بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
علومی که مرسوم در جامعه است را، تقسیمبندیهایی میکنند؛ علمالادیان و علم الابدان. آنچه هم که مربوط به این جهان است یعنی مربوط به وقتی است که هنوز خداوند این موجودِ بشری را، به اسرار الهی نشان نداده است. یک انسانی آفریده و بعد در آن روح خاصی دمیده است، قابل تقسیمبندی است و حتی در مکان و در زمان هم تقسیم بندی میکنیم. از اینجا به سمت مشهد، یک منزل سمنان و یک منزل دامغان است ولی این تقسیم بندی در عالم معنا نیست، یعنی این راهی که ما داریم به مشهد میرویم چون ما میرویم، ما اراده داریم در راه میایستیم. ولی در راهی که خداوند به سوی خودش گفته این تقسیمبندیها نیست. نه سمنان و نه دامغان است این تقسیمبندیها نیست. البته خداوند توفیق داده است و یک چیزهایی زیادتر از زحمات رسمی خودم، رفتم یاد گرفتم. ولی این تقسیم بندیها را من بلد نیستم. از من توقع اینکه در مورد عوالم لاهوت بحث کنم بعد بگویم لاهوت و ناسوت چیست، نداشته باشید.
[از جمادی مُردم و نامی شدم] / از نما مُردم به حیوان سرزدم
بـار دیـــگر از مـلک پـــران شدم / آنـچه در وهم نـایـد آن شـدم
این بحث را نمیشود کرد، من اهل بحثش نیستم، آنچه دیدم به شما میگویم. من جغرافی نخواندم به شما بگویم که اول سمنان است و بعد دامغان ولی چون خودم بارها از این راه رفتم و آمدم، میدانم که اول سمنان و بعد دامغان است. سوالاتی از آن عوالمی میکنند که من دیدم و یا ندیدم و آن عوالم را خیلیها به زبان آوردند، نمیدانم دیدند و یا نه! مولوی یکی از آن افراد است، خیلی از آن عوالم را دیده و به زبان آورده است. این امر موجب یک تقسیم بندیهایی در اذهان محققین، در اذهان سلاک میشود که آمدند تقسیم بندی کردند، گفتهاند عرفان نظری و عرفان عملی. در علوم برای اینکه بفهمیم عادتِ به تقسیم بندی داریم. دقیقا برای همین این کار را کردند ولی این خاصیتِ تقسیم بندیها، در این [مورد وجود] ندارد. مثلاً اگر شما تمام عمرتان را در هندسه صرف کنید فیثاغورث شوید، یک کلمه از طب نمیدانید. یک مسئله ساده مثلا نمیدانید وقتی ترش میکنید، چکار کنید. منتهی خداوند چون به این مخلوقش علاقهمند است یک جزئیاتی به او گفته تا خیلی سرگیجه نگیرد.
ولی عرفان عملی و نظری که تقسیم بندی کردند. عرفان نظری به درد آن کسی میخورد که راه را رفته و دیده است. یک کتاب آشپزی شما بخوانید، تمامش را حفظ کنید، یک املت نمیتوانید با آن کتاب درست کنید. مثلاً به هر یک از این آشپزهای ماهر دستتان رسید، که حتی سواد هم ندارند همهی آن کتاب را کنار میگذارید، هرچه او گفت انجام میدهید.
عرفان نظری هم فقط از این نظر است که اگر در راهِ یاد گرفتنش اشکالی پیدا شد، شما را راهنمایی کند. شما وقتی آشپز خیلی ماهری استخدام میکنید. ایرانی هستید زبان فارسی نمیداند ولی بسیار آشپز خوبی است، دیگر پیش این آشپز نمیروید، بگویید از ساعت هشت تا نه آشپزی و از ساعت نه به بعد شناخت روغنها و … . همه به درد این میخورد که یک املت درست کنید. من سؤالات را جواب میدهم، هیچ سؤالی را بی جواب نمیگذارم ولی از این نوع عرفان، (به قول این تقسیمبندیها: عرفان نظری) از من سؤال میکنید از کتابها بخوانید. این همه کتاب نوشته یک مقداری البته برای راهنمایی ما مردم است. یک مقداری در عین این راهنمایی آنهایی که از آن الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ (ناس/۴) است که در قران فرمودهاند، آنها میگویند همین قدر که خواندیم بسمان است، از راه باز میدارند. بنابراین همان قدری از عرفان نظری بخوانید که شما را از راه باز نمیدارد، بلکه اگر اشکالی بود شما را راهنمایی میکند. فرض کنید در ضمنِ کتاب آشپزی که خواندید، میگوید روغن را بو کنید که چنین بویی داشته باشد، تخم مرغ که میخواهید بپزید در آب بگذارید ببینید سنگینتر است، ولی اگر آمدید تخم مرغ را امتحان کردید، در آب پایین رفت ترک خورد و همهاش بیرون ریخت. نمیدانید چهکار کنید این را که در کتاب ننوشته، در کتاب نوشته تخم مرغ سالم را بردارید و اینکار کنید، اینجا این راهها در کتاب نوشته نمیشود. این تفاوت بین عرفان نظری که مصطلح است و عرفان عملی است.
البته کسی که در عرفان عملی است، اگر نظری هم بداند چه بهتر. در یادنامهی صالح نوشتهای از یکی از اخوان (اسمش را الان یادم نمیآید) نوشته که من در بیدخت، در درس قرآن که حضرت صالحعلیشاه عصرها میدادند، رفتم. روزی به خاطرم رسید یک پیرمردی از رعیتهای آنجا که شاید سواد هم نداشت آمده بود نشسته بود، من در فکرم با خودم گفتم که به چه درد این میخورد؛ چه میفهمد! میگوید در این فکر که بودم حضرت صالحعلیشاه به او رو کرد، گفتند: این چیزی که میگویند در راه سلوک چنین و چنان است، چیست؟ آن پیرمرد چشمهایش را باز کرد، مثل یک سخنران شروع به حرف زدن کرد، وسط آن گفتند خیلی خوب بس است. این پیرمردکتاب نخوانده و سواد ندارد، اینها را میبیند. از اینجا [تهران] به مشهد رفته، دارد شرح راه خودش را میگوید. عرفان نظری، کتاب و نوشته که میگویند، درب باغ سبز را به ما نشان میدهند، خود باغ نیست. خوب است، بخوانیم و بدانیم ولی کافی نیست. انشاءالله خداوند ما را لایق کند و بعد همهی این چیزها را به ما یاد بدهد.