بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
از همهی خانمها و آقایان متشکرم و انشاالله بعد از جلسه بیشتر متشکر خواهم شد، به این دلیل که چیزهایی یاد خواهم گرفت، به من یاد میدهید، من در خدمت شما هستم.
حجامت و رگ زدن و … از یک نوع [درمان] است، یعنی در بدن چیزی هست که باید دفع بشود و نشده است، این مبنای قدیم است. آیا اگر چنین امری در یک بیمار ثابت شد، که این فرد بیمار [سمومی در بدن] دارد که باید خارج بشود، آیا با دارو میشود به جای اینکه سمی خارج شود، چیز دیگری بیشتر داخل بشود؟! گواینکه دارو هرچه فکر کنند متناسب با نارسایی آن بیمار است ولی معذلک برای من که خبره نیستم چنین فکری پیش میآید.
در خصوص حجامت مطلب زیادی نشنیدهام ولی از رگ زدن یک مورد دیدم که موجب شد خودم در این مورد بررسی کنم. مرحوم آقای شیرزاد از فقرای قدیمی، از کمر درد و پادرد سختی رنج میکشید که سالها همراهش بود. یک سفر پس از مراجعت از بیدخت من تلفنی احوالپرسی کردم، گفت بیماریاش خوب شده و دیگر دردی ندارد. پرسیدم چطور؟ گفت: حضرت صالحعلیشاه فرمودند: رگ بزن، خودشان دنبال رنگزنی فرستادند که جایی دورتر از بیدخت بود، آمد رگ زد و بیماری درمان شد.
حضرت صالحعلیشاه می فرمودند، رگ زدن درمان مناسبی است که من خودم هم بعد شنیدم و در ذهن خودم تکمیلش کردم. در کشاورزی جوی آب خیلی دیدهایم، یک جوی آب که ریگهای زیادی دارد و یا گل آلود است، وقتی آب در جوی جاری میشود، چه با سرعت زیاد چه با سرعت کم، مقداری از محتویاتش رسوب میکند. رگ هم مانند جوی آبی است که خون در آن گردش میکند، حتما برای بعضی بیمارها یک مقداری [محتویات] این خون در رگ رسوب میکند، این همان رسوبهایی است که موجب میشود مبادله اکسیژن و سموم به خوبی انجام نگیرد، چون رگ گرفته شده است. پدرم فرمودند: هنگام رگزدن نمیخواهند خون بگیرند. بنابراین الان که با آمپول خون میکِشند، فایده ندارد، رگزدن نیست. فصّاد که رگ میزند، فشار را خیلی عمیق نمیکند، بلکه به جدار رسوباتی که در رگ پیدا شده است می زند و رسوبات مثل یک غلاف بیرون میآیند، رنگش هم، رنگ خون نیست. رگزن که نگاه میکند وقتی رنگ خونی که رگ زدند، تغییر کرد یعنی تیرگی خون تمام شد، جلویش را میگیرد، زیرا تیرگی نشان دهنده رسوبات و اضافات است. رسوبات که تمام بشود آنوقت خون جاری میشود. نمیخواهند خون از بدن بیمار کم بشود. این چیزی است که من تا امروز برای فهمیدنِ اینکه رگزدن چیست در ذهن خودم داشتم که حالا به شما خانمها و آقایان که خبره این کار هستید، عرضه میکنم.
چگونگی پیدایش اطلاعات طبی هم بحثی دارد، انسان وقتی خلق شد (خلقش به هر شکل بود کار نداریم فرض کنیم که همینطوری از زیر بوته در آمده است) این اطلاعات و علم را از کجا پیدا کرد؟ علمی که در حال حاضر دارید تا حدودی مبتنی بر تجربه است ولی آن اول این علم از کجا پیدا شده است؟! از گزش حیوانات مثال میزنند، میگویند که در منطقهای افراد زیادی از گزش مار می مردند، یک طریق مداوا این بود که محل گزش را زخم میکرده و با فشار، زهر را بیرون میکشیدند. ولی این طریق وقتی مفید است که فوری اینکار را انجام بدهند. یک نفر در این فکر [فکر درمان گزش] بود در بیابان میگشت، دید مار و گربهای در حال جدال هستند. هر بار که مار موفق میشد نیشی به گربه بزند، میدید که گربه بلافاصله در بوتهای گشتی میزند و سالم برمیگردد. این بوته را نگاه کرد دید که مُخَلصه است. (همین گیاهی که الان برای چنین درمانی مشهور است) این هم یک طریق. البته اگر در این دوران باشد میروند فوری مخلصه را تجزیه میکنند که ببینند چه اجزایی دارد. اما این علم به مرور زمان به دست آمده است. به همین جهت هم می گویند اولین کسی که علم طب را [بنیان کرد] به قول کتاب مقدس اخنوق یا ادریس است. که در واقع در یک حالت معراج گونهای که برای او حاصل شد این [درمانها] را دید یعنی قواعد و علوم را مشاهده کرد (دید، نه اینکه تحصیل کرد) و بعد آنها را منظم کرد. این یک نظریه است، نظریهی درستی هم است. وقتی ما بخواهیم به اعتقاد برگردیم، اعتقادمان درست است. ولی برای این که بفهمیم، آن فهم انسانی است یعنی خدا آن فهم را داده است. باید بگوییم علت چیست [و از طریق معلول به علت برسیم.] البته، اول که این قواعد طبی گفته شد از طریق غیرمادی بوده بعد تدریجا به این شکل تبدیل شده است. اگر ما بگوییم طریق غیر مادی بوده است، چه کسی این طریق غیرمادی را فهمیده است؟ مثلا اخنوق یا ادریس، او هم یک انسان بود. همهی پیامبران هم مشمول این قاعده هستند که أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ (فصلت/6). پس بشر را حالا ما هم داریم، ولی منتها چهطور بشری!
خیلیها گاهی میآمدند از روی خلوص نیت میگفتند ما شفای این بیمار را میخواهیم. از من نبات میخواستند، گفتم از این نبات در بقالی چندین خروار وجود دارد برو بخر. آن نباتی شفا میدهد که یک بهانه باشد فکر را مشغول کنند. مثل اینکه وقتی شما فکر میکنید، دستتان گاهی تسبیح میچرخاند برای اینکه مشغول شوید، تمرکز برایتان ایجاد شود. حالا ممکن است بسیاری از این قوانین هم از این طریق ایجاد شده باشد. بسیاری از دستورات شفا که بزرگان می دادند، میدیدند (البته شفا ایجاد نمیکند برای اینکه مثلا میگویند سرکنگبین همیشه صفرا بَر است ولی نمیداند چه میشود که این صفرا بَر تبدیل به صفرا فزود میشود!) آن هم فقط این دیدههایی که میبیند، همان وقت دیدهاش به آزمایشگاه الهی میرود، از آنجا نگاه میکند و قاعدهای میآورد. این است که خدا با وجود اینکه ما را از بهشت بیرون کرده چنین چیزهایی را نیز برای ما آفریده است. آن ارتباط خودش را با ما قطع نکرده است. گاهی دست برخی اشخاص را میگیرد و آنها رژه میروند و سان میبینند. از آن جاهایی که خودشان میخواهند، قاعدهاش را در میآوردند. اما چنین قاعدهای در طب چیزی نیست که خانمها و آقایان بتوانند در کتاب بنویسند، بلکه در کتاب نفستان نوشته میشود. همان کتابی که خداوند می فرماید: كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام/12)
اگر خودتان به این بدن، آن اهمیت اصلی را ندهید و به روح بیشتر از این بدن اهمیت بدهید، در بین راه همهی گرفتاریهایی را که برای بدن (جسم) پیدا میشود را می بینید. اما این چیزی نیست که من در چنین جلسهی طبی، چنین حرف تکفیری را بزنم. چون این حرف برای اطبا حکم ارتداد (مرتد علمی) است ولی معذلک چنین مسائلی هست و حال شما که میدانید چنین اتصالی وجود دارد، محل این اتصال را همیشه تمیز کنید.