. اميرمؤمنان(ع) به او فرمود: ماجرا همان‏گونه بود كه ديدى؛ پس چرا به كمك دشمن ما نيامدى؟ او گفت: اى اميرمؤمنان! به خدا راست مى‏گويم؛ من روز اوّل بيرون شدم؛ و غسل كردم و حنوط بر خود پاشيدم؛ و سلاح برگرفتم و شك نداشتم كه روگردانى از سپاه امّ‏المؤمنين عايشه كفر است. پس چون به خُرَيْبَه (جايى كه جنگ در آن روى داد) رسيدم، مناديى ندا داد: اى حسن كجا مى‏روى؟ برگرد كه هر كه مى‏كشد و هر كه كشته مى‏شود در آتش دوزخ است. پس من ترسان بازگشتم و در خانه‏ام نشستم. و چون روز دوم شد، ترديد نكردم كه روگردانى از سپاه امّ‏المؤمنين عايشه كفر است. پس حنوط بر خود پاشيدم؛ و سلاح برگرفتم و به‏سوى ميدان جنگ بيرون شدم؛ تا به ناحيه‏اى از خريبه رسيدم؛ پس مناديى از پشت سرم دو بار مرا ندا داد: اى حسن كجا مى‏روى؟ راستى كه هر كه مى‏كشد و هر كه كشته مى‏شود در آتش دوزخ است. على عليه‏السّلام فرمود: راست گفتى. آيا مى‏دانى آن منادى كه بود؟ گفت نه. فرمود: برادرت شيطان بود و به تو راست گفت؛ زيرا (از سپاه عايشه) هر كه مى‏كشت و هر كه كشته مى‏شد در آتش دوزخ است. حسن بصرى گفت: اى اميرمؤمنان! اكنون دانستم كه ايشان بر هلاكت‏اند.

ب – نيز در احتجاج از ابويحيى واسطى روايت كرده است كه: چون اميرمؤمنان(ع) بصره را فتح كرد، مردم گِرد او فراهم آمدند. حسن بصرى نيز در ميان ايشان بود؛ و الواحى به همراه داشت و هر كلمه‏اى از دهان اميرمؤمنان(ع) به در مى‏آمد مى‏نوشت. پس اميرمؤمنان(ع) با صداى بلند به او گفت: چه مى‏كنى؟ او گفت: آثار شما را مى‏نويسيم تا پس از شما براى ديگران روايت كنيم. اميرمؤمنان فرمود: راستى كه هر قومى سامريى دارند؛ و اين (حسن) سامرى اين امّت است – با اين تفاوت كه (مثلِ سامرىِ بنى‏اسرائيل) نمى‏گويد كسى به من نزديك نشود؛ بلكه مى‏گويد: جنگ نبايد كرد.

ج – در خرايج راوندى روايت شده است كه على(ع) بر حسن بصرى بگذشت؛ و او را ديد كه در كنار نهر كوچكى وضو مى‏گرفت. پس به او فرمود: اى لفتى! وضوى خود را كامل بگير! او پاسخ داد: ديروز مردانى را كشتى كه وضو را كامل مى‏گرفتند. فرمود: تو از مرگِ آنان اندوهگينى؟ گفت: آرى. فرمود: خدا اندوهِ تو را طولانى گرداند! ايّوب سجستانى (سختيانى) گفت: هرگز حسن را نديديم مگر اين كه اندوهگين بود – چنان‏كه گويى از خاكسپارىِ دوستى برگشته؛ يا خركچى‏اى است كه خر خود را گم كرده؛ و چون در اين مورد از او سؤال كردم گفت: نفرينِ مردى صالح در حقّ من كارگر افتاد. و لفتى در زبانِ نَبَطيان به معنى شيطان است؛ و مادرِ حسن در كودكىِ وى، او را به اين نام ناميده بود؛ و كسى از اين قضيّه خبر نداشت تا على(ع) او را به اين نام خواند.(194)

 

براى بررسى روايات مذكور، و ارزيابىِ چگونگىِ بهره‏بردارىِ مرحوم مجلسى از آنها، من نخست سخنى را كه از استاد بزرگوار علّامه ابوالحسن شعرايى به‏ياد دارم متذكّر مى‏شوم. ايشان مى‏فرمودند: من از مرحوم‏مجلسى تعجّب مى‏كنم كه برخوردهايش با اخبار و احاديث خالى از تناقضِ آشكار نيست. زيرا او از يك طرف كتاب كافى را – كه معتبرترين جوامع حديثىِ شيعه است – در برابر خود گذاشته؛ و با دقّت و بصيرت و شجاعتى درخور ستايش، كلّيه احاديث اين كتاب را – كه جز معدودى از آنها، سلسله سند متّصل و پيوسته به معصوم دارند – مورد نقّادى و بررسىِ انتقادى قرار داده؛ و با ديدى ريزبين و تيزبين و نكته‏ياب، اگر در سلسله سند حديثى حتّى يك نفر غيرموجّه و غيرِمعتَمد و حتّى ناشناس بوده، آن حديث را ضعيف قلمداد كرده؛ و بدين‏ترتيب بيش از 916 از احاديث كافى (مهم‏ترين جوامع حديثى شيعه) را – كه بسيارى از آنها به‏لحاظ محتوى و مضمون در اوج ارج و اعتبار است – صريحاً ضعيف شمرده؛ و ضعيف هم يعنى: تا وقتى قرينه و قرائنى بر اعتبار آن يافت نشود، حجّيت ندارد و قابل استناد نيست.

 از طرف ديگر، همين محدّثِ علّامه و خرده‏بين و نقّاد، در بسيارى از موارد به رواياتى استناد مى‏كند و آنها را به‏عنوان حجّت عرضه مى‏كند كه در مقايسه با هزاران احاديثى كه او ضعيف شمرده، هم به‏لحاظ سند و هم به‏لحاظ محتوا، خيلى سست‏تر است؛ و كثيرى از آنها اصلاً سند ندارد؛ و نه‏تنها قرائنى بر صحّت آنها موجود نيست، كه قرائن متعدّد بر كذب و بطلان آنها هست.

 اين سخنِ استاد شعرايى بود؛ و نمونه‏هايى نيز از روايات بسيار سستى كه مورد استناد مرحوم مجلسى قرار گرفته ذكر مى‏كردند كه به آن نمى‏پردازم؛ و در اينجا به سراغ رواياتى مى‏روم كه به‏عنوان قاطع‏ترين و معتبرترين سند و مستند، براى صدور حكم عليه حسن بصرى آورده است؛ و نقطه ضعف‏هاى آنها را در ضمن سيزده نكته يادداشت مى‏كنم:

 نكته اوّل – هيچ يك از سه روايتِ مورد استناد مجلسى، سند – حتّى سند ضعيف – ندارد؛ و روايت دوم از قول ابويحيى واسطى نقل شده كه درباره او گفته‏اند: لم يكن بكل الثبت فى الحديث… و انّ حديثه نعرفه تارة، و ننكره اخرى.(195) و شيخ صدوق ابن بابويه و استاد او محمّد بن حسن بن وليد، روايات محمّد بن احمد بن يحيى از واسطى نامبرده و از وَهْب بن مُنَبِّه يهودى الاصل و برخى ديگر را مورد طعن قرار داده و مصداق تخليط شمرده‏اند. و شيخ نجاشى گفته: واسطى از كسانى روايت مى‏كرد كه گزارش‏هايشان سست است؛ و پروا نداشت كه از چه كسى اخذ حديث كند.(196)

 نكته دوم – كتابى كه مجلسى به دو روايتِ منقول از آن استناد نموده، گزارش‏هاى آن – به‏دليل سستى و نااستوارى – بارها مورد انتقاد محقّقان قرار گرفته است و براى نمونه:

 × روايتى كه حاكى است امام عسكرى(ع) نامه‏اى براى على بن بابويه – پدر شيخ ابوجعفر صدوق – نوشته؛ و در آن وى را با عنوان "شيخ و معتمدِ من" خطاب فرموده است. اين روايت را سيّد موسى شبيرى و سيّد خرسان )در مقدّمه عيون اخبار الرّضا( و آقا شيخ على دوانى (هر سه از محقّقان معاصر) در معرض نقّادى درآورده و بطلان آن را با دلايل متعدّد ثابت كرده‏اند.(197)

 × روايتى مشتمل بر گفتگوهايى كه ادّعا شده ميان شريف مرتضى و ابوالعلاء معرّى درگرفته و در پايان آن، مرتضى ابوالعلاء را به الحاد و ظلم و شرك نسبت داده است. اين روايت را طه راوى و رشيد صفار از محقّقان معاصر عراق به بوته نقد سپرده‏اند و مجعول‏بودن آن را ثابت كرده‏اند.(198)

 × روايت مفصّلى به‏نقل از صدوق كه مشتمل بر حكايت تشرّفِ سَعْد بن عبداللَّه اَشْعَرى به محضر امام مهدى(ع) و گفتگوهاى او با آن حضرت است؛(199) و در كتاب الاخبار الدخيله تأليف علّامه محمّدتقى شوشترى،(200) به بوته نقد سپرده شده؛ و دلايل متعدّدى در اثبات مجعوليت آن ارائه گرديده؛ و با اينكه پاره‏اى از دلايل مزبور درخور مناقشه است، امّا بقيّه آنها براى اثبات ساختگى بودنِ آن كافى است.(201) چنان‏كه مرحوم آيت‏اللَّه خويى سند روايت مزبور را سست و تمامى راويان آن را – جز يك نفر – مجهول‏الهويه و آن يك نفر را نيز متّهم به غلوّ مى‏دانند؛ و متن آن را متضمّن چهار مطلب غيرقابل قبول مى‏شمارند؛(202) و پيش از اينان نيز ميرداماد روايت مزبور را جعلى خوانده؛ و شهيد ثانى بالصّراحه مى‏گويد كه نشانه‏هاى جعل در آن آشكار است.(203)

 نكته سوم – روايت اوّل حاكى است كه پس از پيروزى امام على(ع) در جنگ جمل و ورود او به بصره و برخورد با حسن بصرى، حسن آن سخنان گزنده را در اعتراض به عملكرد امام در جنگ مزبور بر زبان آورده؛ درحالى كه حسن در هنگام وقوع جنگ جمل حتّى هنوز به مرحله بلوغ نرسيده يا طفلى تازه بالغ بود؛ و عرفاً در مرتبه‏اى نبود كه چنان سخنانى بگويد؛ يا امام با وى به آن‏گونه گفتگو كند. زيرا به روايت اصح، وى در سال 22 ه . تولّد يافت؛ و آن‏گاه جنگ جمل در سال 36 ه . روى داد؛ و به قول ديگر وى در آن هنگام ده يا يازده سال بيشتر نداشت؛ و به روايت سوم، وى يك سال پس از پايان جنگ صفّين به سنّ تكليف رسيد؛(204) و تازه روايتِ اقدامِ حسن به جلوگيرى از حضور مردم در جنگ جمل و گفتگوى جسارت‏آميز وى با امام پس از ختم جنگ، مغاير با روايت ديگرى است كه صحّت آن به ثبوت پيوسته و به‏موجب آن، حسن بصرى تازه در سال 37 ه . يعنى در گيرودارِ جنگ صفّين بود كه رهسپار بصره شد؛ و پيش از آن در مدينه بود؛(205) درحالى كه جنگ جمل يك سال قبل از اين تاريخ در سال 36 ه . روى داد.

نكته چهارم – اگر اين روايات صحيح بود، چگونه امكان داشت كه بسى از بزرگان شيعه مانند سيّد مرتضى، شريف رضى، سيّد بن طاوس، محقّق طوسى و… حسن بصرى را آن همه بستايند و از او با حرمت ياد كنند؟(206) و چگونه ممكن بود كه وى يكى از دو سه نفرى باشد كه بزرگ‏ترين مفسّران شيعه – شيخ طوسى، شيخ طبرسى، ابوالفتوح رازى – براى درك معانى كتاب الهى، بيش از هر منبعى به اقوال ايشان استناد نمايند؟(207)

نكته پنجم – روايات مزبور، خود نيز يكديگر را تكذيب مى‏كنند؛ زيرا با اين‏كه همگى حاكى از چگونگىِ برخوردِ حسن با امام على(ع) پس‏از ختم غائله جمل و ورود او به بصره است، امّا از روايت اوّل برمى‏آيد كه وقتى امام از كنار حسن رد شده، وى وضو مى‏گرفته؛ و چون امام وى را در مورد وضو راهنمايى كرده، پاسخى بى‏ادبانه و دالّ بر بى‏نيازى از ارشاد امام داده؛ امّا روايت ديگر حاكى است كه وقتى امام بصره را فتح كرد، مردم گرد او فراهم آمدند؛ و حسن نيز در ميان ايشان بود؛ و الواحى به همراه داشت؛ و هر آنچه را از دهان امام به درمى‏آمد مى‏نوشت؛ و چون امام در اين مورد از او سؤال كرد، پاسخ داد: ((آثار شما را مى‏نويسيم تا پس از شما براى ديگران روايت كنيم.)) و محتواى اين دو روايت، از جهات مختلف با يكديگر در تضاد است؛ زيرا – فى‏المثل – كسى كه حتّى تحمّلِ يك راهنمايىِ امام در مورد وضو را نداشته، و آن را با جوابى گستاخانه رد كرده، چه نيازى داشته كه لوح و قلم به‏دست گيرد و هر كلمه‏اى از دهان امام خارج شود آن را ثبت نمايد؟ آيا حسن اين‏قدر نمى‏دانست كه اگر بخواهد با نقل سخنان امام در اينجا و آنجا كسب وجاهت كند، بايد در گفتگو با امام ادب را حفظ كند؛ و برخورد او طورى نباشد كه امام وى را نكوهش نمايد؟ آيا براى حسن كه – به ادّعاى مخالفان – با هر گروهى همزبانى مى‏نمود و مداهنه مى‏كرد،(208) ضررى داشت كه دست‏كم براى حفظ وجهه و آبروى خود در نزد امام و خليفه وقت و پيروان مقتدر او، از برخورد گستاخانه با امام بپرهيزد؛ و لااقل موقّتاً زبان خود را نگاه دارد؟

آيا مى‏توان پذيرفت كه مرحوم مجلسى – با آن همه دقّت در مقام نقد احاديث – هيچ‏يك از اين همه نقطه‏ضعف‏ها را در دو روايت مزبور تشخيص نداده؛ و آن دو روايت را براى محكوم كردن حسن و تمامى صوفيان و عرفا مدركى چون و چراناپذير انگاشته است؟

البتّه نمى‏توان پذيرفت؛ و خود مجلسى نيز كه متوجّه اين تناقض شده، بخش‏هايى از روايت دوم را كه تناقض آن با روايت اوّل آشكار و دالّ‏بر بى‏پايگىِ آن بوده، در مقام محاكمه، با كمال امانت نديده گرفته و حذف كرده – كه ديديد – ولى حيف كه در مأخذ او – كتاب احتجاج – اين بخش‏ها موجود است؛ و خود او نيز در بحارالانوار كه در مقام گزارش‏گرى بوده، آنها را آورده است. همچنين بخش پايانىِ روايت اوّل را كه با بخشى ديگر از آن تناقض داشته و نشانه بى‏پايگى كلّ روايت بوده نياورده. در آن بخش آمده است كه وقتى امام(ع) به حسن بصرى فرمود آن منادى برادرت شيطان بود. حسن گفت: اينك دانستم كه ايشان )سپاه عايشه( بر هلاكت‏اند. درحالى كه از جمله‏هاى پيشين برمى‏آيد كه حسن از هنگامى كه جنگ جريان داشته، با ندايى كه شنيده، مطمئن شده كه سپاه عايشه – از قاتل و مقتول – دوزخى‏اند و به‏همين دليل به سپاه او نپيوسته است. آن‏گاه چه معنى دارد كه پس از شنيدن سخن امام(ع) تازه بگويد: اينك دانستم كه ايشان بر هلاكت‏اند؟ اينك يعنى چه؟ مگر قبلاً نمى‏دانست؟ و ظاهراً مرحوم مجلسى به‏دليل تناقضى كه ميان اين جمله با جمله قبل احساس كرده، و آن را نشانه بى‏پايگىِ كلِّ روايت دانسته، آن را حذف كرده؛ تا ديگران متوجّه اين نكته نشوند. ولى افسوس كه روايتِ بى‏اساسِ مزبور – به‏صورت كامل – در منابع ديگر از جمله احتجاج و كتاب خود او بحارالانوار آمده؛ و مانع از قبولِ داورىِ او در اين مورد است.

اين هم كه در روايت مجلسى مى‏خوانيم: حسن پس از ماجراى جمل، با لحنى اعتراض‏آميز به امير مؤمنان عليه‏السّلام گفت: ((كسانى را كشتى كه گواهى به يگانگى خدا و رسالت پيامبر(ص)مى‏دادند و نماز مى‏گزاردند))، با بخش ديگرى از همين روايت قابل جمع نيست؛ زيرا در آن بخش، از قول وى آمده است كه: وقتى مى‏خواستم به يارى آن مقتولان بروم، شنيدم كه مناديى مى‏گفت: ((قاتل و مقتول در دوزخ‏اند)). و اين سخنان با هم نمى‏خواند؛ زيرا اگر حسن به‏راستى معتقد بوده كه مقتولان دوزخى بوده‏اند، ديگر چه جاى دفاع از آنان و اعتراض به كشتنشان؟

در روايت ديگرى هم كه مجلسى در بحار آورده است مى‏خوانيم: امام على(ع) به حسن فرمود: ((نيكو وضو بساز)) و حسن در پاسخ امام، به عملكرد او در مقابله با اصحاب جمل – كه منجر به قتل سران ايشان شد – اعتراض كرد و تصريح نمود كه از هلاكت ايشان غمگين است؛ و على عليه‏السّلام وى را نفرين كرد كه خدا اندوه او را طولانى گرداند؛ و نفرين امام وى را گرفت و هميشه اندوهگين بود.(209)  كه اين روايت نيز علاوه بر نقطه ضعف‏هاى متعدّد، با آنچه در روايتى ديگر در اين باب آمده – و گذشت – سازگار نيست؛ زيرا در آن روايت، حسن تصريح كرد كه مقتولان دوزخى و بر هلاكت‏اند؛ و در اين حال محزون بودنِ او براى كشته شدن دوزخيان و هلاكت‏يافتگان بى‏مورد مى‏نمايد. همچنين وقتى حسن – بر طبق آن روايت – كلام امام را تصديق و تأييد كرده، دچار شدن او به نفرين امام و حزن هميشگى او بر اثر اين نفرين، ناموجّه مى‏نمايد؛ و مرحوم مجلسى نيز خود مى‏دانسته است كه اگر در عين الحيات – در آنجا كه حسن بصرى را محاكمه مى‏كند – ترجمه اين روايت را هم در كنار دو روايت پيشين بياورد، باتوجّه به تضاد محتواى آن با دو روايت پيشين، خواننده در صحّت هر سه روايت به ترديد مى‏افتد؛ و بدين‏جهت از آوردنِ ترجمه آن در كنار دو روايت پيشين خوددارى كرده است. با اين كه در بحارالانوار – كه در مقام گزارشگرى بوده – آن را آورده است.

نيز بيفزايم كه مرحوم مجلسى، در مقام محاكمه حسن، به‏خاطر هدف خاصّ خود در كوبيدن او و كلّ آيين تصوّف، نه‏تنها همان روايات سست و بى‏سند را هم به‏صورتى ناقص ترجمه كرده؛ تا بى‏پايگى آنها معلوم نشود؛ در ترجمه كلام منسوب به امام(ع) نيز دقّت لازم را ننموده و به‏عنوان نمونه:

در روايت احتجاج كه مأخذ مجلسى در عين الحياة بوده و خود او نيز عين آن را در بحار آورده، مى‏خوانيم: امام على(ع) )به مردم( فرمود: هذا سامرىّ هذه الامّة الا انه لا يقول لامساس و لكنه يقول لا قتال(210) و ترجمه دقيق آن: اين سامرىِ اين امّت است، جز اينكه نمى‏گويد كسى به من نزديك نشود؛ بلكه مى‏گويد جنگ نبايد كرد. امّا ترجمه مرحوم مجلسى: حضرت اميرالمؤمنين(ع) به حسن بصرى خطاب فرمود: سامرىِ اين امّت تويى كه مى‏گويى جنگ نبايد كرد.(211)

 نكته ششم(212) – با شناختى كه ما از شيطان داريم، براى او حادثه‏اى بهتر از اين نبود كه كسى همچون حسن به سپاه طلحه و زبير بپيوندد؛ و در كنار دشمنان على(ع) با آن حضرت بجنگد؛ و در اين جنگ كشته شود؛ و درحالى از دنيا برود كه بزرگ‏ترين معاصى – جنگ با على(ع) – را در كارنامه خود داشته باشد. در اين حال چه معقول است كه وقتى حسن عزم پيوستن به سپاه طلحه و زبير را دارد، و كاملاً آماده جنگ با امام شده، شيطان ندايى سر دهد كه او را از ارتكابِ اين گناهِ بسيار بزرگ بازدارد؟ و روز ديگر نيز كه حسن با همين عزم بيرون شود، مجدّداً شيطان همان ندا را سر دهد – آن هم دو بار – و او را از تصميم خود منصرف كند؟ مگر شيطان وظيفه‏اى را كه از آغاز خلقت آدم – با قيد قسم – بر عهده گرفته و خطاب به حق‏تعالى تصريح كرده بود: فبعزتك لاغوينهم اجمعين،(213) فراموش كرده، و مى‏خواسته نقش جبرئيل را در بازداشتن خلق از گناهان ايفا نمايد؟ يا مگر به‏خاطرِ كوبيدنِ تصوّف، بايد هر دروغى را مستمسك قرار داد؟ آيا كسانى كه اين رواياتِ خنده‏آور را جعل كرده‏اند، قصد استهزاى مخالفان تصوّف و بازى كردن با عقلِ آنان را نداشته‏اند؟

نكته هفتم(214) – روايت اوّل و سوّم حاكى است كه امام على(ع) در بصره بر حسن بصرى بگذشت و به او فرمود: ((وضو را كامل به جا آور)) و حسن پاسخى گستاخانه داد؛ ولى در روايت شيخ مفيد – كه دلايل ترجيح آن بر دو روايت مزبور را خواهيم گفت – آمده است كه امام على(ع) در بصره بر حسن بگذشت و به او فرمود: ((اى جوان! نيكو وضو بساز)) و حسن نه فقط پاسخى بى‏ادبانه نداد؛ بلكه در پى امام(ع) روان شد؛ و از او درخواستِ سخنى كرد كه به او فايده رسانَد. اين هم ترجمه روايت اخير:

 شيخ مفيد با سلسله سند متّصل به حسن بصرى، از او روايت كرده است كه: اميرمؤمنان على(ع) به شهر ما بصره آمد؛ چون بر من بگذشت من وضو مى‏ساختم. پس مرا گفت: اى نوجوان نيكو وضو بساز تا خدا به تو نيكى نمايد. سپس از من بگذشت. من در پى او روان شدم. رو به من كرد و پرسيد: اى نوجوان! كارى با من دارى؟ پاسخ دادم بلى، سخنى به من بياموز كه خدا مرا به آن سود بخشد. فرمود: اى نوجوان! هر كه با خدا راستى نمايد، رستگار شود. و هر كه نگرانِ دين خود باشد، از هلاكت مصون ماند. و هر كه در دنيا پارسايى نمايد، ديده‏اش به آنچه از پاداشِ خداى عزّوجل بيند روشن شود. اى نوجوان! بيش از اين برايت نگويم؟ من )حسن( گفتم بفرماييد اى اميرمؤمنان! گفت: سه خصلت است كه در هر كه باشد، دنيا و آخرت او مصون ماند؛ آن‏كه دستور به كار نيك دهد و خود به آن دستور گردن نهد؛ و ديگران را از كار ناپسند باز دارد و خود از ارتكاب آن خوددارى كند؛ و مرزهاى آيينِ خدا را پاسدارى نمايد. اى نوجوان! آيا شاد مى‏شوى كه در روز قيامت، وقتى به لقاى الهى نائل مى‏شوى، از تو خشنود باشد؟ من )حسن( گفتم: آرى اى اميرمؤمنان! گفت: در دنيا پارسايى نماى و به آخرت گِراى؛ و در همه كارها راستى پيشه كن كه خدا تو و همه خلق را با دعوت به راستى به طاعت خود خوانده است. امام پس از اين سخنان برفت تا به بازار بصره درآمد؛ و مردم را ديد كه گرم دادوستدند. پس به‏سختى گريست و گفت: اى بندگانِ دنيا و اى كارگزارانِ اهل دنيا! در روز )در دادوستدها( پيايى قسم مى‏خوريد؛ و در شب در بسترها خفته‏ايد؛ و در هر دو حال از آخرت غافليد. پس كى توشه راه فراهم مى‏آوريد و در كار معاد مى‏انديشيد؟

 پس مردى گفت: اى اميرمؤمنان! ما ناگزيريم كه در طلب معاش برآييم. پس چه كنيم؟ اميرمؤمنان فرمود: راستى كه طلبِ روزى از راه درست، كسى را از كار آخرت بازنمى‏دارد؛ و اگر گويى ما ناچاريم كه احتكار نماييم، عذرت پذيرفته نيست. آن مرد گريان به راه افتاد و اميرمؤمنان(ع) به او فرمود: روى به من آر تا بيشتر توضيح دهم. مرد بازگشت و امام به او فرمود: اى بنده خدا! بدان كه هر كه در اين جهان براى جهان ديگر كار كند، ناگزير پاداش كارِ او به تمام و كمال در آخرت داده خواهد شد؛ و هر كه عمل به دين را راهِ دست‏يابى به دنيا قرار دهد، پاداش او در آخرت، آتش دوزخ است. سپس اميرمؤمنان(ع) اين آيه را تلاوت فرمود: امّا آن كس كه سركشى نمايد و زندگى اين جهان را (از جهان ديگر) برتر شمارد، پس به راستى دوزخ جايگاه اوست.(215)

اين بود گزارش ملاقات حسن با اميرمؤمنان در بصره به روايت شيخ مفيد؛ و اعتبار اين گزارش، از قصّه‏هايى كه در دو كتاب احتجاج و خرايج آمده، و ابن ابى الحديد آورده، و مجلسى به آنها استناد نموده، صد درصد بيشتر است زيرا:

الف – ابن ابى‏الحديد قبل و بعد از قصّه‏هاى مزبور، سخنانى دارد كه حاكى است آن قصّه‏ها را راست نمى‏شمارد؛ و سخنان متعدّدى از حسن ذكر مى‏كند كه با اين‏گونه قصّه‏ها هيچ‏گونه سازشى ندارد.

ب – مقام علمى شيخ مفيد كه راوى اين گزارش است، بسيار برتر از مؤلّفان احتجاج و خرائج و نيز ابن‏ابى‏الحديد است؛ و از حيث زمانى نيز به عصر امام على(ع) نزديك‏تر، و به‏همين جهت روايت او قابل اطمينان‏تر است.

ج – روايت شيخ مفيد مسند است و سلسله سند متّصل دارد؛ ولى آنچه آن سه مؤلّف بازگو كرده‏اند فاقد سند است.

د – محتويات روايت شيخ مفيد، هيچ‏گونه تناقضى با يكديگر ندارند؛ درحالى كه روايت احتجاج و خرائج، مشتمل‏بر تناقض‏هاى متعدّد است – و ديديم.

ه  – روايت شيخ مفيد – برخلاف روايت احتجاج و خرائج – با آنچه در باب سنّ حسن در هنگام ملاقات با امام على(ع) مى‏دانيم، كاملاً هماهنگ است. نيز گفتيم كه بنا به روايت درست، مهاجرت حسن به بصره، در گيرودارِ جنگ صفّين بوده؛ و روايت احتجاج كه حاكى از ملاقات حسن با امام على در بصره، پس از خاتمه  جنگ جمل است، با آن روايتِ درست سازگار نيست؛ ولى در روايت شيخ مفيد، تاريخ اين ملاقات معيّن نشده؛ و مى‏توان آن را مربوط به هنگام اقامت حسن در بصره دانست؛ و اگرچه من فعلاً روايتى كه حاكى از سفر امام على(ع) به بصره پس از خاتمه جنگ صفّين باشد به ياد ندارم، امّا باتوجّه به نزديكى اين شهر به مقرِ خلافت امام (كوفه) و با عنايت به اينكه بصره دومين شهر مهم در قلمرو حكومت حضرت بوده، و همچنين به‏جهت حسّاسيّت‏ها و مشكلات متعدّدى كه در مورد آن وجود داشته، بسيار بعيد به‏نظر مى‏رسد كه امام جز همان يك بار (پس از خاتمه جنگ جمل) گذارش به آنجا نيفتاده باشد. و همين روايت را مى‏توان مستندى براى يكى از اين سفرها دانست.

اگر هم كسانى اصرار دارند كه حسن در هنگام ورود اميرمؤمنان(ع) به بصره پس از فتح اين شهر، با امام ديدار كرده، سؤال اين است كه براى توضيحِ چگونگى ديدار مزبور و گفتگوهايى كه درضمن آن درگرفته، چرا از روايت شيخ مفيد استفاده نمى‏كنند – كه مزاياى آن بر سه روايت مورد استناد مجلسى را برشمرديم؟ نيز چرا از روايت ديگرى استفاده نمى‏كنند كه شيخ مفيد و صَفّار، با سلسله سندى كه تنها يكى از حلقه‏هاى آن را نام نبرده‏اند، از حسن بصرى نقل كرده‏اند و در آن آمده است: چون اميرمؤمنان(ع) بصره را فتح كرد پرسيد: كيست كه ما را به خانه ربيع بن حَكَم (يا حكيم؟) راه بنمايد؟ حسن گفت: اى اميرمؤمنان! من – وى در آن هنگام، چنان‏كه خود مى‏گويد، در سنينِ نزديك به بلوغ بود. پس او امام را راه نمود تا امام به آن خانه كه مى‏خواست رفت – و حديث طولانى است – و سپس از خانه برون آمد و مردم نيز به‏دنبال او؛ تا به جَبَّانَه(216) رسيد؛ و درحالى كه مردم دور او را گرفته بودند، با تازيانه خود خطّى بر زمين كشيد؛ پس دينارى از زيرزمين به درآورد. سپس خطّ ديگرى كشيد و دينارى ديگر به درآورد – و همچنين تا سه دينار. و آنها را در دست خود زير و بالا انداخت تا مردم آنها را ديدند. سپس آنها را به‏جاى خود بازگردانيد؛ و با انگشت ابهام خود مانند بذرى در زمين كاشت و گفت: پس از من، نيكوكار يا بدكارى به سراغ تو خواهد آمد. آنگاه استر پيامبر(ص)را سوار شد و به منزل خود بازگشت؛ و ما با همان نشانى كه از محلّ دينارها داشتيم، آنجا را كنديم تا به سنگ سخت رسيديم و چيزى نيافتيم. به حسن گفتند: اين كار را از اميرمؤمنان چگونه مى‏بينى؟ گفت: من چيزى جز اين نمى‏دانم كه گنج‏هاى زيرزمين، براى كسى مانند او على(ع) پنهان و ذخيره شده است(217) (تا براى او از دستبرد ديگران محفوظ بماند).

پانوشت ها:

192) ذَهَبى، ت، ج 4، صص 233 – 4.

193) همان، ص 232.

194) همان، ص 92.

195) عبدالرّحيم، ج 2، صص 348 – 9.

196) و 3 و 4. بنگريد به صص 392 – 4.

197) امينى، ج 9، ص 304.

198) مفيد، او، ص 73.

199) براى ايرادات منكران شفاعت و پاسخ آنها رك: طباطبايى، ج 1، ص 162 به بعد.

200) مصطفى الخن، صص 127 ،113 ،77 – 9.

201) ابن جوزى، آ، ص 130.

202) امين، ا، ج 3، ص 514.

203) چشم‏ها او را درك نمى‏كند (الانعام، 103).

204) به‏سوى پروردگارشان نظر مى‏كنند (القيامة، 23).

205) طوسى، ت، ج 4، ص 226، ج 10، ص 199.

206) ابوالفتوح، ج 20، ص 56.

207) ابن جوزى، آ، ص 67.

208) ابن حزم، ج 3، ص 2.

209) عطّار، ت، ص 45.

210) ابن‏جوزى، آ، ص 75.

211) ابن شهر آشوب، م، ج 2، ص 56؛ همو، من، ج 1، صص 293 – 4؛ بحرانى، ص 214.

212) مَقْدِسى سُلَمى، صص 7 و 8 .

213) سُلَيم بن قَيس، ع، ص 18 – نيز صص 204 ،160،116 ،69 ،65 ،19.

214) احمد بن محمّد بن صديق (فقيه ايمانى، ج 2، صص 377 – 81).

215) نُعَيْم، ص 215؛ مقدسى، ص 130؛ ابن طاوس، م، ص 54.

216) نُعَيْم، ص 214؛ مقدسى، صص 130 – 31.

217) بَسْتَوى، ج 1، صص 158 – 62 كه مى‏نويسد: در سلسله سند اين حديث، حتّى يك نفر كه متّهم به جعل حديث باشد نيست؛ و تمامى آنان جز يك نفر ثقه‏اند؛ و آن يك نفر را نيز ابن حبان ثقه شمرده… و به هر حال حديثى با اين سلسله سند را مى‏توان به‏عنوان شاهد و گواه ذكر كرد.