Search
Close this search box.

کتابشناسی توصیفی شیخ ابوالقاسم گرّکانی

gurakani-shrine

 بحمدلله همایش عارف بزرگ شیخ ابوالقاسم گُرّکانی (اعلی‌الله مقامه) با شکوه و با حضور اندیشمندان و فرهیختگان ارجمند کشور برگزار شد. متاسفانه مقاله حاظر برای همایش مذکور آماده نشد، اما به نظرم رسید برای بررسی و تحقیق پژوهشگران و محققان گرامی پیرامون شخصیت جناب شیخ ابوالقاسم کُرّگانی دست به گردآوری کتابنامه‌ای، هر چند کوچک و مختصر زده تا هم اهل دانش را به‌کار آید و هم اهل معنا را موجب توجه و گوشه‌ی چشم. از آن‌جا که فرموده‌اند:

آب دریا را اگر نتوان کشید            هم به‌قدر تشنگی باید چشید

این مقال مختصری از توصیف مقامات حضرت شیخ در کتا‌ب‌ها و مقاله‌هایی است که در آن‌ها به شخصیت بزرگوار ایشان اشاره شده است. در نهایت بر خود لازم می دانم از زحمات سرکار خانم ساکت، که ویراستاری این مجموعه را عهده دار بودند، کمال تشکر و قدردانی را به عمل آورم.

خاکراه فقرای نعمت‌اللهی سلطان‌علیشاهی
مهرداد مصوری
خرداد 1393

توصیف مقامات حضرت شیخ ابوالقاسم گرّکانی:

توصیف علی بن عثمان هُجویری صاحب کتاب کشف المحجوب از جناب شیخ ابوالقاسم گُرّکانی:
ابوالقاسم علی الکُرّکانی، رضی اللّه عنه
و منهم: قطب زمانه و در زمانۀ خود یگانه، ابوالقاسم علی الکرّکانی، رضی‌اللّه عنه و ارضاه
اندر وقت خود بی‌نظیر است و اندر زمانه بی‌بدیل. وی را ابتدا سخت نیکو بوده است و اسفاری سخت به شرط معاملت و اندر وقت وی روی دل همه اهل درگاه بدوست و اعتماد جمله طالبان بر او و اندر کشف وقایع مریدان آیتی است ظاهر و به فنون علم عالم است و مریدان وی هر یکی عالمی را زینتی‌اند و از پس او مر او را خلفی نیکو ماند ان‌شاءاللّه که مقتدای قوم باشد و آن لسان‌الوقت است، ابوعلی‌الفضل بن محمد الفارمدی ابقاه‌اللّه که نصیب خود اندر حق آن بزرگ فرو گذاشته باشد و از کل اعراض کرده و حق‌تعالی و تقدس مر او را به برکات خود زبان حال آن سیّد گردانیده.
روزی من پیش خدمت شیخ نشسته بودم و احوال و نمودهای خود می‌شمردم؛ به حکم آن‌که روزگار خود را بر او سره کنم که ناقد وقت است و وی رضی‌اللّه عنه آن به حرمت می‌شنید و مرا نخوت کودکی وآتش جوانی بر گفتار آن حریص می‌کرد و خاطری صورت می‌گشت: «مگر این پیر را در ابتدا بر این کوی گذری نبوده است که چندین خضوع می‌کند اندر حق من و نیاز می‌نماید؟» اندر حال، وی این در باطن من بدید، گفت: «دوست پدر، این خضوع من نه مر تو را و یا حال تو راست. کَیْ محول احوال در محل محال آید؟ که این خضوع، من محول احوال را می‌کنم و این عام باشد مر همه طالبان را نه خاص مر تو را.» چون این بشنیدم از دست بیفتادم. وی آن اندر من بدید، گفت: «ای پسر، آدمی را با این طریقت، نسبت بیش از این نیست که چون وی را به طریقت بازبندند پندار یافت آن بگیردش، و چون از آن معزول کنندش به عبارت پندارش برسد. پس نفی و اثبات و فقد و وجود وی هر دو پندار باشد و آدمی هرگز از بند پندار نرهد. وی را باید که درگاه بندگی گیرد و جمله‌ی نسبت‌ها از خود دفع کند، به‌جز نسبت مردمی و فرمانبرداری.»
و از بعد آن مرا با وی اسرار بسیار بود، و اگر به اظهار آیات وی مشغول شوم از مقصود بازمانم. واللّه اعلم.

وصف شیخ نورالدّین عبدُالرّحمان جامی در کتاب نفحات‌الانس من حضرات القُدس از جناب شیخ ابوالقاسم کُرّگانی:
شیخ ابوالقاسم کُرّگانی (قدّس‌اللّه تعالی سرّه)
نام وی علی است. در وقت خود بی‌نظیر بود و در زمان خود بی‌بدیل. نسبت وی به سه واسطه که شیخ ابوعثمان مغربی و شیخ ابوعلی کاتب و شیخ ابوعلی رودباری‌اند به سیّدالطّایفه جنید می‌رسد.
وی را حالتی قوی بوده است. چنان‌که همه را روی به درگاه وی بوده است. در کشف واقعه‌ی مریدان آیتی بوده است ظاهر. صاحب کشف‌المحجوب گوید: «وقتی مرا واقعه‌ای افتاد. طریق حل آن بر من دشوار شد، قصد شیخ ابوالقاسم کرّگانی کردم. وی را در مسجدی یافتم که بر در سرای وی بود. تنها بود. واقعه‌ی مرا بعینها با ستونی می‌گفت. من ناپرسیده جواب خود یافتم. گفتم: “ایّها الشیّخ! این واقعه‌ی من است”. گفت: “ای پسر! این ستون را خدای‌تعالی در این ساعت با من ناطق گردانید تا از من این سؤال کرد”.»
روزی شیخ ابوسعید و شیخ ابوالقاسم (قدّس‌اللّه تعالی روحهما) در طوس با هم نشسته بودند بر یک تخت، و جمعی درویشان در پیش ایشان ایستاده. بر دل درویشی گذشت: «آیا منزلت این دو بزرگ چیست؟» شیخ ابوسعید روی به آن درویش کرد و گفت: “هر که خواهد دو پادشاه به هم بیند در یک وقت، در یک جای، بر یک تخت، گو در نگر!” آن درویش چون بشنید، در آن هر دو بزرگ نگریست. حق‌تعالی حجاب از پیش چشم وی برداشت تا صدق سخن شیخ بر دل وی کشف گشت و بزرگواری ایشان بدید. پس به دلش بگذشت: “آیا خداوند تبارک و تعالی را امروز در زمین هیچ بنده‌ای است بزرگوارتر از این هر دو شخص؟” شیخ ابوسعید روی به آن درویش کرد و گفت: “مختصر ملکی بُوَد که هر روز در آن ملک چون بوسعید و ابوالقاسم هفتاد هزار فرا نرسد، و هفتاد هزار برسد!”»

شرحی از شیخ فریدالدین عطار در کتاب تذکرة‌الاولیاء از شیخ ابوالقاسم کُرّگانی به نقل از شیخ ابوسعید ابوالخیر:
«نقل است که شیخ [ابوسعید ابوالخیر] گفت: آن وقت که قرآن می‌آموختم، پدر مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که از مشایخ کبار بود، پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت که ولایت خالی می‌دیدیم و درویشان ضایع می‌ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود. پس گفت: چون از نماز بیرون آیی، این فرزند را پیش من آور. بعد از نماز پدر مرا به نزدیک شیخ برد، بنشستم. طاقی در صومعه‌ی او بود. نیک بلند پدر مرا گفت: ابوسعید را بر کتف گیر تا قرص را فرود آرد که بر آن طاق است. پدر مرا درگرفت. پس دست بر آن طاق کردم و آن قرص را فرودآوردم. قرص جوین بود، گرم چنان‌که دست مرا از گرمی آن خبر بود. شیخ دو نیم کرد، نیمه‌ای به من داد و گفت: بخور نیمه‌ای او بخورد، پدر مرا هیچ نداد، ابوالقاسم چون آن قرص بستد، چشم پُر آب کرد. پدرم گفت: چون است که از آن مرا هیچ نصیب نکردی تا مرا نیز تبرکی بودی، ابوالقاسم گفت: سی سال است تا این قرص بر آن طاق است و با ما وعدی کرده بودند که این قرص در دست هر کس که گرم خواهد شد این حدیث بر وی ظاهر خواهد بودن، اکنون تو را بشارت باد که این کس پسر تو خواهد بود. پس گفت: این دو سه کلمه‌ی ما یاد دار: “لئن ترد همتک مع الله طرفة عین خیرلک مما طلعت علیه الشمس” یعنی اگر یک طرفةالعین همت با حق داری، تو را بهتر از آن‌که روی زمین مملکت تو باشد. یک‌بار دیگر شیخ مرا گفت که ای پسر خواهی که سخن خداگویی گفتم خواهم گفت: در خلوت این می‌گوی شعر:

من بی‌تو دمی قرار نتوانم کرد  /  احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر تن من زبان شود هر مویی  /  یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

همه روز این بیت می‌‌گفتم تا به برکت این بیت در کودکی راه حق بر من گشاده شد.»

دو حکایت از شیخ ابوالقاسم گُرّکانی به نقل از کتاب اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید المیهنی تألیف: محمد بن منوّر ابی سعد بن ابی طاهر بن ابی سعید فضل‌اللّه بن ابی‌الخیر المیهنی:
حکایت: «آورده‌اند کی روزی شیخ بوسعید و شیخ ابوالقسم گرگانی (قدس‌اللّه ارواحهم) در طوس با هم نشسته بودند بر یک تخت و جمعی درویشان پیش ایشان ایستاده، به دل درویشی بگذشت که آیا منزلت این دو بزرگ چیست؟ شیخ بوسعید حالی روی بدان درویش کرد و گفت: هرک خواهد کی دو پادشاه به هم بیند، بر یک تخت و بر یک دل، گو در نگر! درویش چون این سخن بشنید در آن هر دو بزرگ نگاه کرد، حقّ سبحانه و تعالی حجاب از چشم آن درویش برداشت تا صدق سخن شیخ بر دل او کشف گشت و بزرگواری ایشان بدانست. بر دلش برگذشت که آیا خداوند را تبارک و تعالی امروز در زمین بنده‌ای هست بزرگوارتر از این هر دو شخص؟ شیخ بوسعید (قدس‌اللّه روحه‌العزیز) در حال روی بدان درویش کرد و گفت: مختصر ملکی بود، کی هر روزی در آن ملک چون بوسعید و بوالقسم هفتاد هزار نرسد و هفتاد هزار بنرسد. این می‌گفت و می‌گمارید.»
حکایت: «خواجه امام ابوعلی فارمدی [داماد جناب شیخ ابوالقاسم]؛ (قدس‌اللّه روحه‌العزیز) گفت: کی من در ابتدای جوانی به نشابور بودم به طالب علمی در مدرسه‌ی سراجان. مدتی برآمد خبر در شهر افتاد که شیخ [ابوسعید ابی‌الخیر] از میهنه آمده است و مجلس می‌گوید و کرامات او در میان خلق ظاهر شده. من برفتم تا او را ببینم. چون چشمم بر جمال وی افتاد، عاشق او شدم و محبت این طایفه در دل من زیادت شد و همه روزه گوش می‌داشتم تا شیخ بیرون آید به مجلس و من از ملازمان شدم به نهان، چنانک پنداشتم که شیخ مرا نمی‌داند. تا یک روز در مدرسه در خانه‌ی خویش بنشسته بودم، مرا هوای شیخ در دل افتاد و وقت آن نبود که به معهود شیخ بیرون آید، خواستم کی صبر کنم نتوانستم، برخاستم و بیرون آمدم،چون به سر چهارسو رسیدم، شیخ را دیدم با جماعتی بسیار می‌رفتند، بر اثر ایشان رفتم بی‌خویستن، شیخ را به دعوتی می‌بردند، چون بر آن در سرای رسیدند، شیخ در رفتند و من نیز در رفتم و در گوشه‌ای بنشستم، چنانک شیخ مرا نمی‌دید، چون به سماع مشغول شدند، شیخ را وقت خوش شد و وجدی بر وی ظاهر شد و جامه مجروح کرد. چون از سماع فارغ شدند، شیخ جامه برکشید و پاره کردند، شیخ یک آستین با تیریز به هم جدا کرد و آواز داد که یا بوعلی طوسی کجایی، آواز ندادم، گفتم شیخ مرا نمی‌داند مگر از مریدان شیخ کسی را بوعلی طوسی نام است. شیخ دیگر بار آواز داد، هم جواب ندادم، جمع گفتند مگر شیخ تو را می‌گوید، برخاستم و پیش شیخ رفتم، آستین و تیریز به من داد و گفت تو ما را همچو این آستین و تیریزی. جامه بستدم و بوسیدم و پیوسته به خدمت شیخ می‌آمدم و روشنایی‌ها می‌دیدم. چون شیخ از نشابور برفت، من به خدمت استاد امام ابوالقسم قشیری می‌شدم و حالتها که پدید می‌آمد با وی می‌گفتم. او می‌گفت برو ای فرزند و به علم آموختن مشغول شو. سالی دو سه به تحصیل مشغول شدم تا یک روز قلم از محبره برکشیدم، سپید برآمد، تا سه بارکی بکشیدم سپید برمی‌آمد، برخاستم و پیش استاد امام رفتم و حال بگفتم. استاد گفت چون علم دست از تو بداشت تو نیز دست از وی بدار و به معامله مشغول شو. من برفتم و رخت‌ها از مدرسه به خانقاه کشیدم و به خدمت استاد امام مشغول شدم. روزی استاد امام رفته بود در گرمابه تنها، من برفتم و دلوی چند آب در گرمابه ریختم. استاد برآمد و نماز بگزارد و گفت این کی بود کی آب در گرمابه ریخت؟ با خود گفتم مگر بی‌ادبی کرده باشم. خاموش شدم. دیگربار بگفت، من هم جواب ندادم. چون سه بار گفت گفتم من بودم. استاد گفت ای بوعلی هرچ بوالقسم بهفتاد سال نیافت تو بیک دلو آب بیافتی. پس مدتی در خدمت او به مجاهدت مشغول بودم. یک روز حالتی به من درآمد که در آن حالت گم شدم، آن واقعه باز گفتم. گفت ای بوعلی حد روش من ازین فراتر نیست هرچ ازین فراتر بود ما راه بدان نبریم. با خود اندیشه کردم کی مرا پیری بایستی کی مرا راه نمودی و ازین مقام پیشتر بردی و آن حالت زیادت می‌شد، و من نام بوالقسم گرگانی شنوده بودم، برخاستم و روی بطوس نهادم و من جایگاه او نمی‌دانستم. چون به شهر رسیدم جای او بپرسیدم، گفتند به محلت رودبار نشیند، در مسجدی با جماعت مریدان، من رفتم تا بدان مسجد، شیخ بوالقسم نشسته بود، من دو رکعت نماز گزاردم و پیش او شدم، او سر در پیش داشت، سر از پیش برآورد و گفت: بیا ای بوعلی تا چه داری. سلام کردم و وقایع خویش بگفتم. شیخ بوالقسم گفت: مبارک باد! هنوز ابتدا می‌کنی، اگر تربیت یابی به مقامی برسی با خویشتن گفتم که پیر من این است، به خدمت او مقام کردم …»

در نامه دانشوران حکایتی دیگر از جناب شیخ ابوالقاسم گُرّکانی به این مضمون نقل شده است:
«آن عارف کامل وقتی در راهی می‌گذشت، جوانی نزد وی آمد که مرا نصیحتی کن. گفت: برو به نزد پدر و مادر، هر چه آن‌ها تو را گویند نصیحت همان است. آن جوان در آن روز نزد پدر رفت و شرط خدمت به جای آورد. برخلافت سابق هر چه او را فرمان داد، عمل نمود. پدر از تغییر حالت پسر تعجب نمود و آن گرفتگی که از پسر داشت، رفع شد. روزی در خلوت از او پرسید که این تغییر حالت که از برای تو پدید کرد، سبب چه شد که پیش از این برخلاف این بودی؟ پسر از برای پدر سبب را بیان نمود، پدر را از آن حال تعجب روی داد و دست پسر بگرفت و به نزد شیخ آمد. پدر و پسر در زمره‌ی مریدان معدود شیخ گشتند.»
باز در منبع فوق آمده است: «وقتی شیخ به راهی می‌گذشت، جوانی مست، خرقه‌ی شیخ را برداشته و برفت. روز دیگر شیخ به توسط یکی از مریدان، چند دینار زر جهت آن جوان فرستاد و پیغام داد که چون دانستم تو را به زر احتیاج است و آن خرقه را قیمتی نمی‌باشد این زرها را فرستادم تا به مصارف خود برسانی، آن جوان چون این‌گونه مهربانی از آن عارف اجل دید، خرقه را برداشته و به نزد وی آمد و در پای شیخ افتاده توبه نمود و از مریدان خاص او گردید. بلی چنین است آن را که استعداد فطری باشد به یک نظر مرشد، تغییر کلی از برایش حاصل است و در آن‌کس که استعداد نباشد اگر سال‌های دراز خدمت مرشد را نمود، همچنان بی‌توفیق در روزگار خواهد ماند و از دنیا محروم خواهد گردید و آن عارف کامل وقت زندگانی و ایام خود را در نیشابور بسر می‌برد تا زمان زندگانی را وداع گفت، وفاتش چند سال قبل از وفات عارف اجل کامل ابوسعیدبن ابوالخیر روی داده است (والله تعالی اعلم).»
در نامه‌ی دانشوران آمده است:
«شیخ ابوالقاسم در زمان سلطنت و اقتدار سلطان محمود غزنوی می‌زیسته و معاصر فردوسی و ابوسعید ابوالخیر بوده و در میان آن‌ها شأنی رفیع و قدری منیع داشته است.»

همچنین در مقاله‌ی «مزار شیخ ابوالقاسم» نوشته‌ی ایرج امانپور قرائی آمده است:
«فضل‌الله روزبهان در صفحه‌ی 350 مهمان‌نامه‌ی بخارا به نقل از نصیحة‌الملوک صفحه‌ی 183 مقدمه، مدفن او [شیخ ابوالقاسم گرکانی] را قبرستان شهر طوس و نزدیک آرامگاه امام محمد غزالی و شیخ ابونصر سراج طوسی نوشته و متذکر شده که خود او (روزبهان) در سنه‌ی 915 هجری‌قمری همراه خان بزرگ ازبک، محمدخان شیبانی، ضمن زیارت قبر امام محمدغزالی در خانقاه طوس، قبر شیخ ابوالقاسم و شیخ ابونصر را نیز زیارت کرده و نوشته که در آن ایام شهر طوس را «یادگارخانی» می‌گفتند. استاد دکتر شفیعی کدکنی در کتاب اسرارالتوحید آن‌جا که به مناسبت ملاقات شیخ ابوسعید ابوالخیر با شیخ ابوالقاسم از شخص اخیر یاد کرده، نام وی را عبدالله بن علی بن عبدالله الطوسی و اهل روستای «کرکان» از توابع شهر طوس می‌داند که در آن‌جا می زیسته و از راه مزرعه‌داری امرار معاش می کرد و خانقاهی در آن‌جا داشته و عده‌ای از بزرگان تصوف شاگرد و مرید او بوده‌اند.»
تعریف شیخ به نقل از مقدمه‌ی کتاب جواهر الاسرار و زواهر الانوار:
«شیخ ابوالقاسم گرگانی در جمیع علوم صاحب کمال بوده و در طریق عشق پروانه شمع جمال و آشفته سطوات جلال.»

گزیده‌ِی کتاب‌هایی که به حضرت شیخ ابوالقاسم گرّکانی اشاره نموده‌اند:

ـ اسرارالتوحید
منور، محمد. اسرارالتوحید، با مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکترمحمدرضا شفیعی‌کدکنی، چ اول، تهران، آگاه، 1366، ج دوم، ص 677.

ـ تاریخ گزیده
حمدالله مستوفی. تاریخ گزیده. این منبع به نقل از طرائق‌الحقائق، ج 2، ص 553.
(موضوع تدفین فردوسی و ممانعت جناب شیخ ابوالقاسم از دفن وی در گورستان مسلمانان را دکترشفیعی‌کدکنی رد کرده و یادآوری نموده که هر کس منابع اطلاعات در باب شیخ ابوالقاسم را از مد نظر گذرانده باشد، به نیکی او را از این اتهام تبرئه می‌کند. (نقل از کتاب اسرارالتوحید. تصحیح محمدرضا شفیعی‌کدکنی، ج 2، ص 677).

ـ جغرافیای تاریخی ولایت زاوه
خسروی، محمدرضا. جغرافیای تاریخی ولایت زاوه، چ اول، مشهد، آستان قدس، 1366، ص 37.

ـ دایرة‌المعارف تشیع
زیرنظر صدرحاج سیّدجوادی، احمد؛ خرمشاهی، بهاءالدین؛ فانی؛ کامران و دیگران، دایرة‌المعارف تشیع، تهران، بنیاد خیریه و فرهنگی شط (نشر شهید سعید محبی)، چ اول، 1366، ج اول، ص 434.

ـ جواهرالاسرار و زواهرالانوار
خوارزمی، کمال‌الدین حسین. جواهرالاسرار و زواهرالانوار، تصحیح دکترمحمدجواد شریعت، تهران، مشعل، چ اول، 1360، ج اول، مقدمه‌ی کتاب.

ـ رهبران طریقت و عرفان
سلطانی گنابادی، حاج میرزا محمدباقر. رهبران طریقت و عرفان، تهران، حقیقت، چ ششم، 1358، صص 153-155.
تحت ذیل: قطب پنجم شیخ ابوالقاسم گورکانی.

ـ طرائق‌الحقائق
(نایب‌الصدر)، محمد معصوم شیرازی. طرائق‌الحقائق، تصحیح محمدجعفر محجوب، تهران، کتابخانه‌ی سنایی، چ دوم، بی‌تا، ج دوم، صص 551-552.
تحت ذیل: ترجمه جناب شیخ ابوالقاسم علی جرجانی.

ـ خزینة الاصفیاء
سرور لاهوری، غلام سرور بن غلام محمد. خزینة الاصفیاء، هند، مطبع نامی منشی نول، 1320 هـ. ق، ج دوم، ص 7. [نقل از دایرةالمعارف تشیع، ج 1، ص 434].

ـ کشف‌المحجوب
الهجویری الغزنوی، ابوالحسن علی بن عثمان الجلابی. کشف‌المحجوب،تصحیح و. ژوکوفسکی، با مقدمه‌ی قاسم انصاری، اول، تهران، 1358، ص 211.
ذیل: ابوالقاسم علی الکُرّکانی (رضی‌اللّه عنه).

ـ تذکرة‌الاولیاء
عطار، فریدالدین محمد عطار نیشابوری. کشف‌المحجوب، بررسی، تصحیح متن، توضیحات و فهرست‌ها از: دکترمحمد استعلامی، چ بیست‌وسوم تهران، زوار، 1391، ص 697.

ـ نامه‌ی دانشوران
زير نظر (اعتضادالسلطنه)، عليقلی‌ميرزا. نویسندگان: محمدمهدي عبدالرب‌آبادي شمس‌العلما، حاج‌ميرزا ابوالفضل ساوجي، ميرزاحسن طالقاني، عبدالوهاب ابن‌عبدالعلي گليزوري قزويني معروف به ملاآقا، نامه‌ی دانشوران. تهران، دارالفکرـ دارالعلم، چ دوم، 1333، ج پنجم، ص 40.

ـ نامه‌ی دانشوران
زير نظر (اعتضادالسلطنه)، عليقلی‌ميرزا. نویسندگان: محمدمهدي عبدالرب‌آبادي شمس‌العلما، حاج ميرزا ابوالفضل ساوجي، ميرزاحسن طالقاني، عبدالوهاب ابن‌عبدالعلي گليزوري قزويني معروف به ملاآقا، نامه‌ی دانشوران. تهران، دارالفکر ـ دارالعلم، چ دوم، 1333، ج دوم، ص 555.

ـ نفحات‌الانس
جامی، عبدالرحمان. نفحات‌الانس، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: دکترمحمود عابدی، تهران، اطلاعات، 1370، ص 312.
تحت ذیل: شیخ ابوالقاسم کُرّگانی (قدّس‌اللّه تعالی سرّه).

ـ جامع‌السلوک
نقشبندی مجدّدی، امان‌الله. جامع‌السلوک، سعی و اهتمام: سیّدعبدالله نقشبندی، چ چهارم، تهران، خواجه عبدالله انصاری، 1392، صص 141، 147و 262.

ـ خورشید تابنده
(محبوب‌علیشاه)، حضرت آقای حاج‌علی تابنده. خورشید تابنده، چ سوم، تهران، حقیقت، 1383، صص257 -258.
تحت ذیل: تعمیر و توسعۀ مقبرۀ شیخ ابوالقاسم گرکانی در تربت حیدریه.

ـ سفرنامه‌ی صفاءالسلطنه نائینی
نائینی، میرزاعلی‌خان. سفرنامه‌ی صفاءالسلطنه نائینی، به اهتمام: محمد گلبن، تهران، اطلاعات، 1366، ص 30.

_شیخ ابوالقاسم گرگانی
دارا نجات، شیخ ابوالقاسم گرگانی. چ اول، تاجیکستان، شرق آزادی،1977، تمامی صفحات.

ـ ریاض‌السیاحة
(مست‌علیشاه). حاج زین‌العابدین شیروانی. ریاض‌السیاحة، با مقدمه‌ی حسین بن بدرالدین، تصحيح و تنظيم: حامد ربانی، تهران، سعدي،  ١٣٣٩ ، صص 25، 135، 194 و 230.

ـ لغت‌نامه‌ی دهخدا
دهخدا، علی‌اکبر. لغت‌نامه‌ی دهخدا، چ دوم از دوره‌ی جدید، تهران، مؤسسه‌ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ج 112، ص 16271.
تحت ذیل: علی کرکانی. [ ع َ ی ِ ک ُ رَ ] (اِخ ) (شیخ …) مکنی به ابوالقاسم. از عرفای مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هـ.ق و معاصر با شیخ ابوسعید ابوالخیر و سلطان محمود غزنوی بود. نسب او به سه واسطه به شیخ جنید می‌رسد و وی در نیشابور ساکن بود و بسیاری از کرامات او در نامه‌ی دانشوران مذکور است . رجوع به نامه‌ی دانشوران ج 2، ص 271 شود.

ـ مزار شیخ ابوالقاسم
امانپور قرائی، ایرج. «مزار شیخ ابوالقاسم» فصلنامه مشکوة، ش 44، (پاییز 1373)، صص180-191.

ـ مجموعه‌ی سلاسل طریقت
(ثابت‌علی)، مهندس سیّدعلیرضا جذبی. مجموعۀ سلاسل طریقت، تحقیق، بررسی و نمودار سلاسل [هنوز به چاپ نرسیده است.]

ـ دايرة‌المعارف بناهاي تاريخي ايران در دوره‌ی اسلامي (بناهای آرامگاهی)
ملازاده، كاظم. محمدی، مریم. دايرة‌المعارف بناهاي تاريخي ايران در دوره‌ی اسلامي، تهران، چ دوم، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1378، ص 55.

ـ با فردوسي، سلوك صوفيانه تا ديار سيمرغ
آزمایش دکترسیّدمصطفی. با فردوسي، سلوك صوفيانه تا ديار سيمرغ، چ دوم، تهران، حقیقت، صص 168، 183-191.
تحت ذیل: رشتۀ انتساب شیخ ابوالقاسم علی بن عبدالله کّرکانی طوسی.

ـ نغمه‌سرایان گلشن راز (دیدگاه‌های بزرگان حکمت اشراق درباره‌ی وطن)
(نعمت‌علی)، دکتر محمدرضا نعمتی کرمانشاهی. نغمه‌سرایان گلشن راز (دیدگاه‌های بزرگان حکمت اشراق درباره‌ی وطن)، چ اول، تهران، آبنوس و کتابخانه‌ی خاوران در پاریس، 1377، ص 77.
تحت ذیل: قطب پنجم جناب شیخ ابوالقاسم گورکانی.

ـ تذکرة‌الشُعراء
دولتشاه سمرقندی. نغمه‌سرایان گلشن راز، به اهتمام و تصحیح، ادوارد گرانویل براون، تهران، اساطیر، 1382، ص 54.
موضوع فوت حکیم ابوالقاسم فردوسی و نخواندن نماز جنازه توسط شیخ ابوالقاسم گرکانی بر او و خواب دیدن شیخ ابوالقاسم گرکانی وی را که در بهشت عدن درجات عالی دارد و سؤال از او که این درجه به چه یافتی؟ گفت بدان یک بیت که در توحید گفتم و آن این است:

جهان را بلندی و پستی تویی  /  ندانم چه‌‌ای هر چه هستی تویی

آمده است که برای اطلاع بیش‌تر، به مطلب زیر عنوان کتاب تاریخ گزیده در فوق مراجعه شود.
و نیز نگا: ص 196.

ـ نمونه ای از مآثرالکاملین
نمونه‌ای از مآثرالکاملین، از انتشارات سلسله‌ی ذهبیه ( نام ناشر و نویسنده یا مؤلف ندارد) بدون تاریخ، با عنوان «جناب شیخ ابوالقاسم گورکانی»، صص 6 و 7 که البته در بالای صفحه شماره‌ی صص 1166 و 1167 قید شده است.
در کتاب‌های شرح‌التعرف لمذهب التصوف، ابوابراهيم اسماعيل مستملي بخاري؛ رشحات عین‌الحیات، فخرالدین علی بن حسین واعظ کاشفی؛ قدسیه، خواجه محمد پارسا؛ کیمیای سعادت، ابی حامد محمد غزالی؛ سفینة‌الاولیاء، محمد داراشکوه و بسیاری دیگر از کتاب‌ها نیز به شرح حال و مقامات شیخ ابوالقاسم گّرکانی پرداخته‌اند که به معرفی گزیده‌ای از آن‌ها در این نوشتار بسنده شد.
حضرت شیخ ابوالقاسم گرکانی (اعلی‌الله مقامه الشریف و نورالله مرقده) در سال ۳۵۰ هـ.ق متولد و حدود ۴۵۰ هـ.ق وفات یافت و مزار کثیرالانوار ایشان در سه کیلومتری جنوب‌شرقی شهر تربت‌حیدریه در روستایی با نام خودش قرار گرفته است. متن سنگ قبر وی که مزین به جمله‌ی مولانا حضرت آقای سلطان‌حسین تابنده گنابادی (رضا علیشاه) است، با شعر زیر آغاز شده است:

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق  /  ثبت است بر جریده عالم دوام ما

حضرت شیخ ابوالقاسم علی گرکانی پنجمین قطب سلسله‌ی جلیله‌ی صوفیه‌ی معروفیه در زمان غیبت پس از شیخ ابی‌عمران سعید بن سلام مغربی در سال ۳۷۵ هـ.ق در مسند ارشاد متمکن و در سال ۴۵۰ هـ.ق رحلت فرمود.

مهرداد مصوری
تهران خرداد 93