بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
انسان یک حیوان اجتماعی است (حیوان یعنی جاندار). یعنی یک نفری نمیتواند در هیچ جایی باشد. آنهایی که انفرادی نمیتوانند باشند اجتماعیاند یا دو نفری هستند یا عدهی زیادی با هم. مثلا ما می بینیم کبوتر انفرادی نیست اجتماعی است یعنی یک کبوتر ماده و نر با هم لانه درست میکنند فرزند دارند ولی وقتی فرزندشان بزرگ شد بیرون میرود جامعهی دیگری تشکیل میدهد اینها دو نفری یک جامعهاند تمام که شد، پرورش دادند یک جامعه دیگری تشکیل میشود. یک جامعه هم هست که از دو بیشتر تشکیل میشود. زنبور عسل؛ یک دانه زنبور را نمیتوانند نگه دارند. مجموعهشان یک عدهی زیادی هستند که اینها تعدادشان معلوم نیست، متفاوت است. انسان ببینیم از کدام نوعش هست. انسان نمیتواند انفرادی زندگی کند هیچ تاریخی هیچ علمی نگفته است انسان انفرادی در جایی هست جز بعضیها خوب زندگیشان انفرادی نیست در واقع عقلشان انفرادی زندگی میکند والّا همانها هم باید نانشان را کسی فراهم کند.
انسان اجتماعی است. اول این اجتماع مانند کبوتر که مثال زدیم از دو نفر (زن و مرد) تشکیل میشود. از اینجا مثل کبوتر زندگی میکند آن نسلی را که دارد خودش نگه میدارد بزرگ میکند انسان هم نسلی که دارد نگه میدارد و بزرگ میکند به جایی که رسید تفاوت پیدا میکند وقتی کبوترها به قول ما پَر آزاد شدند (اصطلاحی که ما میگفتیم چون زمانی که ما کبوتر داشتیم بچه بودم در بیدخت بودم اصطلاحات آنجا را میدانم) دیگر به این لانه کاری ندارد و میرود. و حتی به لانه هم بیاید او را بیرون میکنند. ولی انسان نه! تا آخری این کبوتری که بزرگ کرده حیات دارد با پدر مادر زندگی میکند. علت این تفاوتش این است که خداوند در انسان یک معنویاتی آفریده که لازمهی آن روح الهی است که در او دمیده است، از روح الهی که دمیده محبت هم با آن بوده است. مادر از فرزند نگهداری میکند و بزرگش میکند این فطری است. هم کبوتر اینطوری است و هم گربه که انفرادی زندگی میکند و هم انسان. از آن حس مادری که غریزه است در وجود هر جانداری آفریدهاند. در انسان تا یک سِنی است بعد تبدیل به محبت میشود یعنی یک مادر وقتی بچهاش سه-چهار تا ده ساله است یک نوع پذیرایی میکند، دست به سرش میکشد، محبت میکند بعداً که پیرمردی شد طوری دیگر پرستاری میکند. در آنجا معکوس میشود یعنی این فرزند است که باید از مادر پرستاری کند و به او محبت کند. این پاداش من لم یشکر المخلوق لم لشکر الخالق کسی که شکرگزار مخلوق نباشد شکرگزار خالق نخواهد بود این از اینجا شروع میشود. به همین طریق یکییکی صفاتی که خداوند به ما دستور داده وقتش خودبهخود فراهم میشود (اگر ما جلویش را نگیریم) اگر جنگ عروس و مادر شوهر نباشد تا آن آخر مادر به این فرزندِ پیرمردش هم که شده محبت دارد.
یک وقتی من سرپرستی بودم. سرپرستی هم برای اطفال صغیر است و هم برای مهجورین، آنهایی که خودشان نمیتوانند زندگیشان را اداره کنند. یک پیرزنی آمد کاری داشت اداره بودم، با عصا به زحمت آمد بعد از صحبت فهمیدم این پیرزن تازه قیم مادرش است. آخر غریزه مادری فطری است. ما داریم؛ گربه، کبوتر، شیر و پلنگ هم دارند، آن یک چیز طبیعی است. ولی محبت، آنها معلوم نیست داشته باشند. روانشناسان دنبال این هستند که ببینند آیا آنها محبت دارند یا نه؟ یک رگههای کوچکی از محبت در حیوانات پیدا شده است. البته غیر از محبتی که مثلا انسان یک سگی را پرورش میدهد و پس فردا سگ را فروختند، محبت تنها نیست. در انسان این محبت هست یک روزی پیرمردی در اداره پیش من آمد، کارش که تمام شد چون پیرمرد خوش صحبتی بود کمی صحبت کردیم گفت من بچه بودم مادرم دست من را میگرفت و از خیابان رد میکرد، میگفت زیر ماشین نروی. من همین طور که بزرگ شدم و او پیر شد تا حالا من قیم او هستم. صبح که اداره میروم مادرم که پیر هست میگوید: ننه جون صبر کن بیایم دستت را بگیرم و از خیابان ردت کنم. هنوز آن خاطره هست. محبت یا شکر نعمت را و شکر محبتی که دیگران کردند نباید فراموش کرد.
انسان یک بار خانواده تشکیل میدهد مانند کبوتر دو تایی هستند تا موقعی از هم جدا شوند. ولی خودشان اول تشکیل آن خانواده را میدهند. انسان هم همینطور جانداری است اول یک جامعه تشکیل میدهد، یعنی خودش و زنش دو نفری. این جامعه اگر خوب تشکیل شود (حالا خوب چیست بحث دیگری است) همینطوری که اعضایش زن و مرد بزرگ میشوند چیزهایی از آنها اضافه و یا کم میشود، خود این جامعه هم همینطور میشود. پس تشکیل اولیهی این جامعه خیلی مهم است و این تشکیل اولیه بستگی دارد به دستوراتی که اخلاقاً و شرعاً (بنا به فطرت) به ما داده شده است. یک مشکلاتی در زندگی هست و مسائلی که وقتی به یک سنی رسیدید حس میکنید. از یک جوانی که هنوز زن نگرفته یا تازه گرفته اگر بپرسید اصلا آن مشکلات را نفهمیده و به خاطرش نمیآید. به قول آن اصطلاح: وقتی که بدشناسی بیاید، سه پلشت (که اصطلاحش نمیدانم چیست در قمار است) آید و زن زاید و مهمان برسد، از این مشکل هیچ خبر ندارد ولی خُب قهرا وقتی میخواهد خانواده تشکیل بدهد، اینجا تفاوت عمدهی خانواده انسانی و خانوادهی حیوانی پیدا میشود. خانوادهی حیوانی مادر و پدر به جوجهها چیزی یاد نمیدهند ما ندیدهایم نوکش را دم گوش جوجهها ببرد و به اینها حرفهایی یاد بدهد، نه! فقط به این غذا میدهد که بزرگ شود، وقتی بزرگ شد همان کافیست. انسان از اینکه چیزهایی خواهد دید مشکلاتی یا حتی نعماتی خواهد دید که حالا خبر ندارد، یک کسانی هستند که دیدهاند و میدانند به او خبر میدهند از حالا یادآوری میکنند برای اینکه در آیندهای که آن طور خواهد شد از راه در نروند. خداوند جامعهی انسانی را طوری آفریده که تجربهکار میشود. جامعه زنبور عسل تجربهکار نمیشود دیده روی درختی که در جنگل است حتما وقتی عسل باشد خرس میآید و همهی عسل را میخورد همیشه همین طور هست تجربه نمیکند که به دیگران بگوید و دیگران نیایند روی درخت، عسل درست کنند. فقط بشر خبر میشود بشر که خبر شود صدایش میزند میگوید بیخود روی درخت هستی من برایت در منزل خیلی قشنگ درست میکنم، کندو درست میکند، هم او راحت هست و هم این از عسلش میخورد. یکییکی خواص و خصوصیاتی که بشر از سایر حیوانات دارد، به این طریق [مشخص میشود].
و اما در مورد خانواده و انسان؛ چون وقتی میخواهد جامعه دو نفری را تشکیل بدهد، مثلا مثل کبوتر. هیچ اطلاعاتی و تجربهای ندارد فقط از روی غریزه است که مرد احساس میکند باید با یک زن زندگی کند، زن احساس میکند که باید با یک مرد زندگی کند بعد دو نفری که با هم بودند قهراً تقسیم کار پیش میآید. در این جامعهی مفصل انسانی خیلی نیازها و احتیاجات است برای اینکه در این جامعه هر انسانی باید به عدد همه جوامع ارتباط داشته باشد، مثلا من که در ایران هستم باید لااقل تقریباً هفتاد میلیون ارتباط را اطلاع داشته باشم. اینجاست که نقش جامعه و نقش این تعلیمات دیده میشود، باید بداند.
خواستگاری مثل الک است، که آنهایی که طبق روال و دستور صحیح این خانواده را تشکیل میدهند به همین طریق خانواده به خوبی ادامه پیدا میکند و آنهایی که اینطور نیستند در بین راه از هم جدا میشوند یا تا آخر با هم هستند جانشان به لب میآید. اول مسئلهی آن تعلیمات و چیزهایی که در واقع فطرتش بوده، یاد بگیرد. در فطرت انسان محبت هم به پدر و مادر داشته باشد و هم به فرزند (دختر و پسر) این در فطرت انسان است. در فطرت حیوانات اگر اسمش را محبت بگذاریم بله محبتی که کبوتر نر و ماده به جوجهشان دارند بله محبت است ولی محبت به جایی که رسید دیگر تمام میشود یعنی ما نمیدانیم فکر کبوتر چیست ولی میبینیم کاری به اینها ندارد. اما انسان نه تا آخر باید کار داشته باشد برای اینکه جامعه محکم باشد، باید کار داشته باشد. اگر نه، فرض کنید الان تقریبا اکثر خانوادههای اروپایی بچهها که به یک سنی رسیدند، بچهها را رها میکنند یعنی میگویند ما کاری نداریم البته اگر بخواهد مادرش غذا تهیه میکند که بیایید بخورد. کار صحیحی است یا نه، کاری نداریم. بله انسان این است که تا آن آخر باید باشد. بنابراین از خصوصیاتی که انسان باید داشته باشد علاقهمندی است. این علاقهمندی در اول ازدواج است یعنی تبعاً زن و مرد کسی را (همسری را) کاندیدا کند برای خودشان، که انسانیت و محبت داشته باشد. گاهی این محبت به قول بعضی روانکاوها به لباس جنسیت در میآید. صرف نظر از آن لباس، خودش شخص مهربانی باشد. بعد میخواهد در جامعه زندگی کند. اگر در جنگل زندگی کند همیشه درخت هست، همهی میوهها هم دارد میرود خودش میچیند و میخورد، نه! باید در جامعه باشد که همان درختی که همه میوهها را دارد میوه را در جعبه میگذارد و به شما میدهد ولی مثل درخت مجانی نمیدهد و پول از شما میخواهد. این پول چیست؟ پول چیزی هست که بین همه قرارداد کردند منی که لباس میدوزنم آن یکی سلمانی است و اصلاح میکند و آن کسی که غذا درست میکند اینها هر کدام یک مقداری پول میگیرند بعد به کارهای دیگر میدهند. این است که اینجا اولِ درس آینده، خداوند به ما میفهماند اصلاً پول و ثروت را برای گردش آفریده است. آن کسی که غذا میخورد اگر خروارها اسکناس داشته باشد یک دانه اسکناس میخورد؟ پس اسکناس برای گردش است و به همین طریق هم وقتی اسکناس بدون گردش باشد ارزش ندارد. خداوند میگوید از این اسکناس جمع کردی اینقدر را بده من لازم دارم یا میگوید این اسکناس را برای چه گذاشتی، از کجا آوردی؟ میگوید کار کردم. حالا که کار کردی باید از اینها بدهی و کارت هم باز ادامه بدهی، تا هرآنچه که من برداشتم و کم شده، زیاد شود. برای اینکه نیازهایی که جامعه دارد (خداوند نیاز ندارد) ولی میگوید نیازی که من دارم محتاج است بیشتر شود برو کار کن، این است که ربا را حرام کرده، ربا یعنی کار نکنی خود پول سبز شود نه! آن را من حرام کردم. به همین طریق در مسیر زندگی همهی این محاسن را میبینیم، همه اینها را در اول ازدواج باید دقت کنند. یعنی در اینکه همسر خیلی پولدار باشد، همانطور که گفتیم یک دانه اسکناس هم خورده نمیشود. ولی باید یک دانه اسکناس داشته باشد که بدهیم یک نان بخوریم اما دو تا اسکناس لازم نیست، چرا؟ چون آن یکی اسکناس از کجا بدست آمده؟ از بازوی مرد و فکر زن! آنها که سرجایش هست بنابراین اسکناس دوم ضرورت ندارد چون آن آفرینندهی اسکناس، یعنی کار مرد و زن سرجای خودش هست. اسکناس که میگویم یعنی زندگی عادی و مادی، اتومبیل و کاخ و… در آن هست. جزوهی کوچکی به نام خانواده نوشتم یا بخرید یا کتابخانه صالح دارد بگیرید و از رویش یاداشت بردارید. این تشکیل خانوادهی دو نفری را به اختیار این زن و مردی که میخواهند تشکیل بدهند گذاشته، حقش هم همین است. شما میخواهید این زن و مرد با هم زندگی کنند کی باید انتخاب کند؟ خودشان. این است که تقاضا (خواستگاری) را به عهدهی مرد گذاشتند که فطرت و طبیعت است، قبول یا رد به عهدهی زن. هر دو اختیار دارند و هر دو در اینکار مسئول هستند. این (مرد) مسئول است که چرا از این تقاضا کرده و این (زن) مسئول است که چرا قبول یا رد کرده است.
بعضیها نامه نوشتند نمیدانم هر کی خواستگاری میآید، میرود بعد دیگر نمیآید. خواستگاری برای همین است بیایند همدیگر را ببیند. مرد و زن همدیگر را ببیند احیاناً با هم صحبت کنند، اینها باید همدیگر را بپسندند. لازم نیست هرکسی که به خواستگاری آمد باز بیاید، نه. خواستگاری برای همین است که اینها با هم آشنا شوند خودشان تصمیم بگیرند. البته خودشان روی عرف خانوادهها و جامعه یا خجالت میکشند یا ملاحظه میکنند این وظیفه را به عهده پدر و مادرشان گذاشتند که حرف بزنند یا لنگ کفش بزنند، ولی به فکر خودشان گذاشتند. خداوندی که انسان را آفرید و از اول که آفرید گفت نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي این را شما کم نگیرید، گفت نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي. بعد گفت إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً نمیخواهد این انسان مثل گوسفندی باشد، میگوید فکر کن. به تدریج در تمام مسیر زندگی این انسان و تکامل فکری به این یاد میدهد عقلش، فکرش، ارادهاش تربیت بشود. در اینجا هم سرنوشت آتیهی خودش را به دست خودش سپرده است. نمیگوید هر کسی را میبیند بگویید این خوب است یا نه! استخاره بگیرد خوب شد و بروید خواستگاری بد شد، نه! میگوید فکر کنید خودتان انتخاب کنید. بعد اگر تردیدی در شما بود آن وقت استخاره کنید. استخاره برای این است که تردیدتان را از بین ببرد، باز هم برای خودتان است. راجع به خانواده من کلیاتی که میشود به همه گفت، گفتم و در این جزوه هم (جزوهای به نام خانواده) منتشر شده.
در مورد طلسم، همینطور بیخود طلسم کردند، میگوید مرا طلسم کردند، چرا؟ برای اینکه فکر نمیکنید که چکار باید بکنید، بله این طلسم است، آن طلسمی که میگویید طلسم کردند آن را بشکنید فکر کنید درست میشود. خداوند وقتی آفریده که مرد باید زن بگیرد، زن باید شوهر کند البته بایدی که میگویم بایدِ عُرفی است نه شرعی. وقتی این حرف را (مردها زن بگیرند و زنها شوهر کنند) خدا گفته کدام طلسم جرأت میکند یا قدرت دارد که جلوی فرمان خداوند را بگیرد! از این طلسمها نترسید از طلسمهایی که بر خلاف امر خداوند است نترسید. آنها را من میگویم هیچ اثری ندارد، ما بقیاش را خودتان میدانید.