بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
از روزی که خداوند بشر را آفرید یعنی در واقع او را خلیفه خودش قرار داد. وقتی در بهشت باغبانی میکرد کماکان خلیفه بود (برای اینکه خداوند از خیلی قبل گفته بود). این خلیفهی خدا یک امر ظاهراً کوچکِ خدا را اطاعت نکرد، که گفتند همهی این باغ در اختیار تو، از این یک درخت نخور. شاید این مطلب را به او فرمودند برای آزمایش او بود و او هم اطاعت نکرد بعد که او را به زمین فرستادند آن وقت فهمید. فهمید که من نمایندهی خدا بودم و همچنین کاری کردم؟! توبه کرد. دو نفری با هم تخلف کرده بودند یعنی آدم و حوا. خودشان گفتند خدایا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (اعراف/۲۳) خداوند اینها را [از بهشت] بیرون فرستاده بود ولی باز هم محبت کرد. گفت حالا که بیرون هستید لباس (لباس ظاهری و مادی) آن عوالم را میپوشید، ولی باز هم رابطهتان را با خودم قطع نمیکنم. این طنابی که در بین شما رها کردم را بگیر. ولی شیطان را نبخشید، شیطان در مقابل اینها که گفتند رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا شیطان گفت من در مقابل کسی که او را از خاک آفریدی سجده نمیکنم. در صورت ظاهر اگر یک نفر که نداند کی او را آفریده میگوید، این حرفها را بشنود، می گوید حرف راستی میگوید شیطان عجب با شخصیت است!
ولی انسان گفت:
برو این دام بر مرغ دگر نِه
جلوهی این روابط یعنی وجود رابطه بین انسان خاکی و حضرت الهی که اصلا خالق خاک و آتش و همهی چیزهاست که یک امر کلّی است، همین طور که یک کتاب میبینید چندین مطلب در آن است ولی پشت جلد یک نامی نوشته است، نوشته به نام او. این نام حامل همهی آن [مطالب داخل کتاب] است. عرفان هم مثل نام این کتاب است (کتاب ارتباط با خداوند) اصل در بشرها آشنایی با عرفان است. یک جزوه کوچکی من نوشتم که عرفان چیست. عرفان یعنی شناخت. بشر صاحبش را میشناسد مدتی جدش در آنجا زندگی میکرده با او بوده، جد و اجدادش شرح او را گفتند که چیست، بنابراین میداند اربابی دارد که آن بالا نشسته و ما همه بندگانش هستیم.
تمام جهان در واقع مجموعهای هستند که جمعاً هرکدام یک گوشهای از ارباب را شناختند. برای خیلیها تعجبآور است، که میگویند چطور یک درویش در اینجا او را اذیت میکنند در هزار کیلومتر آن طرفتر برادرش نگران میشود، جمع میشوند که این چرا ناراحت شده است! این آن ارتباط رسمی است یا اینکه حتی کسانی که ما در این عالم ندیدم و نمیشناسیم، حتی اسمش را هم نمیدانیم، نمیدانیم مسیحی یا یهودیست، در اینجا عرفا را اذیت میکنند در برزیل، آراژانتین،کانادا در همه جا اعتراض میکنند. این ما، که بشری هستیم نه ما او را میشناسیم و نه او ما را میشناسد. ولی به رگ حیاتیاش زدهاند. در علوم پیراپزشکی میگویند، یک غدهای اگر فشار بدهند جانش را از دست میدهد. این نقطه، رگِ حساسی همهی این موجود در آنجاست. حالا این رگ حساسی بشر که همهی بشرها به هم نزدیک هستند، همین عرفان است. حتی عرفان سرخپوستی، نه اینکه صحیح است آن مراسمش غلط است. ولی عرفان سرخپوستی یک گرمایی حس کردهاند نمیدانند گرمایش از کجاست. ما مدعی هستیم که گرما را حس کردیم و میدانیم از کجاست. این رگ حساس حتی در جاندران دیگر هم هست. سعدی میگوید، شبی آواز بلبلی شنیدم از حال رفتم دوستی مرا دید
گفـــت باور نداشتـــم که تــو را / بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیـــت نیست / مرغ تسبیحخوان و من خاموش
به هرجهت همه جا هست؛ نه اینکه مراقب شخص ما باشند، مراقبند، همه به هم مربوط. انشاءالله خدا ما را به این ارتباطات آشنا کند و به ما بفهماند که آن نور و چتر و خیمهای که هست همیشه ما را حفظ میکند.