Search
Close this search box.

پينه دوز محله (‌به مناسبت سالگرد ارتحال بنیانگذار فقيد نظام اسلامي، مرحوم امام خمیني)

مجذوبان نور - Majzob.net - Nimatullahi Gonabadi Order  سایت مجذوبان نور : این روزها در کشور ایران بیم آن می رود که آثار و عقاید آیت الله خمینی دستخوش تحریفات متحجرین و مصادره آنها به نفع یک تفکر و گرایش خاص سیاسی شود. از اینرو بر آن شدیم در آستانه سالروز ارتحال بنیانگذار فقید نظام اسلامی، مقاله ای از انسانی فرهیخته و دانشمند فاضل جناب آقای علیرضا عرب را پیرامون دیدگاهها و نظرات آیت الله خمینی در مورد تصوف و عرفان منتشر سازیم. باشد که طرح این نظرات موجبات بیداری و تنبه ناآگاهان و کج اندیشان فراهم شود.

پينه دوز محله(رأی امام خمینی درباره تصوف و عرفان)

 

در این نوشتار می خواهیم به طرح موجز و مختصر نظرات و آرای امام خمینی(ره) در باب تصوف و عرفان بپردازیم. ضمن طرح مسایلی که در نظر دارم، شما با مطالبی روبرو می شوید که ممکن است به نظرتان نو و تازه جلوه کند. گرچه این مطالب از اول هم به همین شکلی که خواهیم آورد بوده است، اما غالبا خلاف ان منتشر شده است و از این دیدگاه است که ممکن است در نظر بسیاری از خوانندگان، مطالبی که این بنده حقیر تحریر می کنم،((نو)) در نظر آید.

مطالبي كه از ديدگاه مرحوم امام خميني به بررسي آنها ميپردازيم ، به اين ترتيب خواهدبود: « فرق بين لغات تصوف و عرفان و مفهوم هر یک »،« انواع تصوف »، «مفهوم و مصاديق واژه هاي عرفاني دستگاه فكري امام(ره)»،«منشاءتصوف»،«اعاظم و اكابر صوفيه و ضرورت ارادت به آنها»،«منابع آموزش امام(ره) در عرفان نظري»،«آيا امام داخل در طريقت تصوف بوده است؟»و« امام و سلسله ي نعمت اللهي گنابادي».

فرق بين لغات تصوف و عرفان و مفهوم هر یک:

از نظر مرحوم امام خميني ، عرفان به دو نوع تقسيم ميشود:

1.عرفان نظري:كه درباره ي مراتب «احديت و واحديت و تجليات» و امثالهم بر اساس «ذوق عرفاني»، سخن ميگويد، و داناي به اين مباحث نظري را «عارف» به عرفان نظري مي نامند.

2.عرفان عملي: كه مرحله ي عملي كردن مسايل عرفان نظري است، و به آن «تصوف» ، و به كسي كه عرفان نظري را از مرتبه ي «عقل»،به مرتبه ي «قلب» در آورده و در «قلب»، داخل نموده است،«صوفي» ميگويند.پس«تصوف»، از نظر ايشان ، به جنبه ي عملي عرفان گفته ميشود، و يا به عبارت ديگر ،«تصوف» راه عملي وصول به عرفان الهي است.توجه كنيد:«فائدة اصطلاحية:"صوفيه و عرفا"، و"تصوف و عرفان" كه «كثيراً ما»1، زبانزد ماست، بسا فرق بين موارد استعمال آنها رعايت نميشود.با اينكه تفاوت هست ،چون «عرفان»به علمي گفته ميشود كه به مراتب احديت و واحديت و تجليات به گونه اي كه ذوق عرفاني مقتضي آن است پرداخته ، و از اينكه عالم و نظام سلسله موجودات، جمال جميل مطلق و ذات باري است بحث مينمايد، و هركسي كه اين علم را بداند به او «عارف» گويند.

كسي كه اين علم را عملي نموده ، و آن را از مرتبه«عقل»به مرتبه «قلب» آورده و در «قلب» داخل نموده است، به او «صوفي» گويند.»2

سپس ايشان براي فهم بهتر مطلب، مثالي ميزنند كه بسيار گويا است:«مانند علم اخلاق، و اخلاق عملي كه ممكن است كسي علم اخلاق را كاملاً بداند و مفاسد و مصالح اخلاقي راتشريح نمايد، ولي خودش تمام اخلاق فاسده را دارا باشد، به خلاف كسي كه اخلاق علمي را،در خود عملي كرده باشد».3

پس از آن به تفاوت ميان «محقق» در ساحت«تصوف و عرفان» و در ميدان ساير علوم، اشاره مي نمايند كه ماحصل آن ، اين است كه «محقق» در ساحت«تصوف و عرفان» به كسي گفته ميشود كه تمام مراتب «عرفان نظري» را درخود و در قلب خود پياده كرده است.شخصي را هم كه در اين رابطه مثال ميزنند ، يكي از «اعاظم و اكابرصوفيه» به نام«محيي الدين ابن عربي» است.و اما«محقق» ، در ساير علوم از جمله علوم شرعيه، به كسي گفته ميشود كه كتاب هايي را خوانده و مطالبي را در ذهن خود انباشته است که عیناً در اینجا نقل می شود:

«لذا اهل اين فن(يعني فن عرفان)به محيي الدين عربي،«محقق» گويندو محقق گفتن آنها به او ،مثل محقق گفتن ما به صاحب (كتاب)«شرايع» نيست كه معنايش اين باشد كه مطالب علمي فقهي را تحقيق نموده است.بلكه مراد آنها از اطلاق(واژه ي) «محقق» بر محيي الدين ،اين است كه او شرايط خلوات و تجليات و آن رشته سخناني را كه دارند، از «مقام عقلاني» به «مرتبه قلب» ، تنزل داده و در نفس خود به حقيقت رسانده است.»4

عرفان وتصوف ، دو روي يك سكه اند:

بد نیست که در اینجا قول یکی دیگر از عالمان و محققان را در این باره نقل کنم. مرحوم آيت الله شيخ محمد هادي معرفت، از فقها و علماي معاصر هم در اين رابطه ميگويد:«اگرچه علما از واژه «صوفي» هراس دارند، ولي بايد دانست كه بين «عرفان و تصوف» تمايزي نيست، و هر دو (واژه)به يك معني و به تعبير ديگر ،«دو روي يك سكه اند». «عارفانِ صوفي ضمير  يا صوفيان عارف»، به هر نامي كه خوانده شود، به يك معني دلالت دارد.«عارف» جنبه روحانيت و معنويت را ميرساند وبه جنبه معرفت توجه دارد، و آن را ميخواهد به نمايش بگذارد.و«صوفي» ، به جنبه صوري توجه دارد و زندگي ظاهري و جنبه جسماني او را نشان ميدهد. پس اينها ـ عارف و صوفي ـ يك گروه هستند كه به دو نام خوانده ميشوند، و هركدام به يك جهت ،دلالت دارد كه عرض شد.البته «علماي تشيع» از كاربرد كلمه«صوفي» اِبا دارند و بيشتر از واژه«عارف» استفاده ميكنند، وليكن همان طوري كه عرض شد، هر دو به يك معني است و «عارف» ، همان «صوفيه» است.»5

انواع تصوف و صوفيه:

مرحوم امام خميني، همداستان و هم راستا با علماي بزرگ اماميه ي سلف خود،به دو نوع «تصوف»اعتقاد دارد:

1.تصوف و صوفيه ي جهله:كساني كه از روي ناداني،«شريعت» را خوار وتحقير نموده ومعتقدند براي رسيدن به «حقيقت»،فقط طي«طريقت» كفايت ميكند.ايشان اين دسته از «صوفيه» را باطل، و تعدادشان را «اندك» معرفي ميكند.« و چون موت كلي و فناي مطلق دست داد، حق عابد است و عبد را حكمي نيست.نه آنكه عبادت نكند، بلكه عبادت كند و«كان الله سمعه و بصره و لسانه»6ـ و آنچه «بعض از جهله از متصوفه»گمان كرده اند، از قصور است ـ»7،«و به همين قياس، كساني كه در رشته تهذيب باطن و تصفيه و تجليه اخلاق هستند، گاه شود كه شيطان «بعضي» از آنها را در دام كشد،و مناسك و عبادات قالبيه و همين طور علوم رسميه و معارف الهيه را در نظر آنهاناچيز،قلم دهد.»8 ،«حضرت امام(ره) در تعليقه بر شرح فصوص، چنين ميفرمايند:«طريقت»و «حقيقت» جز از راه «شريعت» حاصل نخواهد شد.زيرا ظاهر،راه باطن است كسي كه چنين ميبيند كه با انجام تكليف هاي الهي ، باطن براي او حاصل نشد بداند، ظاهر را درست انجام نداد و كسي كه بخواهد به باطن برسد،بدون راه ظاهر، مانند «برخي از صوفيان عوام»، اوهيچ دليلي از طرف خداوند ندارد.»9

«پس ، از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش«بعض اهل تصوف » معروف است كه نماز وسيله معراج وصول سالك است و پس از وصول ،سالك، مستغني از رسوم گردد، امر باطل بي اصلي و خيال خام بي مغزي است كه با مسلك اهل الله و اصحاب قلوب، مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اولياء صادر شده، نعوذ بالله منه.»10

در اينجا بايد اين نكته ي مهم را ياد آوري كنيم كه مرحوم امام خميني، در كنار «جهله اهل تصوف»، از «غفله اهل ظاهر» هم كه مخالف و معاند با «طريقت تصوف حقه»اند وفقط به «شريعت»اكتفا ميكنند نيز،به شدت هرچه تمامتر انتقاد ميكنند و راهشان را به «تركستان»ميدانند:«ما كه داريم در جامعه نمايش ميدهيم كه مابراي خدا درس ميخوانيم، درس شريعت ميخوانيم ، چون درس شريعت (ميخوانيم پس)از جندالله هستيم، و اسم خودمان را جندالله گذاشته ايم،ما آن طوري كه ظواهرمان هست، هستيم؟.. مگر نفاق، غير از اين است؟»11،« و كساني كه دعوت به صورت محض(يعني شريعت بدون طريقت)12 ميكنند و مردم را از آداب باطنيه باز ميدارند، و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر،معني و حقيقتي نيست،«شياطين طريق الي الله»و «خارهاي راه انسانيتند» و از شر آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور «فطرت الله» را كه نور«معرفت و توحيد و ولايت»13 و ديگر معارف است.در انسان ،منطفي ميكنند و حجاب هاي تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن ميكشند، وبندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل  او باز ميدارند و سد طريق معارف مي نمايند.»14 و درجايي ديگر ميگويند كه فقه و احكام فرعيه ، فرع اند و اساس اسلام ، چيز ديگري است:«اسلام، فقط عبارت از احكام فرعيه نيست.فرعند اينها ،اساس چيز ديگر است.نبايد ما اصل را فداي فرع بكنيم، و بگوييم كه اصل، از اساس بيخود(است و) اگر هم اصلي بگوييم، يك اصلي كه خلاف واقع است بگوييم.»15 و با توجه به آنكه اين مطلب را، ضمن تفسير سوره حمد، آن هم به وجه عرفاني، گفته اند و در آن ايام، شديداً تحت فشار بوده اند كه باتعطيل تفسير، كفريات صوفيه را در جامعه مطرح نكنند، معلوم ميشود كه اصل مورد نظر امام كه ديگران آن را از اساس،بيخود ميدانسته اند، تصوف و عرفان است.و عبارت «اگر هم اصلي بگوييم، يك اصلي كه خلاف واقع است بگوييم»، اشاره به كساني دارد كه كليت اسلام را با آن همه ابعاد متنوع ، در جزئيت فقه خلاصه كرده و مبلغ و مروج «اسلام صرفا فقاهتي!» هستند. ودر جاي ديگري، به صراحت اعلام ميكنند كه اگر «وظايف و اعمال عبادي شرعي» در قالب طريقت و آداب باطني انجام نشود ، هيچ تاثيري در وجود عبادت كننده نميگذارد:«مثلاً عبادات قالبيه شرعيه، اگر به آداب صوريه و باطنيه آيد،مورث تهذيب باطن شود، بلكه نور«توحيد تجريد»، در روح افشاند».16

منظور از آداب صوريه، آداب شريعت، و از آداب باطنيه، آداب و دستورات طريقت است.توحيدو تجريد ي هم كه اشاره ميكنند، از مباحث صوفيه و غايت آمال آنهاست.و درجايي ديگر،كساني را كه فقط اعتقاد به «شريعت» داشته و طريقت را منع نموده و قبيح ميشمارند، «در بند شيطان» معرفي مينمايند:مثلاً كساني كه اهل مناسك و عبادات ظاهريه هستند و شدت مبالات و اعتناء به آن دارند، شيطان ، عبادات صوريه را در نظر آنها جلوه دهد و همه كمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسك ظاهريه كند.وديگر كمالات و معارف را از نظر آنها بياندازد، بلكه آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبين كند.پس صاحبان معارف را درنظر آنها مرمي به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و رياضات نفسيه را مرمي به تصوف و امثال آن كند،و آن بيچارگان بي خبر را سالهادر صورت عبادات، محبوس كند.»17

پر واضح است كه منظور ايشان از «رمي به تصوف» آن است كه مخالفان تصوف حقه شيعي بدون تفكيك ميان تصوف جهله و تصوف حقه ، همه ي اهل تصوف را در نظر مردم،بد جلوه ميدهند و مخالف شريعت معرفي ميكنندو آنگاه و به اصطلاح ، با تير تصوف جهله ، صوفيه حقه را هم نشانه ميگيرند،و مردم هم كه عموماً آگاهی به موضوع ندارند ، به دنبال آنها راه افتاده و ميكنند آنچه را كه خدا و رسول به آن راضي نيستند.

ودر جاي ديگري ذكر لساني را بدون ذكر قلبي ،«بي مغز وبه كلي از درجه اعتبار ساقط» معرفي ميكنند.همانطور كه ميدانيم ذكر لساني را اهل شريعت بدون توجه و عنايت به ذكر قلبي انجام ميدهند.اما برخلاف آنها صوفيه حقه چون هميشه و به صورت شبانه روزي، ذاكر به ذكر قلبي هستند، پس در مواقعي كه به ذكر لساني هم بپردازند، اين ذكر لساني با آن ذكر قلبي توام و مورد قبول و منشا تاثير ميشود. «بالجمله، حقيقت ذكر و تذكر ، ذكر قلبي است و ذكر لساني بدون آن ، بي مغز و از درجه اعتبار به كلي ساقط است.چنانچه در احاديث شريفه ، به اين معني بسيار اشاره شده .»18 ودر جاي ديگري ،تاكيد ميكنند كه «اهالي شريعت» به خاطر همين عدم بهره مندي از ذكر قلبي است، كه پس از يك عمر نماز خواندن و رعايت شريعت مطهره ، تقرب به درگاه الهي نمي يابند19.زيرا اگر كسي مقرب درگاه شده باشد، اين تقرب را بايد در ذات و درنفس خويش مشاهده و از آثار آن در همين زندگي هم بهره مند باشد كه قرآن، آن را «حيات طيبه» مي نامد.

ايشان صوفيه جهله را پيرو «حكمت عيسويه» و اهل ظاهر را كه مخالف طريقت تصوف و عرفان هستند پيرو «حكمت موسويه» و «محمديون» را كه از نظر ايشان همان صوفيه حقه يا جامعان ميان شريعت و طريقت هستند، از هر دو گروه ياد شده ، بري و جدا معرفي ميكنند:«بالجمله، اهل تصوف از حكمت عيسويه، من حيث لايشعرون، دم ميزنند و اهل ظاهر از حكمت موسويه، و محمديون، از هر دو اينها به طريق تقييد، بري هستند.»20

و توضيح آنكه منظور از عیسوی و موسوی، پیروان حقیقی آن دو بزرگوار نیست. بلکه حقیقت عیسویت و موسویت است و جهله اهل تصوف كه شريعت را نفي و طريقت را كافي ميدانند، در حقيقت، مسيحي هستند، نه محمدي. زيرا اين آيين عيسي مسيح است كه فاقد شريعت بوده و كاملاً بر اساس عشق و طريقت ،استوارشده است و غفله اهل ظاهر هم كه طريقت را نفي و شريعت را كافي ميدانند، درحقيقت، موسوي هستند، نه محمدي.زيرا اين آيين «حضرت موسي» است كه فاقد طريقت بوده و يك دين و آيين شريعتي است و اما محمديون، از نظر ايشان ، كساني هستند كه نه نفي شريعت ميكنند و نه نفي طريقت ، بلكه با جمع ميان «شريعت وطريقت» به حقيقت بار مي يابند.و اينان هم هيچكسي جز صوفيه حقه شيعي نيستند، كه مرحوم امام خميني ، هم خود و هم شيخ و مرادش, مرحوم آيت الله شاه آبادي و هم هر كسي را كه به عنوان «عارف» معروف و مطرح است، از اين جرگه ميدانند.همانطوريكه در مبحث «مفهوم و فرق بين تصوف و عرفان »بررسي كرديم و ازاين پس هم بررسي ميكنيم.قبل از پرداختن به مبحث صوفيه حقه يا همان محمديون،براي روشنايي بيشتر و بهتر مبحث«جهله اهل تصوف» و غفله ي اهل ظاهر، به يك متن ديگر از مرحوم امام خميني، توجه بيشتري ميكنيم:«شخص سالك و طالب حق،بايد خود را از افراط و تفريط «بعضي از جهله اهل تصوف »و «بعضي غفله اهل ظاهر» مبرا كند، تا سير الي الله براي او ممكن شود،چه كه بعضي از آن طايفه را عقيده بر آن است كه علم و عمل ظاهري قالبي، حشو است و براي جهال و عوام است.و اما كساني كه اهل سر و حقيقتند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسني هستند، احتياج به اين اعمال ندارند و اعمال قالبيه براي حصول حقايق قلبيه و وصول به مقصد است وچون سالك به مقصد رسيد ، پرداختن به مقدمات، تبعيد است و اشتغال به كثرات، حجاب است و طايفه دوم در مقابل اين دسته قيام نمودند و جز محض ظاهر و صورت وقشر، ديگر امور را بكلي منكر شدند و به تخيلات و اوهام نسبت دادند،و بين اين دو طايفه ، لازال كشمكش و مجادله و مخاصمه بوده و هريك،ديگري را بر خلاف شريعت(منظور از شريعت در اينجا مطلق دين است)21 ميدانستند. و حق آن است كه هر دو طايفه،قدري از حد تجاوز نمودند و افراط و تفريط كردند».22

2.تصوف و صوفيه حقه يا محمديون:معني و مفهوم آن را پيش از اين يادآور شديم.مرحوم امام خميني ، با قرار دادن صوفيه حقه در مقابل جماعت اندك صوفيه جهله، به صراحت به اين نكته اشاره ميكنند كه اكثريت صوفيه ،از صوفيه حقه بوده و از شيعيان خالص علي و ائمه ي اطهار ميباشند.ايشان ضمن آنكه زبان نگارشي خود را در تاليف كتاب «مصباح الهداية» ، همان زبان صوفيه معرفي مينمايد، از جمله مينويسند:«(اين قسمت)، در زمينه ي مباحثي  ميباشد كه بعضي از اسرار خلافت محمدي و ولايت علوي را در حضرت علميه، و نيز مطالب اندك و قابل فهمي را از مقام نبوت ، به روش رمز و اشاره،‌كه زبان اولياي معرفت ـ كه شيعيان خالص اهل بين عصمت و طهارت اند و درود و سلام خدا بر آنان باد ـ است، آشكار ميكند».23

و در جاي ديگري از همان كتاب ، اكثريت صوفيان را شيعيان خالص علي و فرزندان معصومش، و ادامه دهنده ي راه آنان و متمسك به ولايت ايشان ميشناساند:«و به تو برادر عزيز، وصيت ميكنم كه به اين عارفان و حكيمان ـ كه اكثريت آنها از شيعيان وپيروان خالص علي بن ابيطالب و فرزندان معصومش و سالكان راه و طريقت ايشان و تمسك جويان به ولايت آنانندـ سوءظن نبري، و مبادا در حق آنها سخني به انكار گويي، يا به سخنان نامربوطي كه درباره آنها گفته ميشود ، گوش دهي.كه در اين صورت،مي افتي در آنچه نبايد بيافتي.»24

مفهوم و مصاديق واژه هاي عرفاني دستگاه فكري امام:

مرحوم امام در آثار عرفاني خود، بسيارزياد از واژه ها و تركيبهايي مانند:«اولياء، اولياي كمل، اصحاب معرفت، مسلك اهل معرفت، اولياي معرفت،اصحاب قلوب،اصحاب سابقه ي حسني، اهل الله،عرفاي شامخين و »استفاده ميكنند. و در تمام موارد، منظور ايشان، «طريقت تصوف »و «صوفيه حقه شيعي» ميباشد.به اين نمونه ها توجه كنيد:« و قد ثبت ذاك في مدارك اصحاب القلوب حتي قالوا: ان العجز عن المعرفة ،غاية معرفة اهل المكاشفة.»25 «و آن مطلب در آثار «اصحاب قلوب» ثبت شده است، تا آنجا كه گفتند: همانا اظهار ناتواني از كسب معرفت ، غايت معرفت اهل مكاشفه است.»26 در اين عبارت ، پس از «حتي قالوا» مي آورند ، و از «مدارك اصحاب قلوب» معرفي مي كنند، مطلبي است از يكي از اعاظم و اكابر «صوفيه» به نام «محيي الدين ابن عربي» كه در يكي از شاهكارهايش، يعني كتاب عظيم«فتوحات مكيه، ج2،ص 255» آورده است.و به اين ترتيب، معلوم ميشود كه منظور مرحوم امام خميني ، از «اصحاب قلوب» ، بزرگان صوفيه اند.  

نمونه ي دوم :«و ما در رساله «مصباح الهدايه» تحقيق اين مقصد را با حكومت بين «عرفاي شامخ» و «حكماي عظام» ، راجع به اولُ ما صدَرَ، به طور وافي نموديم.هركس خواهد به آن رجوع كند تا جليه حال معلوم گردد.27 وبا مراجعه به رساله ي مصباح الهدايه صفحات 64و65، بحث اول ماصدر ، معلوم ميشود كه منظور از «عرفاي شامخ» مشايخ بزرگ صوفيه ، يعني محيي الدين ابن عربي، صدرالدين قونوي و عبدالرزاق كاشاني هستند.

منشا تصوف: مرحوم امام خميني معتقد است كه «تصوف و عرفان» ريشه در قرآن و اهل بيت دارد.در مبحث «صوفيه حقه يا همان محمديون» ديديم كه ايشان تاكيد داشتند كه صوفيه حقه ،شيعيان و پيروان ائمه اطهار هستند.يعني تصوف وعرفان ، در جان ائمه اطهار، كه قرآن هاي ناطق اند ريشه دارد.حالا به اين متن توجه كنيد:«هركس رجوع كند به معارفي كه در اديان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دين رايج است ،  و مقايسه كند در معارف مبدا ومعاد با معارفي كه در دين حنيف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامي و عرفاء شامخ اين ملت است،درست تصديق ميكند كه اين معارف،از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبي ختمي و اهل بيت است كه از سرچشمه نورقرآن ، استفاده و اصطلاح نموده اند.»28 و پيش از اين ديديم كه منظور ايشان از عرفاء شامخ اين ملت يعني ملت اسلام، اعاظم و اكابر صوفيه اند.خوب است كه نظر مرحوم علامه مطهري را هم در اين مورد نقل كنيم:«خوشبختانه اخيراً افرادي مانند نيكلسون انگليسي و ماسينيون فرانسوي كه مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند،و مورد قبول همه هستند، صريحاً اعتراف دارند كه منبع اصلي عرفان اسلامي ، قرآن و سنت است.29 »و نيز:«زندگي و حالات و كلمات و مناجات هاي رسول اكرم،سرشاراز شور و هيجان معنوي و الهي و مملو از اشارات عرفاني است.دعاهاي رسول اكرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.

اميرالمومنين علي ـ كه اكثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوف، سلسله هاي خود را به ايشان ميرسانندـ كلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است.»30

اعاظم و اكابر صوفيه و ضرورت ارادت به آنها:

مرحوم امام خميني در توصيف بزرگان متصوفه سنگ تمام گذاشته اند و به خوبي از عهده مطلب، در حدي كه ميتوان در قالب الفاظ ريخت، برآمده اند.توجه كنيد:«بالجمله، انسان قبل از شروع به سلوك وسيرالي الله، مستعيذ نيست.و پس از آنكه سير تمام شد واز آثار عبوديت به هيچ وجه باقي نماند،و به فناي ذاتي مطلق نايل شد،از استعاذه و مستعاذ منه ومستعيذ، اثري باقي نماند و جز حق و سلطنت الهيه در قلب عارف،چيزي نيست.»31 قبلاً ديديم كه مرحوم امام، عرفان را به دو نوع ، تقسيم نمود و «عرفان عملي» را همان تصوف معرفي كرد.مفهوم «عارف» در متن بالا هم ،«عارف به عرفان عملي» يا همان «صوفي»است.

نمونه دوم:« اين همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيت و كتب آسماني و صحف انبيا و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب،در قلب ما غافلان جاهل هيچ تاثيري نكرده و نميكند و ظاهر خوش خط و خال جهل و زينتها و زخارف آن ،ما را از زهر كشنده اي كه در باطن دارد غافل كرده،روزي كشف باطن آن بر ما شود كه احتراز از مفاسد آن ممكن نباشد.»32 اگر توجه داشته باشيم ، اشاره ي امام از «غافلان جاهل» ، ازجمله به امثال ما ميباشدكه هر چه پيران طريقت و سالكان راه هدايت به گوشمان ميخوانند، فايده اي به حالمان ندارد.

نمونه سوم:« ولي آنچه مهم است براي امثال ما ها آن است كه اكنون كه از مقامات اوليا محروميم،انكار آنها را هم نكنيم و تسليم باشيم كه تسليم امر اوليا ، خيلي فايده دارد و نعوذ بالله، انكار خيلي مضر است.اللهم اني مسلم لامرهم، صلوات الله عليم اجمعين.»33 پيش از اين ثابت کردیم كه در این قبیل، منظور مرحوم امام از واژه هايي مثل «اولياء» بزرگان متصوفه اند. اما در اينجا هم خود متن كاملاً گويا است،و منظور ايشان از اولياء، ائمه اطهار نيستند.زيرا هيچ كس، منكر مقامات آن بزرگواران و ضرورت تسليم بودن به امر آنها نيست.پس منظور ایشان از اوليايي كه نبايد منكر مقامات آنها بود،و بايد تسليم امر آنها بود،كه تسليم شدن به آنها «خيلي فايده دارد و نعوذبالله، انكار خيلي مضر است»، اكابر و اعاظم صوفيه هستند.

منابع آموزشي امام در عرفان نظري:

« ودر سال 1355ه.ق تعليقه بر شرح فصوص قيصري و مصباح الانس محمد بن حمزه فناري را به پايان رساند، و در درديباچه تعليقه بر مصباح الانس ، تاريخ تتلمذ مصباح را چنين مرقوم داشتند:«قرائت اين كتاب شريف را نزد شيخ عارف كامل، استاد ما در معارف الهيه، حضرت ميرزا محمد علي شاه آبادي اصفهاني، دام ظله، در ماه مبارك رمضان 1350هجري قمري، شروع كرديم.»34 پس منابع آموزشي امام در عرفان نظري، آثار و كتاب هاي جاويدان صوفيه، يعني آثاري از قبيل آنچه در متن آمده ،بوده است.و جالب آن است كه «مصباح الانس» نوشته ي « ابن فناري» را كتاب شريف لقب ميدهد.و جالبتر آنكه ، مرحومان شاه آبادي و امام خميني ، قرائت آثار صوفيه را عبادت    ميدانسته اند كه ، در ماه مبارك رمضان و با زبان روزه،  به جاي اشتغال به عبادت و ذكر و تلاوت، مشغول تعليم و تعلم آنها بوده اند.

آيا امام داخل در طريقت تصوف بوده اند؟:

در ابتداي مقاله ديديم كه مرحوم امام خميني، عرفان عملي را همان تصوف و عارف به عرفان عملي را هم همان صوفي معرفي كردند و اساساً تصوف را تنها طريقه ي وصول به عرفان عملي دانستند. با توجه به آثار مكتوب و بيانات شفاهي ايشان ، معلوم ميشود كه ايشان در خدمت مرحوم آيت الله شاه آبادي ، «طي طريقت» كرده و در عرفان عملي دستي داشته اند.پس با عنايت به تعريفي كه خود ايشان از عرفان عملي و تصوف به دست داده اند،ايشان و مرحوم شاه آبادي هم صوفي، و داخل در «صوفيه حقه ي شيعي » بوده اند. به مطلب بالا،موارد زير را هم اضافه كنيد تا حقيقت بهتر و شفاف تر،مكشوف افتد:اولاً،ايشان در مواردي چند از آثار مكتوب خود، «آقاي شاه آبادي» را مرادي ميشناساند كه مريداني داشته است، از جمله :«قال شيخنا العارف الكامل الشاه آبادي(ادام الله ظله علي رؤوس مريديه)».35 و همانطوريكه ميدانيم، واژه هاي مريد و مراد از اصطلاحات ويژ ه ي صوفيه است و در رشته هاي ديگر علمي از جمله ، فقه و تفسير و فلسفه و كلام و به هيچ وجه رايج نيست.دیگر اینکه مرحوم امام در موارد بسياري از آثار مكتوب خويش،به خود لقب «فقير» ميدهد. از جمله :«فقير گويد كه ميتوان گفت »36، «وقد وقع الفراغ بيد شارحه الفقير»37، «تمام شد به يد مؤلف فقير، در 21 شهرربيع الثاني 1358»38 و و همانطوركه اهل فن واهل دل ميدانند،صوفيه به نام ديگري هم خوانده ميشوند، و آن،«درويش»است كه معادل قرآني ، «فقير» است و صوفيه، هر كسي را كه مشرف به «فقر محمدي» ميشود، «فقير» مينامند و جمع آن «فقرا» ميشود.

امام خميني و سلسله نعمت اللهي گنابادي:

مرحوم امام خميني به سلسله نعمت اللهي گنابادي و بزرگان آن ، نگاهی مثبت داشته اند. به چند نمونه ي مختصر توجه كنيد:«مثلاً عرفايي كه در طول اين چندين قرن آمده اند و تقسير كرده اند، نظير محيي الدين در بعضي از كتاب هايش ، عبدالرزاق كاشاني در تاويلات ،ملاسلطانعلي در تفسير، اينهايي كه طريقه شان، طريقه معارف بوده است.»39 نكات زيادي در همين چند خط موجود است كه قبل از تفصیل مطلب اصلی به برخي از آنها اشاره ميشود:

1.امام،تفاوتي بين عارف و صوفي نمي بيند.زيرا وقتي ميخواهد چند تن از عرفا را نام ببرد ، سه تن از اكابر صوفيه را نام ميبرد.

2.وقتي ميخواهد به عنوان نمونه از بعضي از تفاسير قرآني در طول تاريخ اسلام نام ببرد،از سه تفسير كه از سه صوفي ميباشد،نام ميبرد.

3.از صوفيه و عرفاي متاخر، با آنكه صوفيان سلسله هاي ديگرهم صاحب تاليفات قرآني هستند، فقط از «مرحوم آقاي سلطانعليشاه » يا به قول ايشان «ملاسلطانعلي »از اقطاب سلسله نعمت اللهي گنابادي و تفسير بيان السعادة ايشان نام ميبرد.باتوجه به آنكه شما در انتساب تفسير فوق به آقاي سلطانعليشاه ايجاد ترديد كرده ايد ، ميتوانم شما را به متن سخنراني آيت الله علامه حسن حسن زاده آملي در كنگره سيد حيدر آملي ارجاع دهم ،كه استاد علامه در آن سخنراني اين تفسير را به ايشان نسبت داده و از معلومات و مقامات معنوي ايشان تعريف وتمجيد نموده اند.

و آيت الله علامه طهراني نيز در صفحه ي 114از جنگ 16، از قسمت«مكتوبات خطي» خود كه بر روي سايت ايشان مندرج است،مطالب و شبهه ي «شيخ آغا بزرگ طهراني» را از كتاب الذريعه،در باره ي«بيان السعادة» نقل نموده و به نقد آن ميپردازند.از جمله اينكه در اين تفسير،بسيار به آراي حكماي متاخر از جمله ملا صدراي شيرازي استناد شده است.در حاليكه«احمد مهائمي كوكني» در قرن نهم هجري وفات يافته و حدود دويست سال پيش از ملاصدرا زندگي مينموده است.و ديگر آنكه، ايشان معتقدند در تفسير«بيان السعادة»كه حدود «هشتصد صفحه» در قطع رحلي بزرگ است.«وارد كردن قريب به چهار صفحه از كتاب ديگر گر چه به عين عبارت آن باشد»،چيزي را نفي يا اثبات نميكند.پس قطعاً اين تفسير از آن حضرت آقاي سلطانعليشاه شهيد است.

حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد علي ايازي نيز در كتاب محققانه خود،«شناخت نامه»تفاسير ،نگاهي اجمالي به130تفسير برجسته از مفسران شيعه و اهل سنت»،اين تفسير را از «صوفي شيعه»يعني جناب آقاي سلطانعليشاه شهيد دانسته و البته با نقل شبهه ي صاحب«الذريعه» و كليت جواب مرحوم آقاي رضا عليشاه «از احفاد»آن جناب  ، و از اقطاب سلسله ي نعمت اللهي گنابادي، درباره ي آن، به دفع شبهه ميپردازد. مرحوم آقاي رضا عليشاه كه گفتيم از احفاد جناب آقاي سلطانعليشاه شهيد است نيز در كتاب«نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم» به طور مستوفي به پاسخ از شبهه ي فوق پرداخته اند ودر سفري كه به عتبات عاليات داشته اند، به ديدن مرحوم«شيخ آغا بزرگ طهراني» رفته اندكه شرح آن را در پاورقي صفحه 239 آن كتاب چنين ميخوانيم:«نگارنده در سفري كه در زمستان 1324خورشيدي،به قصد تشرف به عتبات عاليات نمودم، در نجف اشرف با مؤلف محترم«الذريعه» ملاقات نموده،خود را معرفي كرده، مورد ملاطفت و نوازش ايشان واقع شدم.بعداً اين نكات را به ايشان تذكر داده و ايشان نيز قبول كرده ، عذر خواهي نمودند.كه من قصد توهين نداشته،فقط نقل قول نموده ام،و از اينكه در اين موضوع ، تحقيق كامل نشده ،اظهار تاسف نمودند،و بعداً خواهش كردند كه يك دوره از مولفات مرحوم حاج ملاسلطان محمد و مرحوم حاج ملا علي و نوشته هاي پدر بزرگوارم و همچنين تاليفات خودم را براي ايشان بفرستم».

به علاوه، وقتي مرحوم امام خميني در سال 1358 و در ضمن تفسير سوره ي حمد،اين تفسير را از مرحوم آقاي سلطانعليشاه ميداند،يعني شبهه ي مطرح شده توسط«شيخ آغا بزرگ طهراني» را قبول نداشته و مردود ميدانسته اند.

تازه مگر اين تفسير، تنها تاليف آقاي سلطانعليشاه شهيد است، كه با زير سوال بردن آن آنهم با يك شبهه ي بي اساس كه جوابش توسط بزرگان حوزه داده شده است- بتوان مقام علمي ايشان را زير سوال برد.ايشان از شاگردان ممتاز مرحوم شيخ مرتضي انصاري،صاحب جواهر،در حوزه ي فقه و مرحوم حاج ملا هادي سبزواري، در حوزه ي حكمت و فلسفه، بوده اندو صاحب تاليفات بزرگ و پر مغز بسياري هستند، كه مرحوم مطهري در يادداشتهاي خود، از «ولايت نامه»ي ايشان،در زمينه مباحث مختلف، از جمله اثبات ضرورت وجود يك مربي عملي اخلاقي در زندگي انسان ،با عظمت و تجليل ياد ميكند.(جلوه هاي معلمي استاد،صفحه 24و25)

4.«طريقه» يعني «طريقت» ،يعني «سلسله».وقتي كه امام ، طريقه سه صوفي ياد شده ، از جمله « آقاي سلطانعليشاه شهيد» را،«طريقه معارف» يعني طريقه اي عرفاني ميدانند،اين به معناي آن است كه از نظر ايشان، سلسله نعمت اللهي گنابادي كه «مرحوم آقاي شهيد» از اقطاب آن بوده اند،سلسله اي عرفاني است.

5.ميدانيم كه نام كوچك آقاي شهيد، سلطان محمد و لقب طريقتي وی، سلطانعليشاه بوده است و امام با آن دقت بي نظير و مثال زدني خود،به جاي به كاربردن نام كوچك ايشان،كه «ملاسلطان محمد»بوده است، لقب طريقتي ايشان،يعني«ملاسلطانعلي»را به كار ميبرد.و اين موضوع علاقه و دلبستگي ايشان را به «تصوف»، عموماً و سلسله نعمت اللهي گنابادي ،خصوصاً نشان ميدهد.

نمونه دوم:«شادروان آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي» ملقب به «رضا عليشاه»از اقطاب معاصردر سلسله نعمت اللهي گنابادي ،در سال 57 شمسي و  چند ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي،با مرحوم امام خميني درشهر قم،ملاقاتي داشته اند، و مرحوم امام در آن ملاقات ،«طريقه و سلسله»  ايشان را كاملاً تاييد مينمايند. مرحوم آقاي حاج علي تابنده ملقب به «محبوبعليشاه» از ديگر اقطاب معاصر در سلسله ي نعمت اللهي گنابادي، شرح آن ملاقات را چنين آورده اند:«جنابش در هيجدهم اسفند سال 1357 شمسي بر اثر اشتداد بيماري قلبي كه از مدت ها قبل، ايشان را رنج ميداد، به طرف مشهد حركت فرموده ،و بعد از چند روز تشرف و اقامت در آن شهر مقدس در 22 اسفند ، عازم تهران شدند و چند ماه در تهران سكونت داشتند.در اين مدت ضمن معالجه، به ملاقات مراجع تقليد و حضرات آيات عظام به قم مشرف شدند،و با حضرت امام خميني نيز،ديدار فرمودند.در آن ملاقات،مذاكراتي در باره انقلاب  انجام شد،وحضرت امام اظهار ملاطفت و تاييد كامل نسبت به معظم له و طريقه ايشان نمودند.»40 جريان اين ملاقات ، به صورت خبر، در ستون«خبرهاي كوتاه» روزنامه هاي آن زمان، از جمله روزنامه ي«بامداد»،مورخه «يكشنبه دهم تيرماه سال 58»،آمده است.درباره ي مفاد آن ملاقات هم،با توجه به آنكه كتاب «خورشيد تابنده»، در زمان حيات مرحوم «حاج سيد احمدخميني» منتشر شده است،اگر كوچكترين انحرافي در نقل قول از مرحوم امام ،صورت پذيرفته بود،قطعاً اعضاي بيت ايشان، به ويژه مرحوم «حاج سيد احمد خميني»متعرض آن ميشدند.

نمونه سوم:وقتي در سال 1360 شمسي، عده اي نادان و مغرض ، مزاحمت ها و تضييقاتي را براي «مرحوم آقاي حاج سلطانحسين تابنده گنابادي» قطب وقت سلسله ي نعمت اللهي گنابادي ايجاد ميكنند،آيت الله محمد محمدي گيلاني،دادستان كل وقت كشور به دستور حضرت امام ، دستورالعملي خطاب به « برادران سپاه پاسداران و قواي انتظامي و ماموران و ضابطين ارگانهاي قضايي » نوشته و پيش از ابلاغ آن،به محضر مرحوم امام ميبرد و ايشان به وي تذكر ميدهند كه عبارت«جناب رئيس الفقراء» را،پيش از اسم آقاي تابنده اضافه نمايند.و اما متن اعلاميه:« بسم الله الرحمن الرحيم ـ بدينوسيله به همه برادران سپاه پاسداران و قواي انتظامي و ماموران وضابطين ارگانهاي قضايي اعلام ميگردد كه جناب رئيس الفقراء ، آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي، وفقه الله تعالي لمراضيه، و تمام متعلقان ايشان در سايه دولت عليه جمهوري اسلامي ، مدت اظلالها علي رؤوس العالمين، مامون ومصون از هرگونه تعرض ميباشند و حرام است بدون مجوز قضايي، كسي وسيله تعرض آنان را فراهم آورد.شما عزيزان حكومت اسلامي كه بحمد الله دست تواناي فعال حافظين حدود الهي هستيد،همه وقت كوشا بوده وهستيد كه چهره نوراني رحمة للعالمين صلي الله عليه وآله را به همه اقشار بشريت معرفي فرماييد، و حتي بيگانه ها را با حسن اخلاق و درايت با امت اسلام يگانه نماييد.و بديهي است كه تعرض بدون مجوز قضايي،علاوه بر حرمت،موجب تعقيب متعرض خواهد شد.حاكم شرع و رييس دادگاه انقلاب اسلامي مركز محمد محمدي گيلاني»

و به اين وسيله ، حضرت امام، هرگونه تعرض و تعدي را به ساحت اقطاب و مشايخ و دركل سلسله نعمت اللهي گنابادي «حرام»معرفي مينمايند.وآقاي حاج سلطانحسین تابنده را به عنوان كسي معرفي مي كنند كه به دنبال جلب رضايت الهي است.

البته اين علاقه ، دوطرفه بوده است: زيرا وقتي مرحوم امام در تاريخ ششم ذيحجه ي سال 1383 قمري ، از باز­داشت دولت وقت، آزاد ميشوند ، جناب سلطانحسين تابنده ، نامه ي تبريكي به ايشان مي نويسند كه متن آن ، چنين است :

 

قم: محضر محترم حضرت مستطاب آيت الله العظمي آقاي خميني ، دامت بركاته و ان شاءالله الحافظ

هو

121

مورخه 6 ذيحجه 1383

به عرض انور عالي مي رساند در اينموقع كه حضرت آيت الله به قم و مسكن مآلوف مراجعت فرموده ايد ، لازم دانستم كه از طرف خود و عموم برادران ايماني و فقراي نعمت اللهي ، مراتب مسرت و خوشوقتي و شكرگزاري را حضور شريف ، عرضه بدارم ، و تبريك ورود عرض نماييم . اين خبر باعث مسرت همه فقراي نعمت اللهي گرديد ورويه حضرت آيت الله ، مورد تاييد عموم مي باشد . از ساحت عز حضرت احديت جلت عظمته و عمت آلايه ، سلامت ذات با بركات و ازدياد توفيقات و تاييدات حضرت آيت الله را در اعلاي نام ديانت مقدسه وترويج احكام شريعت مطهره و دفاع از مريم مقدس دين ومذهب ، تحت توجهات ولي عصر حجت ثاني عشر ( عج) مسالت دارم و اميدوارم در ايجاد اتفاق و رفع نفاق بين فرق وطوايف مختلفه شيعه بلكه مسلمين نيز كه عامل بزرگي براي ايجاد مجدو عظمت اسلامي است ، موفق و مؤيد بوده باشند . چون امروز براي تحكيم و تقويت مباني اسلامي و دفاع از حريم ديانت ، اتحاد شيعه بلكه عموم مسلمين لازم است . چنانكه سالهاي مديد است ، حضرت آقاي والد نيز به لزوم ارتباط و نزديكي و هماهنگي مسلمين بالاخص شيعه معتقدند و طبق نظريه ايشان اختلافات فرق مختلفه تشيع بلكه مسلمين ما دامي كه خلاف ضروريات مذهب و ديانت نباشد ، نبايد سبب تفرقه و تشتت و جدال گردد ، بلكه بايد همه ، براي حفظ مذهب و ديانت ، اختلافات خصوصي را كنار گذاشته دست به دست يكديگر بدهند واز دين ومذهب ، دفاع نمايند . انتظار ميرود كه حضرت ايت الله نيز كه براي بقاي احكام ديانت و حفظ آيين مذهب مي كوشند ، دامن همت به كمر زنند و اختلافات داخلي جامعه تشيع را نيز كه بيشتر آنها از غرض ورزي هاي افراد ناصالح بوجود آمده رفع نمايند ، ومردم را به لزوم رفع اختلافات و نزديك شدن بيكديگر آگاه فرمايند كه اگر در داخله اختلاف باشد ، زودتر و بيشتر موجب ضعف و انحطاط مي گردد.

استدعا مي شود هر موقع امر و فرمايشي كه از عهده ما برايد داشته باشند ، ارجاع فرمايند تا با نهايت ميل انجام شود. البته هر فرد متديني بايد به قدر توانايي خود از خدمت به ديانت كوتاهي و مضايقه ننمايد .حضرت والد ، اقاي صالح عليشاه ، سلام و تبزيك ورود عرض نمودند .

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاتة . وانا الاقل سلطانحسين تابنده.»41

علي اي حال،از اين نمونه ها باز هم ميتوانيم مثال آوريم كه صرف نظر مينماييم.

و در پايان عرض كنم كه  مرحوم امام خميني در مورد تمام كساني كه دستي از دور بر آتش «تصوف وعرفان» دارند و عملاً طمع آنرا نچشيده اند، و ناشيانه والبته عالمانه!!!درباره آن ،نظر ميدهند و قضاوت ميكنند، ميگويند:«البته,مطالب عرفا فوق برهان بوده و برهان،وافي به آنها نيست.واهل تصوف گويند:تا شهود و كشف ، حاصل نشده و بارقه الهي در قلبي متنفذ نگردد،نميتوان فهميد كه عرفا چه ميگويند،و اگر كسي بدون ذوق عرفاني چيزي گفت، مثل حكم «پينه دوز محله» است در بحث «ترتب»،كه حكمش بدون تصور موضوع و طرفين قضيه است.»42 ايشان معتقدند كه براي فهم متون تصوف ، و گفتارصوفيه و عرفا،حتي علم امثال«حاج ملا هادي سبزواري» ها هم بكار نمي آيد.بلكه «مردي صوفي»لازم است كه صاحب «كشف ذوقي » هم باشد.43

در پایان اگر گهگاهي زبانم به طنز گراييد ، حتماًبنده را مي بخشيد.

والسلام علي من اتبع الهدي

عليرضا عرب

 

منابع و پاورقي ها

1- خيلي زياد

2-3-4- تقريرات فلسفه ي امام خميني، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه(2)، ص 156 و 157- موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی- چاپ دوم-1385

5-كرانه ها : شماره ي 2 ، ويژه كنگره ملي علامه سيد حيدر آملي (رض) ، مصاحبه با آيت الله معرفت .

6- "خداي تعالي، گوش و چشم و زبان اوست ." و اين مقام مشايخ طريقت تصوف است .

7- سر الصلوة ، امام خميني ، ص 83- موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی- چاپ یازدهم-1386

8- شرح حديث جنود عقل و جهل : امام خميني ، ص 70-موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی- چاپ دهم-1385

9- سرالصلوة ، امام خميني ، مقدمه آيت الله عبدالله جوادي آملي ، ص بيست و دو

10- سرالصلاه ، امام خميني ، ص 13

11- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 144 – موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی- چاپ یازدهم-1386

12- پرانتز ، از ماست .

13- هر سه ، از اصطلاحات معرفتي ( صوفيه ) است .

14- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 154 – موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی- چاپ دوازدهم-1384

15- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 185

16- شرح حديث جنود عقل و جهل ، امام خميني ، 69

17- شرح حديث عقل وجهل ، امام خميني ، 69

18- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 30

19- شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 69 و 70

20- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 81

21- پرانتز از ماست .

22- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 79

23- مصباح الهدايه ، امام خميني، ص 13، به جهت رعايت اختصار ترجمه خود را نقل كرديم .

24- مصباح الهدايه ، امام خميني، ص 36 ، به جهت رعايت اختصار ترجمه خود را نقل كرديم .

25- مصباح الهدايه ، امام خميني ، ص 13

26- ترجمه از ماست .

27- شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 28

28- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 304

29- كلام عرفان حكمت عملي ، علامه مطهري ، ص 96

30- – كلام عرفان حكمت عملي ، علامه مطهري ، ص93

31 آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 229

32- – شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 310 و 311

33- چهل حديث ، امام خميني ، ص 437- موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی- چاپ چهلم-1386

34- سرالصلاه ، امام خميني ، مقدمه عبدالله جوادي آملي ، ص بيست و يك، براي رعايت اختصار فقط ترجمه خود را از متن عربي امام آورديم.

35 شرح دعاي سحر ، امام خميني ، ص 278- نشر تربت- چاپ سوم- 1383

36- چهل حديث ، امام خميني ، ص120

37- شرح دعاي سحر ، امام خميني ص 327

38- سر الصلا ه ، امام خميني ، ص 117

39- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 91 و 92

40- خورشيد تابنده ، علي تابنده ، ص 85 انتشارات حقیقت- چاپ سوم- 1383

41- خورشيد تابنده، علي تابنده، مكاتيب، ص 527 و 528

42- تقريرات فلسفه ي امام خميني ، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه( 2 ) ، ص 204

43- همان، ص 198