آیت الله العظمی سیدعلی محمد دستغیب می گوید: گاهى انسان براى رضاى خدا تذکّرى مىدهد و نصیحتى مىکند، چون دوست ندارد احکام خدا بر زمین بماند. این حرفها شاید به نظر بعضى بدین جهت باشد که او مىخواهد مشهور شود. بین خود و خدا، آنچه ما مىگوییم و تذکّر مىدهیم، به این منظور نیست و هدفمان فقط رضاى خداست. بنده موقع افطار براى آقایان موسوى و کروبى و خانم رهنورد و همهى زندانیان سیاسى دعا مىکنم.
به گزارش کلمه، این مرجع تقلید مقیم شیراز در بخشی دیگر از سخنان خود گفته است: از سرگذشت جناب ابراهیم این معنا به روشنى فهمیده مىشود که هر کس طالب خداى تعالى باشد و استقامت کند، خداوند آنچه را براى مؤمنین خاص ذخیره کرده و تمام بشر را به همین منظور آفریده، به وى عطا مىکند؛ از جمله این چیزها، نمایاندن ملکوت است، آن هم نه از طریق خواب و مکاشفه. منظور از نمایاندن ملکوت، علمى است که خداوند نصیب انسان مىکند و در پى آن درجات دیگرى به او مىبخشد.
تفسیر آیت الله العظمی دستغیب از آیات ۸۳ تا ۸۶ سوره انعام را به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مسجد قبا با هم می خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها اِبْراهیمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ اِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ
و این بود حجّتهاى ما که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. درجات هر کس را بخواهیم بالا مىبریم. پروردگار تو حکیم و داناست.(۸۳)
وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحآ هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَیْمانَ وَ أیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ
و به او، اسحاق و یعقوب را بخشیدیم. همه را هدایت کردیم و نوح را پیش از این هدایت کردیم و از فرزندان او نیز داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و هارون را، و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم.(۸۴)
وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ
و زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را نیز. همه از شایستگان بودند.(۸۵)
وَ اِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطآ وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ
و اسماعیل و یَسَع و یونس و لوط را، و همه را بر جهانیان برترى دادیم.(۸۶)
وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها اِبْراهیمَ عَلى قَوْمِهِ؛ خداى تعالى، دلیلهایى را که جناب ابراهیم در مقابل مشرکان و نمرود اقامه مىکرد، «حجّتهاى» خود که به ابراهیم عطا کرده، معرفى مىفرماید. از همین جا معلوم مىشود که هر کس در مقام محاجّه و مناظره با دیگران، براى دعوت آنان به حق، حجّت و دلیلى اقامه مىکند، از خداست. اگر طلّاب و مؤمنین با سخنان خود، بر نوجوانان و جوانان تأثیر مىگذارند، این تأثیر را از خود ندانند، این توفیق پروردگار است. عالم مطلق فقط او است و اگر دیگران علمى دارند، از او است؛ علم، اثر وجود و از جانب روح است و مىدانیم که وجود و روح همه از خداست. بدن، سبب است و مسبب آن، روح و وجود است که از خداست؛ پس هر خیرى که از ما سر مىزند، از خداى تعالى است، امّا در مورد شرّ چنین نیست. ما مختاریم قدرتى را که خدا به ما داده، در راه خیر به کار ببندیم یا در راه شرّ. ادب اقتضا مىکند که وقتى قدرت خدا را در کار خیر به کار مىاندازیم، آن خیر را به خدا نسبت دهیم و غیر از این هم نیست. امّا شرّ اثر طغیان نفس است. همهى شرّها از نفس اماره و جنبهى حیوانى ماست. نفس هم به خودى خود بد نیست، البتّه رو به بدى دارد، امّا مجبور نیست بد باشد. این ما هستیم که آن را در راه بد به کار مىاندازیم.
نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ؛ خداوند درجات هر کس را بخواهد بالا مىبرد، امّا ببینیم خدا اراده فرموده درجات چه کسانى را بالا ببرد؟
در سوره مجادله مىفرماید:
(یَرْفَعِ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ )[۱]
«خداوند مقام مؤمنان شما را بالا مىبرد و علم دادهشدگان را درجاتى مىبخشد و خدا به آنچه مىکنید آگاه است.»
منظور از «یرفع» (بالا مىبرد) این است که آنان را از ماده بیرون مىآورد و با معنویات آشنا مىکند؛ لذا از قرآن، نماز، دعا و عبادت لذّت مىبرند؛ اخلاق خوب را دوست مىدارند و اهل صبر، صدق، امانتدارى و کظم غیض مىشوند.
یکى از دوستان حضرت آیت الله العظمى نجابت با گلهمندى به ایشان گفت: مدّتى است خدمت شما مىرسم، امّا هنوز چیزى نشدهام. ایشان فرمودند: یعنى چه که چیزى نشدى؟ اگر صد میلیون به تو بدهند، حاضرى به نامحرم نگاه کنى؟ گفت: نه. فرمود: اگر صد میلیون به دستت امانت بدهند، آیا در آن خیانت مىکنى؟ گفت: نه. فرمود: حاضرى در مقابل صد میلیون، دروغ بگویى؛ نماز نخوانى و… گفت: نه. فرمود: دیگر چه مىخواهى؟ پیش از این چنین نبودى. این اثر محکم شدن دین تو است که این چیزها را ارزش مىشمارى، نه پول را.
این درجهى مؤمن است، امّا حَسَب آیه شریفه، آنان که صاحب علم گشتهاند، درجات بیشترى دارند؛ یعنى ایشان اگر به علم خود عمل کنند، دائم در حال صعود خواهند بود. منظور از علم «علم توحید» است؛ یعنى انسان با ملکوت آشنا مىشود و مىفهمد که قدرت، علم و تدبیر خداى تعالى بر همه چیز احاطه دارد. عمل کردن به علم یعنى اگر دوستى تعریفش کرد، مغرور نشود و اگر دشمنى مذمتش نمود یا دشنامش داد، براى خودش خوب بداند. این معناى به کار بستن علم و موجب بالا رفتن درجهى انسان است.
اِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ؛ «حکیم» یعنى آن که کارهایش بیهوده نیست. وقتى کسى به علم خود عمل مىکند، صاحب مقام «وجد» مىشود. به فرموده حضرت آیت الله العظمى نجابت : علم، دلیل انسان است و اگر به آن عمل کند، خداوند، وجد را نصیبش مىکند. وجد یعنى «یافتن»؛ یعنى آنچه را که بدان علم داشت، مىیابد. از این رهگذر به تدریج در مرتبه «حقیقت» قرار مىگیرد.
وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؛ نام دیگر یعقوب، اسرائیل است و جناب موسى از نسل ایشان بود. از نشانههاى بلندى درجهى ابراهیم، فرزندان صالحى بود که خداوند به وى عطا فرمود و پیامبران بزرگى از نسل او پدید آورد؛ همچنان که خواستهى او از پروردگار نیز همین بود؛
(وَ اِذِ ابْتَلى اِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأتَمَّهُنَّ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامآ قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمینَ )[۲]
«و هنگامى که ابراهیم را پروردگارش به کلماتى بیازمود و او از عهده آن ها برآمد، فرمود: من تو را براى مردم «امام» قرار دادم. گفت: از نسل من نیز؟ فرمود: عهد من به ستمکاران نمىرسد.»
کسى شایستهى مقام امامت است که تمام عمر از شرک که بالاترین ظلم است، مبرا باشد. همهى مسلمانان شاهدند که امیرالمؤمنین از کودکى به اسلام گرایید و هرگز مشرک نبود، امّا دیگران، چنین خصوصیتى نداشته، بخشى از عمر خود را در بتپرستى گذراندند.
خداى تعالى در این سه آیه پانزده پیامبر را به عنوان ذریهى حضرت ابراهیم نام مىبرد. این در حالى است که در تمام قرآن فقط نام بیست و پنج پیامبر آمده است.
کُلاًّ هَدَیْنا؛ اسحاق و یعقوب و دیگر فرزندان ابراهیم، فقط به خاطر انتسابشان به وى، صاحب مقام نبوت نشدند، بلکه این دست هدایت پروردگار بود که آنان را شایستهى این مقام کرد. ایشان ابتدا هدایت شدند و سپس در مقام هدایت دیگران بر آمدند، امّا این هدایت شدن بنا به خواست و انتخاب خود آنان بود، نه از سر اجبار.
وَ نُوحآ هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ؛ حضرت نوح، جدّ ابراهیم بود و هزار سال پیش از او مىزیست.
وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ؛ «محسن» کسى است که ابتدا به خود و بعد به دیگران احسان کند. بالاترین مصداق احسان به خود، پذیرش بندگى پروردگار و فهم مؤثریت و مدبّریت و همه کاره بودن او است.
حضرت ابراهیم از ساره، صاحب اسحاق و از هاجر، صاحب اسماعیل شد. ساره نود ساله و ابراهیم صد و بیست ساله بودند که خداوند بشارت اسحاق را به آنان داد. وقتى ساره این بشارت را شنید، بر صورت خود زد و بسیار شادمان و متعجب شد.
تفسیر المیزان درباره ترتیب ذکر نام پیامبران در این چند آیه مىنویسد:
باید دانست که در ذکر نامهاى انبیا در این سه آیه، رعایت ترتیب نشده است؛ نه از نظر زمان و نه از نظر مقام و منزلت؛ چراکه مىبینیم انبیاى بعد از اسماعیل را قبل از وى ذکر نموده و عدّهاى از انبیا را بر نوح، موسى و عیسى که به نص قرآن کریم، برتر از آنهایند مقدّم داشته است.
وى در این باره گفته است: این چهارده پیغمبر که در سه آیه مورد بحث ذکر شدهاند، سه قسمند؛ چون هر چند نفرشان تحت یک جامع قرار دارند.
قسم اول: انبیایى هستند که خداوند به آنان علاوه بر نبوت و رسالت، ملک و سلطنت و حکم و سیادت داده است؛ مثل داوود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسى و هارون.
قسم دوم: انبیایى هستند که در داشتن زهد شدید و اعراض از لذائذ دنیا و بى میلى به زیبایىهاى مادّى مشترکند و آنان عبارتند از: زکریا، یحیى، عیسى و الیاس. و به خاطر داشتن این مزیّت آنان را به وصف «صالحین» توصیف و اختصاص داده، گو اینکه همه انبیا صالحند و لیکن در اینجا که هر دستهاى در مقابل دستهاى دیگر ذکر شدهاند، مناسبترین و بهترین وصف براى این دسته از انبیا همان وصف «صالحین» است.
قسم سوم: انبیایى هستند که نه ملک و سلطنت قسم اول را داشتند و نه زهد انبیاى قسم دوم را، و چون خصوصیتى در آنان نبوده اسمشان را در آخر ذکر کرده است. این دسته عبارتند از: اسماعیل، یسع، یونس و لوط.[۳]
وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ اِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحینَ؛ خداى تعالى، حضرت عیسى را در میان فرزندان حضرت ابراهیم گنجاند، در حالى که مىدانیم عیسى علیه السلام از جهت مادرى به جناب ابراهیم متّصل است. از اینجا معلوم مىشود که اهل بیت علیهم السلام نیز فرزندان پیامبر محسوب مىشوند.
در عیون اخبار الرضا، روایت مفصّلى درباره گفتگوى هارون الرشید با حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام، از زبان امام نقل شده که قسمتى از آن چنین است :
هارون گفت: چگونه مىگویید: ما نسل پیامبر هستیم، حال آنکه پیامبر از خود نسلى بر جا نگذاشت. (و اولاد ذکور نداشت) و نسل انسان، از اولاد ذکور است، نه اولاد اناث و شما فرزندان دختر (او) هستید در حالى که دختر نسل ندارد؟
گفتم: از شما خواهش مىکنم، به حقّ خویشاوندى که با هم داریم و به حقّ قبر و آن کس که در آن است ـ ظاهرآ مراد حضرت، قبر حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله بوده است ـ مرا از پاسخ به این سوال معاف دارید.
هارون گفت: هرگز، الّا و لابد باید شما فرزندان على، دلیل خود را ارائه دهید. و تو، طبق گزارشى که به من رسیده است، رئیس و امام آنها در این زمان هستى و به هیچ وجه در سوالاتم تو را معاف نمىدارم و باید در جوابم، از قرآن، دلیل بیاورى. شما فرزندان على ادّعا مىکنید که هیچ کلمه و حرفى از قرآن، بر شما پوشیده نیست و تأویل تمام آن را مىدانید و به این آیه شریفه استناد مىکنید: (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ )[۴] (در کتاب از هیچ چیز فرو گذار
نکردهایم) و خود را از آراى علما و قیاس آنها بىنیاز مىدانید.
گفتم: اجازه مىدهى جواب بدهم؟ گفت: جوابت را ارائه بده.
گفتم: أعوذ باللَّه من الشّیطان الرّجیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى …» پدر عیسى کیست؟
گفت: عیسى پدر ندارد.
گفتم: پس ما او را از طریق مریم علیها السلام به سایر فرزندان انبیا ملحق کردیم، و به همین ترتیب ما نیز از طریق مادرمان فاطمه علیها السلام به نسل رسول الله صلى الله علیه و آله و سلّم ملحق مىشویم.
سپس گفتم: آیا باز هم دلیل بیاورم. گفت: بله اگر دلیل دیگرى هم دارى عنوان کن.
گفتم: این آیه شریفه: (فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ )[۵] هیچ کس ادّعا نکرده است که پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله در هنگام مباهله با نصارى، کسى را جز على بن ابى طالب و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را همراه خود و در زیر رداء خود قرار داده است. پس مراد از «أبناءنا» (فرزندانمان) در این آیه، حسن و حسین علیهماالسلام هستند و مراد از «نساءنا» (زنانمان) فاطمه و مراد از «أنفسنا» (خودمان) على بن ابى طالب علیه السلام است.[۶]
درسهایى از قصهى ابراهیم
از سرگذشت جناب ابراهیم این معنا به روشنى فهمیده مىشود که هر کس طالب خداى تعالى باشد و استقامت کند، خداوند آنچه را براى مؤمنین خاص ذخیره کرده و تمام بشر را به همین منظور آفریده، به وى عطا مىکند؛ از جمله این چیزها، نمایاندن ملکوت است، آن هم نه از طریق خواب و مکاشفه. منظور از نمایاندن ملکوت، علمى است که خداوند نصیب انسان مىکند و در پى آن درجات دیگرى به او مىبخشد.
مطلب دیگرى که از سرگذشت حضرت ابراهیم مىتوان دریافت، این است که انسان در هر درجه و مرتبهاى است، نباید آنچه را خدا به او عطا کرده، در خود پنهان کند، بلکه باید عنایات پروردگار را در حدّ معمول، براى دیگران ظاهر کند. خداى تعالى در آیات آغازین سوره بقره مىفرماید:
(الَّذینَ یُوْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ )[۷]
«آنان که به غیب ایمان دارند و نماز به پا مىدارند و از آنچه روزىشان کردیم انفاق مىکنند.»
یکى از مصادیق مهمّ انفاق، انفاق علم است. هیچ کس حق ندارد تکرو و تنها باشد. آن که سرپرست یک خانواده است، وظیفه دارد با زبان خوش و روش نیکو، فرزندان خود را به نماز و روزه و عبادت وادارد. کسانى که در میان دوستان یا خویشان خود، افرادى را مىبینند که آمادگى دریافت حق و هدایت را دارند، باید آنان را نصیحت کنند. این امر به معروف و نهى از منکر است و همه وظیفه دارند متناسب با موقعیت و سواد خود، احکام و عقایدى را که آموختهاند، به دیگران بیاموزند.
بر شخص کاسب لازم است وقتى زنان بد حجاب، به عنوان مشترى به مغازهاش مىآیند، علاوه بر این که به آنان نگاه نکند، درباره رعایت حجاب هم تذکرشان بدهد و خوب است این شعر را بر دیوار مغازهاش بنویسد و به آنان هم بگوید:
اى زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است زیبندهترین زینت زن حفظ حجاب است
کسى که خدا را رازق مىداند، ترس از دست دادن مشترى را ندارد و نمىگوید اگر چنین کنم، دیگر کسى به مغازهام نمىآید.
بهرهى عملى از سیرهى حضرت ابراهیم، نترسیدن هنگام امر به معروف و نهى از منکر است.
توضیحى درباره خواب
بنده به طور کلى منکر خواب نیستم. در قرآن، روایات و حکایات صحیح، موارد بسیارى از رؤیاهاى صادق وجود دارد. در سوره یوسف، سه رؤیاى صادق؛ یعنى خواب حضرت یوسف، خواب آن دو زندانى و خواب پادشاه مصر بیان شده است و علاوه بر این، کتابهاى متعددى درباره خوابهاى صحیحى که از علما و مؤمنین دیده شده، نگارش گردیده است، حتّى برخى خوابهاى صحیح، جنبهى آشنا شدن با عالم دیگر را دارند، امّا نباید انسان به خوابهاى خوبى که مىبیند، مغرور شود و همانجا بایستد.
حکایت
شهید آیت الله دستغیب در کتاب داستانهاى شگفت مىنویسد:
مرحوم آقا میرزا مهدى خلوصى که قریب بیست سال توفیق رفاقت باایشان نصیب شده بود، نقل کرد که در زمان عالم عامل و زاهد عابد، آقاى میرزا محمد حسین یزدى ـ که در ۲۸ ربیع الاول ۱۳۰۷ مرحوم شدند و در قبرستان غربى حافظیه مدفون گردیدند ـ در باغ حکومتى، مجلس ضیافت و جشن مفصّلى برپا شده و در آن مجلس، جمعى از تجّار که در آن زمان لباس روحانیت پوشیده بودند، دعوت داشتند و در آن مجلس انواع فسق و فجور که از آن جمله نواختن مطرب کلیمى بود فراهم کرده بودند.
تفصیل مجلس مزبور را خدمت مرحوم میرزا خبر آوردند. ایشان سخت ناراحت و بىقرار شد و روز جمعه در مسجد وکیل، پس از نماز عصر به منبر رفته و گریه بسیارى نمود و پس از ذکر چند جمله موعظه، فرمود:
«اى تجّارى که فجّار شدید، شما همیشه پشت سر علما و روحانیون بودید. در مجلس فسقى که آشکارا محرّمات الهى را مرتکب مىشدند، رفتید و به جاى اینکه آنها را نهى کنید، با آنها شرکت نمودید؟ جگر مرا سوراخ کردید؛ دل مرا آتش زدید و خون من گردن شماست.»
پس، از منبر به زیر آمد و به خانه تشریف برد. شب براى نماز جماعت حاضر نشد. به خانهاش رفتیم احوالش را پرسیدیم. گفتند: میرزا در بستر افتاده است و خلاصه روز به روز تب، شدیدتر مىشد به طورى که اطبّا از معالجهاش اظهار عجز نمودند و گفتند: باید تغییر آب و هوا دهد.
ایشان را در باغ سالارى بردند (نزدیک قبرستان دار السلام) در همان اوقات یک نفر هندى به شیراز آمده بود و مشهور شد که حساب او درست است و هر چه خبر مىدهد واقع مىشود. تصادفآ روزى از جلو مغازه ما گذشت. پدرم (مرحوم حاج عبدالوهّاب) گفت: او را بیاور تا از او حالات میرزا را تحقیق کنیم، ببینیم حالش چگونه خواهد شد.
من رفتم آن هندى را داخل مغازه آوردم. پدرم براى آنکه امر میرزا پنهان بماند و فاش نشود، اسم میرزا را نیاورد و گفت: من مال التجاره دارم مىخواهم بدانم آیا قِرانى ندارد و به سلامت مىرسد؟ و شما از روى جفر یا رمل یا هر راهى که دارى مرا خبر کن و مزدت را هم هر چه باشد مىدهم. این مطلب را در ظاهر گفت، ولى در باطن قصد نمود که آیا میرزا از این مرض خوب مىشود یا نه. پس آن هندى مدّت زیادى حسابهایى مىکرد و ساکت و به حالت حیرت بود. پدرم گفت اگر مىفهمى، بگو وگرنه خودت و ما را معطّل نکن و به سلامت برو.
هندى گفت: حساب من درست است و خطایى ندارد، لکن تو مرا گیج کردهاى و متحیّر ساختهاى؛ زیرا آنچه در دل نیّت کردى که بدانى، غیر از آنچه به زبان گفتى مىباشد.
پدرم گفت: مگر من چه نیّت کردهام؟ هندى گفت: الآن زاهدترین خلق روى کره زمین مریض است و تو مىخواهى بدانى عاقبت مرض او چیست. به تو بگویم این شخص خوب شدنى نیست و سر شش ماه مىمیرد.
پدرم آشفته شد و براى اینکه مطلب فاش نشود، سخت منکر گردید و مبلغى به هندى داد و او را روانه نمود و بالاخره سر شش ماه هم میرزا به جوار رحمت حق رفت.
گاهى انسان براى رضاى خدا تذکّرى مىدهد و نصیحتى مىکند، چون دوست ندارد احکام خدا بر زمین بماند. این حرفها شاید به نظر بعضى بدین جهت باشد که او مىخواهد مشهور شود. بین خود و خدا، آنچه ما مىگوییم و تذکّر مىدهیم، به این منظور نیست و هدفمان فقط رضاى خداست. بنده موقع افطار براى آقایان موسوى و کروبى و خانم رهنورد و همهى زندانیان سیاسى دعا مىکنم.
دوم: براى خبر دادن از آینده، لازم نیست حتمآ انسان زاهد و اهل معرفت باشد. این هم یک علم آموختنى است و کارى به خوب یا بد بودن فرد ندارد، همان طور که با ریاضتهاى غیر شرعى هم مىتوان به این علوم دست یافت.