مطلبی که در ذیل می آید بخشی از کتاب حسن بصری نوشته آقای اکبر ثبوت است که سایت مجذوبان نور قصد دارد قسمتی از آن را منتشر سازد. لازم به یادآوری است که این کتاب در اردیبهشت ماه جاری توسط انتشارات حقیقت به چاپ رسیده است و علاقمندان برای مطالعه تمامی مطالب ارزشمند این کتاب می توانند آنرا از مراکز فروش محصولات فرهنگی خریداری نمایند.
از روزگار حسن تا عصر ما، هماره گزارشهايى بر سر زبانها بوده كه برخى، آنها را دليل بر مخالفت او با امامان شيعه مىدانستهاند. امّا بهنظر مىرسد كه بيشتر گزارشهاى مزبور، بهدليل سستىِ سند و تناقضِ محتوياتِ آنها با يكديگر و مغايرتِ آنها با مسلّماتِ تاريخى، درخور استناد نيست؛ و پارهاى از آنها را نيز كه مىتوان معتبر شمرد، دلالتى بر مخالفت جدّىِ او با امامان شيعه ندارد.
در اين فصل پارهاى از معتبرترين گزارشهايى را كه براى تخطئه حسن مورد استناد قرار گرفته به بررسى مىگذاريم.
مخالفت حسن با امام على(ع) به دليل اقدامات او در جنگ جمل؟
علّامه مجلسى مىنويسد:
شيخ طبرسى(192) در كتاب احتجاجات روايت كرده است كه:
در بصره حضرت اميرالمؤمنين(ع) بر حسن بصرى گذشتند و او وضو مىساخت. فرمودند كه وضو را كامل بهجا آور اى حسن![او] گفت: يا اميرالمؤمنين! ديروز جماعتى را كشتى كه شهادتين مىگفتند و وضو را كامل مىساختند. حضرت فرمود: چرا به مدد آنها نيامدى؟ گفت واللَّه كه روز اوّل غسل كردم؛ و حنوط بر خود پاشيدم؛ و سلاح پوشيدم؛ و هيچ شك نداشتم كه تخلّف ورزيدن از عايشه كفر است؛ در عرض راه كسى مرا ندا كرد: كجا مىروى؟ برگرد! هر كه مىكشد و هر كه كشته مىشود به جهنم مىرود. و من ترسان برگشتم و در خانه نشستم؛ و در روز دوم باز به مدد عايشه مهيّا و روانه شدم؛ و در راه همان ندا شنيدم و برگشتم. حضرت فرمود: راست مىگويى. مىدانى آن منادى كه بود؟ گفت: نه. فرمود: برادرت شيطان بود و به تو راست گفت (زيرا) لشكر عايشه [از] قاتل و مقتول در جهنّماند.
و در حديث ديگر روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) به حسن بصرى خطاب فرمود: هر امّتى را سامريى مىباشد؛ و سامرى اين امّت تويى كه مىگويى جنگ نبايد كرد.(193)
دو روايتِ ياد شده، محكمترين و قاطعترين سندى است كه علّامه مجلسى براى اثبات مخالفت و دشمنى حسن بصرى با اميرمؤمنان(ع) يافته و با دستبردهايى به آن، به صورت ناقص عرضه كرده است؛ و ما، پيش از نقد مستندات او و ارزيابى داورى وى در اين مورد، ترجمه هر دو روايت را بهصورت كامل مىآوريم – همراه با ترجمه روايت ديگرى كه نيز حاكى از راهنمايى امام على(ع) به حسن در مورد وضو و پاسخ گستاخانه او به امام است؛ و مجلسى در بحار بهعنوان روايتى معتبر نقل كرده است:
الف – در احتجاج طبرسى به روايت از ابن عباس آمده است كه اميرمؤمنان(ع) بر حسن بصرى گذشت و او وضو مىگرفت. پس فرمود: اى حسن وضو را كامل بگير. او گفت اى اميرمؤمنان! ديروز مردمانى را كشتى كه شهادت مىدادند خدايى جز خداى يگانه بىشريك نيست؛ و محمّد بنده و پيامبر اوست؛ و پنج نماز را مىخواندند؛ و وضو را كامل مىگرفتند. اميرمؤمنان(ع) به او فرمود: ماجرا همانگونه بود كه ديدى؛ پس چرا به كمك دشمن ما نيامدى؟ او گفت: اى اميرمؤمنان! به خدا راست مىگويم؛ من روز اوّل بيرون شدم؛ و غسل كردم و حنوط بر خود پاشيدم؛ و سلاح برگرفتم و شك نداشتم كه روگردانى از سپاه امّالمؤمنين عايشه كفر است. پس چون به خُرَيْبَه (جايى كه جنگ در آن روى داد) رسيدم، مناديى ندا داد: اى حسن كجا مىروى؟ برگرد كه هر كه مىكشد و هر كه كشته مىشود در آتش دوزخ است. پس من ترسان بازگشتم و در خانهام نشستم. و چون روز دوم شد، ترديد نكردم كه روگردانى از سپاه امّالمؤمنين عايشه كفر است. پس حنوط بر خود پاشيدم؛ و سلاح برگرفتم و بهسوى ميدان جنگ بيرون شدم؛ تا به ناحيهاى از خريبه رسيدم؛ پس مناديى از پشت سرم دو بار مرا ندا داد: اى حسن كجا مىروى؟ راستى كه هر كه مىكشد و هر كه كشته مىشود در آتش دوزخ است. على عليهالسّلام فرمود: راست گفتى. آيا مىدانى آن منادى كه بود؟ گفت نه. فرمود: برادرت شيطان بود و به تو راست گفت؛ زيرا (از سپاه عايشه) هر كه مىكشت و هر كه كشته مىشد در آتش دوزخ است. حسن بصرى گفت: اى اميرمؤمنان! اكنون دانستم كه ايشان بر هلاكتاند.
ب – نيز در احتجاج از ابويحيى واسطى روايت كرده است كه: چون اميرمؤمنان(ع) بصره را فتح كرد، مردم گِرد او فراهم آمدند. حسن بصرى نيز در ميان ايشان بود؛ و الواحى به همراه داشت و هر كلمهاى از دهان اميرمؤمنان(ع) به در مىآمد مىنوشت. پس اميرمؤمنان(ع) با صداى بلند به او گفت: چه مىكنى؟ او گفت: آثار شما را مىنويسيم تا پس از شما براى ديگران روايت كنيم. اميرمؤمنان فرمود: راستى كه هر قومى سامريى دارند؛ و اين (حسن) سامرى اين امّت است – با اين تفاوت كه (مثلِ سامرىِ بنىاسرائيل) نمىگويد كسى به من نزديك نشود؛ بلكه مىگويد: جنگ نبايد كرد.
ج – در خرايج راوندى روايت شده است كه على(ع) بر حسن بصرى بگذشت؛ و او را ديد كه در كنار نهر كوچكى وضو مىگرفت. پس به او فرمود: اى لفتى! وضوى خود را كامل بگير! او پاسخ داد: ديروز مردانى را كشتى كه وضو را كامل مىگرفتند. فرمود: تو از مرگِ آنان اندوهگينى؟ گفت: آرى. فرمود: خدا اندوهِ تو را طولانى گرداند! ايّوب سجستانى (سختيانى) گفت: هرگز حسن را نديديم مگر اين كه اندوهگين بود – چنانكه گويى از خاكسپارىِ دوستى برگشته؛ يا خركچىاى است كه خر خود را گم كرده؛ و چون در اين مورد از او سؤال كردم گفت: نفرينِ مردى صالح در حقّ من كارگر افتاد. و لفتى در زبانِ نَبَطيان به معنى شيطان است؛ و مادرِ حسن در كودكىِ وى، او را به اين نام ناميده بود؛ و كسى از اين قضيّه خبر نداشت تا على(ع) او را به اين نام خواند.(194)
براى بررسى روايات مذكور، و ارزيابىِ چگونگىِ بهرهبردارىِ مرحوم مجلسى از آنها، من نخست سخنى را كه از استاد بزرگوار علّامه ابوالحسن شعرايى بهياد دارم متذكّر مىشوم. ايشان مىفرمودند: من از مرحوممجلسى تعجّب مىكنم كه برخوردهايش با اخبار و احاديث خالى از تناقضِ آشكار نيست. زيرا او از يك طرف كتاب كافى را – كه معتبرترين جوامع حديثىِ شيعه است – در برابر خود گذاشته؛ و با دقّت و بصيرت و شجاعتى درخور ستايش، كلّيه احاديث اين كتاب را – كه جز معدودى از آنها، سلسله سند متّصل و پيوسته به معصوم دارند – مورد نقّادى و بررسىِ انتقادى قرار داده؛ و با ديدى ريزبين و تيزبين و نكتهياب، اگر در سلسله سند حديثى حتّى يك نفر غيرموجّه و غيرِمعتَمد و حتّى ناشناس بوده، آن حديث را ضعيف قلمداد كرده؛ و بدينترتيب بيش از 916 از احاديث كافى (مهمترين جوامع حديثى شيعه) را – كه بسيارى از آنها بهلحاظ محتوى و مضمون در اوج ارج و اعتبار است – صريحاً ضعيف شمرده؛ و ضعيف هم يعنى: تا وقتى قرينه و قرائنى بر اعتبار آن يافت نشود، حجّيت ندارد و قابل استناد نيست.
از طرف ديگر، همين محدّثِ علّامه و خردهبين و نقّاد، در بسيارى از موارد به رواياتى استناد مىكند و آنها را بهعنوان حجّت عرضه مىكند كه در مقايسه با هزاران احاديثى كه او ضعيف شمرده، هم بهلحاظ سند و هم بهلحاظ محتوا، خيلى سستتر است؛ و كثيرى از آنها اصلاً سند ندارد؛ و نهتنها قرائنى بر صحّت آنها موجود نيست، كه قرائن متعدّد بر كذب و بطلان آنها هست.
اين سخنِ استاد شعرايى بود؛ و نمونههايى نيز از روايات بسيار سستى كه مورد استناد مرحوم مجلسى قرار گرفته ذكر مىكردند كه به آن نمىپردازم؛ و در اينجا به سراغ رواياتى مىروم كه بهعنوان قاطعترين و معتبرترين سند و مستند، براى صدور حكم عليه حسن بصرى آورده است؛ و نقطه ضعفهاى آنها را در ضمن سيزده نكته يادداشت مىكنم:
نكته اوّل – هيچ يك از سه روايتِ مورد استناد مجلسى، سند – حتّى سند ضعيف – ندارد؛ و روايت دوم از قول ابويحيى واسطى نقل شده كه درباره او گفتهاند: لم يكن بكل الثبت فى الحديث… و انّ حديثه نعرفه تارة، و ننكره اخرى.(195) و شيخ صدوق ابن بابويه و استاد او محمّد بن حسن بن وليد، روايات محمّد بن احمد بن يحيى از واسطى نامبرده و از وَهْب بن مُنَبِّه يهودى الاصل و برخى ديگر را مورد طعن قرار داده و مصداق تخليط شمردهاند. و شيخ نجاشى گفته: واسطى از كسانى روايت مىكرد كه گزارشهايشان سست است؛ و پروا نداشت كه از چه كسى اخذ حديث كند.(196)
نكته دوم – كتابى كه مجلسى به دو روايتِ منقول از آن استناد نموده، گزارشهاى آن – بهدليل سستى و نااستوارى – بارها مورد انتقاد محقّقان قرار گرفته است و براى نمونه:
× روايتى كه حاكى است امام عسكرى(ع) نامهاى براى على بن بابويه – پدر شيخ ابوجعفر صدوق – نوشته؛ و در آن وى را با عنوان "شيخ و معتمدِ من" خطاب فرموده است. اين روايت را سيّد موسى شبيرى و سيّد خرسان )در مقدّمه عيون اخبار الرّضا( و آقا شيخ على دوانى (هر سه از محقّقان معاصر) در معرض نقّادى درآورده و بطلان آن را با دلايل متعدّد ثابت كردهاند.(197)
× روايتى مشتمل بر گفتگوهايى كه ادّعا شده ميان شريف مرتضى و ابوالعلاء معرّى درگرفته و در پايان آن، مرتضى ابوالعلاء را به الحاد و ظلم و شرك نسبت داده است. اين روايت را طه راوى و رشيد صفار از محقّقان معاصر عراق به بوته نقد سپردهاند و مجعولبودن آن را ثابت كردهاند.(198)
× روايت مفصّلى بهنقل از صدوق كه مشتمل بر حكايت تشرّفِ سَعْد بن عبداللَّه اَشْعَرى به محضر امام مهدى(ع) و گفتگوهاى او با آن حضرت است؛(199) و در كتاب الاخبار الدخيله تأليف علّامه محمّدتقى شوشترى،(200) به بوته نقد سپرده شده؛ و دلايل متعدّدى در اثبات مجعوليت آن ارائه گرديده؛ و با اينكه پارهاى از دلايل مزبور درخور مناقشه است، امّا بقيّه آنها براى اثبات ساختگى بودنِ آن كافى است.(201) چنانكه مرحوم آيتاللَّه خويى سند روايت مزبور را سست و تمامى راويان آن را – جز يك نفر – مجهولالهويه و آن يك نفر را نيز متّهم به غلوّ مىدانند؛ و متن آن را متضمّن چهار مطلب غيرقابل قبول مىشمارند؛(202) و پيش از اينان نيز ميرداماد روايت مزبور را جعلى خوانده؛ و شهيد ثانى بالصّراحه مىگويد كه نشانههاى جعل در آن آشكار است.(203)
نكته سوم – روايت اوّل حاكى است كه پس از پيروزى امام على(ع) در جنگ جمل و ورود او به بصره و برخورد با حسن بصرى، حسن آن سخنان گزنده را در اعتراض به عملكرد امام در جنگ مزبور بر زبان آورده؛ درحالى كه حسن در هنگام وقوع جنگ جمل حتّى هنوز به مرحله بلوغ نرسيده يا طفلى تازه بالغ بود؛ و عرفاً در مرتبهاى نبود كه چنان سخنانى بگويد؛ يا امام با وى به آنگونه گفتگو كند. زيرا به روايت اصح، وى در سال 22 ه . تولّد يافت؛ و آنگاه جنگ جمل در سال 36 ه . روى داد؛ و به قول ديگر وى در آن هنگام ده يا يازده سال بيشتر نداشت؛ و به روايت سوم، وى يك سال پس از پايان جنگ صفّين به سنّ تكليف رسيد؛(204) و تازه روايتِ اقدامِ حسن به جلوگيرى از حضور مردم در جنگ جمل و گفتگوى جسارتآميز وى با امام پس از ختم جنگ، مغاير با روايت ديگرى است كه صحّت آن به ثبوت پيوسته و بهموجب آن، حسن بصرى تازه در سال 37 ه . يعنى در گيرودارِ جنگ صفّين بود كه رهسپار بصره شد؛ و پيش از آن در مدينه بود؛(205) درحالى كه جنگ جمل يك سال قبل از اين تاريخ در سال 36 ه . روى داد.
نكته چهارم – اگر اين روايات صحيح بود، چگونه امكان داشت كه بسى از بزرگان شيعه مانند سيّد مرتضى، شريف رضى، سيّد بن طاوس، محقّق طوسى و… حسن بصرى را آن همه بستايند و از او با حرمت ياد كنند؟(206) و چگونه ممكن بود كه وى يكى از دو سه نفرى باشد كه بزرگترين مفسّران شيعه – شيخ طوسى، شيخ طبرسى، ابوالفتوح رازى – براى درك معانى كتاب الهى، بيش از هر منبعى به اقوال ايشان استناد نمايند؟(207)
نكته پنجم – روايات مزبور، خود نيز يكديگر را تكذيب مىكنند؛ زيرا با اينكه همگى حاكى از چگونگىِ برخوردِ حسن با امام على(ع) پساز ختم غائله جمل و ورود او به بصره است، امّا از روايت اوّل برمىآيد كه وقتى امام از كنار حسن رد شده، وى وضو مىگرفته؛ و چون امام وى را در مورد وضو راهنمايى كرده، پاسخى بىادبانه و دالّ بر بىنيازى از ارشاد امام داده؛ امّا روايت ديگر حاكى است كه وقتى امام بصره را فتح كرد، مردم گرد او فراهم آمدند؛ و حسن نيز در ميان ايشان بود؛ و الواحى به همراه داشت؛ و هر آنچه را از دهان امام به درمىآمد مىنوشت؛ و چون امام در اين مورد از او سؤال كرد، پاسخ داد: ((آثار شما را مىنويسيم تا پس از شما براى ديگران روايت كنيم.)) و محتواى اين دو روايت، از جهات مختلف با يكديگر در تضاد است؛ زيرا – فىالمثل – كسى كه حتّى تحمّلِ يك راهنمايىِ امام در مورد وضو را نداشته، و آن را با جوابى گستاخانه رد كرده، چه نيازى داشته كه لوح و قلم بهدست گيرد و هر كلمهاى از دهان امام خارج شود آن را ثبت نمايد؟ آيا حسن اينقدر نمىدانست كه اگر بخواهد با نقل سخنان امام در اينجا و آنجا كسب وجاهت كند، بايد در گفتگو با امام ادب را حفظ كند؛ و برخورد او طورى نباشد كه امام وى را نكوهش نمايد؟ آيا براى حسن كه – به ادّعاى مخالفان – با هر گروهى همزبانى مىنمود و مداهنه مىكرد،(208) ضررى داشت كه دستكم براى حفظ وجهه و آبروى خود در نزد امام و خليفه وقت و پيروان مقتدر او، از برخورد گستاخانه با امام بپرهيزد؛ و لااقل موقّتاً زبان خود را نگاه دارد؟
آيا مىتوان پذيرفت كه مرحوم مجلسى – با آن همه دقّت در مقام نقد احاديث – هيچيك از اين همه نقطهضعفها را در دو روايت مزبور تشخيص نداده؛ و آن دو روايت را براى محكوم كردن حسن و تمامى صوفيان و عرفا مدركى چون و چراناپذير انگاشته است؟
البتّه نمىتوان پذيرفت؛ و خود مجلسى نيز كه متوجّه اين تناقض شده، بخشهايى از روايت دوم را كه تناقض آن با روايت اوّل آشكار و دالّبر بىپايگىِ آن بوده، در مقام محاكمه، با كمال امانت نديده گرفته و حذف كرده – كه ديديد – ولى حيف كه در مأخذ او – كتاب احتجاج – اين بخشها موجود است؛ و خود او نيز در بحارالانوار كه در مقام گزارشگرى بوده، آنها را آورده است. همچنين بخش پايانىِ روايت اوّل را كه با بخشى ديگر از آن تناقض داشته و نشانه بىپايگى كلّ روايت بوده نياورده. در آن بخش آمده است كه وقتى امام(ع) به حسن بصرى فرمود آن منادى برادرت شيطان بود. حسن گفت: اينك دانستم كه ايشان )سپاه عايشه( بر هلاكتاند. درحالى كه از جملههاى پيشين برمىآيد كه حسن از هنگامى كه جنگ جريان داشته، با ندايى كه شنيده، مطمئن شده كه سپاه عايشه – از قاتل و مقتول – دوزخىاند و بههمين دليل به سپاه او نپيوسته است. آنگاه چه معنى دارد كه پس از شنيدن سخن امام(ع) تازه بگويد: اينك دانستم كه ايشان بر هلاكتاند؟ اينك يعنى چه؟ مگر قبلاً نمىدانست؟ و ظاهراً مرحوم مجلسى بهدليل تناقضى كه ميان اين جمله با جمله قبل احساس كرده، و آن را نشانه بىپايگىِ كلِّ روايت دانسته، آن را حذف كرده؛ تا ديگران متوجّه اين نكته نشوند. ولى افسوس كه روايتِ بىاساسِ مزبور – بهصورت كامل – در منابع ديگر از جمله احتجاج و كتاب خود او بحارالانوار آمده؛ و مانع از قبولِ داورىِ او در اين مورد است.
اين هم كه در روايت مجلسى مىخوانيم: حسن پس از ماجراى جمل، با لحنى اعتراضآميز به امير مؤمنان عليهالسّلام گفت: ((كسانى را كشتى كه گواهى به يگانگى خدا و رسالت پيامبر(ص)مىدادند و نماز مىگزاردند))، با بخش ديگرى از همين روايت قابل جمع نيست؛ زيرا در آن بخش، از قول وى آمده است كه: وقتى مىخواستم به يارى آن مقتولان بروم، شنيدم كه مناديى مىگفت: ((قاتل و مقتول در دوزخاند)). و اين سخنان با هم نمىخواند؛ زيرا اگر حسن بهراستى معتقد بوده كه مقتولان دوزخى بودهاند، ديگر چه جاى دفاع از آنان و اعتراض به كشتنشان؟
در روايت ديگرى هم كه مجلسى در بحار آورده است مىخوانيم: امام على(ع) به حسن فرمود: ((نيكو وضو بساز)) و حسن در پاسخ امام، به عملكرد او در مقابله با اصحاب جمل – كه منجر به قتل سران ايشان شد – اعتراض كرد و تصريح نمود كه از هلاكت ايشان غمگين است؛ و على عليهالسّلام وى را نفرين كرد كه خدا اندوه او را طولانى گرداند؛ و نفرين امام وى را گرفت و هميشه اندوهگين بود.(209) كه اين روايت نيز علاوه بر نقطه ضعفهاى متعدّد، با آنچه در روايتى ديگر در اين باب آمده – و گذشت – سازگار نيست؛ زيرا در آن روايت، حسن تصريح كرد كه مقتولان دوزخى و بر هلاكتاند؛ و در اين حال محزون بودنِ او براى كشته شدن دوزخيان و هلاكتيافتگان بىمورد مىنمايد. همچنين وقتى حسن – بر طبق آن روايت – كلام امام را تصديق و تأييد كرده، دچار شدن او به نفرين امام و حزن هميشگى او بر اثر اين نفرين، ناموجّه مىنمايد؛ و مرحوم مجلسى نيز خود مىدانسته است كه اگر در عين الحيات – در آنجا كه حسن بصرى را محاكمه مىكند – ترجمه اين روايت را هم در كنار دو روايت پيشين بياورد، باتوجّه به تضاد محتواى آن با دو روايت پيشين، خواننده در صحّت هر سه روايت به ترديد مىافتد؛ و بدينجهت از آوردنِ ترجمه آن در كنار دو روايت پيشين خوددارى كرده است. با اين كه در بحارالانوار – كه در مقام گزارشگرى بوده – آن را آورده است.
نيز بيفزايم كه مرحوم مجلسى، در مقام محاكمه حسن، بهخاطر هدف خاصّ خود در كوبيدن او و كلّ آيين تصوّف، نهتنها همان روايات سست و بىسند را هم بهصورتى ناقص ترجمه كرده؛ تا بىپايگى آنها معلوم نشود؛ در ترجمه كلام منسوب به امام(ع) نيز دقّت لازم را ننموده و بهعنوان نمونه:
در روايت احتجاج كه مأخذ مجلسى در عين الحياة بوده و خود او نيز عين آن را در بحار آورده، مىخوانيم: امام على(ع) )به مردم( فرمود: هذا سامرىّ هذه الامّة الا انه لا يقول لامساس و لكنه يقول لا قتال(210) و ترجمه دقيق آن: اين سامرىِ اين امّت است، جز اينكه نمىگويد كسى به من نزديك نشود؛ بلكه مىگويد جنگ نبايد كرد. امّا ترجمه مرحوم مجلسى: حضرت اميرالمؤمنين(ع) به حسن بصرى خطاب فرمود: سامرىِ اين امّت تويى كه مىگويى جنگ نبايد كرد.(211)
نكته ششم(212) – با شناختى كه ما از شيطان داريم، براى او حادثهاى بهتر از اين نبود كه كسى همچون حسن به سپاه طلحه و زبير بپيوندد؛ و در كنار دشمنان على(ع) با آن حضرت بجنگد؛ و در اين جنگ كشته شود؛ و درحالى از دنيا برود كه بزرگترين معاصى – جنگ با على(ع) – را در كارنامه خود داشته باشد. در اين حال چه معقول است كه وقتى حسن عزم پيوستن به سپاه طلحه و زبير را دارد، و كاملاً آماده جنگ با امام شده، شيطان ندايى سر دهد كه او را از ارتكابِ اين گناهِ بسيار بزرگ بازدارد؟ و روز ديگر نيز كه حسن با همين عزم بيرون شود، مجدّداً شيطان همان ندا را سر دهد – آن هم دو بار – و او را از تصميم خود منصرف كند؟ مگر شيطان وظيفهاى را كه از آغاز خلقت آدم – با قيد قسم – بر عهده گرفته و خطاب به حقتعالى تصريح كرده بود: فبعزتك لاغوينهم اجمعين،(213) فراموش كرده، و مىخواسته نقش جبرئيل را در بازداشتن خلق از گناهان ايفا نمايد؟ يا مگر بهخاطرِ كوبيدنِ تصوّف، بايد هر دروغى را مستمسك قرار داد؟ آيا كسانى كه اين رواياتِ خندهآور را جعل كردهاند، قصد استهزاى مخالفان تصوّف و بازى كردن با عقلِ آنان را نداشتهاند؟
نكته هفتم(214) – روايت اوّل و سوّم حاكى است كه امام على(ع) در بصره بر حسن بصرى بگذشت و به او فرمود: ((وضو را كامل به جا آور)) و حسن پاسخى گستاخانه داد؛ ولى در روايت شيخ مفيد – كه دلايل ترجيح آن بر دو روايت مزبور را خواهيم گفت – آمده است كه امام على(ع) در بصره بر حسن بگذشت و به او فرمود: ((اى جوان! نيكو وضو بساز)) و حسن نه فقط پاسخى بىادبانه نداد؛ بلكه در پى امام(ع) روان شد؛ و از او درخواستِ سخنى كرد كه به او فايده رسانَد. اين هم ترجمه روايت اخير:
شيخ مفيد با سلسله سند متّصل به حسن بصرى، از او روايت كرده است كه: اميرمؤمنان على(ع) به شهر ما بصره آمد؛ چون بر من بگذشت من وضو مىساختم. پس مرا گفت: اى نوجوان نيكو وضو بساز تا خدا به تو نيكى نمايد. سپس از من بگذشت. من در پى او روان شدم. رو به من كرد و پرسيد: اى نوجوان! كارى با من دارى؟ پاسخ دادم بلى، سخنى به من بياموز كه خدا مرا به آن سود بخشد. فرمود: اى نوجوان! هر كه با خدا راستى نمايد، رستگار شود. و هر كه نگرانِ دين خود باشد، از هلاكت مصون ماند. و هر كه در دنيا پارسايى نمايد، ديدهاش به آنچه از پاداشِ خداى عزّوجل بيند روشن شود. اى نوجوان! بيش از اين برايت نگويم؟ من )حسن( گفتم بفرماييد اى اميرمؤمنان! گفت: سه خصلت است كه در هر كه باشد، دنيا و آخرت او مصون ماند؛ آنكه دستور به كار نيك دهد و خود به آن دستور گردن نهد؛ و ديگران را از كار ناپسند باز دارد و خود از ارتكاب آن خوددارى كند؛ و مرزهاى آيينِ خدا را پاسدارى نمايد. اى نوجوان! آيا شاد مىشوى كه در روز قيامت، وقتى به لقاى الهى نائل مىشوى، از تو خشنود باشد؟ من )حسن( گفتم: آرى اى اميرمؤمنان! گفت: در دنيا پارسايى نماى و به آخرت گِراى؛ و در همه كارها راستى پيشه كن كه خدا تو و همه خلق را با دعوت به راستى به طاعت خود خوانده است. امام پس از اين سخنان برفت تا به بازار بصره درآمد؛ و مردم را ديد كه گرم دادوستدند. پس بهسختى گريست و گفت: اى بندگانِ دنيا و اى كارگزارانِ اهل دنيا! در روز )در دادوستدها( پيايى قسم مىخوريد؛ و در شب در بسترها خفتهايد؛ و در هر دو حال از آخرت غافليد. پس كى توشه راه فراهم مىآوريد و در كار معاد مىانديشيد؟
پس مردى گفت: اى اميرمؤمنان! ما ناگزيريم كه در طلب معاش برآييم. پس چه كنيم؟ اميرمؤمنان فرمود: راستى كه طلبِ روزى از راه درست، كسى را از كار آخرت بازنمىدارد؛ و اگر گويى ما ناچاريم كه احتكار نماييم، عذرت پذيرفته نيست. آن مرد گريان به راه افتاد و اميرمؤمنان(ع) به او فرمود: روى به من آر تا بيشتر توضيح دهم. مرد بازگشت و امام به او فرمود: اى بنده خدا! بدان كه هر كه در اين جهان براى جهان ديگر كار كند، ناگزير پاداش كارِ او به تمام و كمال در آخرت داده خواهد شد؛ و هر كه عمل به دين را راهِ دستيابى به دنيا قرار دهد، پاداش او در آخرت، آتش دوزخ است. سپس اميرمؤمنان(ع) اين آيه را تلاوت فرمود: امّا آن كس كه سركشى نمايد و زندگى اين جهان را (از جهان ديگر) برتر شمارد، پس به راستى دوزخ جايگاه اوست.(215)
اين بود گزارش ملاقات حسن با اميرمؤمنان در بصره به روايت شيخ مفيد؛ و اعتبار اين گزارش، از قصّههايى كه در دو كتاب احتجاج و خرايج آمده، و ابن ابى الحديد آورده، و مجلسى به آنها استناد نموده، صد درصد بيشتر است زيرا:
الف – ابن ابىالحديد قبل و بعد از قصّههاى مزبور، سخنانى دارد كه حاكى است آن قصّهها را راست نمىشمارد؛ و سخنان متعدّدى از حسن ذكر مىكند كه با اينگونه قصّهها هيچگونه سازشى ندارد.
ب – مقام علمى شيخ مفيد كه راوى اين گزارش است، بسيار برتر از مؤلّفان احتجاج و خرائج و نيز ابنابىالحديد است؛ و از حيث زمانى نيز به عصر امام على(ع) نزديكتر، و بههمين جهت روايت او قابل اطمينانتر است.
ج – روايت شيخ مفيد مسند است و سلسله سند متّصل دارد؛ ولى آنچه آن سه مؤلّف بازگو كردهاند فاقد سند است.
د – محتويات روايت شيخ مفيد، هيچگونه تناقضى با يكديگر ندارند؛ درحالى كه روايت احتجاج و خرائج، مشتملبر تناقضهاى متعدّد است – و ديديم.
ه – روايت شيخ مفيد – برخلاف روايت احتجاج و خرائج – با آنچه در باب سنّ حسن در هنگام ملاقات با امام على(ع) مىدانيم، كاملاً هماهنگ است. نيز گفتيم كه بنا به روايت درست، مهاجرت حسن به بصره، در گيرودارِ جنگ صفّين بوده؛ و روايت احتجاج كه حاكى از ملاقات حسن با امام على در بصره، پس از خاتمه جنگ جمل است، با آن روايتِ درست سازگار نيست؛ ولى در روايت شيخ مفيد، تاريخ اين ملاقات معيّن نشده؛ و مىتوان آن را مربوط به هنگام اقامت حسن در بصره دانست؛ و اگرچه من فعلاً روايتى كه حاكى از سفر امام على(ع) به بصره پس از خاتمه جنگ صفّين باشد به ياد ندارم، امّا باتوجّه به نزديكى اين شهر به مقرِ خلافت امام (كوفه) و با عنايت به اينكه بصره دومين شهر مهم در قلمرو حكومت حضرت بوده، و همچنين بهجهت حسّاسيّتها و مشكلات متعدّدى كه در مورد آن وجود داشته، بسيار بعيد بهنظر مىرسد كه امام جز همان يك بار (پس از خاتمه جنگ جمل) گذارش به آنجا نيفتاده باشد. و همين روايت را مىتوان مستندى براى يكى از اين سفرها دانست.
اگر هم كسانى اصرار دارند كه حسن در هنگام ورود اميرمؤمنان(ع) به بصره پس از فتح اين شهر، با امام ديدار كرده، سؤال اين است كه براى توضيحِ چگونگى ديدار مزبور و گفتگوهايى كه درضمن آن درگرفته، چرا از روايت شيخ مفيد استفاده نمىكنند – كه مزاياى آن بر سه روايت مورد استناد مجلسى را برشمرديم؟ نيز چرا از روايت ديگرى استفاده نمىكنند كه شيخ مفيد و صَفّار، با سلسله سندى كه تنها يكى از حلقههاى آن را نام نبردهاند، از حسن بصرى نقل كردهاند و در آن آمده است: چون اميرمؤمنان(ع) بصره را فتح كرد پرسيد: كيست كه ما را به خانه ربيع بن حَكَم (يا حكيم؟) راه بنمايد؟ حسن گفت: اى اميرمؤمنان! من – وى در آن هنگام، چنانكه خود مىگويد، در سنينِ نزديك به بلوغ بود. پس او امام را راه نمود تا امام به آن خانه كه مىخواست رفت – و حديث طولانى است – و سپس از خانه برون آمد و مردم نيز بهدنبال او؛ تا به جَبَّانَه(216) رسيد؛ و درحالى كه مردم دور او را گرفته بودند، با تازيانه خود خطّى بر زمين كشيد؛ پس دينارى از زيرزمين به درآورد. سپس خطّ ديگرى كشيد و دينارى ديگر به درآورد – و همچنين تا سه دينار. و آنها را در دست خود زير و بالا انداخت تا مردم آنها را ديدند. سپس آنها را بهجاى خود بازگردانيد؛ و با انگشت ابهام خود مانند بذرى در زمين كاشت و گفت: پس از من، نيكوكار يا بدكارى به سراغ تو خواهد آمد. آنگاه استر پيامبر(ص)را سوار شد و به منزل خود بازگشت؛ و ما با همان نشانى كه از محلّ دينارها داشتيم، آنجا را كنديم تا به سنگ سخت رسيديم و چيزى نيافتيم. به حسن گفتند: اين كار را از اميرمؤمنان چگونه مىبينى؟ گفت: من چيزى جز اين نمىدانم كه گنجهاى زيرزمين، براى كسى مانند او على(ع) پنهان و ذخيره شده است(217) (تا براى او از دستبرد ديگران محفوظ بماند).
پانوشت ها:
192) ذَهَبى، ت، ج 4، صص 233 – 4.
193) همان، ص 232.
194) همان، ص 92.
195) عبدالرّحيم، ج 2، صص 348 – 9.
196) و 3 و 4. بنگريد به صص 392 – 4.
197) امينى، ج 9، ص 304.
198) مفيد، او، ص 73.
199) براى ايرادات منكران شفاعت و پاسخ آنها رك: طباطبايى، ج 1، ص 162 به بعد.
200) مصطفى الخن، صص 127 ،113 ،77 – 9.
201) ابن جوزى، آ، ص 130.
202) امين، ا، ج 3، ص 514.
203) چشمها او را درك نمىكند (الانعام، 103).
204) بهسوى پروردگارشان نظر مىكنند (القيامة، 23).
205) طوسى، ت، ج 4، ص 226، ج 10، ص 199.
206) ابوالفتوح، ج 20، ص 56.
207) ابن جوزى، آ، ص 67.
208) ابن حزم، ج 3، ص 2.
209) عطّار، ت، ص 45.
210) ابنجوزى، آ، ص 75.
211) ابن شهر آشوب، م، ج 2، ص 56؛ همو، من، ج 1، صص 293 – 4؛ بحرانى، ص 214.
212) مَقْدِسى سُلَمى، صص 7 و 8 .
213) سُلَيم بن قَيس، ع، ص 18 – نيز صص 204 ،160،116 ،69 ،65 ،19.
214) احمد بن محمّد بن صديق (فقيه ايمانى، ج 2، صص 377 – 81).
215) نُعَيْم، ص 215؛ مقدسى، ص 130؛ ابن طاوس، م، ص 54.
216) نُعَيْم، ص 214؛ مقدسى، صص 130 – 31.
217) بَسْتَوى، ج 1، صص 158 – 62 كه مىنويسد: در سلسله سند اين حديث، حتّى يك نفر كه متّهم به جعل حديث باشد نيست؛ و تمامى آنان جز يك نفر ثقهاند؛ و آن يك نفر را نيز ابن حبان ثقه شمرده… و به هر حال حديثى با اين سلسله سند را مىتوان بهعنوان شاهد و گواه ذكر كرد.