پرتو پروین – بیبیسیفارسی: محسن قرائتی، از معروفترین مبلغان جمهوری اسلامی ایران، بهتازگی در یک سخنرانی از مثنوی «موسی و شبان» مولوی به تندی انتقاد کرده است و آن را شعری «ضد قرآنی» و «ضد بعثت انبیا» خوانده است. سخنرانی آقای قرائتی در مراسمی ایراد شد که برای تجلیل از او و احتمالا عدهای دیگر به عنوان «چهرههای برتر تبلیغ استان تهران» بر پا گردید.
شاید کمتر ایرانی و فارسی زبانی را بتوان یافت که با مثنوی «موسی و شبان» که نمونهای از شعر کلاسیک فارسی در کتابهای درسی بوده است، آشنا نباشد. حتی کسانی که ممکن است با نام جلالالدین محمد بلخی، یا القاب «مولوی»، «مولانا» و «رومی» و سرگذشت او آشنا نباشند یا نام سراینده شعر را به یاد نیاورند، اغلب مضمون و محتوای این شعر را میشناسند و میدانند که مولوی در آن از زبان چوپانی مکتب نرفته و سادهدل با کلامی عاشقانه با خدایی که تصویرش را در ذهن خود ساخته و پرداخته است سخن گفته و ناز خداوندی را کشیده که به او رو نشان نداده است. سخنان شبان بر پیامبر خدا، موسی، گران آمده و او شبان را به دلیل کفرگویی به تلخی سرزنش کرده است:
گفت موسی حال خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست و چه کفر است و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
و شبان زودباور که از عتاب پیامبر سخت هراسیده و شرمسار شده است سر به بیابان میگذارد.
گفت: موسی، تو دهانم دوختی
از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابان و برفت
بقیه داستان را هم میدانیم که خداوند بر موسی وحی نازل کرد و او را از مداخله در رابطه بندهاش با خود نهی کرد و رسالت پیامبر خود را در «وصل کردن» مخلوق به خالق به او گوشزد کرد. موسی به جست و جوی شبان برآمد و به او مژده داد که از آن پس «هیچ آداب و ترتیبی» نجوید و هر چه دل تنگش میخواهد به خدایی که آستانه تحملش بالاست و به این سادگیها نمیرنجد و قهر نمیکند و بر بندهاش سخت نمیگیرد، بگوید.
اما اکنون آقای قرائتی با کلام کسی که مدافع منطق و معرفت ساده شبان بوده است، یعنی عارف و شاعر ستوده جهانیان، مولانا، مشکل پیدا کرده و شعر او را «ضد انبیا» خوانده است. آیا این مشکل دیرینه روحانیان با میراث فرهنگی مولانا برای فارسیزبانهاست و زخمی کهنه است که سر باز کرده است؟ اگر چنین نیست چرا یکباره از زبان آقای قرائتی به میان جامعه پرتاب میشود؟
البته آقای قرائتی پیش از این هم گاه و بیگاه اظهارنظرهایی کرده است که بحث انگیز شدهاند؛ از جمله دو سال پیش ایشان در جمعی از کتابداران کشور گفت که «شما به هیچ کتابی نیاز ندارید و قرآن برای شما کافی است» و در تایید سخنش، خود را مثال زد و گفت که سی و اندی سال است که بیوقفه هر عصر پنجشنبه در تلویزیون ظاهر شده و برای مردم صحبت میکند بیآن که کتابی را مطالعه کند (نقل به مضمون).
این درست است که آقای قرائتی بیش از سه دهه تریبون تلویزیون دولتی ایران را در یکی از پربینندهترین ساعات و روزهای هفته در اختیار داشته و هر چه دل تنگش خواسته در آن گفته است بیآنکه پروای اقشار بیتریبون را داشته باشد. ایشان که به عنوان یکی از «برجستهترین مبلغان» جمهوری اسلامی شناخته شده است، اکنون تاثیر خود و گفتارش را بر فرهنگ جامعه در جایگاهی میبیند که شبکههای ماهوارهای را رقیب خود میداند. اما آن چه آقای قرائتی طی این چند دهه کوشیده انجام بدهد و هنوز دلواپس رقابتش با شبکههای برون مرزی است در واقع چیزی نبوده مگر تفسیر قرآن و احادیث و آموزههای اسلام به زبانی آسان و همه فهم برای جلب هر چه بیشتر مخاطب معمولی، یعنی از قضای روزگار مخاطبی از نوع همان شبانی که خداوند به موسی امر کرد با سفارش به آداب و ترتیب رسمی و پیچیده دین او را از دینداری گریزان نکند. بر کسی پوشیده نیست که مخاطبان برنامه «درسهایی از قرآن» علما و پژوهشگران و اندیشمندان دینی و دانشگاهی نیستند.
با این حال گویی موهبت چند دهه تریبون داری آن قدر کافی نبوده که آقای قرائتی را به فکر عیبجویی از آثاری که برای نسلها ایرانی و فارسیزبان شیرین و الهام بخش بودهاند نیندازد. مولوی این هنر را داشت که خدا را به گونهای تصویر کند که هر کسی از ظن خود یار او شود و خود را مهجور درگاه او نبیند. در شعر مولوی موسی پیامبر هم کسی است که با شهامت به اشتباه خود اعتراف میکند و خاضعانه درصدد جبران آن برمیآید؛ او شبان سرگشته را میجوید و به او مژده میدهد که تفسیر سادهاندیشانهاش از خدا نه فقط کفر نیست بلکه مورد قبول حق است.
اما روایت آقای قرائتی که بر حرمت بعثت پیامبران و متن قرآن تاکید دارد از رابطه خدا و انسان چیست؟ اگر قرار شود داستان موسی و شبان را او بازنویسی کند، خداوند هرگز به موسی نهیب نمیزند بلکه با سکوت خود بر ترسی که موسی در دل شبان جان سوخته آفریده مهر تایید میزند؛ موسی هم با کبر و غرور از تادیب شبان به راه خود میرود و به فصل کردن خلق از خدا مینازد. شبان طرد شده هم باید در بیابان لبهای خود را بدوزد و در تنهایی و ندامت بپوسد و بمیرد.
معلوم نیست در زمانهای که دراویش در ایران در حصر و اعتصاب غذا روزگار میگذرانند و کشورهای همسایه خود را یگانه متولی میراث انسانی و فرهنگی مولانا به دنیا معرفی میکنند و از تبار وزبان او چندان نمیگویند، نگرانی احتمالی آقای قرائتی مشخصا چیست و چرا باید بخواهد شیرینی وعده وصل را در این شعر به کام دوستداران نه چندان موجه خدا تلخ کند؟ این انبیایی که آقای قرائتی سنگشان را به سینه میزند کی و کجا به ایشان ماموریت دادند از بعثت آنها دفاع کند؟
به نظر نمیرسد که قرائت آقای قرائتی از ماجرا واقعا بهترین شیوه دعوت به دینداری باشد، وگرنه درست به فاصله چند روز پس از سخنرانی اخیر او، علی یونسی، مشاور رئیس جمهور در امور اقوام و اقلیتهای دینی و مذهبی، (در دیداری از کنیسه یهودیان در شیراز) نمیگفت: «عبادت ارتباط فرد با خداست؛ با هر زبان و بیان که باشد مهم نیست. شاید شما هم قصه حضرت موسی (ع) با شبان را در مثنوی مطالعه کرده باشید. البته در مقام صحت آن نیستیم. اما یک حقیقت را مولوی میخواسته عنوان کند و آن ارتباط انسان با خداست که ارتباطی عبادی است و این ارتباط در هر دینی دیده میشود.»
اگر ساموئل بکت انسان را با هراس رها شدگی، انتظار بیامان و خدایی که پاسخگو نبود آشنا کرد، اگر خیام «از پس پرده، گفتوگویی» میشنید که با رفتنش به سکوت میانجامید و ناتمام میماند، مولانا در این شعر وعده دوستی بیقید و شرط خدا را با خلق او داده است؛ وعدهای که صدها سال است به گوش فارسیزبانها آشنا است.